یک فیلم بد. یک ستاره به بهروز افخمی. به خاطر فیلم امنیتی، پلیسی، سیاسی، دیپلماتیک و متأسفانه سفارشی. این فیلم، دومین فیلم سیاسی و امنیتی است پس از قلادههای طلا. مقایسهی روباه با آن فیلم، خارج از قواعد این یادداشت نیست. قلادهها فضل تقدم دارد و فضلهای دیگری.
فیلمِ افخمی بدمنِ نسبتا خوبی دارد. از این جهت باید بهش احترام گذاشت. بدمنی که میتواند بکشد، بگریزد، دست بیاندازد، با چهرهاش بازی کند، مظلومنمایی کند و از همه مهمتر مخاطب را منتظر کارهای محیّرالعقولش نگه دارد. افخمی توانسته شخصیتی خلق کند که راه برود، حرکتِ چشم داشته باشد، خونسردیاش نمایشی نباشد، بیجهت رمبو نشود، ولی نسبتا حواسجمع باشد. از این جهت فیلمِ امنیتی روپایی است.
چون یک طرف فیلم، توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. بدمن فیلم، از بدمن فیلم قلادهها هم روپاتر است. و این تنها فضل این فیلم است.
اما فیلم دیپلماتیک است، خارج از قواعد فیلم. به نفع تیم هستهای فعلی به روترین شکل ممکن. با دیالوگهای پشت سر هم، شبیه مقالهها و همه خارج از قواعد فیلمسازی. به خلافِ قلادههای طلا. تنها نامِ حقیقی که در فیلم به درستی میآید نامِ قاسم سلیمانی است. بهجا و سرِ موقع. از سر غرور و اکتیو و بامعنا. باقی سیاسیبازیها و اسمها شعاری و گلدرشت از آب درآمده و به زبان فیلم تبدیل نشده. حتی ضعیفتر از سکانسهای اولیهی قلادههای طلا که آنها هم به شدت مفهومزده و سیاستزده و سطحی بود.
صحنههای اکشن فیلم، با اجرای خوبی همراه بود. تقریبا همهی صحنهها و نماهایی که یوهان در آن حضور داشت خوب اجرا شده است و هیجان لازم را به مخاطب انتقال میداد. مانند گفتوگویش با بابک حمیدیان ـ که حمیدیان بهتر از بدمن بازی کرد ـ یا صحنهی دستگیریاش. صحنهسازی خیلی خوب مأموران وزارت در سفرهخانهی ترکی نزدیک مرز را هم باید به یاد بیاوریم که اکشنی فراتر از فیلمهای مِلو و بیحادثهی این روزهای سینمای ایران داشت.
اما فیلم به خلاف قلادهها سفارشی بود. چون نتوانسته بود یک شخصیت بد یا نیمه بد در وزارت اطلاعات نشان دهد. یک آدم کارشکن یا حتّی جاسوس. یک طرف ماجرا بسیار سفیده دیده شده بود. در این حد سفید که حتّی یک نفر از مأموران وزارت سیگار هم نمیکشید یا داد هم نمیزد. آن شوخی شهرستانی داخل اتاق هم شوخی بود. شوخیها بین اطلاعاتی بالماسکهای و نمایشی بود. جان نداشت. نقطه قوت قلاده، نشان دادن تصویری تازه از وزارت اطلاعات بود، برعکس روباه که تصویرهای کلیشهای و کتوشلواری همیشگی از مأمورهای پلیسی و امنیتی نشان داد. شخصیتها، در حد فیلمهای تلویزیونی آنتنپرکن درآمده بودند. آن جوانک مومجعد و مثلا امروزی از همهی اینها بدتر بود و سفارشیتر. نمایش شعاری این که وزارت نیروهای جوان خوبی دارد. برعکس قلادهها که یکی از بهترین امین حیاییهای تاریخ سینمای ایران را در این رده نشان داده بود.
فیلم ضعفهای دیگری هم دارد که مناسب فرصتِ نقد کاملتری است:
یک؛ صحنههای داخل ایروان که در منظومه و قصه فیلم معنایش معلوم نشد. شاید پیام اطلاعاتیها بود به داعشیها یا پیام خارج از فیلم ایران به نتانیاهو. دو؛ انتخاب حمید گودرزی. سه؛ مرجان شیرمحمدی تناقض داشت و معلوم نشد نفرین پدرش چه ربطی به فیلم دارد. چهار؛ عبور یک معتاد خیابانی از روبهروی مأموران و ساختمان وزارت هم نمادزده و خارج از فیلم بود. پنج؛ همینطور داد زدنِ داخل کوچهی «از وزارت اطلاعات آمادهایم» هم تحیّر برانگیخته بود. بگذریم از این که فیلم دو سه تارنمایی بسیار بد داشت، طوری که سوژه در تصویر تار شده، و یک لانگشاتِ پیکسل پیکسل شده در ایروان هم گرفته شده که از آدم کاربلدی چون افخمی بعید بود.
فیلم تازهی افخمی تجربهی دیگری بود در سینمای لاغر و از یاد رفتهی تریلرهای ایرانی. نشانههای خوبی هم داشت، ولی جمع جبریاش منفی است.
Sorry. No data so far.