جمعه 19 مارس 10 | 17:31

در شهرها دیگر نمی شود آسمان را دید

به حق هر دو نام زیباست و پر مفهوم. هم جهاد است و هم هجرت. ولی اشتباه نکن. اگر تصمیم گرفتی از شهر و کاشانه خود به روستایی به ظاهر محروم هجرت کنی و برایشان دل بسوزانی و کمکشان کنی، اشتباه گرفته ای و اشتباه آمده ای؛ که اگر قصد ترحم و کمک داری، در همان شهر خود مستحق و نیازمند کم نیستند که به کمک تو نیاز دارند.


چه اشکالی دارد آدمی گاهی به عمد خود را به زحمت و سختی بیاندازد. اصلا گاهی لازم است سختی بکشیم.

مگر به غیر از این است که انسان در درد و رنج آفریده شده است که حضرت حق، خود فرموده است که «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ» . و چه نیکو آوینی نام سیاره رنج را برای این کره خاکی برگزید.

می شود در این دنیا بود و رنج نکشید؟ سئوال من این است، آنهایی که در کاخ ها زندگی می کنند، در آرامشند؟ و آنهایی که در کوخ ها نشسته اند در رنج؟ از خدای عادل به دور است که این چنین بین فقیر و غنی تفاوت گذارد؟

و فلسفه ی این رنج و درد را خواجه شیراز چه شیرین بیان کرده است که:

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

اگر تصمیم به هجرت کرده ای آن هم برای مدتی کوتاه، باید اول با خودت کنار بیایی که هدفت از این هجرت چیست. اگر شنیده ای که نام جهادی بر اردویی این چنین گذاشته اند؛ فکر کرده ای جهاد با کی و با چی؟

TSwFLW1267862657به حق هر دو نام زیباست و پر مفهوم. هم جهاد است و هم هجرت. ولی اشتباه نکن. اگر تصمیم گرفتی از شهر و کاشانه خود به روستایی به ظاهر محروم هجرت کنی و برایشان دل بسوزانی و کمکشان کنی، اشتباه گرفته ای و اشتباه آمده ای؛ که اگر قصد ترحم و کمک داری، در همان شهر خود مستحق و نیازمند کم نیستند که به کمک تو نیاز دارند.

اگر جنوب رفته ای و به زیارت شهدای به خون خفته آن دیار و حس و حال آنجا را به همراه داری، توصیف اردوی جهادی برایت آسان می شود. در جهادی به جهاد نفس خود می روی. قرار است به جهادی بروی و از خودت خجالت بکشی. قرار است به جهادی بروی و در خلوت های بیابان های روستا و آسمان پر ستاره آن کمی تامل کنی.

آخر در شهرها، دیگر نمی شود آسمان را دید و لذت برد. اصلا آنقدر مردم به دنبال مشکلات خود هستند و آنقدر در پی طی کردن پله های ترقی! هستند که وقت نمی کنند به آسمان نگاه کنند.

ولی در آبادی چون موذن به اذان می ایستد برای نماز مغرب، کار و تلاش متوقف می شود و همه به نماز می ایستند. و شب، سکوت را به همراه می آورد و آنگاه است که به آسمان نگاه کنی میفهمی که چرا حافظ گفت:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

در جهادی قرار است عرق بریزی و بیل بزنی! قرار است دستانی که فقط تا به حال قلم بدست گرفته اند کمی زمخت شود. قرار است با دیدن انسانهایی قانع و صاف و ساده و بی ریا، از خودت شرمنده بشوی از اینکه در ناز و نعمت زندگی می کنی و از خدا برای فلان آرزوهای برآورده نشده ات طلب کار هستی!

آنچه من از جهادی می دانم این است که بیشترین سود را برای خود بچه های جهادی دارد تا مردم روستا. مگر در یک یا دو هفته چه کاری می شود کرد . اما در دو هفته می شود دگرگون شد و نگاهت به زندگی تغییر کند و بدانی به جای طلب کار بودن از خدا، بسیار شکرگزاری بدهکاری!

بدانی مردم ایران فقط مردم شهرها نیستند که غرق در زندگی ماشینی شده اند. هستند کسانی که به داشتن آب آشامیدنی و یا برقی و چراغی خدا را شاکرند و راضی.

شاید اردوی جهادی یک نوع حج باشد. فرصتی برای قربانی کردن . برای گذاشتن از دلخوشی هایی که فکر می کردیم تمام زندگی آنهاست. اگر از جهادی برگشتی و احساس کردی تعلق خاطری پیدا کردی از آنچه دیگران صبح تا شام برایش دوندگی می کنند در این شهرهای خالی از احساس؛ بدان حجت قبول شده و قربانییت پذیرفته!

جهادی حسن و مزیتش اول برای توست و بعد اگر کاری بشود کرد لبخندی بر لبان کودکان و پیرمردان پیرزنان روستاست.

دلم برای بچه های روستای چارشورک سیستان و بلوچستان تنگ شده . صاف و ساده بودند و بیغش.دلم برای بازی با بچه ها ، برای عمو زنجیر بافی که براشون می خوندم تنگ شده. برای شکایتی که از معلم روستا به من می کردند که دعواشون کرده، برای مسابقه دو، برای بیل زدن ها، برای آجر بالا انداختن ها، ملات درست کردنها، دیوار ماله کشیدن ها و برای …

عکس یادگاری با بچه های روستای چاه شورک سیستان

با این که از کپر های اونها تا خانه های اعیانی بالا شهر فاصله بسیار است ولی می دانم چه بسیار از آنها پاک تر و خوشبخت ترند.

سهراب چه زیبا پاکی و سادگی اهالی روستا را بیان کرده است:

بي گمان پاي چپرهاشان جا پاي خداست .

ماهتاب آنجا، مي كند روشن پهناي كلام .

بي گمان در ده بالا دست، چينه ها كوتاه است .

غنچه اي مي شكفد، اهل ده با خبرند .

چه دهي بايد باشد !

كوچه باغش پر موسيقي باد !

مردمان سر رود، آب را مي فهمند .

گل نكردندش، مانيز

آب را گل نكنيم

و تو می فهمی که این همه دوندگی و بالا و پایین رفتن ها به اندازه نقش بستن لبخندی بر لب کودکی ارزش ندارد.

سخت ترین قسمت اردوی جهادی روز جدایی است.

هنگامی که بچه هایی که روز اول به سختی با تو دوست می شدند و از تو فرار می کردند، به دنبال ماشین می دوند و گریه می کنند.

باید رفت و حس کرد نمی شود با زبان قلم همه ی آنچه را احساس می شود بیان کرد. شاید زبان «قیصر» گیراتر باشد:

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است

ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال

اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش

آیین آینه ، خود را ندیدن است

بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما ، از کال چیدن است…

***

پ.ن.1: ان شاالله امسال هم مهمان مردم خونگرم روستاهای سیستان و بلوچستانیم. 25 اسفند عازمیم !

پ.ن.2: از اینکه این روزهای پایانی سال را در شهر نیستم خوشحالم. از شلوغی مغازه ها و خیابانها برای خرید ازدحام شب عید بدم می آید. یک عده می خرند و خوشحالند یک عده هم حسرت می خورند و غصه.

پ.ن.3: ای کاش حضرات سیاسیون هم سری به این روستاها می زدند و فقط بین محله های اعیان نشین تهران رفت آمد نمی کردند، که اگر می آمدند مناطق محروم را می دیدند این معرکه 8 ماهه را برای کشور به وجود نمی آوردند!

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.