آلمان نیاز داشت تمام تلاش خود را بکند تا همچون آلمان دوران جنگ سرد ، ضمن بهرهگیری از تحولات و بحرانهای مالی یونان ، از خود چهرهای مصمم و انعطافناپذیر نشان دهد.
اندیشکده استراتفور در یادداشتی به قلم «جرج فریدمن»، رئیس و بنیانگذار این اندیشکده، ضمن پرداختن به دیدار آنگلا مرکل صدراعظم آلمان و فرانسیس اولاند رئیسجمهور فرانسه در ششم فوریه 2015 با پوتین رئیسجمهور روسیه و نیز دیدار و گفتگو مرکل با اوباما رئیسجمهور آمریکا در خصوص نگرانیهای مردم آلمان به تحولات یونان و اوکراین نوشت:
جالب است بدانیم آلمان امروز تا چه حد با آلمان دیروز متفاوت است و تا چه حد با آن فاصله دارد. آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در سال 2005 در شرایطی به مسند قدرت رسید که این کشور ضمن داشتن ثبات نسبی، از ظرفیتهای ژئوپلیتیک و رونق اقتصادی برخوردار واز هرگونه تنش و تحولات سیاسی بغرنج فعلی مصون بود. کشوری که میتوانست فراتر از ظرفیتهای ژئوپلیتیکی خود ، راه رفاه و پیشرفت اقتصادی را پیموده و از افتادن در ورطه تباهی مصون بماند. اروپا نگاه تازهای به آلمان 2005 پیداکرده بود و همچون گذشته ترس و واهمهای از آن نداشت. اتحاد جماهیر سابق فروپاشیده بود و روسیه سعی داشت در راستای اقدامات اصلاحی خود ، پیامدهای شوم ناشی از سقوط دومین قدرت سیاسی و نظامی آن زمان را پشت سر بگذارد. اولین موضوع در حصار کشی و حیطهبندی کشورهای اروپا در قالب اتحادیه ،رقابت کاذب میان آنها جهت پیوستن به این اتحادیه بود. آلمان تجربهای در این خصوص نداشت و از جایگاه بینالمللی و امن برخوردار بود.
جهانی که امروز آنگلا مرکل با آن روبروست کاملاً متفاوت است. اتحادیه اروپا در شرایط کاملاً بحرانی بسر میبرد. بسیاری از مردم جهان آلمان را به خاطر سیاستهای صادرات تهاجمیاش ونیز درخواست این کشور جهت اعمال سیاستهای ریاضت اقتصادی در این اتحادیه ؛ که تنها در جهت سیاستهای اقتصاد صادرات این کشور بوده و تخم بحران را در این اتحادیه کاشته است ، مقصر دانسته و مورد سرزنش قرار میدهند . مردم اروپا آلمان را به شکلدهی سیاستهای این اتحادیه در جهت حمایت از شرکتهای تجاری اش وبکارگیری واحد پولی آن؛ یعنی یورو متهم میکنند. نگاه خوشبینانه مردم اروپا این است که آلمان این اتحادیه را جوانمردانه و یا ناجوانمردانه بهسوی نابودی و اضمحلال میکشاند. اگر نگوییم در بطن بسیاری از کشورها ؛ بلکه در حاشیه تنها ، شاهد حضور و ظهور جدید آلمان هستیم. به عبارت دقیقتر، کشورهای اروپایی از آلمان امروز هراس دارند.تنها تعدادی از کشورهای اروپایی مشتاق پیوستن به اتحادیه هستند ، لیکن اکثر کشورهای عضو خواهان مرزهای بلوکهشده این اتحادیه هستند.
فرید من در ادامه نوشتار خود میافزاید : صلحی که آلمان مشتاقانه در پی آن است در معرض خطر است. حوادث اوکراین ، الحاق جزیره کریمه به روسیه و حمایت روسیه از شورشیان شرق اوکراین موجب هراس و وحشت غربیها شده است. اقدامات روسیه در شرق اوکراین ضمن ایجاد ترس و وحشت ایالاتمتحده آمریکا از ظهور مجدد هژمونی این کشور ، موجب تسلیح مردم اوکراین و سربازان آمریکا در کشورهای حوزه بالتیک ، لهستان ، رومانی و بلغارستان از سوی آمریکا شده است. مردم روسیه نگاه مثبتی به پیامدهای حوادث اوکراین نداشته و تعدادی از سناتورهای آمریکایی نیز خواهان تسلیم مردم اوکراین هستند.
چنانچه بخواهیم نگاه اغراقآمیز به تحولات اروپا داشته باشیم باید بگوییم که جهان متصور خانم مرکل در حال اضمحلال و فروپاشی است و اگر بخواهیم بادید تسامح بدان بنگریم در آن صورت خواهیم گفت که ماهیت و شکل دنیای اروپایی خانم مرکل بهگونهای تغییریافته است که تصور آن در سال 2005 غیرممکن بود. ظهور ناسیونالیسم در اروپا ناشی از ظهور همزمان بحران مالی در این قاره است اما هر کشوری بر اساس منافع ملی خود عمل میکند. موضع آلمان نیز در این خصوص برگرفته از همین رویکرد است. آلمان سعی دارد از هرگونه مدیریت سیاسی و نظامی در اروپا بپرهیزد اما موقعیت فعلی چنین رویکردی را برنمیتابد. از بحران مالی اروپا چندین سال میگذرد. این بحران در ابتدا رویکرد اقتصادی داشت ولی هماکنون رویکرد سیاسی به خود گرفته است. بحران اوکراین ؛ کشور آلمان را در موضع فوقالعاده نامناسبی قرار میدهد ، بطوریکه ضمن حفظ رویکرد سیاسی این کشور ، قرار گرفتن در مسیر نظامی اجتنابناپذیر است.
این اندیشکده با اشاره به مشکلات بغرنج و فزاینده آلمان ادامه میدهد :بهراحتی میتوان فهمید که آلمان متحد با دو مشکل روبروست. از یکسو سعی دارد اتحاد اروپا را همچنان حفظ نماید و از سوی دیگر میخواهد به جهان نشان دهد که توان و ظرفیت حفظ این انسجام را دارد. این آلمان بود که ابتدا از تظاهرات اوکراین حمایت نمود. من تصورنمی کنم که آلمان خواهان واکنش از سوی روسیه و آمریکا باشد و از سوی دیگر تمایلی ندارد که برضد روسیه وارد جنگ شود ،ضمن آنکه این کشور هرگز دست از حمایت اوکراین برنخواهد داشت.
در آلمان یک تضاد استراتژیک ذاتی وجود دارد. آلمان نمیخواهد که در دنیا چهرهای خشن و تهدیدکننده از خود بر جای گذارد ، هرچند چنین نیز هست.این کشور آلمان است که در بحران اروپا نهتنها با کشور یونان ، بلکه با سایر کشورهای شرق اروپا رفتاری حسابگرانه و انعطافناپذیر داشته وازنرخ بیکاری فاجعهآمیزی برخوردار است. برلین ضمن پرهیز از هرگونه پیامدهای ناخوشایند ، از کیف دفاع و با اوکراینیهای روسی تبار مخالفت میکند. اوکراین و سایر کشورهای اروپایی از یک بحران مشابه رنج میبرند. آلمان در اروپا نقش هادی ولی تهاجمی و تجاوزگرانهای دارد ، درحالیکه این نقش در قضیه اوکراین صلحجویانه و مسالمتآمیز است. آنچه که در این دو نقش حائز اهمیت است مدیریت اداره بحرانهای مذکور است. این رویکرد نهتنها برای خود آلمان ، بلکه برای سایر کشورهای این قاره دشوار و سنگین است.
فریدمن در ادامه به نقش آلمان در سقوط دولت ویکتور یانکویچ پرداخته ، میافزاید :آلمانیها نقش مهمی در سقوط دولت رئیسجمهور اوکراین ویکتور یانکوچ داشتند. آلمان سعی داشت تا نقش واسطه را در توافقات فیمابین اتحادیه اروپا و اوکراین ایفا کند؛ ولی ویکتور یانکویچج رئیسجمهور فقید این کشور نپذیرفت. آلمان ضمن ارتباط نزدیک با ویتال کلیشکو؛ یکی از رهبران تظاهرکنندگان ؛ که هماکنون شهردار کیف است ،از تظاهرکنندگان ضد یانکویچ حمایت کرد. وی تحت حمایت و آموزشهای برنامهریزیشده حزب اتحاد دموکرات مسیحی وابسته به خانم مرکل قرار داشت. آلمانیها انضمام جزیره کریمه به خاک روسیه و نیز حمایت مسکو از جدایی طلبنان اوکراینی را محکوم کردند. هرچند آلمان در حوادث اوکراین ابزاری بیش نبود، اما نقش مهمی را در تحولات این کشور ایفا کرد.
از آنجائی که از همان ابتدا مردم آلمان دریافتند که روند حوادث از رویکرد سیاسی فاصله گرفته و به سمت نظامی سوق پیدا میکند ، از نقش اصلی خود در این تحولات فاصله گرفتند. اما کنارهگیری آلمان در این مسیر به این راحتی هم نبود. مردم آلمان هم این وضعیت بغرنج را پذیرفته بودند. آلمان هرچند مخالف حضور روسیه در اوکراین بودند اما نمیخواستند از اوکراینیها حمایت نظامی مستقیم شود. در عوض ، مردم آلمان درحالیکه سعی در حفظ نقش مسالمتآمیز خود داشتند ، در اقدامات تحریم بر ضد روسیه شرکت کردند ، هرچند برای مرکل حفظ این نقش بسیار دشوار بود.حفظ چهره لیبرال دموکراسی آلمان در دیدگاه جهان در الویت قرار داشت.بنابراین ،آلمان خود را متعهد میداند تا از تظاهرات مردم کیف حمایت کند ، ضمن آنکه برای این کشور بسیار دشوار بود ؛ بهویژه پس از جنگ سرد ، وارد درگیریهای مستقیم نظامیشود. هرچند ما شاهد حضور نظامی آلمان در جنگ افغانستان بودیم و نه عراق ، اما حمایت و یا حضور مستقیم آلمان در درگیریهای نظامی اوکراین که آلمان نیز همواره از آن پرهیز میکند ، میتوانست تداعیکننده جنگ این کشور با روسیه در جنگ جهانی دوم باشد.هرچند آلمان در اوکراین از جنبش و تحریمی حمایت کرد که درنهایت ضد دولت روسیه و مردم آن بود ، اما هرگز نمیخواست تا درگیریهای سیاسی منجر به درگیریهای نظامیشود. آلمان ضمن اجتناب از بحران و درگیریهای نظامی در اوکراین ، خواهان انست تا تحولات نظامی به سمت شرق سوق یابد.
در ادامه نویسنده ضمن بررسی تحولات یونان ادامه میدهد : آلمان به دلایل گوناگون چنین رویکرد پیچیدهای را با یونان تکرار نمود. این کشور درصدد یافتن پوششی است تا نقش واقعی خود را در قبال یونان پنهان سازد . آلمان بیش از 50 درصد تولیدات ناخالص داخلی خود را به جهان و نیمی از این مقدار را به منطقه آزاد تجاری اروپا که قلب اقتصاد اروپا محسوب میشود ، صادرمیکند. آلمان تولیدات خود را بیش از مصرف داخلیاش توسعه داده است. این کشور مجبور است تا در مواجه با بحران شدید اقتصادی به توسعه بازارهای تجاری خود بپردازد.
افزایش حملات تروریستی ازجمله حملات شبهنظامیان اسلامی ؛ و در کنار آن افزایش جریان کارگران جویای کار از کشورهای همسایه به آلمان ،حضور بازرسی وگارد های مرزی در این کشور بیش از بیش احساس میشود. چنانچه موانعی بر سر ورود کارگران به داخل آلمان وجود داشته باشد و بازارهای سرمایه کارکردهای خود را در اثر بحرانهای پیدرپی از دست بدهند ، آنگاه ، تا پیش از اعمال اقدامات حمایتگرانه از مصرفکننده از سوی دولت ، چقدر طول خواهد کشید تا کالاهای آلمانی از بحران موجود مصون بماند ؟
از آنجائی که بحران اقتصادی موجود در اروپا سبب شده است تا هر کشور اروپایی در جهت رفاه و منافع ملی خویش مقررات اتحادیه اروپا را نادیده گرفته و در راستای سیاستهای تأمین منافع خود قدم بگذارد ، شاهد ظهور مجدد ناسیونالیسم در این قاره هستیم. مضاف اینکه ، مرم اروپا آلمان را در سیاستهای ارزی و پولی این اتحادیه ؛ یعنی “یورو” مقصر میدانند.
ادامه روند به دلایل گوناگون برای آلمان خطرناک بود. آلمان سعی داشت چهره خود را بهعنوان متجاوز در جهان بزداید و با چهرهای جدید پا به عرصه بینالملل بگذارد. ناسیونالیسم ضمن آنکه تهدیدی برای اقتصاد صادرات آلمان در قالب تجارت آزاد محسوب میشود، سبب میشد تا این کشور بار دیگر به گذشته حقیرانه و پست خود بازگردد. هرچند منطقه یورو از اهمیت کمتری برخوردار بود ، اما آلمان مایل نبود هیچیک از کشورها ،به دلیل تضعیف اتحاد حوزه یورو ، بلوک ارزی را ترک نماید. هر یونان چند از تبعات و پیامدهای مالی کمتری برخوردار بود ،اما همین امر نشان داد که عدم اجرای تعهدات مالی بهتر از پرداخت کل بدهی است. اگر کشورها نشان میدادند که خروج از منطقه آزاد تجاری برای منافع ملی تنها مفید فایده هست ،احتمال آن وجود داشت تا کل ساختار اروپا از هم بپاشد.
آلمان نیاز داشت تمام تلاش خود را بکند تا همچون آلمان دوران جنگ سرد ، ضمن بهرهگیری از تحولات و بحرانهای مالی یونان ، از خود چهرهای مصمم و انعطافناپذیر نشان دهد. هرچند آلمان مشکلات عدیدهای در این خصوص داشت اما چنانچه دولت جدید یونان میخواست روی پا خود بیاستد و در برابر بحران موجود مقاومت نماید ، آلمان راهی جز مقاومت نداشت. بههرحال ، حوادث هر چه رقم میخورد وضعیت موجود برای آلمان قابلقبول نبود و بایستی در برابر آن مقاومت نماید. درنهایت یونان هم میتوانست راه خود را در پیش گیرد . اگر یونان درنهایت کسر تعهدات مالی خود را از اروپا درخواست میکرد ،آیا کسی بود که آن را نپذیرد ؟
بنابراین ، آلمان باید این واقعیت را میپذیرفت که باید به ساختار اتحاد سالهای 1871 بازگردد. هرچند آلمان امروز به لحاظ اقتصادی قدرتمند است ولی آسیبپذیرتر و از امنیت بسیار ضعیفی برخورداراست. قدرت اقتصادی و صنعتی آلمان وابسته به توان و تمایل کشورهای حوزه اقتصادی این کشور در اروپا است. آلمان بدون دسترسی به این حوزه از هم فرو خواهد پاشید. آلمان میخواست به جهان اروپا نشان دهد که چنانچه اقتصاد یونان با رکود و بحران اقتصادی روبرو گردد، سایر کشورهای این اتحادیه نیز از آن متأثر خواهند شد. مردم آلمان در برخورد با بحران یونان نمیتوانستند خطر فروپاشی اتحادیه اروپا را به جان بخرند اگر این روند ادامه مییافت امکان فروپاشی وجود داشت.
این اندیشکده در ادامه با اشاره به سفر مرکل به واشنگتن میافزاید : با این ذهنیت بود که مرکل راهی واشنگتن شد. آلمان نمیتوانست درحالیکه اروپا در بحران گستردهای قرار دارد ، پاسخگوی جنگ در اوکراین باشد. آمریکا در این حال تهدید کرد که مردم اوکراین را تسلیم خواهد نمود و این دقیقا همان چیزی بود که آلمان از آن میپرهیزید. ارتش آلمان قادر نیست در جنگ اوکراین شرکت کند و قدرت نظامی این کشور تنها پاسخگوی نیاز دفاعیاش هست. آلمان دیگر قادر به روی کار آمدن سیاستمداری قدرتمند در یونان نیست همین امر باعث شد تا در برابر تحولات یونان سختگیرانه برخورد نماید.
مرکل به واشنگتن آمد ، درحالیکه آمریکا موضع نرمتری به تحولات یونان داشت. بخشی از این رویکرد نرم ناشی از الزامات حقوق بشر بود که آمریکا نمیتوانست به لحاظ ویژگی و ماهیت تصمیمگیری دولت این کشور در جهان ، آن را نادیده بگیرد.اما واقعیت امر این بود که آمریکا بیش از یکصد سال ،از زمان جنگ جهانی اول تا جنگ سرد، رفتاری تحکمآمیز داشت و حاضر نبود تا شاهد سلطه اتحادیه اروپا بر کل قاره اروپا و تهدید امنیت ملی خود باشد. ازاینرو ، علیرغم هر مذاکرهای ، ایالاتمتحده آمریکا نگران آن بود تا ترس مردم اوکراین سبب شود تا این کشور در دامن سلطه روسیه قرار دهد.
واقعاً عجیب است کشوری همچون آلمان که دو بار در تاریخ خود طعم هامونی را چشیده است ، سعی دارد ایالاتمتحده آمریکا را در اقدامات نظامی بر ضد اوکراین منصرف نماید.آمریکا میدانست که روسیه فرصت را غنیمت دانسته و بر موضع خود پافشاری میکند. آلمان که خود درصحنه هر دو بحران حضور جدی داشت ، از آمریکا میخواهد که از موضع خود عقبنشینی کند. هرچند درخواست آلمان نابجا و غیرقابل درک بود ،اما این امر امکانپذیر نبود. مرکل لازم میدید از پوتین تعهد بگیرد که از حمایت جداییطلبان اوکراین دست بکشد.در مقابل ، پوتین هم خواسته مشابهی نسبت به استان خودمختار اوکراین داشت. مرکل در حال حاضر میتوان خود را به همین خواسته بسنده کند ، اما این خواسته مطلوب آمریکا نیست. در آینده نهچندان دور همین رویکرد به سایر کشورها سرایت خواهد کرد.
مشکلات آلمان ناشی از ضعف بیشازحد این کشور در دو رویکرد است.آلمان درصدد شکلگیری مجدد اروپا است ، اما این رویکرد از ارزش و اعتبارش میکاهد. این کشور همچنین سعی دارد تا از اوکراین کشور جدیدی بسازد که با واکنش روسیه روبرو شده است. حل مشکل آلمان در هردو رویکرد جلب رضایت سایر کشورهای اروپاست و دسترسی به آن سخت نیست. آلمان همواره با دو مشکل سنتی روبرو است : این کشور هر زمان که خیلی قدرتمند میشود دیگران را فراموش میکند و بهمحض اینکه در موضع ضعف قرار میگیرد خواسته خود را تحمیل میکند. آلمانیها در طول تاریخ خود نشان دادهاند که سعی میکنند قدرت خود را افزایش دهند تا بدین طریق نیات خود را بر دیگران تحمیل نمایند . آلمانیها در حالتی که در موضع ضعف قرار داشته باشند ، منتظر میمانند تا ببینند تا چه زمان میتوانند در موضع خود باقی بمانند.
Sorry. No data so far.