متن پیش رو، متن کامل سخنرانی دکتر حسین کچویان با عنوان تطورات گفتمان های هویتی در ایران است که در نشست افتتاحیه دوره آموزشی تمهید ایراد گردیده است. علاقمندان برای دسترسی به فیلم سخنرانی این نشست می توانند به این لینک مراجعه کنند.
بحث ما بحث هویت و گفتمانهای هویتی است به معنای گفتمانهایی که در تاریخ معاصر ما برای ایران هویتسازی کردند. از یک منظری کل تاریخ معاصر ایران را میشود تاریخ منازعات و هویتی تلقی کرد. یعنی کل رخدادهایی که حالا در صحنه عینی جامعه رخ داده یا در حوزه نظر، جریان داشته است را میشود بخشهای مختلف یک منازعه کلی به نام «منازعه هویتی» دانست. به یک معنا هم تاریخ معاصر ما با همین معضله هویت و به تبعش، منازعه بر سر هویت ایرانی شروع شده است. یعنی بعد از دوران قاجار، اواسط یا اواخر دوران قاجار که ما دچار مشکل به واسطه حضور، گسترش و بسط غرب در جهان از جمله ایران شدیم. خروج ما از آن وضعیت قبلی همزمان بود با پیدایش مشکله هویت. این مسأله هویت هم این و هم اصل منازعه و هم وجوه مختلف این فرآیند را هدایت و کنترل میکرده است. البته مسأله تا این مقاطع اخیر به شکل مسأله هویتی زیاد دیده نمیشود و این نگاه، نگاه کلانی که الان خدمت شما گفتهام، محصول دورههای متأخر است. دلیلش هم این است که تا پیش از دو سه دهه اخیر معمولاً منازعات مختلف بیشتر منازعات معرفتشناسانه یا منازعه بر سر درستی یا نادرستی حقیقت و غیر حقیقت تلقی میشده است.
فقط با ظهور بحران در تجدد و گسیختگی در تجدد و پیدایی این دوره پست مدرن است که این مسأله فهم میشود که کل مجادلات در همه حوزهها حتی در خود حوزه معرفت هم منازعه هویتی است. یعنی تا یک زمانی فکر میشد که مبنا و معیارهایی وجود دارد که در زمینههای مختلف میشود بر اساس آن داوری و مسائل را حل و فصل کرد. از جمله در حوزه معرفت. ولی در این دوره مشخص شد که چنین مسألهای وجود ندارد. چنین معیار و مبنایی وجود ندارد و یا حداقل اینکه فعلاً ما در دسترس نداریم و در نتیجه حتی در حوزه معرفت و معرفتشناسی مشخص شد که دعوا بر سر هویت های مختلف است. جنگ و منازعه، جنگ و منازعه ارزشها و سلیقههای مختلف است که میداندارش هم مطابق حرفهایی که پست مدرنها میزنند ذوق و سلیقه ای است.
در میدان معرفت یا در هر میدان دیگری شما فقط به اعتبار اینکه چیزی را جالب و جاذب نشان دهید، ممکن است که منازعاتتان را حل و فصل کنید و نه اینکه حالا استدلال کنید. در هر صورتی نوع نگاه، نگاه متأخری است و تا پیش از پیدایی این نگاه، جنجال بر سر مسأله هویت یا نزاع بر سر مسأله هویت باز شبیه همان چارچوبی که گفتم این تلقی نسبت به آن وجود داشت که یک معیار مشخصی وجود دارد که میشود مسأله هویت را در چارچوب آن حل کرد. یعنی منازعه اولین بار که در کشور شروع شد به یک معنا منازعه بر سر این جریان پیدا کرد که هویت ایرانیان چیست؟ آیا هویت ما به عنوان یک امر عینی و واقعی، همان هویتی است که قبل از اسلام شکل گرفته و یا اینکه هویتی است که در دوره اسلامی شکل گرفته است؟ البته یک طرف این منازعه هم منازعه تجدد بود یعنی آیا هویت ما، هویت تجددی است یا نه؟
البته در کل این دوران این منازعه سه طرف داشت. یک طرفی که بر سر اسلام مناقشه میکرده یا هویت ایرانی را هویت دینی و اسلامی میدانسته و طرفی که هویت ایرانیان را با هویت باستانی خودش، ملیگرایانه تفسیر و تعبیر میکرده است و هویتی که جریان یا فکری که هویت ایرانیان را هویت تجددی محسوب میکرده است. ولی در بدو امر تمام منازعه از ابتدا بر سر جریان اسلام و جریان تجدد شکل گرفت. بدین معنا که در بستر منازعه بر سر هویت ملی ایرانیان یعنی ملیگرایی و اسلام، نزاع اصلیتر، نزاع بر سر اسلام و تجدد جریان داشت.
در بدو امر آنهایی که مسأله هویت را مطرح میکردند عمدتاً کسانی بودند که گرایشات تجددی داشتند و از همان منظر هم نقد میکردند ولی از آنجایی که دعوت مستقیم به تجدد یا غرب، دعوتی نبود که خیلی میدانی در جامعه داشته باشد، با وجود هویت ملی و بحث بر سر هویت ملی، به عنوان هویت ملیگرایانه این نزاع اصلی را پیش میبردند. یعنی نزاع بر سر هویت اسلامی و هویت تجددی بود. یعنی طرفهایی که خواهان هویت تجددی برای هویت ایران بودند، عمدتاً برای اینکه حرف خودشان را پیش ببرند و در جامعه جایی داشته باشند، از هویت ملیگرایانه دفاع میکردند و در برگشت به هویت اسلامی، سعی میکردند مسأله را این گونه تفسیر کنند که هویت ما، هویت باستانی و هویت آریایی است و هویتی که بعدها برای به وجود آمد، تحت عنوان اسلام، این هویت، هویت عارضی و وصلهای است به هویت ایرانیان.
در هر صورت در این دوره اول این منازعه عمدتاً این شکل را داشت. یعنی ما سه جریان هویتی در تاریخ ایران پیدا کردیم که تا همین دوره اخیر هم این سه تا جریان وجود داشت. ما اگر تاریخ معاصر ایران را نگاه کنیم، دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران، دورههای غلبه یا تسلط یکی از این جریانهای هویتی بر کل تاریخ آن دوره خاص است. دوره اولیه ما دورهای است که از پیدایی مسأله هویت شروع میشود و تا ۱۳۳۲ ادامه پیدا میکند. در این دوره انواع روایتهایی داریم که عمدتاً بر هویت ملیگرایانه دست میگذارد. البته توجه کنید که در بیان تاریخ این تطورات و شکلگیری این گفتمانهای هویتی، عمدتاً بر آن هویتی دست گذاشته میشود که میداندار بوده و نیروهای اصلی در تعیین تحولات اجتماعی یا نظری بودهاند و الا در هر دوره ای انواع مختلف هویتها یا گفتمان هویتی جریان داشته است. مثلاً در همین دوره اول که گفتیم، دوره غلبه گفتمان هویتی ملیگرایانه است، حتی گفتمان تجددی خالص را داریم که عمدتاً چپها هدایت اش میکنند و غیر از آن پوششی است که ذیل هویت ملیگرایانه کار دفاع از هویت تجدد را پیش می برد. مثلاً جریان چپ را داریم که یک دورهای هم این جریان، جریان خیلی غالبی است. یعنی در دوره دهه ۲۰ که حزب توده و نیروهای مرتبط با آن نیروهای اصلی بودند، اگر هم وزن جریانهای ملیگرایانه نبودند، کم و بیش در حاشیه آن در توازن جریان ملیگرایانه هستند، ولی از این جهت، هویتهایی که در ایران در این کل وجود دارند، بالاخص هویت چپ یا گفتمانهای چپ، گفتمانهایی نیستند که غلبه عمومی پیدا کرده باشند.
ما در بحث از این گفتمانها و تطوراتشان خیلی به این موارد توجه نشان نمیدهیم و در بحث از تطورات، تطور گفتمانهای غالب را دنبال میکنیم. در هر صورت در دوره اول که تا اوایل دوره ۳۰ یا کودتای ۲۸ مرداد ادامه پیدا میکند، گفتمان کلی، گفتمان ملیگرایانه است که سه گفتمان ذیل این گفتمان اصلی به تناوب شکل میگیرد و نهایتاً به افول کشیده میشود. عده خیلی قلیلی در آن بحث میکردند و مدعیاش بودند؛ کسانی مثل آخوندزاده که گفتمان شان تجددی خالص است. اولین گفتمانها، گفتمانهای ملیگرایانه یا باستانگرایانه است و این گفتمان باستانگرایانه بعداً با یک تلفیقهایی در دوره رضاخان با شکلهای متفاوتی ظاهر میشوند و نهایتاً ما گفتمان ناسیونال لیبرال را داریم که در دوره مصدق یا دوره دهه ۲۰ که جبهه ملی، نیروی اصلی بوده، ظاهر میشوند. این دوره، دوره اولیه است. دوره دوم، دورهای است که از همین تاریخ شروع میشود تا اوایل انقلاب اسلامی یا به یک معنا با خود انقلاب ادامه پیدا میکند. این دوره، دوره گفتمان هویتی بازگشت به پیش است که اسلام در آن یک رکن اساسی است. ولی به واسطه تمایزهایی که گفتمان اسلامی این دوره با گفتمان اسلامی بعد از انقلاب دارد، ما این دوره اخیر را باید از دوره وسط جدا کنیم.
دورهای که بعد از انقلاب اسلامی داریم، دورهای است که گفتمان هویت اصلی، گفتمان اسلامی است ولی نه با روایتهای روشنفکرانه. زیرا دوره واسط ما، دورهای است که مرحوم شریعتی درواقع عمدهترین نیروی این دوران محسوب میشد. البته کسانی دیگری وجود داشتند و از همین گفتمان دفاع کردند؛ مثل شادمان، شایگان و جلال آلاحمد یا خود مرحوم مطهری و کسانی از این قبیل. ولی عمده قضیه میدان شکلگیری و شکلدهی به گفتمان هویتی در این دوره مرحوم شریعتی است که میدانید گفتمان شریعتی متفاوت با گفتمانهای این دوره است. از جهات متعددی، متفاوت است. یک جهت عمدهاش این است که یک تعبیر و تفسیرهای خاصی از اسلام در گفتمان هویتی شریعتی وجود دارد که میشود گفت «تفسیر ملیگرایانه» است.
شما میدانید که در تاریخ معمولاً این یک اتهامی از طرف سنیها و جریانهای غالب اسلامی متوجه شیعه شده که بر اساس آن گفته شده که شیعه، یک اسلام ملیگرایانه است. یعنی اسلام ابداع خاص ایرانیان است. مرحوم شریعتی در این چارچوب از اسلام دفاع میکند. یعنی به یک معنا پذیرش آن، پذیرش ادعای سنیهاست دایر بر اینکه اسلام وقتی در ایران آمده تلفیقی پیدا کرده با دیدگاههای زرشتی و نوع نگاهشان به ارواح و ملائکه و اینها و نوع نگاه ماوراییشان و نهایتاً ما یک اسلامی داریم که اسلام ایرانی است. در هر صورت به این دلیل گفتمان هویتی دوره وسط را گفتمان متمایزی از گفتمان بعد از انقلاب اسلامی باید دید.
ولی اگر بخواهیم به یک شکل کلانتر یا جامعتری به مسأله نگاه کنیم، میشود گفت عدم خلوصی که در جاهای مختلف در گفتمان دوره وسط ظاهر میشود، وجه تمایز این گفتمان هویتی وسط با گفتمان هویتی بعد از اسلام است. گفتمان هویتی بعد از انقلاب، گفتمانی است که از جهات متعدد مبانی بومی دارد. در صورتی که گفتمان مرحوم شریعتی، گفتمانی که در این دوره است، از جهات مختلفی مبانی غیر بومی دارد. حالا غیر از این تفسیر که از اسلام است، مبانی اصلی هویتدهی یا هویتیابی، تفسیر هویت و یا گفتمانسازی در مورد هویت عمدتاً منابع غربی و بر اساس عقل غربی است.
این هویتسازی انجام میگیرد ولی در دوره متأخر عمدتاً، گفتمان هویتی ما را علما و به طور مشخص حضرت امام(ره) شکل میدهد که تمام منابعش داخلی است و یک گفتمانی است که نیروی غالب یا گفتمانساز در آن علما و مرجعیت شیعه است. برعکس گفتمان دوره وسط یا دوره میانه. البته یک دوره ما بعد هم داریم از این دوره متأخر که دوره اخیر است که الان در آن قرار داریم و این دوره را دوره بازبرگشت منازعات هویتی یا دوره شکلگیری گفتمانهای خالص تجددی اسلامی و ملی قلمداد میکنیم.
اگر بخواهیم تطورات گفتمانهای هویتی را در این دوره بحث و بررسی کنیم، عمده قضیه که باید نسبت به آن حساس باشیم، علل و عواملی است که این تطورات را به وجود آورده است. البته یک سئوال مهم در این دوره اخیر نسبت به دوران معاصر ما شکل گرفته که این مسأله خیلی اساسی و جدی است و پاسخش هم در این بحث فهم تطورات هویتی است. بعد از انقلاب جریانهای روشنفکری و جریانهایی که با انقلاب اسلامی معارض بودند، عمدتاً این تحول از گفتمانهای هویتی، حالا ملیگرایانه یا تجددی به گفتمان اسلامی را یک خطا و یک اشتباه میدانستند و مرحوم شریعتی را به خاطر نقش و کاری که در این تحول داشت، کاری که در غلبه دادن گفتمان هویت کرد، مقصر قلمداد میکند. البته تحت تعبیرهای مختلفی این مسأله را مطرح میکند و خلاصه مسألهشان این است که گویی این تطورات هویتی در این دوره تاریخ معاصر ما از دوره مشروطه به بعد مسیر غلطی را طی کرده است.
کسانی ممکن است از موضع علایق و ارزشهای خودشان بیایند و بگویند برای اینکه فلان اصل یا ایده در گفتمان هویتی اسلامی نبوده، یا به گفتمان اسلامی منجر شده، وضعیتی ایجاد کرده که مطلوب ما نیست. این کار، کار اشتباه و خطایی بوده است. اما اگر قرار باشد بحث مبنای عینیای داشته باشد، مستلزم این است که در این بحث کنیم که به چه دلیلی این تطورات اتفاق افتاده است. یعنی آیا امکان گونهای دیگر از تطورات وجود داشته یا نداشته یا به بیان دیگر اگر این افرادی که مدعیاش هستند که این تطورات، تطورات غلطی بوده و مسیر غلطی را طی کرده، در این مقاطع تاریخی حضور داشتند، میتوانستند گفتمان هویتی دیگری غیر از این گفتمانها شکل بدهند؟ یا جریان تحول گفتمانها را به مسیر دیگری سوق دهند؟
این سئوال اساسی است که اگر بخواهیم به مناقشهای که مابعد از انقلاب این جریانها مطرح کردند بر علیه اسلام پاسخ دهیم، باید به این سئوال پاسخ دهیم. گفتمانها به دو شکل تطور پیدا میکنند. یک تطور درونی و یک تطور بیرونی. تطور بیرونی همان تطوری است که یک گفتمانی به جای گفتمان دیگر به عنوان گفتمان غالب مطرح میشود. یعنی مثلاً در دوره اول گفتمان ملیگرایانه است و بعد گفتمان ملی میآید تحت عنوان گفتمان بازگشت به خویش و گفتمان آخر که گفتمان اسلامی مجددانه است. وقتی ما بحث از تطور گفتمانی هویت میکنیم، یک تطور، تطور جایگزینی گفتمانهای هویتی به جای یکدیگر است، ولی یک دسته تغییرات یا تحولات دیگری هم داریم که در دوران خود گفتمانها به وجود میآید. مثلاً به طور مشخص در گفتمان ملیگرایانه از گفتمان باستانگرایانه ابتدایی تا گفتمان ناسیونال ـ لیبرال جبهه ملی یک تطوری در خود گفتمان ملیگرایانه اتفاق افتاده است که نهایتاً به جایگزینی انواع مختلف گفتمانهای هویتی ملیگرایانه به جای همدیگر منتهی شده است.
سیر تطور گفتمانها به این شکل بوده است که گفتمانها از یک گفتمان به یک معنا تجددی خالص که البته در این روایتها یکی دو نفر را داریم که مدعیاش هستند، شروع میشود و بعد گفتمان ملیگرایانه میآید و گفتمان ملیگرایانه هم سه تا روایت دارد که در نهایت به گفتمان ناسیونال ـ لیبرال خاتمه پیدا میکند. گفتمان دیگر گفتمان بازگشت به خویش است که آن هم روایتهای مختلفی دارد. شادمان، شایگان یا مثلا جلال آل احمد یا شریعتی که نهایتاً به انقلاب اسلامی ختم میشود و گفتمان بعدی یا درواقع تطور بعدی که گفتمان متجددانه است و البته یک دوره اخیر که من اسمش را گذاشتهام دوره بازخیزی هویتهای معارض با هویت اسلامی. یعنی بعد از یک دورهای که در هویتها یا گفتمانهای هویتی ملیگرایانه و تجددگرایانه افول پیدا کرده بود، دوره اواخر دهه ۶۰ به بعد، ما بازگشت هویتهای تجددی خالص و ملیگرایانه خالص داشتیم.
نکتهای که در سیر تطورات گفتمانها است، این است که گفتمانهای مختلف هم در درونشان، هم در بیرونشان طی این دوره ۱۰۰-۱۵۰ ساله دائماً به همدیگر نزدیک شدند. مثلاً گفتمان ملیگرایانه که در اوایل مشروطه شکل میگیرد، گفتمانی است که خلصاً روی عناصر هویتی باستانی ما تکیه میکند و این وقتی است که به گفتمان ملیگرایانه لیبرالیستی منتهی میشویم یا میرسیم. این گفتمان، عناصری از گفتمان اسلامی را جذب کرده و نزدیک شده به گفتمان اسلامی، این اتفاق بعداً باز هم بیشتر میافتد. یعنی هم جریان تجدد، هم ملیگرایانه و هم اسلام به میزانی که جلو میآیند، به همدیگر نزدیک میشوند.
منازعه هویت، منازعه بین نیروهای اجتماعی است که این منازعهشان را در قالب گفتمانها و ایدههای مختلف سامان میدهند. این دورههای مختلف ظاهراً نیروهای اجتماعی هر کدام بخت خودشان را یک بار میآزمایند. به طور مشخص نیروی ملیگرایانه یک بار بخت خودش را میآزماید و بعد نیروی تجددگرایانه در ذیل او بخت خود را میآزماید و نهایتاً با شکست این زورآزماییهای هویتی، درک میشود که اینها به عنوان یک نیروی اجتماعی نمیتوانند تعیینکننده باشند و در نتیجه سعی میکنند عناصر هویتی همدیگر را جذب کنند که هم امکان موفقیتشان بیشتر میشود و هم اینکه تعبیر و تفسیر درستی از مسأله هویت داشته باشد.
اما درست بعد از انقلاب اسلامی، بعد از گذشت یک دوره کوتاهی، ما مجدد یک خط تفارق را مشاهده میکنیم. گفتمانهای هویتی به شکل خیلی خلص دوباره خودشان را سامان میدهند که مفهومش این است که کاملاً عناصر هویتی غیر از خودشان را طرد میکنند. اما این دوره، دوره گفتمانهای هویتی خالص است به یک معنا. یعنی در کنار گفتمان غالب که گفتمان هویتی مجددانه یا گفتمان هویتی حضرت امام (ره) و جریان دینی انقلاب است، انواع گفتمانها را داریم که به شکل خالص آن جنبههای تلفیقی یا تقاربیشان را بیرون زدند و به صورتی رد کردند که به شکل خلص یا شدند گفتمان تجددگرایانه یا گفتمان ملیگرایانه و یا گفتمان اسلامیگرایانه که هیچ نوع آشتی و سازشی در بین این اشکال سه گانه هویتی برای ما بعد از انقلاب وجود ندارد.
وقتی تطورات گفتمانهای هویتی را دنبال میکنیم، میبینم که بعد از یک دوره تقارب که دوره نزدیکی این گفتمانهاست، ما مجدداً به یک دوره تفارق رسیدیم و دورهای که ستیزها و معارضهها هم خیلی شدیدتر و حادتر است. در این دوره اگر هر کدام از این گفتمانها، گفتمانهای غالب شوند به لحاظ اجتماعی هم وضعیت خشونتباری را شاهد خواهیم بود. بحث اصلی من در بحث تطورات گفتمانهای هویتی، بحث علل و عوامل است. یعنی چرا این تحولات به این شکل اتفاق افتاد و آیا این تطورات و تحولات میتوانند شکل دیگری داشته باشند؟ تنها شکلی که میتوانست داشته باشد، این است. محکوم کردن تاریخ بیمعناست. البته به لحاظ ارزشی یا اخلاقی یا ایدئولوژیک پوزیتویست نیستیم. به این معنا که نفس وقوع یک حادثه و یک وضعیت تاریخی را مبنا و معیار درستی یا نادرستیاش نمیتوانیم قلمداد کنیم. ممکن است واقعاً هم تاریخ در یک دورههایی هم غلط و مسیر نادرستی برود ولی اگر ما به علل و عوامل رجوع کنیم و بر اساس علل و عوامل بحث کنیم، آن موقع میتوانیم ببینیم که آیا این شکلی که اتفاق افتاده و این تحول واقعی که در تاریخ اتفاق افتاده، در گفتمان هویتی آیا این تحول یک تحول مقبول و درستی بوده یا نبوده؟
مسأله مهمی که مطرح است، در تطور گفتمانهای هویتی هم همین است که عدهای بحث می کنند که این نقل و انتقال و گفتمانهای هویتی خطا بوده است. اگر ایدئولوژیک صحبت کنیم، باز امکان داوری درست نداریم اما به نظرم یک معیار و مبنای عام وجود دارد که در بحث از تطور و گفتمانهای هویتی، اگر بر این مبنا یا معیار عام توجه کنیم، امکان یک داوری درستی نسبت به این مسأله و ادعاهای غیرایدئولوژیک وجود دارد. معیار و مبنای آن، درواقع معیار عملی و عملگرایانه است. به این معنا که اگر بحث ما این باشد که برای حل و فصل هویتی ایران و خروجش از این بحرانهایی که درگیرش بوده، از پیدایش معضل هویت، ما چه امکان عملی را در آن دوره خاص داشتیم یا میداشتیم. درواقع منازعه هویتی، منازعهای بر سر این است که ما میخواهیم در مقابل غرب و در مقابل هجومی که متوجه ما شده است روی پای خودمان بایستیم. ما یک معضلات و مشکلاتی داشتیم که هویتمان دچار بحران، مسأله و دچار منازعات هویتی شده بود. این پاسخی که درواقع به این مشکلات و مسائل داده میشود، آن پاسخی است که مسیر تاریخ ما را عوض میکند. یعنی نشان میدهد که آیا این پاسخ، پاسخ درستی بوده یا درست نبوده؟
یعنی اگر این تطورات گفتمان های هویتی، به نحوی باشد که درواقع به آن معضله اصلی، آن معضله استقلال، خودکفایی و روی پای خود ایستادن، امکان مقابله با غرب و دفع تهاجم غرب، به ما جواب دهد، میتوانیم بگوییم این تطور، تطور درستی بوده است. یعنی آن گفتمانهای هویتی که ما با رجوع به آن، امکان این پاسخها را و امکان خروج از حل بحران هویتی و رسیدن به یک هویت مشخص و روشن را داشته باشیم. در این صورت میشود گفت که مسیر، مسیر درستی بوده و میتوان گفت، گفتمان نهایی حاصله، گفتمان درستی بوده است. معیار عملگرایانه، یعنی معیاری که گفتمان هویتی را بر اساس اینکه چقدر این امکان را داشته که به آن منازعه جواب دهد و تاریخ ما را از این سردرگمی و بحرانی که ما گرفتارش بودیم، خارج کند تبیین می کند.
تمام این جریانهای سیاسی که گفتمانسازی در تاریخ ما کردند، درواقع همین کار را میخواستند کنند. چپ، راست، ملیگرا و اسلامی. اینها هر کدام پاسخی برای مشکل اصلی ما بودند. در واقع مشکل عقبماندگیمان یا مشکل مواجههمان با غرب. چپها میگفتند ما باید این جوری شویم، حکومتمان و جامعهمان این جوری باشد. جریان ملیگرایانه یک جور دیگر، جریانات راست یا حالا تجددی، یک جور دیگر و جریان اسلامی یک جور دیگر. بنابراین یک معیار عملگرایانه داریم که میتوانیم با آن تطوراتی که اتفاق افتاده را ارزیابی کنیم.
اگر ما برگردیم به مسأله اصلیمان در این بحث درباره علل و عوامل این تحولات به نظر میرسد پاسخ خیلی خوبی میتوانیم به آن اشکالاتی که متجددین یا ملیگراها در این دوره اخیر به این تطورات هویتی وارد کردند، بدهیم. جواب این است که ما تمام جریانهای هویتی را که ادعای هویتسازی و حل و فصل بحران هویت در ایران داشتند، در تمام این مدت خودشان را آزمودهاند و مشخص شده که اینها نتوانستند جواب دهند. بالاخره نفس امکان حل و فصل اجتماعی مساله یک نهضت یا یک انقلاب، خودش یک مسأله بزرگی است. اگر کسی داعیهدار هویت و گفتمان هویتی است و میگوید مردم این جامعه برای سعادت، رفاه و پیشرفت باید این هویت را داشته باشند و به این شکل خود را سامان دهند، باید بتواند به شکل عملی جامعه را به سمت هویت خاص سوق میدهد.
مسیر این تحول هم ایجاد یک نهضت اجتماعی و انقلاب است. یعنی مسیر غلبه گفتمان هویتی به لحاظ عینی، عملی، مسیر نهضت و انقلاب است. شما میدانید در تاریخ ما چندین نهضت داشتیم. اولین نهضت اجتماعی ما نهضت رژی یا تنباکو بوده که داعیهدارش جریان اسلامی بوده و موفق هم شده یعنی حرکتی را ایجاد کرده و این حرکت را توانسته به ثمر برساند. بعد از آن در دوران مشروطه، دو جریان در جریان مشروطه بودند، جریان متجددها که حالا بعضی از این متجددها به صورت خلص تجددگرا بودند و بعضیهایشان در قالب ملیگرایانه، تجدیدگرایی میکردند و جریان اسلامی که می دانید نهضت مشروطه را عمدتاً سازش بین این دو جریان ایجاد کرد. البته نیروی اجتماعی اصلی، نیروی علما و دین بود ولی بالاخره به لحاظ فکری، روشنفکرها به لحاظ ایجاد مسأله در جامعه و تحریک جامعه و ایجاد هیجان اجتماعی نقش داشتند و اگر آنها نبودند، ما اصلاً وارد این مسیری که شدیم، نمیشدیم ولی نهضت مشروطه به شکست منتهی شد زیرا نهضت مشروطه بر یک فضای مبهم به لحاظ گفتمانی شکل گرفت. در یک فضای مبهم و ابهامآلوده، ایدههایش را مطرح کرد.
مکرر شنیدهاید که ملکم خان، کسانی مثل آخوندزاده را نصیحت میکرد و میگفت شما ذیل گفتمان دینی، بحثتان را پیش میبرید. حقیقت قضیه این است که اگر یک مقدار پذیرش این حرفهای غربیها در این گفتمان تجددی در ایران زمینه پیدا کرد، به دلیل همین فضای مبهمی بود که وجود داشت. یعنی درباره قانون، آزادی، مردم و همه این مقولات، تفسیرها و تعبیرهای مختلفی وجود داشت. نهضت مشروطه، نهضت عدالتخواهی بود، تأسیس عدالتخانه بود ولی بعداً تبدیل به تأسیس یک پارلمان و ایجاد قانون اساسی و مسائل نظیر این شد. در یک فضای ابهامآلودی این نهضت جریان پیدا کرد. علیرغم اینکه نیروی اصلیاش هم نیروی علما بوده است ولی نهایتاً به شکست منتهی شد زیرا نیروی اصلیاش هم نیروی علما بود و نهایتاً به شکست منتهی شد، زیرا نیروی فکردهنده و نیروی ایدهساز در این جریان، روشنفکرها بودند ولی این جریان به انجام و سرانجامی نرسید. زیرا تکلیف اینکه کدام یک از این گفتمانهای هویتی باید میداندار باشند، خیلی روشن نبود. اگر بگوییم این جریان، جریانی بوده که ذیل گفتمان هویتی تجددگرایانه شکل گرفته، شکستش که خیلی بارز است اما اگر بگوییم ذیل گفتمان اسلامی اتفاق افتاده، از یک جهت شکست خورده و از یک جهت موفق و پیروز است. از یک جهت پیروز و موفق است که بالاخره توانست فرمان مشروطیت را بگیرد و نهضت را به جایی برساند ولی از جهت واقعی به این جهت که جریان تاریخ تحولات ما را جریان اسلامی به دست نگرفت و مجلس نتوانست تداوم پیدا کند و به دیکتاتوری منجر شد، در واقع هر دو جریان به این معنا شکست خوردند.
بعد از این دوره ما گفتمان ملیگرایانه آریایی یا باستانگرایانه را داریم که رضاخان مدعیاش بود و نهایتاً گفتمان ناسیونال ـ لیبرالِ این دوره را هم شما میدانید که یک بسته ناجوری است به تاریخ کشورمان یعنی علیرغم اینکه روشنفکری که گرایشات تجددگرایانه خالص دارد، در این دوره اخیر سعی میکند دوباره از این دوره ۲۰ ساله رضاخان یک تصور مطلوبی ارائه دهد و درواقع رضاخان را به عنوان پیشتاز مدرنیته یا نوسازی در ایران معرفی کنند، واکنشی که بعد از شهریور ۲۰ در ایران اتفاق افتاد نشان داد که این گفتمان هویتی که رضاخان مدعیاش بود و درواقع همان گفتمان روشنفکرها بود، چقدر موفق بوده است.
تمام کسانی که حول و حوش رضاخان جمع شدهاند و پروژه او را پیش بردند، روشنفکران بودند. تقیزاده، حکمت، فروغی و یا فروزانفر و تمام آدمهایی که در آن دوره هستند تماماً روشنفکرانی هستند که در دوره قبلش در نهضت مشروطه هم نقش داشتند و بعد از عدم موفقیت و به دستگیری فرآیند تحولات تاریخی و شکلگیری فرآیند کسب مشروطه راهحلی که در دنبال کردن ایدههای تجددخواهانه خود ایجاد کردند، این بود که از طریق دیکتاتوری رضاخان، این کار را پیش ببرند. شکست رضاخان هم شکست گفتمان هویتی تجددگرایانه و هم شکست گفتمان هویتی ملیگرایانه است. اگر تحولات تاریخی ما بعد از شهریور ۲۰ به صورت طبیعی در فقدان دیکتاتوری به صورت طبیعی دنباله تحولی بود که رضاخان ایجاد کرده بود ما میتوانستیم بگوییم این گفتمان موفق شده و تاریخ ایران را به شکلی تغییر داده که متناسب با خودش است و توانسته ما را از این مسیر بحران و ابهام خارج کند ولی رضاخان بلافاصله سرنگون شد و توسط خود انگلیسیها بیرون انداخته شد و وقتی هم این اتفاق افتاد مردم سریعاً به عناصر هویتیشان برگشتند. در دوره رضاخان خیلی تلاش شد که گفتمان هویت اسلامی (البته شکل سنتی آن) از بین برود. با عاشورا، محرم و حجاب، مبارزه کردند ولی بلافاصله بعد از رضاخان تمام اینها برگشت. این خودش نشاندهنده یک شکست مشخصی است که در این تحول شاهدش هستیم، این گفتمان نتوانسته تحولی را در کشورمان ایجاد کند، البته نه به معنای مطلق قضیه بلکه به معنای نسبی قضیه نتوانست تحولی ایجاد کند.
وقتی میگوییم که توانسته تحول ایجاد کند یا نکند، معنایش این نیست که هیچ اتفاقی نیفتاده است. اتفاقات زیادی در دوره رضاخان افتاده ولی آن اتفاق اصلی که باید میافتاده که تکلیف ما را با معضل هویت روشن میکرده، اتفاق نیفتاده است. آخرین دورهای که گفتمان هویت ملیگرایانه در کشور توانسته نقش ایفا کند، گفتمان ناسیونال ـ لیبرال، جبهه ملی مصدق است. البته اینجا لازم است توجه داشته باشید که این تحول اجتماعیای که در این دوره، باز اتفاق افتاد، نیروی اصلیاش باز علما و مردم اهل دین بودند. دلیلش هم این است که وقتی علما یعنی آیتالله کاشانی که عمدهترین نیروی مذهبی این جریان بود، از صحنه خارج شد؛ این نهضت شکست خورد و نتوانست ادامه پیدا کند و کودتا آمد و برای همیشه خط پایانی بر گفتمان هویتی جریان ملیگرایانه و نقش آن در تاریخ ایران کشید.
گفتمان ناسیونال ـ لیبرال نتوانست تحولات تاریخ ایران را به شکل تعیینکنندهای روشن کند و معضل هویت را حل و فصل کند. این گفتمان اگر قرار بود پاسخ معضل هویتی جامعه ایران باشد، باید میتوانست نهضتی را به صورت موفق ایجاد کند و پیش ببرد. وقتی نتوانست یعنی اینکه ظرفیتش را نداشتیم و این گفتمان پاسخ تاریخی جامع ایران به مشکلاتش نبوده است. گفتمان مثلاً چپ یا حزب توده هم نتوانستند در حد گفتمانهای ملیگرایانه حرکت اجتماعی ایجاد کنند که به صورت قالب بتواند جامعه را دست خودش بگیرد. به صورت جزئی حرکتهای اجتماعی را ایجاد کردند ولی به صورت قالب نتوانستند. هیچ موقع نتوانستند به صورت یک نیروی برتر در جامعه ایران حساب شوند.
بعد از این اساساً اینکه جریان اسلامی به وجود آمد یا قوت گرفت، درواقع به دلیل همین شکستها بود. یعنی جریان اسلامی از زمان سید جمال بود ولی همیشه در حاشیه حرکت میکرد و حداقل به لحاظ تئوریک و نظری، میداندار اصلی نبود. هر چند که از نظر عملی از حیث قدرت بسیج، همیشه جریان دینی، جریان اصلی بود. ولی از لحاظ تئوریک، ایده و فکر، جریان قالب و اصلی نبود و یا نمیتوانست حرفهایش را در قالب روز بیان کند یا متناسب با زمان حاضر، بازسازی نشده بود. اما بعد از این که گفتمانهای ملیگرایانه یا تجددگرایانهای که ذیل ملیگرایی شکل میگرفتند و عمل میکردند، به شکست کشیده شدند، جریان غلبه گفتمان هویتی اسلام، ظهور و بروز پیدا کرد و آرامآرام میداندار شد. به نحوی که نهایتاً به انقلاب اسلامی منجر شد. خود این مسأله که گفتمانهای هویتی غیر از مسأله عدم موفقیتشان مثل گفتمان ملیگرایانه و حتی تجددگرایی نسبت به گفتمان اسلامی یا عناصر هویت دینی تقارب پیدا کردند و آن را جذب و هضم کردن در درون خودشان، این خودش باز یکی از مسائل یا عواملی است که بر اساس آن میتوانیم داوری کنیم که آیا این مسیر، مسیر درستی بوده یا نبوده؟ چرا گفتمانهایی که خیلی خلص ادعای تجدد کردهاند یا هویتما را هویت تجددی و یا هویت ما را هویت باستانی میدانستند، رفته رفته مجبور شدند دین را قبول کنند؟ به نحوی که آخرین گفتمان یعنی آخرین نیروهای گفتمان ساز هویت ملیگرایانه، نهضت آزادی است که با یک واسطه به جریان اسلامی پیوند میخورد و نزدیکیاش به جریان اسلامی خیلی زیاد است. سئوال این است که چرا این اتفاق افتاد؟
غیر از مسأله موفقیت یا عدم موفقیت، اگر این گفتمانهای هویتی پاسخ جامعه ایرانی بودند، اگر این گفتمان هویتی قدرت این را داشت که مردم ایران را جذب کند و یا به معضلات آنها پاسخ دهد، قطعاً هویت دینی هر چقدر هم که قوی بود، از بین میرفت. کما اینکه دوره دهه ۲۰ حزب توده به این معنا حتی تا روستاهای ما نفوذ کرده بود. حزب توده یک جریان کوچکی در تاریخ ما نبود یعنی جامعه دینی را توانسته بود در خیلی حدود وسیعی تحت تأثیر خود قرار دهد. این خیلی مهم است. یعنی این جور نیست که اگر جریانات قوت پیدا میکردند، دینی بودن جامعه یا تمایزاتشان به لحاظ ایدئولوژیک با گفتارهایی که مدعی بودند، مانع میشد. یعنی اگر جریان چپ، جریان ملیگرایانه امکان این را داشت و میتوانست نهضت اجتماعی موفقی را ایجاد کند، پاسخ به معضلات جامعه ایران بود. حتماً اینها تاریخ ایران را به دست خودشان گرفته بودند. اینکه نتوانستند و نهایتاً هم نزدیک شدهاند و شما میبینید که مثلاً همین کسانی که مثل گل سرخی یا مصطفی شعاعیان، جریانهای چپی که در ایران دوره بعدی جریانهای چپ را ادامه دهند، دوره بازگشت به خویش، این جریانات خیلی از اسلام مایه گرفته و میگرفتند و خودشان را نزدیک میکردند و سعی میکردند روی عناصر هویت دینی دست بگذارند.
دلیلش چه میتواند باشد جز اینکه تشخیص اینکه اگر قرار است هویت ایران متناسب با دوران جدید شکل بگیرد، اگر قرار باشد ما از این وضعیت موجودمان و بحران هویتی خارج شویم، راهی جز مسیر دین نداریم. چون هیچ جریان دیگری امکان آن را نداشت ما را از این مسأله خارج کند.
همیشه توجه داشته باشیم بین گفتمان هویتی ملیگرایانه و تجددگرایانه هیچ مشکلی وجود ندارد. منازعه اصلی بین گفتمان اسلامی و آن دو گفتمان دیگر (گفتمان ملی گرایانه و تجددگرا) است و معمولاً گفتمان هویتی ملیگرایانه پوششی است که برای گفتمان هویتی تجددگرایانه است. هر چند که فکر قالب در این دوره، فکر گفتمان هویتی التقاطی است. یعنی مطابق بحثهای نظریای که در دوران پست مدرن مطرح شد، تحولات مختلفی درباره نظریه هویت اتفاق افتاد. یکی از این تحولات این بود که این درک حاصل شد که ما هیچ هویت خالصی نداریم و هویتها معمولاً ترکیبی از عناصر مختلف هستند. کما اینکه در هیچ جامعهای یک نیروی اجتماعی منحصر به فردی نداریم بلکه نیروهای اجتماعی با گرایشهای هویتی متمایز داریم و به این معنا اگر تلاش کنیم هویت واحدی را غلبه دهیم، آن نیروهای اجتماعی دیگر را سرکوب کردیم و به لحاظ اخلاقی و ارزشی دچار مشکل خواهیم شد.
از این جهت تقریباً یک اتفاقی وجود دارد که ما هویتمان باید هویت ترکیبی باشد. هویت التقاطی یا به قول غربیها هیبریدی. هویت هیبریدی معمولاً روی سه عنصر در موردش دست گذاشته میشود. یعنی همه متفق هستند که این سه عنصر باید جزو عناصر هویتی ما باشد. عنصر اسلام، عنصر ملیگرایانه و عنصر تجدد. اما نکته اساسی در دوره اخیر این است که درست است که هویت ما باید هویت ترکیبی باشد و به یک معنا هست ولی معضل هویت، همچنان به صورت جدی وجود خواهد داشت، مگر اینکه ما معضل دیگری را حل کنیم. اولاً نفس تحول اجتماعی که به واسطه انقلاب اسلامی در کشورمان اتفاق افتاد، نشان میدهد که ما بحران هویت نداریم، مشکل و معضله هویت داریم ولی بحران هویت نداریم و معضله و مشکل هویت از طریق تلفیق این عناصر هویت ممکن است حل شود ولی به یک شرط اساسی. ترکیب هویتی یا داشتن یک هویت ترکیبی تنها در صورتی ممکن است که شما یک مبنایی برای ترکیب داشته باشید. نمیشود که این عناصر سه گانه را به صورت التقاطی در کنار یکدیگر داشته باشیم زیرا منازعات هویتی دقیقا آنجایی مطرح میشود که قرار باشد شما بین شرع و حرف تجددگرایانه انتخاب کنید یا بین شرع و مسأله ملیگرایانه. البته گفتم هویت ملیگرایانه خیلی مسأله ایجاد نمیکند. عمدتاً بین دیانت و تجدد است که اگر شما معیار و مبنا نداشته باشید، برای ترکیبتان کماکان باز معضل هویتی باقی خواهند ماند و ترکیب اینها به صورت التقاطی حل و فصلی ایجاد نمیکند.
بنابراین مسأله اصلی در ترکیب هویت هم این است که منطق ترکیب چیست. یعنی کدام یک از این عناصر هویتی سه گانه، مبنا و پایه هویت شما قرار میگیرد و بر اساس آن عناصر هویتی دیگر را جذب یا دفع میکنیم. اینجاست که راهها جدا میشود زیرا آنهایی که در قالب تجددگرایی هستند، میگویند مبنا تجدد است. آنها میگویند تجدد هویت اصلی ماست یا مبنای هویتی اصلی ماست و در مقابل آنهایی که خلاف این را میگویند، میگویند هویت دینی، هویت اصلی ماست. بنابراین حل و فصل معضل هویتی در این دوره اخیر هم صرفاً با بیان اینکه بگوییم هویت ما، یک هویت ترکیبی است، نخواهد بود. مسأله اساسی این است که در این ترکیب، عنصر اساسی بر مبنا و پایه اساسی برای هویتسازی یا حل و فصل هویتی چیست؟ اعتقاد بنده این است که به دلیل انقلاب اسلامی و توفیقی که جریان اسلامی در خروج از بحران هویتی و حل و فصل مشکلات جامعه ما و با حذف دیکتاتوری بالاخص داشتند، جریان اسلامی یا اسلام مبنای هویتی ماست و خروج از این مبنا دوباره ما را سردرگم خواهد کرد.
Sorry. No data so far.