تریبون مستضعفین- محمدصادق شهبازی
محمدرضا آقاسی جوانی بود که در فضای تجدیدنظرطلبیهای دههٔ هفتاد و اوج تهاجم فرهنگی، روح پرتلاطم خویش را در دفاع از انقلاب و ارزشهای انقلاب به صحنه آورد. لحن و شعرهای حماسی آقاسی درحالیکه ادبیات غنایی، محور اصلی ادبیات دههٔ هفتاد بود، موجی جدید به راه انداخت. از سوی دیگر آقاسی طبیب دوار بطبه بود، به جمعهای مختلف میرفت و غیر از خود محتوای حماسی شعر، لحن انقلابی و حماسی او تأثیر شعر را دوچندان میکرد، اقدامی که بعد از آقاسی از سوی بسیاری شاعران دیگر بهویژه نسل سومیها تقلید شد، گرچه هیچیک نتوانست روح حماسی شعر و ارائهٔ آن را به آن میزان به همراه داشته باشد. اشعار آقاسی اشعاری بود که نهتنها وضعیت آن روز جامعهٔ ایران را بازنمایی میکرد، که بسیاری از آنها هنوز تازه و حرف روز است. آقاسی تلاش میکرد تا تکرار آرمانها و دعوت به مبارزه را با مبانی اسلامی و شیعی پیوند بدهد.
چند مثنوی بلند شیعهنامه بهترین نمونهٔ این شعرها بود که دههٔ هفتاد نوار کاست آن دستبهدست میچرخید و خود آقاسی شهر به شهر میرفت و آن را ارائه میداد. این شعرها نهتنها دعوت به حرکت که با تخریب اشرافیت، عافیتطلبی و گریز از صحنهها، دوری از مردم و… همراه بود و از سوی دیگر دعوت به مبارزه، عدالتخواهی، سادهزیستی و دفاع از بیتالمال را با خود به همراه داشت. او نگاهی اصلاحی به وضعیت شیعه داشت و حتی رویکردهای خرافی و محوریت دادن رؤیا و… را میزد و بهضرورت حضور درصحنههای عینی و مبارزه بهعنوان شیعگی حقیقی تأکید میکرد:
گفت مولا کل ارض کربلا
شیعه یعنی غربت و رنج و بلا
شیعهٔ بیدرد! زخم بینمک!
بس کن این یالیتنی کنت معک!
کربلا غوغاست سازوبرگ کو؟
ظهر عاشوراست شور مرگ کو؟
ظهر عاشورا فاین تذهبون
لم تقولون ما لا تفعلون…
کیستاند اینان رفیق نیمهراه
وقت جانبازی به کنج خانقاه…
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیتالمال را خاموشکن
شیعگی آیا شکم پروردن است؟
یا بهروز جنگ عذر آوردن است؟
شیعگی آیا فقط خوابیدن است؟
روی مولا را به رؤیا دیدن است؟…
ای زراندوزان، چنین وزر و وبال
جمع کی میگردد از رزق حلال؟!
این تجملها که برخوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست…
زندگیها صرف صرف و نحو شد
راه حق در غربت حق محو شد
هرکه دربند شکم محصور شد
دیدهٔ مولاشناسش کور شد
ای خداوندان ملک عافیت
والیان مسند اشرافیت
ای خداوندان رنگیننامهها
صاحبان مرگ در هنگامهها
من یقین دارم مسلمان نیستید
چون ولی را تحت فرمان نیستید…
موجهای خستهٔ سردرگمی!
پس چه شد حال و هوای مردمی؟…
ای شرارتپیشگان هرزهگرد
در کجا بودید هنگام نبرد؟
در کجا بودید وقتی جنگ بود؟
عرصه بر شیران عالم تنگ بود؟…
گفت فحشا در کجا آید پدید؟
گفتمش در کوچههای بی شهید
امربالمعروف نهیازمنکر است
شیعهٔ بی امر و بی نهی ابتر است…
این سخن کوتاه کردم والسلام
شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
***
او متوجه تفاسیر غلط از شیعگی و ولایت است. ولایت داشتن را در مبارزه و شهادتطلبی میبیند، شور بیشعور را نفی میکند. به تطبیق مردم کوفهٔ تنها گذارندهٔ امام علی (ع) با امروز پرداخته و جدا کردن دین از سیاست را که مسئله و شعار تجدیدنظرطلبان در دههٔ هفتاد بود، با افراد باطل باکیاست کوفی نسبت میدهد. حتی بهنقد و اعتراض به بسیجیان ساکت نسبت به وضعیت موجود میپردازد و مدام شیعه و بسیجی را به دفاع از ولایت، مقابله با اصحاب بیعدالتی و سیاسیون دغلباز فرامیخواند. شعر او پر از تلمیح و نشانهشناسی انقلاب اسلامی و معارضان آن است، حتی به طرفداران ناسیونالیسم، اختلاف شیعه و سنی، طرفداران تحزب و حزبهای سیاسی، قانونشکنان، صوفیان غیرسیاسی و دغلباز، مدعیان خط امام، مدعیان فضای باز و سران تهاجم فرهنگی میتازد:
نماز بی ولایت بینمازی ست
تعبد نیست، نوعی حقهبازی ست
ولایت چیست در خون غوطه خوردن
کلید سینه بر مولا سپردن…
ولایت بی ولا معنا ندارد
نجف بی کربلا معنا ندارد
در آن مجلس که شور بیشعور است
چراغ معرفتها سوتوکور است …
قلم! آر عاشقی از خون نپرهیز!
پی حفظ حدودالله برخیز…
علی جان! کوفیان غیرت ندارند
که فرمان تو را گردن گذارند
علی جان! کوفیان خفت پذیرند
که دامان بلندت را نگیرند
علی جان! کوفیان باکیاست
جدا کردند دین را از سیاست
به نام دین سر دین را شکستند
دو بال مرغ آمین را شکستند
به پیشانی اگرچه پینهدارند
ز فرزند تو در دل کینهدارند
بسیجی سست و بیحال است آیا؟
زبان غیرتش لال است آیا؟
بسیجی ازچهرو خاموش ماندی
زبان بستی سراپا گوش ماندی
نمیبینی مگر دجالهها را
سرود شوم نفی لالهها را
ببین نشخوار صبح و شامشان را
طنین طعنه و دشنامشان را
علی را بیعدالت نام دادند
ولایت را وکالت نام دادند
به سر اندیشههایی خام دارند
ولی داعیهٔ اسلام دارند
کدام اسلام اسلامی که مرده است
سر تسلیم بر شیطان سپرده است
کدام اسلام؟ اسلام مجازی
پر از اندیشههای حقهبازی
کدام اسلام؟ اسلام عداوت
که سر میبرّد از روی شقاوت
کدام اسلام؟ اسلام پریشان
که باشد سرپناه کفرکیشان
بسیجی سست و بیحال است آیا؟
زبان غیرتش لال است آیا؟
نه اینسان نیست، او میداننورد است
بسیجی شیر میدان نبرد است
دل شفاف از آیینه دارد
ولی در دل ز دشمن کینه دارد
بسیجی تابع اسلام ناب است
لقایش تیغ سرخ آفتاب است
کدام اسلام؟ اسلام جسارت
به ظهر کوفه و شام اسارت
کدام اسلام؟ اسلام رهایی
ز بند جهل و قومیتگرایی
کدام اسلام اسلام حسینی
که جاری شد ز لبهای خمینی
خمینی گفت: سرگردان نباشید!
اسیر دست نامردان نباشید!
بسیجی شیعه و سنی ندارد
بهفرمان ولی سر میگذارد
خمینی گفت سرگردان نباشید!
اسیر دست نامردان نباشید!
اگر آزاده هستی اهلدل باش!
گر استقلالخواهی مستقل باش !
چهها کردند احزاب سیاسی؟
بهغیراز نقض قانون اساسی
الا ای عارفان بی معارف!
جهالتپیشگان شبه عارف
الا ای عارفان اهل تردید
ولایت را چرا بازیچه کردید؟
اگر میراثدار بایزیدید؟
چرا از طاعت و تقوا بریدید؟
از آن روزی که این دکان گشادید!
چه معجونی به خورد خلق دادید
اگر فرهنگتان فرهنگ دین است
چرا آهنگتان کفر آفرین است؟
شما گر پیرو خط امامید
چرا دلبستهٔ میز و مقامید؟!
فضای باز یعنی بیحجابی؟
در انظار عمومی خودنمایی؟
فضای باز یعنی نانجیبی؟
تظاهرسازی و مردمفریبی؟
که میدان داد این نوکیسهها را؟
حمایت کرد این ابلیسهها را
که بر اینان ز بیتالمال بخشید؟
به بزم شبپرستان خوش درخشید؟
سرافرازان برای سرفرازی
ضرورت دارد آیا برجسازی؟!
***
او به ایستادگی و آمادگی برای هزینه دادن اشاره دارد. در مقابل حتی به مواردی نظیر حرفهای تجدیدنظرطلبان مثل قبض و بسط تئوریک شریعت حسین حاج فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش اشاره میکند:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
به کرنش نیفتد ولی خدای
مرا از دم تیغها بیم نیست
سر مرد، بر خاک تسلیم نیست
که ققنوس را، بیم آتش مبا
/فروبسته تسلیم آتش مباد
که آتش به ققنوس، پر میدهد
به معراج، بال سفر میدهد
اگر دین جدم به قتلم به پاست
هلا تیغها! کشتن من رواست….
رها کن مرا تا خروشان شوم
بلا بر سر دینفروشان شوم…
زبان گر نگوید ز حق، لال باد
چنان خار و خس، پست و پامال باد
زبانی که لرزد به شرک و نفاق
چه دارد بهجز حرفهٔ افتراق
بکوشد به تعمیم فسق و فساد
کشد تیغ تعقیب بر عدل و داد
زبانی که سرگرم نشخوار شد
حقایق بر او سخت و دشوار شد…
هلا بوالفضولان خرد و کلان؟
چه دانید از خواستگاه یلان؟
فروخفته در نفس اهریمنید
در این دخمه تا کی نفس میزنید؟
به همدستی اهرمن آمدید
به توحید جاری شبیخون زدید
ز هفتآسمان، ریسمانبافتید
ز خلط مباحث چهها یافتید؟
غرض زین همه شطحوطامات چیست؟
رهاورد این نفیواثبات چیست؟
شمارا هدف چیست زین التقاط؟
گهی انقباض و گهی انبساط؟
خداوند دربست وهم شماست
که کوتاه چون سقف فهم شماست
شکمبارگان گریزان ز جنگ
نشستید بر سفرهٔ نام و ننگ
غبار عناوین و القابتان
نشسته است بر چشم پرخوابتان
بهجز قطب تزویر و قطر شکم
چه خواندید؟ در مکتب بوالحکم؟
***
همینطور با غربزدهها و معترضین به رهبری و حکومت دینی سر ستیز دارد:
دریاب پیام زندگان را!
با آن بنواز بندگان را!
قرآن که کتاب مردگان نیست
آرامش دلفسردگان نیست
دین، یعنی راه زندگانی
تا در ره زندگی نمانی…
آنان که به غرب میشتابند
خائن به امام و انقلاباند
ای آنکه به غرب میگریزی
با غرب چگونه میستیزی؟
ای بیخبر از سیاست و دین!
بس کن سر جای خویش بنشین!
ای تیر و کمان به کف گرفته!
مولای مرا هدف گرفته
ای خون به دل امام کرده!
در نفی ولی قیام کرده
ای عمر گران به باد داده!
دل در کف قوم عاد داده
آیا خبر از معاد داری؟
***
دغدغهٔ او نخبگان از مسیر برگشته است که مسیر انقلاب را به سمت غرب، اشرافیت و… دارند برمیگردانند. مدام آنان را با کوفیان مقایسه میکند که به شام دلبستهاند. ظاهرسازیهای آنان را نمایش میدهد. حتی بهنقد توسعهٔ وابسته میپردازد و آن را عامل مشکلات ما میداند، نماد اشرافیت دههٔ هفتاد که برجسازی است را میآورد. همچنین به مظاهر غربزدگی دههٔ هفتاد مثل فرهنگسراها میتازد، به سیاستزدگی معترض است و حتی به جهانیسازی و دهکدهٔ جهانی اشاره میکند و ضمن تبیین اقدامات و خواست غرب بهضرورت بیداری و همینطور به غربت اسلام اشاره میکند
مرتضی خون جگر خورد ز خونسردیتان
به لبش ترکهٔ تر خورد ز نامردیتان
مرد اگر بودید راهش را طی میکردید
ز جوانمردی سر هدیه به نی میکردید
اندکی گر ز جوانمردی برخوردارید
دست از منصب پوسیدهٔ خود بردارید…
و چنین گفت به آنان که ز حق دور شدند
به قبای تن خود وصلهٔ ناجور شدند:
جنگ زد نعره ولی پنجرهها را بستید
به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید
عطش پرخوری از کام شما میریزد
«خشکی از رونق بادام شما میریزد»
دلتان رنگ حرم دارد و رغبت به حرام
ننگ و نخوت ز نم نام شما میریزد
گرچه از روز ازل زمزمه میفرمودید
ناله را در قفس سینه به حبس آلودید
در هیاهوی شما همهمهها را دیدیم
صورت زردتر از واهمهها را دیدیم
آسمان تیره و در بستر خون میغلتید
بالتان در صدف صبر و سکون میغلتید
مرد پرواز نبودید و نمیدانستیم
دیده بر خواب گشودید و نمیدانستیم
مردم از اینهمه نیرنگ و دغلبازیتان
وین همه سفسطه و پشتهماندازیتان
به کدامین سفر آواره و سرگردانید؟
فرصتی کو؟ که سر قافله برگردانید
جنگ زد نعره ولی پنجرهها را بستید
به غنائم که رسیدیم به ما پیوستید
کسی از پنجرهٔ بسته خروشی نشنید
هر چه گفتیم که جنگ آمده گوشی نشنید
کسی از کاسهٔ لبریز شما آب نشد
تاری از پنجهٔ قحطیزده مضراب نخورد…
کوفی ایینان! این مرحله شامی زادید
به علی پشت نمودید! حرامی زادید
رنگتان بر رخ پاییز دلالت دارد
چنگتان از طرف فتنه وکالت دارد
گرچه از رشتهٔ تسبیح رسن میبافید
خوب بر پیکرهٔ خویش رسن میبافید
طیف مشّاطهگرانید، چه بنداندازید
کور خواندید که ما را به کمنداندازید
چیره گردیم و شرر در دل عود اندازیم
آتش اندر کنف بودونبود اندازیم
تا به شبباوری از خط خطر دور شدید
به قبای تن خود وصلهٔ ناجور شدید
سالها در خفقان شعله نفس رقصیدیم
در عطشسال، به آهنگ جرس رقصیدیم…
مرد از سرزنش جاده نخواهد رنجید
سجده از تلخی سجّاده نخواهد رنجید…
فصل پرواز دل از پنجره پر خواهد زد
عاقبت چلچله دل را به سفر خواهد زد
شعلهٔ شیعه برافروختهتر خواهد شد
خرمن فتنهگران سوختهتر خواهد شد…
میسزد کز نفس روح خدا یاد آریم
و ز ایثار تمام شهدا یاد آریم
ای جهان پرشده از نعرهٔ گلگون شما
برجها سر به فلک میکشد از خون شما
برجهایی که به سر مطبخ گردون دارند
و به غارتشدگان قصد شبیخون دارند
چیست این تندر وحشت که به راه افتاده است
شعلهٔ حرص گروهی به رفاه افتاده است
اسب این قوم مرفه به کجا میتازد
جز شکمبارگیای دل! به چه میپردازد…
غرب در فلسفهٔ سر به گریبانی ماست
توسعه، توسعهٔ بیسروسامانی ماست…
ذات آبادی این شهر خراب است ای دل!
شهر در قبضهٔ فرهنگسراب است ای دل! …
راهگمکرده نداند ره پس از ره پیش
به کجا میرود این غافلهٔ غرباندیش؟
غربت و غرب و غروب از پی هم میآیند
آب در هاون بیحوصلگی میسایند…
غرب، مردان سیاستزده میخواهد و بس
کلّ عالم را یک دهکده میخواهد و بس
ساز انصاف در این پرده ز کوک افتاده است
که به پیشانی دین، چینوچروک افتاده است…
هر که مرد است به هنگامه به پا میخیزد
هرکه مرد است به هنگامه خطر میجوید
دیده را با گهر اشک فرومیشوید
این سفر چون شهدا خیمه به خون باید زد
پای در عرصهٔ اصحاب جنون باید زد
شیرمردان رها گشته! علم برگیرید
لوح محفوظ غریب است، قلم برگیرید
بنویسید که اسلام غریب است هنوز…
***
او مدام به ماجراهای تاریخ اسلام اشاره میکند و با خطر تکرار سقیفه و ماجرای خانهنشینی علی (ع) بهضرورت بیداری و حضور درصحنه فرامیخواند:
نای دل از زمزمهٔ نای خموشیها تنگ!
سینه از خاموشی عربدهجوشیها تنگ!
تا به کی در ستم و ناله و زاری تا چند؟
دیده خونبارتر از ابر بهاری تا چند؟
نمک حوصله تا کی به دل ریش زدن
سر غم بر درودیوار دل خویش زدن؟
شرح این نکته بسی لطف و ظرافت دارد
مرد اگر خون جگر خورد، ظرافت دارد
همنفس! غرقه شدن در گلوبلبل تا کی؟
خفتن اندر چمن لاله و سنبل تا کی؟…
آی از حیلهٔ شیطان نقابآلوده
آه از خستگی دیدهٔ خوابآلوده…
پسازاین در تب هنگامه ز پا ننشستیم
در طف معرکه، سرگرم دعا ننشستیم
نکند مکر بنی ساعده تکرار شود
که علی در قفس خانه گرفتار شود…
شمع تا معرکهگردان حضور است اینجا
عافیت از پر پروانه به دور است اینجا
***
در همین چارچوب نشانههای دولت علوی مثل قرآن به نیزه کردن، جمل، شهادت در محراب و…، استناد به سابقهٔ تاریخی مبارزات و به قیام میخواند و عافیتطلبی را نفی میکند:
برادرخواندهها! اسلام سفیانی تلاطم کرد
به روی نیزهها قرآن، به قرآنها تهاجم کرد
برادرخواندهها! جن جمل در پیش رو داریم
سخن کوتاه، میدان عمل در پیش رو داریم…
در این وادی پی نعش برادرزاده میگردم
به دنبال صدای مردمی آزاده میگردم
مرا هرچند بار هجرتی صدساله بر دوش است
غم غربت ندارم کائن بیابان کاروانجوش است…
سکوت محض در دشت جنون آیا مسلمانی است؟
فرار از تیغها در عید خون آیا مسلمانی است؟
***
سفری سختتر از صاعقه در پیش است
بشتابیم که هنگام هماوردی است
فصل فارغ شدن از چنبر تشویش است
فصل آزادگی و شور و جوانمردی است
جاده بر جاده روان شد ز حضور ما
پای از جاده کشیدن ز فتوت نیست
گر شود خالی این ره ز حضور ما
ب گمان در رگ ما خون مروّت نیست…
دیده بر پنجرهٔ صبح تبسّم کرد
خوردن و خفت بر سفرهٔ شب، هرگز
رعد خندید و چو سیلاب تلاطم کرد
بازگشت و حرکت رو به عقب، هرگز…
ای که در بستر تردید فروخفتید!
خویش را همره این قافله مشمارید!
نیشتان خشک شود زخمزبان تا چند؟
عشقبازان را دیوانه مپندارید!….
پنجه بر پنجرهٔ بسته چه میکوبید
شکر عافیت، آماس و دمل دارد
نشتر دست حکیم، آخته چون شمشیر
سر تعظیم بهفرمان عمل دارد…
عمرتان طی شد و از خویش نپرسیدید
ما که هستیم و به دنبال چه میگردیم؟
ز چه رو در تپش دردپذیریها
مانده در عزلت نامردی و بیدردیم…
کوفیان کسوت تشویش، به تن دارید
به شمایان، سفر شام مبارک باد
سر ما را به سر نیزه بگردانید
بر شما، ذلت ایّام، مبارک باد…
پشت پیشانی محراب، کمین کردید
پینه چون زانوی اشتر به جبین دارید
که علی سجدهٔ خونبار، بهجای آرد
تیغ بر تارک افلاک فرود آرید؟…
پیر ما گفت که امشب، شب عاشوراست
هرکسی تاب ندارد بهسلامت باد
هرکه چون صاعقه بر خصم نیاشوبد
تا ابد دستخوش ننگ و ندامت باد
***
بنگر رحماء بینهم را
تکرار غم غدیر خم را
امروز علی غریب و تنهاست
آماج هجوم اهرمنهاست…
***
ما منتظریم تا محرم گردد
هنگامهٔ امتحان میسر گردد
ما میدانیم و تیغ و حلقوم شما
یک مو ز سر علی اگر کم گردد…
***
همچنین مدام نشانههای تاریخ اسلام و انبیا به شرایط روز گره میخورد، مثل گوسالهٔ سامری:
تو یاس زورق در گل نشسته را مانی
سکوت ساغر در خود شکسته را مانی
به هوش باش! در توبه بسته خواهد شد
سرت ز سنگ ندامت شکسته خواهد شد…
تمام مشغلهٔ زهد و پارساییتان
خلاصه گشته به گوسالهٔ طلاییتان…
عنان دیدهٔ خود را به خواب مسپاریم
ندای رهبر خود بیجواب مگذاریم…
در آسمان جنون پر کشد ستارهٔ ما
مباد! لحظهٔ خاموشی شرارهٔ ما
***
به اسلام ناب امام، تداوم خط رهبری و بیداری نسبت به تحرکات دشمن اشاره دارد و از قیام، اطاعت و پیروی از رهبری سخن میگوید، اما مثل بعضی مداحیهای انقلابی امروز صرفاً در اینجا متوقف نمیشود و به مبارزه فرامیخواند:
آ: نان که امام را پذیرفتند/اسلام قیام را پذیرفتند…
میگفت در این زمانه ای مردم!/ننگ است چنان کلاف سردرگم
آن پیر قلندر جمارانی/میگفت ز روزهای طوفانی
میگفت عبور کار مردان است/روشنگر راه حقنوردان است
ای خستهدلان که درد دین دارید/سر بر روی زانوی زمین دارید
امروز دگر تقیه جایز نیست/بیخطبهٔ شقشقیه جایز نیست
در آتش و خون سمندری باید/در دشت جنون قلندری باید…
ما پیرو راه و رسم آن پیریم/باید که سلاح گرم برگیریم
باید چو امام خویش سربازیم/تا شام زمانه را سحر سازیم…
ایماندارم که ناجوانمردیم/گر از سر عهد خویش برگردیم…
گفت عاشق از بلا نپرهیزد/از ساقی کربلا نپرهیزد
من رندم از بلا نپرهیزم/در آتش و خون به رقص برخیزم
آن ساقی تشنه، تشنهٔ یاری است/آری، عطشش به خون من جاری است…
اینک دشمن، زباندراز آمد/آن راه که رفته بود بازآمد
بازآمد تا ز ما عنان گیرد/نگذاریمش دوباره جان گیرد…
بازآمد و فتنه زیر سر دارد/غافل که خلیل ما خبر دارد
غافل که بسیج را هلاکی نیست/از جبهه و بوق جنگ باکی نیست
چون دست خدا فشرد دستم را/نظّاره نمیتوان شکستم را
بر دشمن هرچه هست بر من نیست/خذلان و غم شکست بر من نیست
من دست خدا در آستیندارم/چون صاعقه خشم راستیندارم…
دستی که به یاری خدا خیزد/تک نیز بود از او صدا خیزد…
یک جان به شعله مبتلا دارم/این داغ ز خاک کربلا دارم…
من سرخترین زبان فریادم/از بخشش هر دوعالم آزادم
ای رهبر حقشناس و آگاهم/تا لحظه مرگ با تو همراهم
***
نهفقط دعوت به مبارزه، که استقامت و تکلم از زبان ایستادگی کنندگان بر مسیر امام در آثار اوست:
قبطیان را بگو با کنایه/گرچه خوردیم خون جگر را
جز طریق خمینی نپوییم/هیچگه هیچراه دگر را
هرکه مردی ندارد ز ما نیست/تیغ ما در خط ذوالفقار است
سختی و جرعهای بینیازی/بهترین شیوهٔ انتظار است
جز به ایثار و جانبازی ما/گر نماند به پا دین احمد
تیغهای برهنه در آغوش/بازگیرید ما را مجدد
تیغتان را سپر سینهٔ ماست/ما هراسی ز دشمن نداریم
از دم تیغ سنگر نگیریم/منّت از بار جوشن نگیریم
***
ما وارثان میثم خرمافروشیم/بر چوب دار نخل در جوشوخروشیم…
مردانه در بازار هستی پا نهادیم/در ارتفاع دار بر پا ایستادیم…
***
تیغتان را سپر سینهٔ ماست/ما هراسی ز دشمن نداریم…
وارث پرچم کربلاییم/جز کفن هیچ بر تن نداریم…
***
هر کس بهقدر همّت خود بهره میبرد/ما را ز خون دوست، شهادت مقدر است
دعوت به مبارزه با اشاره به فردای قیامت نیز صورت میگیرد:
هنرپیشگان نقش دیگر بس است/که فردایی امروز را در پس است
خوش آنکس که نقش خود ایفا کند/که فردای خود را مصفا کند…
***
شهدا برای کمکخواهی برای استقامت مورد کمکخواهی او قرار میگیرند:
یوسف صفتان مصر غربت…/کنعان به شما نیاز دارد
تابوت شما مگر که ما را /از فکر گناه بازدارد
***
در قالبهای مختلف، به جریانهای عهدشکن، تجدیدنظرطلب، سیاستباز و فتنهگر داخلی حمله میکند:
گولان گنگ، اهل کدامین قبیلهاید؟/کز اضطراب، در کف شیطان وسیلهاید؟
ای اهل جهل! قبلهٔ اقبالتان کجاست؟/پروازتان شکست، پروبالتان کجاست؟
خفاشهای خفته به اعماق عافیت/حلقومتان فشردهٔ خنّاق عافیت…
گر عابدید، ابرهه در آستین کیست؟/بوجهل اهل دوز و دغل، همنشین کیست؟
از آن زمان که حلقهٔ دوز و دغل شدید/مصداق صدق آیهٔ «بل هم اضل» شدید
مشروح ننگمندیتان سخت خواندنی است/تاریخ مینگارد و تاریخ، ماندنی است
دیروز در جمل، جمل فتنه راندهاید/افسوستان، که دست خدا را نخواندهاید
بوجهل فتنهاید! به مکتب چه خواندهاید؟/جز خط ثلث جهل مرکب چه خواندهاید؟…
ای شبروان داعیهٔ خفته در سکوت/در قلعههای سستتر از بیت عنکبوت…
یک نکته گویم، آنکه ولایتپذیر نیست/حتی به نفس سرکش خود هم، امیر نیست
***
به متحجرین و افرادی که به بهانهٔ عمل به مستحبات از جهاد و ولایت فرار میکنند نیز حمله میکنند و بهصورت غیرمستقیم به فرار از کربلا به بهانهٔ حج اشاره میکند:
قوم به حج رفته به حج رفتهاند/بی تو در این بادیه کج رفتهاند…
قوم به حج رفته خطا کردهاند/خون به دل خون خدا کردهاند…
حج حسینی سفر کربلاست/نیت آن غربت و رنج و بلاست
***
قوم به حجرفتهٔ بالانشین!/لکهٔ ننگید به دامان دین
مصلحتاندیش و حقیقت کشید/لحظهٔ فریاد چرا خامشید؟
پشت به آیات خدا کردهاید/این چه دکانی است که واکردهاید؟
دین که متاع سر بازار نیست/سیم و زر و درهم و دینار نیست
***
عافیتطلبان و افراد گریزان از جهاد و هزینه دادنها مورد تأکید ویژهاند:
اسلام ناب احمدی دین اساسی است/نص نماز و روزه فریادی سیاسی است
هنگام جنگ آمد چرا در اعتکافید؟/آیا ز دین مصطفی در انصرافید؟
قرآن سراسر آیههای آتشین است/اما کنون چون مرده، قبرستاننشین است
بیبو و خاصیت شود گر ذکر تکبیر/اسلام عالمگیر میگردد زمینگیر…
بر دوش خود دارند ننگ عافیت را/آیین خود گرداندهاند اشرافیت را…
چندی است تا با ایستادن خو گرفتند/مردابگون ماندند و در خود بو گرفتند
آهنگ رفتن را به خاموشی سپردند/دین را به چنگال فراموشی سپردند
هرچند میگفتند شبگردند با تو/کردند با تو، آنچه را کردند با تو…
بر عاشقان صادقت منت نهادند/وقتیکه جام زهر در دستتو دادند
***
مرغهای خانگی به خانهها/ماندهاید و بالوپر نمیزنید
گرمگرم با کنیز مطبخی/جز شکم به خانه سر نمیزنی
***
صوفی و درویش و شیخ و مفتی و زاهد/جمله نشستند بر سریر سلامت
شانهٔ رندان بادهنوش ولایت/زخمی و تاول نصیب بار ملامت
***
همچنین به فتنهها اشاره دارد:
آسمان شهر ما سیاه شد/در عبور دستههای کرکسان
بال و بوم آسمان سیاه شد/در هجوم فتنههای ناکسان
***
هر جا که تیغ فتنه شرر بارد/چون تیغ بی نیام تو برخیزم
خدا خیرتون بده ، عالی بود ممنون.