پنج‌شنبه 02 دسامبر 10 | 23:20

اگر بالهای پروانه نمی لرزید!

راستی سوال دیگری هم برایم پیش آمده است، آن هم اینکه آیا واقعا کسی نتوانست در مظلومیت مادر رحمان بلند بلند گریه کند؟ چرا که من شنیده ام خیلی ها در مظلومیت «سعیده پورآقایی» بلند بلند گریه کردند، حتی به مجلس ختمش هم رفتند و برای مراسمش تاج گلهای بزرگ سفارش دادند. مطمئن هستم، آنها که برای مرگ یک فرد زنده آنقدر خوب گریه کردند…


اشاره:

1- داستان حدودا از اکران مستند «یزدان تفنگ ندارد» در یک ماه پیش، در دانشگاه شریف شروع شد.

2- سپس دو هفته پیش در نشریه هفتگی بسیج دانشگاه شریف مطلبی از وبلاگ طه رضا که از قضا راوی مستند هم بود تحت عنوان «تفنگ یزدان» آورده شد. (این مطلب را در وبلاگ طه رضا ببینید)

3- سپس دکتر شمس اللهی، از اساتید دانشکده برق دانشگاه شریف پس از انتشار این مطلب، نامه ای نوشتند با عنوان «یزدان پدر ندارد، رحمان مادر ندارد» و به نشریه آزادراه ارسال کردند. (از اینجا بخوانید)

4- بلافاصله پس از انتشار نامه ی دکتر شمس اللهی توسط «آزاد راه»، این نوشته به نقل از نشریه بسیج شریف، در سایت جرس و سپس در سایتهای بالاترین و فیس بوک و امثال ذلک به نام  «نامه خواهرزداه آیت الله خامنه ای به بسیج شریف» دست به دست چرخید. (کافیست عبارت «نامه دکتر شمس اللهی» را در گوگل جستجو کنید)

5- مطلب زیر تحت عنوان «اگر بالهای پروانه نمی لرزید!» نوشته ایست شاید در پاسخ به نامه اخیر دکتر شمس اللهی:


اگر بالهای پروانه نمی لرزید!

ادوارد لورنتس می گوید: «آیا بال زدن پروانه ای در برزیل می تواند باعث ایجاد تندبادی در تگزاس شود؟» و این گفته وی از آن پس به «اثر پروانه ای» معروف شد…

***

سلام استاد گرامی، آقای دکتر شمس اللهی

بیان ناقصم فرزندگونه است و شکسته، به پدریِ خود، لسان ناتوانم را معذور بدارید از صراحت لهجه.

دوشنبه بود، رفته بودم سلف دانشگاه، یادم نمی آید ناهار چه بود، اما یادم می آید وقتی وارد سلف شدم، «آزادراه» را دیدم، دوهفته‌نامه بسیج شریف، مثل همیشه روی اولین میز سلف بود، یکی از نشریه ها را برداشتم، تیتر بزرگش را دیدم، نوشته بود «نامه دکتر شمس اللهی به آزاد راه»، پایینش هم عکس مستند «یزدان تفنگ ندارد را گذاشته بود»، عزمم جزم شد برای خواندن مطلب.
پس از مقدمه ای کوتاه، متن نوشته شده توسط شما شروع شد:

«یزدان پدر ندارد، رحمان مادر ندارد: چند روز پیش در نشریه آزاد راه مطلبی در مورد مستند یزدان تفنگ ندارد خواندم…»

با متن همراه شدم و احساس کردم پدری دلسوز آن را نوشته است، تا اینکه رسیدم به انتهای مطلب (طولانی است اما همه‌اش را آورده‌ام که امانتداری شده باشد):

«… حال آیا مظلومیت یزدان شما را به یاد مظلومیت رحمان نمی اندازد؟ پدر یزدان و مادر رحمان هر دو مظلومانه و ناخواسته در جایی قرار گرفته اند که مرگشان در آنجا رقم خورده بود ولی تفاوت هایی هم در این بین وجود دارد. فردی همچون آقای طه‌رضا می تواند مستندی بسازد و مظلومیت پدر یزدان را به تصویر کشد و رونمایی اکران فیلمش را در یکی از معروفترین دانشگاههای کشور و سپس در هر کجای این سرزمین که دلش خواست به نمایش بگذارد اما ما، حتی جرات اینکه در سوگ مادر رحمان بلند بلند گریه کنیم هم به خودمان نمی دهیم چه برسد به اینکه مستندی در مورد چگونگی کشته شدن او تهیه کنیم.

برادران و خواهران بسیجی، به شما توصیه می کنم یک بار دیگر به چشمان مظلوم ندا در لحظات جان دادن نگاه کنید. شاید این بار مظلومیت مادر رحمان را در آن ببینید و آنگاه شما هم عکس ندا و عکس مادر رحمان را در کنار عکس پدر یزدان در کنار دفتر بسیج گذاشته و همه در کنار هم بر مظلومیت همه آنها بگرییم. آن روز، روزی خواهد بود که ملت دو نیمه شده ایران به جای کشت کینه در دل، عشق و محبت خواهد کاشت و آن روز چه روز خوبی خواهد بود. آیا آن روز خواهد آمد ؟…»

نمی دانم چرا! ولی وقتی به انتهای مطلبتان رسیدم همینطور سوال و نتیجه گیری بود که به ذهنم سرازیر می شد، تعدادی از این سوالات و نتیجه گیریها را برایتان لیست کرده ام، نه همه‌شان را:

1- دکتر در نوشته اش، 3 نفر را مظلوم می خواند، 1-یزدان 2-رحمان 3-ندا.

2- سپس دکتر می گوید، یزدان و رحمان به هم شبیهند و شباهتشان به خاطر کشته شدن مظلومانه پدر و مادرشان است.

3- ولی چند کلمه بعد دکتر حرفش را با آوردن قید «ولی» تصحیح می کند و می گوید: «ولی [این دو] تفاوتهایی هم با هم دارند».

4- دکتر تفاوت آن دو را در این می داند که برای پدر یزدان یک مستند مفصل ساخته شده است (بگذریم که مستند یزدان تفنگ ندارد داستانش اساسا چیز دیگری است) ولی کسانی که دکتر آنها را «ما» خوانده است حتی جرأت نمی کنند برای مادر رحمان بلند بلند گریه کنند.

5- تا اینجا نتیجه می گیرم که دکتر، رحمان را مظلومتر از یزدان می داند چون یزدان رسانه دارد ولی رحمان نه. در یک کلام: «مظلومیت رحمان > مظلومیت یزدان»

6- سپس دکتر خطاب به برادران و خواهران بسیجی می گوید: «به چشمان مظلوم ندا نگاه کنید شاید این بار مظلومیت مادر رحمان را در آن ببینید».

7- از این بند هم نتیجه می گیریم که در واقع دکتر مظلومیت رحمان را مساوی مظلومیت ندا می داند، پس: «مظلومیت ندا= مظلومیت رحمان».

8- از کنار هم گذاشتن بند 5 و 7 نتیجه می گیرم که «مظلومیت ندا = مظلومیت رحمان > مظلومیت یزدان»

9- از بند 8 نتیجه میگیرم: «مظلومیت ندا> مظلومیت یزدان»!!!

حال آقای دکتر، فرزندتان را راهنمایی کنید، اگر خواستم بر اساس سفارش شما، تابلوی این سه نفر را روی دیوار اتاقم بزنم، آیا باید عکس ندا را بالاتر از عکس یزدان بگذارم؟

راستی سوال دیگری هم برایم پیش آمده است، آن هم اینکه آیا واقعا کسی نتوانست در مظلومیت مادر رحمان بلند بلند گریه کند؟ چرا که من شنیده ام خیلی ها در مظلومیت «سعیده پورآقایی» بلند بلند گریه کردند، حتی به مجلس ختمش هم رفتند و برای مراسمش تاج گلهای بزرگ سفارش دادند. مطمئن هستم، آنها که برای مرگ یک فرد زنده آنقدر خوب گریه کردند، اگر خبر کشته شدن مادر رحمان را هم می شنیدند، حداقل برای مراسمش یک تاج گل بزرگ سفارش می دادند! با این اوصاف من فکر می کنم رحمان فقط از یزدان مظلومتر نبود، بلکه مادر رحمان از سعیده پورآقایی هم مظلومتر است. راستی آقای دکتر، به نظر شما اگر عکس سعیده پورآقایی را هم روی دیوار اتاقم بزنم، باز هم بذر عشق و محبت در دلهایمان کاشته می شود؟

اما آقای دکتر راستش را بخواهید من خیلی از این بازیِ «چه کسی مظلومتر است» خوشم نمی آید، اصلا یعنی چه که هرکه خبر مرگش کمتر پخش شد مظلومتر است؟ مگر ندا خودش در زندگیش تلاشی کرده بود تا صحنه کشته شدنش را در کمتر از 24 ساعت یک میلیارد و دویست میلیون نفر آدم مشاهده کنند. مایکل جکسون هم با آن همه شهرتش صحنه مرگش را این همه آدم ندید!

وقتی بیشتر فکر می کنم، می بینم هم قتل ندا، هم مادر رحمان و هم پدر یزدان معلولند، و عقلم به من می گوید ریشه یابی علتها مفیدتر است تا گم شدن در بین معلولها. پس بیاییم کمی زمان را به عقبتر ببریم، یک هفته پیش از قتل ندا، یعنی شب 23 خرداد 88، بیاییم کمی اتفاقاتی که نیافتاد را تصور کنیم و ببینیم اگر این اتفاقات به شکل دیگری می افتاد چه می شد:

– تصور کنید 23 خرداد 88، میرحسین موسوی پس از اعلام نتایج انتخابات، آن بیانیه «صحنه آرایی خطرناک»  را نمی داد و نتایج انتخابات را به «شعبده بازی» تشبیه نمی کرد. نه اینکه فرض کنید بگویم نتایج انتخابات را می پذیرفت یا به احمدی نژاد تبریک می گفت! نه! به هیچ وجه! بلکه تنها مثل ساعت 10 شب 22 خرداد، این بار به جای دعوت به برگزاری جشن پیروزی، در مقابل دوربینها قرار می گرفت و ضمن اشاره به ابهامات و تردیدهایی که در صحت نتایج انتخابات محتمل می دانست، هوادارانش را دعوت به آرامش می کرد و به آنها این اطمینان را می داد که ما پیگیر اعتراضهای آنها از راههای قانونی هستیم.

– اصلا این کار را هم نمی کرد و آن بیانیه را هم می داد، اما بعد از آنکه مشاهده کرد بعد از راهپیمایی 25 خرداد، 7 نفر کشته شدند و چند پایگاه نظامی مورد حمله قرار گرفت و تهران به صحنه جنگ تبدیل شد، مواضعش را تعدیل می کرد و موقتا از هوادارانش می خواست حالا که دیگر تعداد زیادشان را به نمایش گذاشته‌اند و جواب اجتماع هواداران احمدی نژاد در 24 خرداد را داده‌اند، دیگر در خانه هایشان منتظر بمانند تا ببینند نتایج پیگیریهای او و همراهانش از راههای قانونی چه می شود، اگر همه راههای قانونی به بن بست خورد باز هم راهی خیابانها شوند و اعتراضات خود را در کف خیابان نشان دهند.

– یا باز هم این کار را نمی کرد و زمانیکه رهبری در نماز جمعه 29 خرداد، همه را به ترک اردوکشی های خیابانی دعوت کرد، موسوی از هوادارانش می خواست که به خیابانها نیایند تا ببینند نتیجه پیگیریهای کمیته صیانت از آرا چه می شود، چرا که رهبری هم با افزایش 5 روزه بررسی اعتراضات موافقت کرده بودند.

– همینطور تصور کنید که در طی آن 5 روز اضافه شورای نگهبان، موسوی هی دم از قبول نداشتن شورای نگهبان نمی زد و تمام راههای قانونی پیگیری اعتراضات خود را می رفت و به جای افزودن به تعداد بیانیه های خود، به تعداد مستندات ارسالی خود به شورای نگهبان می افزود و یا با کمیته متشکل از ولایتی و حداد و ابوترابی و … همکاری می کرد و مستندات خود را رسانه ای می نمود…

آقای دکتر! اگر یکی از این تصورات و تصورات دیگری که می توان آنها را همینطور ادامه داد اتفاق می افتاد، یزدان را نمی دانم، ولی گمان کنم …

– وقتی رحمان امروز از خواب پا میشد مادرش برایش صبحانه آماده کرده بود.

– دیگر نیاز نمی شد مادر ندا، لباس خواب دخترش را به دوربین شبکه «هوم باکس» امریکا نشان دهد.

– دیگر نیازی نبود طه‌رضا دور بیافتد و از مردم شهرهای مختلف بپرسد «آیا پارسال شهر شما هم شلوغ شده بود؟» و هی پاسخ بشنود «خیر هیچ‌کجا به اندازه تهران شلوغ نبوده!»

– محسن روح الامینی امروز مشغول ادامه تحصیل بود و در زندگیش هیچ زندان بان دیوانه و بی رحمی را ملاقات نمی کرد.

– خیلی افراد دیگر که تاکنون پایشان به کلانتری باز نشده هیچوقت رنگ دادگاه و زندان را نمی دیدند.

– هیچ وقت عکس ترانه موسوی از کنگره امریکا سر در نمی آورد!

– هیچ وقت برای یک انسان زنده مجلس ختم گرفته نمی شد!

– دیگر هم قرار نبود من و شما دعوا کنیم سر زدن عکس ندا و رحمان و یزدان و سهراب و سعیده و فاطمه و محسن و ترانه و … بر دیوار اتاقمان…

آقای دکتر شمس اللهی، «دو نیمه» را قبول ندارم، اما مطمئن هستم اگر حداقل یکی از تصورات ابتدایی بنده محقق می شد، دیگر به این زودیها ملت ایران به «دو قسمت» تقسیم نمی شد تا شما بخواهید نامه ای بنویسید به دفتر بسیج و در انتهایش روز خوبی را آرزو کنید « که ملت دو نیمه شده ایران به جای کشت کینه در دل، عشق و محبت خواهد کاشت»

آری! ای کاش بالهای پروانه هیچگاه نمی لرزید تا هوای شهرمان این روزها اینقدر آلوده نباشد… ای کاش…

محمد صادق باطنی
دانشجویی کوچک از دانشگاه صنعتی شهید شریف

  1. دانشجو
    26 آوریل 2014

    عالی برادر ؛ پر از منطق و تفکر، پر از تقوا… خداوند خودت و قلمتو زیر سایه ی نائب امام حفظ کنهان شاالله…

  2. ناشناس
    26 آوریل 2014

    امروز استاد منطقمون که 4 سال پیش همه رو به ریختن تو خیابونا دعوت می کرد گفت: “جمله ی روحانی رئیس جمهور کشور است جمله ای مقطعی و صدقش زماندار است
    اما جمله ی رئیس جمهور ایران همیشه با آرای مردم انتخاب شده است جمله ای ست که از بعد از انقلاب همیشه صادق بوده است.”
    خیلی خوبه که یادش رفته 5 سال پیش جمله ی دوم رو کاذب می دونسته

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.