بررسی ریشههای اجتماعی و تاریخی انجمن حجتیه و سیر تحول آن در سالهای قبل و پس از انقلاب، اصلیترین سئوالی بود که با آن به سراغ استاد مردمشناسی دانشگاه تهران رفتیم. پاسخهای دکتر ابراهیم فیاض به پرسشهای ما را از نظر میگذرانید.
آقای دکتر! بهعنوان سئوال اول، شاید اگر بخواهیم ریشه اختلاف را بررسی کنیم، بتوانیم این سئوال را بپرسیم که چرا حضرت امام برخلاف انجمن درگیر مبارزه با بهاییت نشدند؟
این یک بحث مفصل است که نه بدون ریشه و نه بدون جغرافیاست. میتوان به صدر اسلام یا حتی قبل از آن در مسیحیت بازگشت. پیامبر اسلام میگوید لارهبانیه فی الاسلام. رهبانیت متن مسیحیت بود و مسیحیت حتی در دوره خود پیغمبر و در مدینه سعی میکرد آن را تبلیغ کند. بعد از آن این مسأله پایان نیافت. حتی در دوره ائمه هم این مسیحیگرایی در اسلام بود و در اشاعره ظاهر شد. سپس در شیعه تا دوره صفویه پیش رفت و مسألهای بهنام اخباریگری را بهوجود آورد که نوعی مسیحیتگرایی است. اخباریگری، ضد اصولیون و در برابر عقلگرایی بود. این مسأله ادامه یافت تا رسیدیم به دوره جدید، یعنی 1332 یا کودتای 28 مرداد. اینجا مکتب تفکیک بهوجود آمد و از مکتب تفکیک هم انجمن حجتیه بهصورت یک جریان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی درآمد و رقیبش هم یک تفسیر یهودی از اسلام شد که همان بهاییت است. این بحث تاریخی قضیه است. جغرافیای این مسأله هم به مشهد و حوزه علمیه آن برمیگردد. حوزه مشهد هنوز نیز مرکز اخباریگری و تفکیکیهاست.
افرادی مثل آقای حلبی، مشهدی بودند. نکته مهم این است که ابتدا که این جریان بهوجود آمد، جریان پاکی بود و موقعی که سازمانی شد، فساد به آن راه یافت. هنگامی که انجمن طالبانی شد، بهشدت توطئههای درونی شکل گرفت که اگر بخواهیم آنها را بشماریم، بسیار وحشتناک است و هنوز هم ادامه دارد. هرجا که چنین تشکلهایی سازمانی و درونگرا بشوند، فساد در آنها اوج میگیرد و چارهای از آن نیست. بهاییت هم بنیادی دارد. هردوی اینها (حجتیه و بهاییت) سازمان بودند و هر دو پیچیده عمل میکردند. رقابتی که در دوره شاه بین اینها در گرفته بود و شاه هم از آن استقبال میکرد، رقابت بین دو جریانی بود که هر دو به شاه وصل بودند. شاه هر دو را کنترل میکرد، ولی در عین حال در جامعه رقابت میکردند. نتیجه این اجماع مرکب بین انجمن و بهاییت، نفی اسلام انقلابی بود که با شاه و مدرنیسم شاهنشاهی مخالف بود. تمام جامعه مدنی در دست شاه بود. یک اسلام مذهبی انحرافی هم ایجاد شد و شاه گفت اسلام پاک و اساسی همان انجمن حجتیه است. در مقابل این دو جریان – حجتیه و بهاییت – گروه دیگری که با شاه مخالف بود، کمونیستها بودند. یعنی یا انجمنی باش و یا کمونیست و یا بهایی! نرخ کمونیستها هم که معلوم بود، با شوروی بودند. کمونیستهای «کازرون» و تودهایها روزنامه «رستاخیز» را درمیآوردند. یعنی کمونیستها تبدیل به روزنامهفروش شاه شده بودند. مخصوصا بعد از آنکه فرح از بعد فرهنگی اوج گرفت و «مادر ایران» لقب گرفت، کمونیستها به فرح وصل شدند و چون فرح هم سابقه چپ داشت، کمونیستها هم از این طریق کنترل شدند. یعنی ساختارها طوری بود که همه به شاهنشاهی وابسته شوند. تنها قشری که ضد اینها بود، همان قشر انقلابی و فقهی بود که امام مرجع آن بود و در نهایت توسط این گروه انقلاب شد و شاه کنار رفت.
پس اینطور که فرمودید انجمن حجتیه زاییده تفکر مکتب تفکیک است؟
اخباریگری و تفکیک با هم توأم شده است.
با این اوصاف گاهی در بین افراد مکتب تفکیک هم انسانهای انقلابی دیده میشوند. بعضی گفتهاند یک تفکیکی واقعی نمیتواند انقلابی باشد. ولی دیده میشود افرادی چون مرحوم شیخ مجتبی قزوینی یا استاد حیدر رحیمپور وجود دارند که در انقلابی بودن آنها شکی نیست و در عین حال منتسَب به تفکر تفکیک هم هستند. این چطور قابلتوجیه و جمع است؟
ببینید شما اگر اهل حدیث – یعنی همان حنابله و مالکیها در اهل سنت – را که عملا قبل از اشاعره هستند، بنگرید این همان نگرش اخباریگریای است که در شیعه رواج یافت. آنها حالت انقلابیگری داشتند و اینطور نیست که همه محافظهکار باشند. این حوزهها با هم ترکیب میشوند. مثلا من خودم نزد آقای رحیمپور بودهام. ایشان از مرحوم قزوینی بهعنوان مرید امام یاد میکرد. من هم خودم با فلسفه ملاصدرا همانطور که نوشتهام، مخالفم. پس حوزههای مختلف فرهنگی بر همدیگر تأثیر میگذارد. نمیشود بین حجتیه، اخباریگری و تفکیک خطکشی کاملی کرد. حتی یک غربگرای بسیار پیشرفته مثل آقای فلاطوری که جزو محققان درجه یک آلمان میشود، یک تفکیکی است. ایشان در آلمان یک آدم بسیار برجسته میشود و عملا جزو چهرههای ماندگار است، ولی تفکیکی است. اجتهاد هم داشته، آن هم اجتهاد اصولی! این خیلی جالب است. هر چه ما جلوتر میرویم، این گروهها بیشتر در هم فرو میروند و عرضهای مشترک پیدا میکنند و به هم وصل میشوند. انجمن حجتیه ممکن است خیلی جاها حتی مثلا در راست سنتی تهران هم تأثیر داشته باشد. الان یکی از تأمینکنندههای بودجههای حجتیه همین بازاریهای تهرانند که ظاهرا چهره انقلابی هم دارند.
این را من خبر دارم و مستند به شما میگویم. فردی است که کمکهای مالی بسیار عظیم و سرنوشتسازی هم به انقلاب اسلامی کرده و من نمیخواهم حالا اسمش را بگویم. مثلا حتی هواپیمایی که اجاره شد و امام با آن به ایران آمد، از کسی تأمین شده که همان فرد به حجتیه کمک میکند. این موارد حساب کتابهای درونی پیچیدهای دارد که به این سادگی نیست. الان هم حجتیهایها خیلیشان دیگر حجتیهای قدیم نیستند. البته بعضیهایشان هم بهصورت کلاسیک ماندهاند. بهعنوان مثال برخی از مراجع، سهم امام خود را به اینها میدهند. این مراجع هم معمولا خیلی وارد کارهای انقلابی نمیشوند. اینها در قم هم مرجع تقلید دارند، که البته مرجع تقلید همه هست و مرجع اینها هم هست. پس اینکه شما میگویید، خیلی پیچیده است. یعنی عنصرهای بینابین ما زیاد داریم. مثلا اکنون تفکرات مهدویون هست، مبنی بر اینکه آیا ما باید زمینه انقلاب حضرت مهدی را فراهم کنیم (یعنی انقلابیهای مقدم بر انقلاب حضرت مهدی باشیم)، یا اینکه بگذاریم خودش بیاید؟ الان آنهایی که قائل به انقلاب حضرت مهدی هستند، میشوند حجتیهایِ فعال جدید. یعنی میگویند ما باید یک زمینه جهانی فراهم کنیم که حضرت مهدی بیاید. قدیمیها انجمن حجتیهایِ منفعل بودند، یعنی بنشین تا حضرت بیاید. این شکل کلاسیک حجتیه بود. الان آنهایی که قائل به انقلابند، میشوند حجتیهایِ فعال امروز. بعضیها قائل به انقلاب جهانیاند، به این معنا که دنیا دارد خود به خود به هم میریزد و ما در این قصه کارهای نیستیم. ظلم و بیعدالتی و گرسنگی هر روز بیشتر میشود. در این صورت یک عدالتطلبی جهانی بهوجود میآید. مثل همین بحران اقتصادی که اکنون بهوجود آمدهاست. این بحران اقتصادی را که ما بهوجود نیاوردیم، کار خودشان است. بهعنوان یک مثال عرض میکنم که فیلم «ملک سلیمان» نگرش حجتیهایِ فعال دارد. یعنی بهدنبال انقلاب جهانی میرود. ممکن است آقای بَحرانی بگوید من حجتیهای نیستم، ولی این تفکر حجتیهایِ فعال است.
این را از آنرو میگویید که اعتقاد فیلم بر آن است که فروریزی بهصورت خودبهخودی اتفاق میافتد؟
من هم خودم معتقدم که انقلاب جهانی در حال رخدادن است. حتی انقلاب ایران هم در همان جهت است. موقعی که آقامصطفی مرحوم شد، در مسجد کازرون یک آخوندی بود که شاگرد مرحوم آیتالله شیخ عبدالکریم مختاری بود. در مسجد و مدرسه ایشان فاتحه برای آقامصطفی گذاشتند، خودآگاهی شدیدی بین مردم بهوجود آمد. اولِ مهرماهی که بعد از شهادت آقامصطفی بود (مهر56)، در مدارس کازرون اسم امام را بهعنوان مرجع تقلید میبردند و من خودم آن زمان علیرغم اینکه هنوز به سن بلوغ هم نرسیده بودم، رساله امام را خریدم. بعد از آن به یک سال نرسید که حکومت شاه منحل شد و فروریخت. ما شاه را سرنگون نکردیم، شاه سرنگون شد و خودش پایین ریخت. در جهان هماکنون دارد چنین مسألهای پیش میآید. ما الان در جهان، انقلاب جهانی به این معنا که ملک سلیمان مطرح میکند، نداریم. الان حجتیهایِ فعال دارد کار عظیمی انجام میدهد و میگوید انقلابی جهانی در حال رخدادن است و همهچیز دارد به هم میریزد. اتفاقا بهنظر من این کمک به غرب است، چون هر چه با غرب دشمنی کنی، خودبهخود قویتر میشود و اصولا برای قویشدن بهدنبال دشمن میگردد. ما نباید با غرب به این صورت بجنگیم، بلکه بایستی فقط حرفهای خودمان را بهصورت نرم و لین بیان کنیم. غرب یک شبکه عنکبوتی است که خودبهخود فرو خواهدریخت. در حال حاضر، جنگطلبیِ حجتیهایِ فعال، خطرناک است. ما انقلاب جهانی را قبول نداریم؛ بلکه صلح جهانی را قبول داریم.
شما در خلال صحبتهایتان به برخی سئوالات ما نیز جواب دادید که البته من مجددا میپرسم تا شاید بخواهید مبسوطتر بپردازید. فکر میکنید در حال حاضر عملکرد انجمن حجتیه در جامعه ما و خطر آن در چیست؟
ببینید همانطورکه عرض کردم، یکی از نکاتی که در انجمن از ابتدا وجود داشت، یک نوع مسیحیگرایی بود که در مقابل یهودیگرایی است. الان خیلیها دارند ضدیهودیگرایی را در ایران برجسته میکنند. همهجا میخواهند ردپای یهود را بگیرند. ابعاد بزرگی از فقه یهود به فقه ما خیلی نزدیک است. پیامبر ما «مصدقا لما بین ایدیهم» بود. ما در قرآن داریم «لانفرق بین احد من رسله»، یعنی ما هیچگونه تفکیکی بین رسل قائل نمیشویم. حضرت موسی، حضرت عیسی و پیامبر خودمان همه یک نورند. خیلی از یهودیان جهان پاکند، مثل همان جوان یهودی که در نیویورک با ایرانیهای ضدانقلاب درگیر شد و از احمدینژاد طرفداری میکرد. ما باید اینها را در جهان پیدا کنیم. الان حجتیهایِ فعال در حال برجستهکردن ضدیت با یهود و نه حتی یهودشناسی است. اینها همه ادیان ابراهیمیاند. حکمت ابراهیمی بحث بسیار مهمی است. حضرت موسی، حضرت یعقوب و حضرت اسحاق از نسل حضرت ابراهیم هستند. این به یک حکمت ابراهیمی برمیگردد که در قرآن هم هست، برای همین نباید بگذاریم حجتیهایِ فعال که ضدیت با یهود و همراهی با مسیح را ترویج میکند، موفق شود. ما باید صادقانه با یهودیان رابطه برقرار کنیم. هم یهودیان و هم مسیحیان معتقد به ظهور حضرت مسیح در آخرالزمان هستند و فقط صورت آنها فرق میکند. مانند اهل سنت ما که میگویند امام زمان در آخرالزمان متولد میشود و اکنون نیست، یهود نیز میگوید مسیح در آخرالزمان متولد میشود و آن مسیح قبلی جعلی بودهاست. دربرابر آنهاشیعه میگوید امام زمان زنده است و مسیحیت نیز میگوید حضرت مسیح هماکنون زنده است. از این بحثهای بین مذهبی بسیار وجود دارد. اسراییل یک کشور سوسیالیست غیریهودی بوده و هنوز هم هست و اکنون دارد خودش را یهودی جا میزند. اگر ما ضدیت با یهود را ترویج کنیم، آب به آسیاب آنها ریختهایم. بنیانگزار اولیه اسراییل – بنگوریون – که کشتوکشتار عظیمی راه انداخت، کمونیست بود. این جنایتگری اسراییل هم از همین سوسیالیستی بودن آن بلند میشود.
یعنی اینها یهودی نبودند؟
اصلا. اینها همه سوسیالیست بودند. الان در اسراییل همهچیز ازجمله رفاه و دانشگاه دولتی است. این دولت، یهودی نیست و اصولا سکولار است. اکنون که ایدئولوژی مارکسیسم از کار افتاده، مجبورند خود را یهودی و دینی نشان بدهند. کسانی که وارد این بحثها میشوند و دولت اسراییل را یهودی میدانند و بعد میخواهند ضد یهود کار کنند، آب به آسیاب دشمن میریزند. کاری که باید بکنیم این است که نگذاریم آنها مردم را فریب بدهند؛ مانند بوش که سکولار بود، ولی خود را مسیحی جلوه داد و سعی کرد بگوید جنگ صلیبی وجود دارد. این استراتژی را افرادی چون برنارد لوییس و هانتینگتون مطرح کردند و متأسفانه در ایران هم تئوریسازی شد. پس باید مواظب باشیم که حجتیهایِ فعال که یک نوع مسیحیگراییِ فعال در جهان اسلام است و از خود آنها نیز تندتر میرود، دارد به کدام سمت میرود. ملک سلیمان نیز نمونهای از این رویه است که من از آن احساس خطر میکنم.
جناب آقای دکتر، آنچه که ما در کلام امام از انجمن حجتیه سراغ داریم، این بود که میزان استکبارستیزی آنها پایین است، شما این را تأیید میفرمایید؟
اینها اصلا استکبارستیز نبودند، بلکه محافظهکار بودند. این افراد ایدئولوژی مدرنیسم شاهنشاهی را قبول کرده بودند که آن هم ناشی از مدرنیسم جهانی بود. حجتیه دوران شاه یک انجمن روشنفکری دینی است.
یعنی یکی از تأمینکنندگان فکری روشنفکری دینی را انجمن حجتیه میدانید؟
بله، امثال آقای سروش از همانجا آمدند و بسیاری از این روشنفکرانی که میبینید، ریشه در انجمن حجتیه دارند.
منظور شما اصلاحطلبان است؟
بله. اینها همه بعدا خودشان توبهنامه نوشتند. انجمن حجتیه یک انجمن روشنفکری دینی فعال بود، همان بحثهای حجتیه است که منجر به قبض و بسط تئوریک شریعت میشود. چون حجتیه یک مذهب عرفانیمانند بود و فقه را اصلا اهمیت نمیداد. خیلی جاها حتی ربا را با حیَل شرعی قبول داشتند. بعدا شما دیدید که بعد از انقلاب با لیبرالیسم تلفیق شد و جریان لیبرالیسم عرفانی در ایران بهوجود آمد. در درون دوم خردادیها بین این لیبرالیسم عرفانی و آن سوسیالیستبازیهای بعضی دومخردادیها درگیری بهوجود آمد. این جنگ درونی دوم خردادیها آنها را از هم پاشاند.
کمی بیشتر این مطلب را توضیح میدهید؟
انجمن حجتیه امثال سروش بهدنبال این بود که عرفانی درست کند که یک مذهب عاطفی، احساسی و غیرفقهی باشد. انجمن حجتیه میگفت هرکس خواست وارد شود، نانش دهید و از ایمانش نپرسید. یعنی همان حالت تصوف و عرفانی که ما قبلا داشتیم در حجتیه بازتولید میشود. حجتیه یک اسلام مدرنیست شاهنشاهی و لیبرال بود، در این اسلام میشود گناه انجام داد و بعد با گفتن کلمات بخشیده شد.
این بسیار شبیه مسیحیت است!
بله، همینطور است. شما هر چهقدر گناه کنید، با کلمات بخشیده میشوید. مرحوم شریعتی هم با این مسأله درگیر شد. انجمن با این روش سعی میکرد در تمام مساجد با هر نوع آدمی اعم از نمازخوان و غیرنمازخوان ارتباط داشتهباشد و آنها را عضو انجمن کند. حتی میگفتند اگر آن لات عرقخور هم به قول خودشان ولایت دارد، بچهشیعه است و از نظر آنها میتوانست در انجمن رفتوآمد داشته باشد. این بعد از انقلاب در همان مذهب مشفقانه معنویِ عاطفیِ ولایتی بازتولید شد. این در مقابل آن سوسیالیسمی بود که درون چپهای مذهبی مانند عزتالله سحابی یا پدرش یدالله سحابی که چپ بودند، یا در مجمع روحانیون مبارز که جمع آنها نیز پر از چپ مذهبی بود و با لیبرالیسم جور درنمیآمد، وجود داشت.
این چپها تا مدتها با لیبرالیسم سروشی خیلی موافق نبودند. سروش بارها شدیدا به روزنامه سلام که چپ بود و به حافظنامه که در سال 1361 چاپ کردند، اعتراض کرد. سروش خودش را بهعنوان چپ قبول نداشت و این جنگ درونی در اینها ادامه یافت تا این مسأله به دوم خرداد میرسد. موقعی که وارد ساختار حکومت ایران میشوند، عملا این نبرد پنهان هنوز وجود دارد. دو ایدئولوژی متضاد سوسیالیسم و لیبرالیسم پیش میآید. مثلا زمان آقای احمدینژاد، آقای جواد اطاعت از حزب اعتماد ملی گفت که ما سوسیالدموکرات هستیم، و آقای مرعشی از کارگزاران گفت ما لیبرالدموکرات هستیم؛ این در محور همان جنگ درونحزبی بود. دوم خرداد به همین خاطر از هم پاشید؛ چون دو تفسیر مذهبی لیبرال که با عرفان همراه شده بود و سوسیال که عملا با یک نوع اقتصادگرایی و نقد همراه بود، نتوانستند به یک چارچوب مشترک برسند و از درون پاشیدند.
بهنظر شما چگونه با تفکر حجتیه برخورد کنیم که با کمترین هزینه یا با انقلاب همراه شوند و یا نتوانند جلوی مسیر انقلاب را بگیرند؟
ما باید جریانشناسی کنیم؛ به این معنا که تمام جریانات فکری و ریشههای آن را بفهمیم. این بیماری یکباره سر از تخم درنیاورده، بعضی جریانات از صدر انقلاب بودهاند و امروز هم به یک شکل جدید درآمدهاند. پس ما باید جریانشناسی تفکری داشته باشیم تا تشخصها را بهدست آوریم. اگر این کار را نکنیم، شکست میخوریم و در فهم عاجز میمانیم. جهالت، بدترین بحرانسازها است؛ «لافقر کالجهل». تمام بحرانها مثل بحران سال گذشته از یک نوع جهل جریانی برمیخیزد. بعضی فکر میکردند اینها قهرمانان موجودند، اما بعد معلوم شد هیچ قهرمانی در قصه وجود ندارد و این ساختارهای بحرانزا بود که آدمها را شکل میداد، اینها قهرمان نبودند. آشوبی بهوجود آمد و رشد اقتصادی مملکت را به یکسوم رساند، یعنی از حدود 7 درصد به 5/2 درصد رسید. بعد از آن هم چقدر بحرانهای سیاسی و آزردگیهای شخصی و غیرشخصی بهوجود آمد که اینها خطرناک است. ما اگر جریانشناسی نکنیم، دچار همین مسائل هستیم و ضربه خواهیم خورد.
بهعنوان سئوال آخر، شما فرمودید که اگر ما تقابلمان را با غرب تشدید کنیم، بهنفع اوست؛ چون خودش را از این طریق میسازد. پس بهنظر شما ما باید چه کنیم؟
بهترین کار غربشناسی است، همانطور که امام نیز، هم شاه و هم غرب را خوب شناخته بود. صرف این شناخت انحلال را بهوجود میآورد. یعنی غربشناسی و شرقشناسی هر دو انحلال بهوجود میآورد. پس ما باید بهجای دعواهای ایدئولوژیک و قالبی با غرب آنها را خوب بشناسیم. این دعواها تکراری و بیمعنا میشود و ما را خسته میکند. بهترین جنگ با شرق هم شرقشناسی است. کشوری مانند ما اگر قائل به انقلاب بود، باید مانند مارکسیستها که همهچیز را نابود کردند عمل میکرد. اما ما باید شناخت حاصل کنیم، درک این شبکه عنکبوتی با شناخت حاصل میشود، نه با صِرف دیدن ظاهری. شما به چپهای مذهبی و غیرمذهبی اول انقلاب که ضد غرب بودند بنگرید. همه اینها مانند مهاجرانی یا اکبر گنجی طرفدار غرب شدند، حتی نوکر غرب شدند. این نشان میدهد که مخالفت ظاهری با غرب منجر به تولید غربزدگی میشود. اما اگر در ایران غربشناسی رخ دهد، فرآیند انحلال همیشگی غرب روشن میشود. اگر غربشناسی دقیق بهوجود بیاید، ما در علوم انسانی هم پیشرفت میکنیم و غرب در ایران منحل شده و میتوانیم آن را هضم کنیم؛ چراکه بدون دچارشدن به غربزدگی میتوانیم آن را بشناسیم. یعنی باعث رشد درونی و ساختاری میشود و در این صورت آینده خوبی داریم.
با سلام
شکر خدا که کلی گویی بلد نیستم
اما هر کس این مقاله را میخواند بداند که دعای الهم کن لولیک را انجمنی ها در کشور پخش کردند و سپس جشن برای امام زمان زنده کردند بعد هم خطابه غدیر را در جامعه باب کردند و سپس با تبعیت از مراجع اعظام فاطمیه را روحی دوباره بخشیدند
البته گرچه باور تمام این حرفها سخت است اما واقعیت آن است که در هر کار فرهنگی بدرد بخور در ایران ردی از انجمنی را خواهید یافت
و اگر به حرف امثال این آقای دکتر گوش دهید ( لا نفرق بین احد من رسله) مجبور خواهید بود بر خلاف تمامی آیات و روایات شان پیامر اسلام را در حد حضرت ابراهیم و موسی و عیسی که شاگرد مکتب حضرت علی بوده اند پایین بیاورید
در سیاست نمیدانم ولی پیشنهاد میکنم در دیانت از این آقا دوری کنید
یا علی
صدمرده زنده ميشودازذكرياحسين**
ارباب ما معلم عيسي بن مريم است**
عيسي اگردرآخر عمرش به عرش رفت **
قنداقه حسين شرف عرش اعظم است
گفتید”دعای الهم کن لولیک را انجمنی ها در کشور پخش کردند و سپس جشن برای امام زمان زنده کردند بعد هم خطابه غدیر را در جامعه باب کردند و سپس با تبعیت از مراجع اعظام فاطمیه را روحی دوباره بخشیدند”
لطفا سند بزارید
چون سخنانتون بدون سند جز باد هوا نیست
تشکر