شنبه 25 جولای 15 | 14:13

غرب‌شناسی نوعی خودشناسی است

تقریباً عمدۀ علوم ما، هم در علوم پزشکی و علوم طبیعی و هم در علوم انسانی ما به ازای دینی آن تولید نشده است. حتی اگر شما مدعی زبان و ادبیات هم بشوید، الان در مقطع فوق لیسانس و دکترا کسانی که زبان و ادبیات فارسی می­‌خوانند، در گرایش زبان­‌شناسی نگاهشان با نگاه هگل یا نگاه نوآم چامسکی جلو می‌­رود.


متن پیش رو خلاصه‌ای از جزوۀ « راز درماندگی » که درس‌گفتارى از آقای « دکتر حسن عباسی » در باب نگاه لااله الا اللهی به تولید علم دینی در برابر غرب است ؛ این درس‌گفتار حاصل سلسله جلسات سطح یک یازدهمین دورۀ آموزشى تربیتى «والعصر» مى باشد که در تابستان  ۱۳۸۹ برگزار شده است؛ و به همت موسسه علمی فرهنگی سدید، پس از پیاده سازى و ویرایش در اختیار علاقه‌مندان قرار مى گیرد.

راز درماندگی-یادداشت-۵۵۰

ابتدا باید این نکته را تذکر دهیم که ما معمولاً خودمان را بعد از شناخت دشمن، بررسی می‌­کنیم. ابتدا دشمن را می‌­بینیم و کارها و فعالیت­‌هایش را رصد می­‌کنیم، سپس نسبت خودمان را با دشمن مشخص کرده و موقعیت خود را می‌­شناسیم. این یک اشکال است و در واقع در این نوع نگاه، حتماً باید یک دشمنی، تهدیدی چیزی باشد تا ما فعالیت کنیم و به تبع آن حرکت کنیم. این انفعال است و امیدواریم این بحث­‌های غرب­‌شناسی عامل این انفعال نگردد. کنش ابتدایی باید از ما باشد.

برای بعضی‌ها دشمن­‌شناسی‌، مقدار کم آن کفایت می­‌کند؛ از آن به بعد می‌­توانند بحث ایجابی کنند چون دشمن‌­شناسی بحث سَلبی و بحث نفی است. البته ما غرب را نمی‌­شناسیم که آن را نفی کنیم؛ یعنی ما غرب­‌ستیز صرف نیستیم کما این­که ما غرب‌­ستا هم نیستیم.

غرب‌شناسی نوعی خودشناسی است زیرا قسمتی از وجود ما غرب است؛ یعنی نفسانیات ما. ما چه بخواهیم غرب را بستاییم و چه بخواهیم آن را نفی کنیم، باید آن را بشناسیم. پس شناخت هر چیز، مقدم بر نفی یا اثبات آن است.

دین ما اساساً از نفی شروع می‌شود یعنی لااله مقدم بر الا الله است. حضرت ابراهیم با بت­‌پرستی ظاهری مبارزه کرد و در واقع تئوری شیطان را از بین برد اما دوباره شیطان هزار سال پیش، هنگام ظهور اسلام موفق شده بود که بت عینی را خدای مردم قرار دهد، البته این بار به این صورت که بت­‌ها را در کعبه قرار داد. این حیلۀ شیطان بود که مردم را فریب دهد.

امروز نیز این بت عینی در اکثر کشورهای غربی وجود دارد؛ مجسمۀ ابلیسک که در میادین شهرهای غربی دیده می­‌شود، بت شیطان­‌پرستی است. تا جایی که ما اطلاع داریم، تمام مراکز و تمام شهرهای اصلی در خود غرب و حتی آمریکای لاتین و در آرژانتین، حتی در آسیای میانه در کشور قزاقستان و در ترکیه در شهر استانبول هم اُبلِیسک وجود دارد.

این اُبلِیسک‌ها را دو، سه جا استفاده می­‌کنند. یکی وسط میادینشان، یکی هم در قبرستان‌­هایشان‌، اُبلِیسک‌­های کوتاه که بالای قبرها می‌گذارند. ابلیسک به یونانی یعنی ابلیس. و در مکه هم همان­‌جایی که به شیطان سنگ می­‌زدند، ابتدا سه عدد ستون ابلیسک بود که بعد با ظرافت کامل، با همکاری صهیونیست­‌ها آن را از بین بردند و به جای آن دیوار زدند.

این مجسمه­‌ها در میادین شهرها است و مردم دور آن طواف می‌کنند و در واقع جایگاه کعبه را برای آن­ها دارد. اساساً شیطان سعی می‌­کند شناخته نشود. بحث ما در خداشناسی این است که خدا را بشناسیم، بپرستیم. در مقولۀ شیطان، بحث این است که من را نشناسید و بپرستید.

جبهه و جناح باطل‌، همیشه اصرار دارد که در خفا بماند و شناخته نشود. هنوز شما اگر جاهای مختلف تهران را نگاه کنید، بسیاری از ساختمان‌ها شبیه اُبِلیسک ساخته می­‌شود، همان است که دشمن و شیطان اصرار دارد شناخته نشود. یعنی معین نشود و پرستیده شود.

درست نیست که وقتی انسان با یک حرف جدیدی مواجه شد، بگوید نه، چه­‌طور قبلی‌ها نفهمیدند، بزرگ­ترهای ما نفهمیدند، شما فهمیدید!؟ این جهل است. جهل یعنی این‌، یعنی فکر نکنید، جهل یعنی نادانی. وقتی می­‌گویم عرب جاهلی‌، عرب جاهلی می­‌گفت کسی آمده در مکه می­‌گوید که این بت‌ها را نپرستید! نیاکان ما این بت‌­ها را می­‌پرستیدند، چطور می‌شود نیاکان ما نفهمیدند بعد این­ها از راه رسیدند کشف کردند که این بت‌ها این‌­گونه است؟ این جهل است.

اینجا است که مسئلۀ لا اِلهَ اِلّا الله شعار اصلی اسلام می­‌شود. یعنی پیامبر ما با لا اِلهَ اِلّا الله شروع کرد. لا اِلهَ یعنی خانۀ درون کعبه را از مظاهر شرک و کفر پاک کنیم. بعد بگوییم که اِلّا الله. پس غرب­‌شناسی، شیطان­‌شناسی‌ و دشمن‌­شناسی یک درهم­‌تنیدگی دارد. یعنی وقتی می‌­گوییم لا اِلهَ‌ الّا الله. یکی بدون آن دیگری ناقص است. اگر در لا اِلهَ بمانیم به اِلّا الله نمی‌­رسیم. اگر صرفاً دنبال اِلّا الله باشیم و ادراکی از لا اِلهَ نداشته باشیم، کارمان به سرانجام نمی‌­رسد. دلیل انحراف عمدۀ یهود و دلیل تحریف جدی در مسیحیت همین بود که لا اِلهَ نداشتند.

اگر از نفی شروع نکنیم، سوء تفاهم و مشکل “این­‌همانی” به وجود می­‌آید. به عنوان مثال، نظریۀ تربیتی می­‌دهیم، بعد اسم آن را education می­‌گذاریم؛ این درست نیست. education معنای خاص خودش را دارد و با سیستمی غیر از دین کار می‌­کند. وقتی شما بررسی می­‌کنید، می­‌بینید که education یک گزارۀ مدرن است، به نظامی اجتماعی به نام Schooling می­‌پردازد، در متن خودش Student می­‌پروراند اما نگاه دین اصلاً در education و امثال این‌­ها نیست. دین اساساً educat کردن را قبول ندارد.

بر اساس اصل لااله الا الله، Politics با سیاست یکی نیست، روان‌­شناسی با Scicology یکی نیست، economy با اقتصاد یکی نیست. Sociology با جامعه‌­شناسی یکی نیست، management با مدیریت یکی نیست. بنابراین، ابتدا باید نفی کنیم و سپس اثباتی حرف بزنیم تا دچار این­‌همانی نشویم. این­‌همانی یعنی لات و هبل را الله دانستن و این اول مشکلات است. و به همین دلیل است که ما هنوز نقشۀ جامع علمی نداریم؛ چون دچار این­‌همانی هستیم.

تقریباً عمدۀ علوم ما، هم در علوم پزشکی و علوم طبیعی و هم در علوم انسانی ما به ازای دینی آن تولید نشده است. حتی اگر شما مدعی زبان و ادبیات هم بشوید، الان در مقطع فوق لیسانس و دکترا کسانی که زبان و ادبیات فارسی می­‌خوانند، در گرایش زبان­‌شناسی نگاهشان با نگاه هگل یا نگاه نوآم چامسکی جلو می‌­رود.

این­که نظریۀ جدیدی تولید نمی­‌شود به این دلیل است که کسی احساس نمی­‌کند که این چیزهایی که در دورۀ لیسانس و فوق لیسانس و دکتری یاد گرفته اشتباه است. اصلاً به تنها چیزی که فکر نمی­‌کند همین است.

اگر نقشۀ علم خواست ترسیم بشود، ساحت و سرزمین وجود ابتدا تعریف می­‌شود، بعد آن نقاط به نام آن شهرها و روستاها داخل آن سرزمین چینش می­‌شود. سرزمین وجود غربی‌ها و ساحت وجودشان، اُمانیزم‌، یا همان اصالت بشر است. شما نمی­‌توانید صرف اینکه اسمش را بردارید بگویید مثلاً فلسفه، حکمت است. psychology، روان‌شناسی است یا politics، سیاست است. با همین تعویض اسم، مشکل حل نمی­‌شود.

در آن سرزمین، ساحت وجودی برای نقشۀ علم در نگاه قرآنی، خود قرآن است؛ یعنی خداگرایی نه بشرگرایی؛ تئوئیزم‌، نه اُمانیزم؛ اصالت خدا‌، نه اصالت بشر. در سرزمین خداگرایی مفاهیم نمی‌­تواند از مفاهیم امانیزم بیاید. برای مثال، مفهوم جنگ نرم است که مقام معظم رهبری به کار بردند و همه فکر کردند منظور همان soft war جوزف نای است و در واقع چهارچوب نظری آن را بر اساس این قرار دادند.

اساساً ما سه نوع جنگ و سه نوع قدرت داریم. قدرت سخت که در جبهه نظامی بیشتر معنا پیدا می‌­کند، بستر آن روی زمین است، هدف آن هم تصرف و سیادت است. در قدرت نوع دوم که نیمه سخت است، در مسائل سیاسی و اقتصادی بروز دارد، هدف آن سیاست و تصرف نیست، رقابت و حذف است. اما در نوع سوم یعنی قدرت نرم که در مسائل فرهنگی روانی بروز پیدا می‌کند، هدفش تصرف خود آدم­‌ها به صورت آرام آرام است؛ یعنی ذهن و قلب انسان را تصرف می‌­کند. جنگ نرم به همین معناست که در ناحیه ذهن، در اعتقادات شک ایجاد می‌کنند و در ناحیه قلب، حب و بغض‌ها را مدیریت می‌کنند.

وقتی قلب انسان با حبّ و بغض و ذهن انسان با شک و یقین نظمش به هم ریخت، تصرّف شده است و از دست رفته است. این اتفاق امروز در صدر اقداماتی است که توسط غربی‌ها می‌­افتد. غربی‌ها امروز این کار را با بالاترین توانایی و کیفیت، بخصوص با استفاده از رسانه­‌ها دارند انجام می‌­دهند.

پس به جای تصرّف سرزمین‌، به جای با رقابت گرفتن بازار اقتصادی یا بازار سیاسی در قدرت نرم‌، افراد را می­‌گیرند. تفاوت دیدگاه آقای جوزف نای و مقام معظم رهبری را در سورۀ بقره در آیۀ «لا اکراه فی الدین قد تبیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَی» می­‌بینیم. نگاه آقای جوزف نای، اغواکردن است. آقای جوزف نای دنبال این است که ما اغوا بشویم. نگاه قرآن ارشاد است.

بنابراین، در قدرت نرم، ما به اختیار باید بپذیریم یک کاری را انجام بدهیم. آن­جایی که ما اشغال می‌­شویم، آن­جایی که ما در واقع به اختیار یک کاری را انجام می­‌دهیم، این اختیار دو وجه دارد. یا اغوا است و غیّ است یا رشد و ارشاد است. مدل آقای جوزف نای در کتاب قدرت نرم، قائم و ناظر به اغوا است. می­‌گوید بشریت باید اغوا بشود. به اختیار بپذیرد که کاری را که ما انجام می­‌دهیم خوب است.

پس دو حالت داشت. من یک­‌بار شما را وادار می­‌کنم که کاری را انجام بدهید که من می­‌خواهم، سپس اغوا می‌شوید، یک­‌بار از شما می­‌خواهم که کاری را انجام بدهید که خدا می­‌خواهد که آن می­‌شود ارشاد شما. مهم نیست دیگر شما آن را انجام می­‌دهید یا نه. چون من دیگر ذی­نفع نیستم و دعوت به خودم نمی­‌کنم. این دو نوع اعمال قدرت است. کار این­‌هایی که در رسانه­‌های غربی کار عملیات روانی را صورت می­‌دهند، اساس عملیات روانی‌ و اساس قواعد سینمای هالیوود در همین نکته خلاصه می­‌شود. دیگران را اغوا کند.

ما انتظاری از دشمن نداریم، دشمن وظیفه‌­اش دشمنی است. باطل وظیفه‌­اش این است که آن کار خودش را انجام بدهد. ما گلایه از غرب و باطل نمی­‌کنیم. گلایه‌مان از خودمان است در غرب‌شناسی که چرا یک‌­باره سند جوزف نای را می‌­آوریم ترجمه می­‌کنیم؛ بدون این­که حاشیۀ دینی برآن بزنیم. بعد بگوییم قدرت نرم همین است. اصل این‌همانی، به­‌خاطر اجرا نشدن اصل لااله؛ ما از این گلایه داریم.

امام هم که انقلاب کرد، با نفی آغاز کرد. دهۀ اول انقلاب، دهۀ نفی بود. نه شرقی نه غربی؛ جمهوری اسلامی. ما دو تفکّر را نفی کردیم نه صرفاً شوروی و آمریکا را. غرب­‌شناسی امام خیلی عمیق است. آن روز هرکس به شوروی گرایش داشت، از آمریکا می­‌برید و هرکس به دامن آمریکا در می­‌غلطید، با شوروی کمونیست و مارکسیست و سوسیالیست مشکل داشت.

از سال ۵۷ تا ۶۷ پارادایم‌ ما پارادایم نفی بود. نه شرقی نه غربی؛ نه لیبرالیزم نه مارکسیسم و سوسیالیزم. اساساً این دو‌، دو ایدئولوژی کوچک در پارادایم اُمانیزم هستند؛ چون هر دوی آن­ها اصالت را به بشر می‌­دهند. دهۀ دوم انقلاب که شروع شد، قراربود آن شقّ سوم را ما مشخص کنیم، گفته بودیم نه شرقی نه غربی، شقّ سوم این­که مشخص کنیم جمهوری اسلامی. اقتصاد‌، فرهنگ‌، سیاست و نرم افزارهای این جمهوری اسلامی چیست؟

دو دسته بحث در ایران به نام سنت یا مدرنیزم شروع شد. هنوز هم این بحث وجود دارد. از ۶۸ تا ۷۸ حجیم‌­ترین بخش حوزه­‌های فکری در کشور ما این بحث‌ها بود. سنت، مدرنیزم‌؛ سنت‌، تجدّد. این دهه، دهۀ حیرت است. از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ دهۀ سوم انقلاب، یعنی دهۀ تفکیک بود. یعنی بعد از این­که مشخص شد ما نه شرقی نه غربی هستیم بعد و سنت و مدرنیزم برای ما پاسخ­گو نیست‌، یک گروهی به دنبال این حرکت کردند ­که اصالت برای بشر است، پس بشر حق دارد؛ حقوق بشر.

وقتی این انسان­‌گراها که اصالت را به انسان می‌دادند جبهه‌­هاشان روشن شد، خداگراها و تئوئیست‌ها هم روبروی این‌ها جبهه‌­شان روشن شد. از ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۸ یک دورۀ ده ساله زد و خورد فکری در ایران تضارب آرا به وجود آمد و دو جبهه کامل شد. جبهه خداگراها و جبهه بشرگراها. این دو پارادایم کامل روبروی همدیگر است.

از سال ۱۳۸۸ به بعد که اکنون در این دهه قرار داریم، دهۀ پارادایم تشخیص است. یعنی مشخص کردن مقصد. مقصد نور یا ظلمات؟ تشخیص ولی. ولی الله یا طاغوت؟

غرب‌­شناسی نوعی خودشناسی است چون ذهن­‌ها و قلب­‌های ما به دست دشمن فتح شده است و ما باید با شناخت غرب، خود را نجات دهیم. برای این­که در غرب شناسی موفق باشید راهش شک است؛ به آن­چه به شما گفته می­‌شود شک کنید. در مورد گذشتگان با احترامی که دارند، بدون هیچ ابائی نقد کنید.

  1. جواد
    27 جولای 2015

    زبان شناسی گرایشی از ادبیات فارسی نیست. یک رشته مجزا هست و در مقاطع ارشد و دکتری کنکور جداگانه دارد. زبان شناسی یک علم جهانی است و در آن اصول و قواعدی مطالعه می شود که در مورد هر زبانی ممکن است صدق کند. زبان یک ابزار است، یعنی چه ما به ازای دینی آن تولید نشده و … . تو که سواد کافی نداری چرا خودت رو نخود هر آشی میکنی و اظهار فضل میکنی.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.