هنگامى كه قدرت فراگيرى همه اسماء به وسيله آدم، و محقق ساختن آنها در وجودش، و احاطه تامّش بر حقايق و مسميات و نهايتاً شايستگي اش براى مقام خلافت الهى بر فرشتگان روشن شد، از جانب خالق هستى و آفريننده موجودات كه ضرورتاً بايد از فرمانها و دستورات حضرتش پيروى كنند به فرشتگان فرمان رسيد از باب اعتراف و اقرار به برترى او نسبت به خودشان و رحمت حق نسبت به آدم به حريم حرمتش و به پيشگاه عظمتش تواضع آرند و فروتنى كنند.
رفعت دستور و ارزش فرمان و عظمت فرمان دهنده از جمله قُلْنَا كه به صورت جمع ذكر شده استفاده مي شود. اين سجده جنبه عبادت نسبت به آدم نداشت و آدم در اين عرصه معنوى معبود نبود، بلكه سجده به فرمان حق صورت گرفت كه اين سجده در حقيقت عبادت خدا و تكريم و تعظيم به آدم بود، چنان كه در قرآن مجيد اطاعت از پيامبر اطاعت از خدا و بيعت با آن وجود مقدس بيعت با خدا به حساب آمده است: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ … «۱» كسى كه از پيامبر اطاعت كند محققاً از خدا اطاعت كرده است. إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ … «۲» بى ترديد كسانى كه با تو بيعت ميكنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مي نمايند. پس در حقيقت با قبله بودن آدم حضرت حق عبادت شده، و در اين زمينه نهايت تكريم و احترام و تواضع و فروتنى از جانب فرشتگان به پيشگاه خليفة الله عرضه شده است.
فرشتگان در آن موقعيت خطير فرمان حق را به جان اطاعت كردند و با همه وجود به معبود خود ادب نمودند و با سجده خود بر آدم به برترى او بر خويش عملًا به اقرار و اعتراف نشستند و درسى عاشقانه و روشى حكيمانه براى نمك خواران سفره كريمانه حضرت معبود از خود باقى گذاشتند، كه بر عهده هر مملوكى و هر نمك خوارى واجب است حق مملوكيت و حق نمك مالك آن هم مالكى چون وجود مقدس حق را با اطاعت از فرمان او و گردن نهادن به دستور وى به جاى آورد و از عصيان و سرپيچى از خواسته او و امتناع از محقق ساختن فرمان حكيمانه اش بپرهيزد و به پيشگاه با عظمتش سرتسليم فرود آورد و با توجه به مملوك بودنش از اين كه با حقارت وجودش، در برابر كبريائى مالكش و قدرت و سطوت و بزرگى بى نهايتش شانه كبر بالا اندازد و سينه تكبر جلو دهد و قيافه استكبارى نشان بنماياند حذر كند.
در اين ميان ابليس كه به فرموده قرآن مجيد از طايفه جن بود سجده نكرد. فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ «۳» پس همه سجده كردند جز ابليس، او از طايفه جن بود، پس در برابر فرمان پروردگارش عصيان كرد و از چهارچوب بندگى حق خارج شد. آرى آن جنّى بى شرم در برابر فرمان حق سرباز زد و با كوچك ديدن آدم و تكيه بر بزرگ بينى خود و تماشاى ظاهر آدم و غفلت از عظمت عقلى و روحى و باطنى او، و مقام علم و خلافتش از سجده امتناع كرد و حسد و كبرى كه مايه كفر بود و در وجودش به صورت استتار كمين داشت با امتحان و آزمايش حضرت معبود آشكار شد وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ. اين توضيح در صورتى است كه كَانَ به معناى اصلى خودش باشد.
اما اگر كَانَ به معناى صار باشد، چنان كه برخى از مفسران و محققان گفته اند، بايد ملتزم به اين حقيقت شد كه ابليس پيش از آفرينش آدم از مؤمنان حقيقى و عباد واقعى حق بود. ولى ظاهربينى اش و مغرور شدنش به عبادت چند هزار ساله اش و اين كه در گروه فرشتگان راه يافته بود، او را به دايره امتناع از فرمان بردن و كبر و بزرگ بينى كشيده و از اطاعت فرمان خدا باز داشت و سر تعظيم در برابر آدم فرود نياورد، و پيشانى بندگى به پيشگاه معبود نگذاشت در نهايت از كافران شد.
البته بايد به اين نكته بسيار مهم توجه داشت كه همه موجودات مكلّف و مختار، براساس فطرت پاك و توحيدى آفريده مي شوند و مايه آلوده كفر و انكار ذاتى هيچ جنبنده مكلفى نيست و ابليس هم از اين حقيقت مستثنى نمى باشد و او هم مانند همه فرشتگان و جنيان و انسان بر فطرت توحيدى به وجود آمده و آفريده شده و به اختيار خود با داشتن فطرت توحيدى كفر و فسق درونى را انتخاب كرده و باطن خود را در معرض اين بيمارى مهلك يعنى خوى استكبارى قرار داده و با آزمون الهى در ميدان آفرينش انسان و بخشيده شدن مقام علم و خلافت به او و فرمان تواضع و سجده بر او كفر باطنى خود را با امتناع از سجده و تكبر در برابر حق آشكار نموده است.
با توجه به اين كه ابليس هم از باب رحمت حق بر فطرت توحيدى آفريده شده و خوى استكبارى را به اختيار خودش به خاطر ظاهربينى و بزرگ شمردن خودش انتخاب نموده بايد گفت آفرينش او به هدف راه گيرى از انسان، گمراه نمودن بشر و اغواى بنى آدم نبوده، بلكه او هم مانند ديگر پاكان عرصه فطرت براى عبادت و بندگى و رسيدن به مقام قرب و لقاء حق آفريده شد، ولى در كمال آزادى دست به تمرد و عصيان زد و در برابر حق به تكبر نشست، و اعلام كرد كه به اغواى انسان برمي خيزد و او را به گمراهى و ضلالت ميكشد.
انسان هم كه براساس فطرت توحيدى آفريده شده و به او عقل و اختيار و هوش و آزادى عنايت گشته هيچ اجبارى بر فرمان بردن از ابليس و قبول دعوت او ندارد و بر اوست كه به خاطر تأمين سعادت دنيا و آخرتش دعوت خدا و پيامبران و امامان معصوم و ناصحان دلسوز را بپذيرد و از قبول دعوت شيطان امتناع ورزد.
اين نكته بسيار مهم نيز نبايد ناگفته بماند، كه ابليس در عين تمرّد و عصيانش مي توانست هم چون ديگر گنهكاران به پيشگاه حضرت ارحم الراحمين زارى و تضرع نمايد و از محضر حضرتش عذرخواهى كند و با فروتنى و انكسار بر خاك توبه نشيند و طلب عفو و مغفرت كند كه در آن صورت توبه اش پذيرفته مي شد و به درياى آمرزش فرو مي رفت و از طايفه كافران به گروه ساجدان مي پيوست و پرونده اى پاك از گناه و عصيان مي يافت و لايق ورود به بهشت مي شد، چنان كه در روايتى آمده: چون نوح در كشتى نشست ابليس «ميان مؤمنان» نيامد بلكه دنبال كشتى جاى گرفت نوح گفت: اى ابليس به واسطه استكبار و خود بزرگ بينى خود را و متابعانت را هلاك كردى، ابليس گفت: اكنون چه كنم نوح گفت توبه كن، گفت: آيا توبه من را مي پذيرند، نوح از حضرت حق پرسيد خدايا اگر ابليس توبه كند از او مي پذيرى؟ خطاب آمد اگر بر قبر آدم سجده كند توبه اش را مي پذيرم نوح اين معنا را به ابليس اعلام كرد، ابليس پاسخ داد: من هنگامى كه آدم زنده بود بر او سجده نكردم اكنون كه مرده است بر او سجده كنم!! «۴»
در جمع بندى مطالب بايد گفت: آدم به خاطر اين كه اسماء و در حقيقت مسميات در ظرف وسيع عقل و روحش و باطن و جانش تجلى كرد و به اين سبب به مقام خلافت الهى رسيد بر فرشتگان برترى يافت و شخصيت والايش و عظمت مقامش مسجود ملائكه شد و از اين طايفه پاك، ادب و متانت و وقار و كرامت ظهور كرد و ابليس كه از گروه جن بود در اين عرضه پر خطير با انتخاب و اختيار خودش كفر درونياش را كه محصول كبر و حسد بود و ارتباطى به ذاتش و فطرتش نداشت آشكار نمود و هم چون ديگر عاصيان و متكبران به نافرمانى و تمرد از خواسته حق دست يازيد، ولى راه توبه به روى او باز بود و مي توانست به شرف توبه نائل گردد و از چاه ظلمت كبر درآيد و گناهش را جبران نموده از صفحه پروندهاش پاك نمايد و او را موجودى نيافريده اند كه راه هدايت را بر انسان ببندد و او را گمراه كند و از رحمت حق محروم سازد، بلكه به خاطر محروم نمودن خود از رحمت حق و كينه نسبت به آدم و حسدورزى به او در حالى كه قدرت سلب اختيار انسان را ندارد در مقام گمراه كردن بنى آدم برآمد و اين آدميان هستند كه با توجه به عقل خود و پيامبران و امامان و قرآن مجيد بايد دعوت او را نپذيرند و از قبول فرهنگ او امتناع ورزند، و تسليم دين حق شوند، و از اين راه خوشبختى و سعادت خود را در دنيا و آخرت تأمين كنند.
بنابراين هر چون و چرائى و رد و ايرادى كه از بعضى از مردم بر اثر جهل، يا به سبب عناد، يا از روى سفسطه گرى و مغالطه نسبت به آفرينش ابليس صورت ميگيرد مردود است، و قطعاً القاء اين مسئله كه ابليس را محض فريب انسان و گمراه كردنش و راه گيرى بر او آفريده شد تهمت ناروائى به حضرت حق و سخنى باطل در برابر نظام متقن و استوار جهان هستى و موجودات آن است.
سجده از ديدگاه روايات
حضرت موسى بن جعفر (ع) از پدرش، از پدرانش از حضرت حسين(ع) روايت مي كند كه آن حضرت فرمود: «ان يهوديا من يهود الشام و احبارهم قال: لعلى فى كلام طويل: هذا آدم اسجدالله له ملائكته فهل فعل بمحمد شيئاً من هذا؟ فقال له على (ع) لقد كان كذلك ولئن اسجدالله لآدم ملائكته فان سجودهم لم يكن سجود طاعة انهم عبدو آدم من دون الله عزوجل ولكن اعترافا لادم بالفضيلة و رحمة من الله له و محمدصلى الله على وآله اعطى ما هو افضل من هذا ان الله عزوجل صلى فى جبروته والملئكة باجمعها و تعبد المؤمنون بالصلاة عليه فهذه زيادة له يا يهودى:» «۵»
فردى يهودى از يهودى هاى شام و دانشمندانشان در سخنى طولانى به على(ع) گفت: اين آدم است كه خدا فرشتگانش را براى او به سجده و تواضع انداخت، آيا از اين برنامه چيزى را براى محمد انجام داد، على (ع) گفت به حق همين است اما، اگر خدا فرشتگانش را براى آدم وادار به سجده كرد، بى ترديد سجودشان سجود طاعت و عبادت نبود كه آدم را به جاى خدا عبادت كرده باشند، اين سجود اعتراف و اقرار به فضيلت آدم و رحمتى از جانب خدا براى او بود، ولى محمد را آنچه برتر از اين سجده بود عطا كرد، خداى عزوجل و همه فرشتگانش در جبروت به او درود فرستادند و مؤمنان را با صلوات بر او به عبادت فرا خواند، اين است حقيقت افزونى كه براى او قرار داد.
حضرت رضا (ع) در حديثى طولانى كه اين جملات در آن است فرمود: «ان الله تبارك وتعالى خلق آدم فاودعنا صلبه وامر الملائكة بالسجود له تعظيما لنا واكراما وكان سجود هم لله تعالى عبودية ولآدم اكراماً وطاعة لكوننا فى صلبه فكيف لانكون افضل من الملائكة وقد سجد ولادم كلهم اجمعون:» «۶» خداى تبارك و تعالى آدم را آفريد و ما را در صلبش به وديعه نهاد، و فرشتگانش را به سجده بر او فرمان داد كه اين سجده تعظيم و گرامى داشت نسبت به ما بود، و بى ترديد سجود فرشتگان عبادتى براى خدا و براى آدم اكرام و طاعت فرشتگان از حق بود، و اين همه براى اين بود كه ما در صلب او قرار داشتيم، پس چگونه ما برتر از فرشتگان نباشيم در حالى كه همه به صورت اجتماع به آدم سجده كردند.
هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) روايت مي كند: «لما اسرى برسول الله و حضرت الصلاة اذن جبرئيل واقام الصلاة فقال: يا محمد تقدم فقال له رسول الله تقدم يا جبرئيل فقال له انا لا نتقدم على الآدميين منذ امرنا بالسجود لآدم:» «۷» زمانى كه رسول خدا را به معراج بردند و وقت نماز رسيد جبرئيل اذان و اقامه نماز گفت: و اعلام كرد: اى محمد جلو به ايست پيامبر خدا به او فرمود جبرئيل تو جلو به ايست، جبرئيل گفت: ما از زمانى كه به سجود بر آدم فرمان يافتيم بر آدميان پيشى نمى گيريم.
حضرت على ابن الحسين از پدرش از اميرالمؤمنين از پيامبرخدا روايت مي كند كه آن حضرت فرمود: اى بندگان خدا هنگامى كه آدم نور را از صلبش درخشان و ساطع ديد در آن زمانى كه خدا از قلّه عرش اشباح و سايه هاى ما را به پشتش انتقال داد، او نور را ديد ولى اشباح و سايه ها براى وى بيان نشد كه چيست؟ پرسيد پروردگارا اين انوار چيست؟ خطاب رسيد، انوار و اشباح را از شريف ترين بقعه هاى عرشم به پشت تو انتقال دادم و به اين خاطر فرشتگان را به سجده بر تو فرمان دادم چرا كه تو ظرف اين سايه ها و اشباح بودى، آدم گفت پروردگارا اگر براى من روشن ميساختى اين اشباح چيست مايه دل خوشى من بود، خطاب رسيد اى آدم به قله عرش بنگر، پس صورت انوار اشباح ما كه در پشتش بود در عرش منعكس شد آن چنان كه صورت انسان در آئينه صاف منعكس مي گردد، پس آدم اشباح ما را ديد و گفت: پروردگارا اين اشباح چيست؟ خطاب رسيد اى آدم اين اشباح برترين مخلوقات و موجودات من است، اين محمد (ع) است و من حميد در امورم هستم، نام او را از نام خود مشتق ساختم و اين على است و من على عظيم هستم، نام او را از نام خود گرفتم و اين فاطمه است و من آفريننده آسمانها و زمينم او جداكننده دشمنانم از رحمت من است در آن روزى كه حكم و قضاى من جارى مي شود و جداكننده دوستان من است از آنچه به ناحق به آن سرزنش مي شدند، نام او را از نام خود مشتق نمودم و اين حسن است و اين حسين و من محسن و زيبا كارم، نام هر دو را از نام خود گرفتم، اينان خوبان و ارزشمندان خلق من هستند، به وسيله آنان از مردم مي گيرم و به خاطر آنان به مردم عطا ميكنم، و به وسيله آنان كيفر مي دهم و به خاطر آنان پاداش مي بخشم، اى آدم به آنان به من متوسل باش هنگامى كه گرفتارى سخت به تو ميرسد، آنان را شفيعان خود به نزد من قرار ده، من به خود سوگند خوردهام سوگندى حق كه به خاطر آنان اميدى را نا اميد نكنم و سائلى را نرانم، به همين خاطر وقتى آدم دچار محروميت از بهشت به خاطر نزديك شدن به درخت شد، خدا را به وسيله آنان خواند، خدا هم توبه او را پذيرفت و او را مورد آمرزش قرار داد. «۸» از اميرالمؤمنين (ع) در معناى سجود روايت شده: «معناه، منها خلقتنى يعنى من التراب، و رفع رأسك من السجود معناه، منها اخرجتنى، والسجدة الثانية واليها تعيدنى ورفع رأسك من السجدة الثانية ومنها تخرجنى تارة اخرى:» «۹»
معناى سجده اين است كه مرا از اين خاكى كه پيشانى بر آن نهاده ام آفريدى و برداشتن سرت از خاك به اين معناست كه مرا از آن درآوردى و به صورت انسانى آراسته و با خلقتى كامل قرار دادى، و معناى سجده دوم اين است كه مرا با مردن به خاك باز ميگردانى و سربرداشتن از سجده دوم به اين معناست كه دوباره مرا از آن بيرون مي آورى. و نيز از آن حضرت روايت شده: «انى لاكره للرجل ترى جهته جلحاء ليس فيها شيى من اثر السجود:» «۱۰» من بر انسان نمى پسندم كه پيشانياش صاف ديده شود و در آن هيچ نشانهاى از سجده نباشد. و در روايتى فرموده: «لايقرب من الله سبحانه الا كثرة السجود والركوع:» «۱۱» سبب قرب به خدا جز سجود و ركوع بسيار نيست.
از حضرت صادق (ع) روايت شده: «ان العبد اذا اطال السجود حيث لايراه احد قال الشيطان واويلاه اطاعوا و عصيت وسجدوا وابيت:» «۱۲» بنده حق چون سجده را در جائى كه كسى او را نمى بيند طولانى كند شيطان ميگويد: واى بر من فرزندان آدم اطاعت كردند و من عصيان ورزيدم، و سجده كردن و من امتناع نمودم. سعيد بن يسار مي گويد به حضرت صادق (ع) گفتم: «ادعوا وانا راكع او ساجد، نقال نعم ادع و انت ساجد فان اقرب مايكون العبد الى الله وهو ساجد ادع الله لدنياك وآخرتك:» «۱۳» من از پيشگاه حضرت حق مسئلت و درخواست مي كنم در حالى كه در ركوع يا سجودم، فرمود خوب است در حالى كه در سجده اى دعا كن زيرا نزديكترين حالت عبد به پيشگاه خدا در سجده بودن اوست خدا را در آن حال براى خير دنيا و آخرتت بخوان.
تكبر
در آيه مورد تفسير، اين مطلب مطرح است، كه ابليس از پذيرش فرمان حق در مسئله سجده بر آدم امتناع كرد و از خود تكبر نشان داد، در اين بخش تا جائى كه لازم است در رابطه با اين بيمارى خطرناك كه موجب لعنت ابدى، و عذاب دائمى و خزى دنيا و آخرت و محروميت از سعادت و خوشبختى، و دور ماندن از رحمت رحيميه حق است مطالبى ذكر شود.
كبر به اين معناست كه شخص خود را از غير خويش بزرگ تر و با كمال تر و مقدم تر بداند و در نتيجه به طرف مقابل حق ندهد كه از او كارى را بخواهد، يا به وى فرمانى دهد، يا به موعظه و نصيحتش برخيزد و نهايتاً از او نسبت به هر برنامه مثبتى و كار شايستهاى سر بپيچد و نافرمانى و عصيان به ميان آورد. هر كس در هر مقام و موقعيت و منصب و شأنى باشد، و صورت قلبش و صفحه جانش به آلودگى كبر هرچند به اندازه ذره باشد ملّوث و ناپاك ديده شود در حجابى سنگين و مانعى سخت نسبت به فيوضات الهيه قرار دارد، و تمام روزنه هاى لطف و رحمت حق به روى او بسته است، و جز عذاب دردناك قيامت نصيب و سهمى نخواهد داشت.
وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً: «۱۴» و اما كسانى كه از پذيرفتن حق، و انجام عمل شايسته امتناع نمودند، و نسبت به خدا تكبر كردند، آنان را به عذاب دردناكى عذاب خواهد كرد. إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ … «۱۵» آنان كه آيات ما را انكار كردند، و از پذيرفتن آنها تكبّر نمودند درهاى آسمان براى نزول رحمت بر آنان گشوده نخواهد شد و در بهشت هم وارد نمى شوند.
الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ: «۱۶» كسانى كه در آيات خدا بى آن كه دليلى براى آنان آمده باشد گفتگوى بى منطق ميكنند و به مجادله و ستيز بر ميخيزند، اين كار زشتشان نزد خدا و اهل ايمان مايه دشمنى بزرگ است، اين گونه خدا بر دل هر گردنكش زورگوئى مُهر تيره بختى مي نهد.
قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ: «۱۷» به آنان گويند: از درهاى دوزخ درآئيد در حالى كه در آن جاودانه ايد پس جايگاه متكبران بد جايگاهى است. از حضرت زين العابدين روايت شده: «فاول ما عصى الله به الكبر وهى معصية ابليس حين ابى واستكبر وكان من الكافرين:» «۱۸» پس اوّل چيزى كه خدا به آن معصيت شد كبر است، و كبر معصيت ابليس است زمانى كه از قبول فرمان حق امتناع ورزيد و به تكبر نشست. از حضرت صادق (ع) از نزديك ترين مرحله به الحاد و كفر پرسيدند فرمود: «ان الكبر ادناه:» «۱۹» كبر نزديك ترين آن است.
كبر حالت بسيار زشتى است، كه انسان از راه خود بزرگ بينى دچار آن ميشود، و فضاى تاريكى است كه آدمى خود را در آن فضا از غير خودش بزرگ تر ميبيند، و بالاترين حالت تكبّر كه سنگين ترين بيمارى درونى است، تكبرورزى نسبت به خداست كه علامتش امتناع از قبول فرمان هاى او و دور ماندن از اقرار به بندگى و مملوكيت نسبت به حضرت اوست، و بعد از آن تكبرورزى در برابر بندگان خداست و كبر در برابر آنان به اين است كه خود را بزرگ و ديگران را خوار و حقير بشمارد و از اين كه از آنان قبول فرمان كند عصيان بورزد، و نسبت به آنان حالت برترى جوئى داشته باشد و از مساوى شمردن خويش با آنان در حقوق و مسئوليتها امتناع كند و همه جا خود را بر آنان مقدم بدارد، و به اين اميد و انتظار باشد كه همه در سلام بر او سبقت گيرند و او را بالاى دست خود بنشانند و هر چيزى را براى او بخواهند.
از پيامبر اسلام روايت شده: «لايدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر كيف يستعظم نفسه و يتكبر على غيره:» «۲۰» كسى كه به وزن دانه ارزنى كبر در قلبش باشد وارد بهشت نمى شود، او بر اساس چه منطق و دليلى خود را بزرگ ميشمارد، و بر غير خود بزرگى و كبر ميفروشد؟! و آن حضرت فرمود: «اجتنبوا الكبر فان العبد لايزال يتكبر حتى يقول الله عزوجل اكتبوا عبدى هذا فى الجبارين:» «۲۱» از كبر دورى گزينيد، زيرا انسان هموراه تكبر ميورزد تا خداى عزوجل به فرشتگان بگويد: اين انسان را در زمره گردنكشان بنويسيد.
على (ع) می فرمايد: «اياك والكبر فانه اعظم الذنوب والأم العيوب وهو حلية ابليس:» «۲۲» از كبر بپرهيز زيرا كبر بزرگ ترين گناه و پست ترين عيب و رنگ و رخساره ابليس است. در رابطه با ابليس كه اسم خاص است، و شيطان كه عنوانى عام است و بر هر متمرد و سركش و ياغى و طاغى و ضال و مضل صدق ميكند به خواست خدا بحث مشروحى خواهد آمد.
پی نوشتها:
(۱)- نساء، آيه ۸۰.
(۲)- فتح، آيه ۱۰.
(۳)- كهف، آيه ۵۰.
(۴)- منهج الصادقين چاپ محمدحسن عالمى، ج اول، ص ۱۵۶.
(۵)- نورالثقلين، ج ۱، ص ۵۷.
(۶)- نورالثقلين، ج ۱، ص ۵۸.
(۷)- نورالثقلين، ج ۱، ص ۵۸.
(۸)- صافى، ج ۱، ص ۱۱۵.
(۹)- بحار، ج ۸۵، ص ۱۳۹.
(۱۰)- بحار، ج ۷۱، ص ۳۴۵.
(۱۱)- غررالحكم.
(۱۲)- بحار، ج ۸۵، ص ۱۶۳.
(۱۳)- بحار، ج ۸۵، ص ۱۳۲.
(۱۴)- نساء، آيه ۱۷۳.
(۱۵)- اعراف، آيه ۴۰.
(۱۶)- غافر، آيه ۳۵.
(۱۷)- زمر، آيه ۷۲.
(۱۸)- سفينة البحار، دوجلدى، ج ۲، ص ۴۵۸.
(۱۹)- كافى، ج ۲، ص
(۲۰)- سفينة البحار قديم، ج ۲، ص ۴۵۹.
(۲۲)- كنزالعمال، ح ۷۷۲۹.
(۲۳)- تفسير مبين، ۱۶۸.
Sorry. No data so far.