در فیلم «آمور» ساخته میشائیل هانکه، سکانسی هست که در آن شخصیت زن فیلم درحالیکه نیمی از بدنش فلج شده است، از همسرش میخواهد که برای او کتاب تهیه کند و بنابر عادت همیشه مطالعهاش را قطع نمیکند. او میداند که وقت زیادی زنده نخواهد بود با این حال مطالعهاش را دارد. این یعنی فرهنگ مطالعه. آنچه ما به آن نیاز داریم همین است. عادت به مطالعه. آنوقت کجا و کیاش فرقی نمیکند. در مترو یا بیآرتی، صبح یا شب، بین دو نیمه فوتبال یا قبل از خواب. آنوقت همین وقتهای مرده، کلی کتاب میشود برای خودش.
به پرسشها و مسائل اجتماعی به صورتهای گوناگون میتوان پاسخ داد. میشود آنها را فلسفی و انتزاعی کرد و با آنها به صورت کلان و ذهنی مواجه شد. میتوان هم آنها را به مسألههای شخصی و فردی و روانشناسانه تقلیل داد. اینها سادهترین و رایجترین شیوههای برخورد ما با پرسشها و مسائلِ عمیقاً اجتماعی است که باعث میشود درک درستی نسبت به آنها پیدا نکنیم و بالتبع راهحل مناسبی هم برای حل آن نمی توان یافت. فرهنگ کتاب و کتابخوانی یکی از آن موارد است.
«چرا ما کتاب نمیخوانیم؟» این پرسشی است ناظر به پایین بودن ضریب مطالعه در جامعه. این یعنی فقر مطالعه در جامعه یک مشکل فردی یا طبقاتی نیست. مشکلی به غایت اجتماعی است که دلایل و زمینههای اجتماعی هم دارد. خاصه با در نظر گرفتن اینکه میانگین سرانه مطالعه در جهان، حدود 45 دقیقه است، درحالیکه در کشور ما در بهترین و خوشبینانهترین حالت کمتر از 20 دقیقه.
جامعهشناسها معتقدند که به پرسشهای اجتماعی پاسخ قطعی و تکعلتی، نمیشود داد. به تعبیر دیگر پدیدههای اجتماعی چندعلتی هستند. پدیده کتاب و صنعت نشر هم از این قاعده مستثنی نیست. با این حال روشن است که کتاب در سبد خرید ما جایی ندارد. ما حاضر نیستیم بخشی از هزینه جاری هفتگی یا ماهانهمان را به خرید کتاب اختصاص دهیم. این میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد. شاید به پایین بودن درآمد سرانه افراد برگردد؛ کسی که توان حل نیازهای اولیه زندگیاش را نداشته باشد چگونه میتواند برای خرید و مطالعه کتاب هزینه کند؟ این فرضیه مخصوصاً در روزگار ما چندان هم بیراه نیست، خاصه اینکه قیمت کاغذ، هزینه چاپ و لاجرم قیمت کتاب به دلایل مختلف بالا رفته است.
دیگر اینکه در کشور ما مکانیسم تولید و توزیع کتاب فرایند منطقی و طبیعی ندارد. در همه جای جهان تعداد کتابفروشیها چند برابر تعداد ناشران است. این امری بدیهی است. تعداد فروشگاههای کتاب باید چند برابر تعداد ناشران و تولیدکنندگان کتاب باشد. مثل هر کالای تولیدی دیگری. طبیعتاً اگر 10 تا کارخانه تولید موادغذایی داریم، چندین برابر آن فروشگاه در کل کشور نیاز هست که تولیدات کارخانه را به دست مشتریان برساند. اما خوب است بدانید که در کشور ما تعداد ناشران بیشتر از تعداد کتابفروشها است!
به اینها اضافه کنید کارهایی را که برای بهترشدن وضع کتابخوانی جامعه صورت گرفته که رایجترین کار، برگزاری مسابقه کتابخوانی است. برای خواندن یک کتاب جایزهای معین میکنیم. معنای این کار چیست؟ جز پذیرفتن اینکه کتابخوانی کاری بیحاصل و حوصلهسربر است که برای جبران وقتی که گذاشتهاید به شما جایزه میدهیم تا وجدانتان آرام بگیرد؟ معمولا در این مسابقات اهمیت جایزه از خود کتاب بیشتر است. واضح است که افراد بعد از مسابقه هم به جای روی آوردن به کتاب سراغ جمع کردن سکه و جوایز نفیس! بروند. کتابخوانی باید از درون بجوشد. ما باید کتاب بخوانیم برای خود کتاب و نفس فایدهای که مطالعه برای آدمی دارد.
ضمن اینکه ما در زمانهای زندگی میکنیم که حاکمیت با رسانههای تصویری است. بخش زیادی از ذائقه فرهنگی جامعه توسط تلویزیون ساخته میشود. در نمایشگاه کتاب تهران، مردم برای خرید کتاب یکی از مجریهای مشهور تلویزیون صف میکشیدند، درحالیکه از کنار بسیاری از اساتید و نخبگان ادبیات و فرهنگ ما بیتفاوت میگذشتند و آنها را نمیشناختند. این به معنای نقد و نفی تلویزیون نیست، بلکه منظور توجه به اهمیت و کارکردهای آن است. ما هنوز در تلویزیونمان آن صورت که باید و شاید تبلیغ کتاب نداریم. بیشتر افرادی که در تلویزیون به ستاره تبدیل میشوند و مورد توجه بخش زیادی از جامعه قرار میگیرند، اهل کتاب نیستند. منظور ستارههای فیلمها و سریالها و ورزشکاران است که هیچکدام نسبتی جدی با کتاب ندارند یا اگر هم دارند در رسانه به آن پرداخته نمیشود.
اگر مسئولان مهم یا چهرههای رسانهای ما هر وقت که یک نویسنده یا ادیب را دیدند با او عکس گرفتند، اگر جامعه بیشتر از بازیکنان فوتبال نویسندهها را در تلویزیون دیدند، اگر پدران و مادران جلوی بچههایشان کتاب بخوانند و بیشتر از گوشی موبایل و نوت بوک( لپ تاپ)، کتاب دست بگیرند و خیلی اگرهای دیگر میتوانیم به رشد کتابخوانی در جامعه امیدوار باشیم. پس بیاییم از امروز بخواهیم که بخوانیم…
Sorry. No data so far.