شنبه 08 آگوست 15 | 13:33

شکست رکورد یا شکست «تنابنده»

محمد رضوانی پور

«گینس» یک شبه کمدی مرتجعانه است که تاریخ مصرفش خیلی وقت قبل از تولیدش تمام شده است. اگر از تمام ایرادهای فاحش تکنیکی، روایت کسل‌کننده، شوخی‌های رکیک و گاه مهوع فیلم و فیلمنامه‌ای که نکته‌ی مثبت و بدیعی در آن دیده نمی‌شود نیز بگذریم، فیلم تنابنده یک مشکل اساسی دیگر دارد: نمی‌خنداند! حتی خنده‌ای سطحی را به لب مخاطب بالای ۱۲ سال نمی‌نشاند.


«گینس» یک شبه کمدی مرتجعانه است که تاریخ مصرفش خیلی وقت قبل از تولیدش تمام شده است. اگر از تمام ایرادهای فاحش تکنیکی، روایت کسل‌کننده، شوخی‌های رکیک و گاه مهوع فیلم و فیلمنامه‌ای که نکته‌ی مثبت و بدیعی در آن دیده نمی‌شود نیز بگذریم، فیلم تنابنده یک مشکل اساسی دیگر دارد: نمی‌خنداند! حتی خنده‌ای سطحی را به لب مخاطب بالای 12 سال نمی‌نشاند. مخاطب وارد سینما می‌شود و با پوستر فیلمی مواجه می‌شود که عکس «محسن تنابنده» و «رضا عطاران» روی آن نقش بسته است و لابد با خودش می‌گوید عجب فیلمی! با هنرمندی «نقیِ پایتخت» و «رضا عطارانی» که خودش به تنهایی می‌تواند مفرح بودن یک فیلم را ضمانت کند. غافل از اینکه «گینس» قرار است به او اثبات کند بهترین و خلاق‌ترین بازیگرها هم در نابلدی کارگردان و ضعف متن، حرفی برای گفتن نخواهند داشت.
 در «گینس» سه شخصیت اصلی –سه برادر- وجود دارد که قصه‌ی فیلم با محوریت آنها روایت می‌شود. (به دلیل اینکه نقش آن برادر کم‌توان ذهنی غالبا از دکور صحنه بالاتر نمی‌رود، شما بخوانید دوتا!) فیلم با سکانس شترمرغ سواری آغاز می‌شود؛ همراه با حرکات و بازی با فوکوس‌های بی‌هدف دوربین روی شخصیت‌هایی که جایگاه هیچ کدام از آنها مشخص نیست و می‌شود میزانسن را به هر نحو دلخواه دیگری تصور کرد.
سپس مخاطب کم کم با زندگی آشفته این دو برادر آشنا می‌شود. در طول فیلم، کارگردان ایده‌های زیادی در این راستا به خرج داده است. از چانه‌زنی سخیف برادرها بر سر «سیما» و «شیما» و به کار بردن انواع چاشنی‌های جنسی و عبارات دوپهلو، نماهای سخیف مثل نمای بنزین زدن «تنابنده» در قالب یک فیلم کولوشوف که تداعی ادرار می‌کند، استعمال بی پرده‌ی مواد مخدر و بسیاری دیگر از شیطنت‌های این‌چنینی. اصولا مک‌گافین زندگی آن دو پول، و نهایت آرزوهایشان هم سفر به تایلند و عیش و نوش بی‌هدف است. از هیچ المان ارزشمندی هم در وجود ذی‌جودشان خبری نیست.
اما در همین سکانس‌های ابتدایی، از وجه دیگری از این دو برادر هم رونمایی می‌شود. جایی که این دو بر سر پول از دست رفته‌ی شرطبندی با هم جدل می‌کنند و عطاران با وسط کشیدن متظاهرانه‌ی بحث حرام بودن پول شرط‌بندی و اینکه خدا می‌خواهد این پول حرام در زندگی‌شان نیاید، سعی در قانع کردن موقت برادرش دارد و «تنابنده» هم مستقیماً حکم فقهی شرط‌بندی را بیان می‌کند و سپس کار خود را با استثنائات ساختگی‌اش توجیه می‌کند. این وجهه‌ی  شبه‌سنتی- شبه مذهبی این دو برادر هنگامی تکمیل می‌شود که پول شرط‌بندی به حساب آن‌ها ریخته شده و «تنابنده» با این مضمون به «عطاران» می‌گوید: «مگر تو نبودی که میگفتی پول شرط‌بندی حرومه؟» و او چنین پاسخی می‌دهد که: «با آن استدلالت راجع به استثنا بودن شترمرغ قانعم کردی!»
اما این تنها نشانه‌های سویه‌های شخصیتی سنتی-دینی این دو برادر نیست. از سفره‌ی غذای بر زمین پهن شده گرفته تا فرستادن چندین باره‌ی ذکر صلوات توسط شخصیت‌ها در فیلم، همه و همه خبر از تعلق این برادران به طیف سنتی-مذهبی جامعه دارد. چه آنکه سفره در فرهنگ ایرانی نه فقط یک ابزار عادی، بلکه نماینده‌ی یک فرهنگ است. فرهنگی سنت‌مدار که در آن منافع افراد با هم مشترک است و در یک کلام اصالت با جمع است و نه فرد. حال این جمع‌گراییِ موجود در فسلفه‌‌ی اجتماعی این نوع زندگی، در ریزِ کنش‌های روزمره‌ی آنان نیز تاثیر دارد و یک نمودش همین گردهم آمدن صمیمانه و فشرده‌ی پیرامون سفره‌ایست که با مفاهیمی مانند نان‌آوری برای خانواده و برکت از جانب خداوند گره خورده است و همین باعث تقدس آن سفره می‌گردد. یا اینکه این طیف از افراد جامعه، عادت کرده‌اند که همه باهم در موقع بروز تنش‌های بین‌فردی در خانواده، ذکر صلوات را بگویند تا کدورت‌ها کنار رود، همه با هم یکدست شده و آن «جمع» دوباره شکل بگیرد.
اما مشکل دقیقاً از تقاطع این دو نیمه‌ی شخصیتی آغاز می‌شود. یک نیمه شبه‌حیوانی عیاش خوش‌گذران و یک سویه‌ی کاملا سنتی و حتی شبه‌دینی. تقاطعی که پوستر فیلم هم به نوعی بر آن صحه می‌گذارد.
ترسیم کردن این شخصیت‌های ریز و درشت با آن زندگی شبه‌حیوانی در قالب بافت سنتی -بافتی که جایگاه برخی از المان‌هایش در فیلم و جهان واقعی ذکر شد- از «گینس» فیلمی متظاهرانه و سردرگم ساخته است. به این معنی که وقتی مفاهیم سنتی و دینی به عنوان زمینه و اجزای زندگیِ چنین شخصیت‌هایی با این میزان استفاده از کلمات رکیک  قرار می‌گیرند و یا به سیاق این فیلم، با آنها ارتباط پیدا می‌کنند، ارزشمندی‌شان را از دست می‌دهند و بازیچه‌ی فیلم شده و به نقیض خود تبدیل می‌شوند. به عبارت دقیق‌تر، فارغ از اینکه نیت سازندگان فیلم این بوده یا نه، وقتی این مفاهیم از میدان گفتمانی که بدان تعلق دارند و در آن مورد احترام‌اند، یعنی همان گفتمان دینی و سنتی، خارج شده و در عوض درونِ گفتمانی به کار گرفته می‌شوند که حقیقتا هیچ ارزش و احترامی برای این ارزش‌ها قائل نیست، نقض غرض می‌شود. از مفهوم حلال یا حرام بودن شرط‌بندی گرفته تا جایگاه سفره در فرهنگ ایرانی.
به عنوان نمونه، سفره‌ی ایرانی که محل احترام به جایگاه افراد است، در سکانس کباب خوردن خانواده دور یک سفره، با پرتاب شدن گوجه فرنگی به سمت پیرزن تبدیل به بستری می‌گردد برای ریش‌خند شدن بزرگتر این خانواده. حالا به همین سیاق، خود قضاوت کنید راجع به صلوات فرستادن‌های بلند در چندین صحنه با حضور شخصیت‌های لوده‌ی فیلم یا پلانی که دسته‌ی کوتاه‌قامتان سیرک در جواب اعتراض‌هایشان، محکوم به فرستادن صلوات می‌شوند.
اما علاوه بر این سرگردانی محتوایی، فیلمنامه به شدت از ضعف شخصیت‌پردازی، بی‌منطقی در بهره‌گیری از عناصر اتفاقی و صدفههایی که داستان را پیش می‌برند، ریتم درونی بسیار کند با حجمی از اتفاقات هرز رفته بدون نقش‌مندی در گسترش طرح قصه، استواری و تکیه کردن بیش از حد بر گفت‌وگوهای دو نفره برای انتقال اطلاعات به مخاطب و همچنین سرهم‌بندی به جای پایان‌بندی رنج می‌برد. بعلاوه کارگردان سعی کرده با بازگشتی به آثار قدیمی کمدی اسلپ استیک، زد و خوردهای اغراق شده‌‌ی شخصیت‌ها را دستمایه‌ی ایجاد موقعیت‌های کمیک و خنده مخاطب قرار دهد. در حالی که پر واضح است مخاطب امروز سینما با مخاطب دوران لورل و هاردی تفاوت ذائقه‌ای چشمگیر دارد و این تیپ از زد و خوردها، فقط در ایجاد خنده‌ی کودکان موثر است تا مخاطبان هدف این فیلم. به همین جهت، شاید برای افزایش فروش فیلم، بد نباشد که دست‌اندرکاران، با سانسور قسمت‌هایی از فیلم که نامناسب‌اند، اکران در مهدکودک و پیش‌دبستانی‌ها را در دستور کار قرار دهند.
از سوی دیگر، کارگردانی فیلم نیز متاسفانه پر از اشتباهات فاحش و ابتدایست. سکانس فرودگاه معرف عمق فاجعه و مشت نمونه خروار است. هنگام ورود مسئول خارجیِ زن گینس به فرودگاه، اولین چیزی که در قاب دوربین قرار می‌گیرد، اینسرتی درشت است از کفش‌های قرمز و براق زن خارجی که توی چشم می‌زند. این توجه به جزئیات و ذوق‌زدگی کات می‌خورد به چند نمای سرد لانگ شات از زاویه‌ی کناری که نه مبین حس و درونیات است و نه حتی اجازه می‌دهد چهره‌ای کامل و واضح از زنی دیده شود که در نمای اول، مخاطب، شخصیت‌های فیلم و حتی کارگردان کنجکاوش بودند و بعلاوه اینکه حتی حسی از افرادِ روبه‌روی زن را هم به مخاطب منتقل نمی‌کند.
دیگری صحنه‌ی تاسف برانگیز و ملال‌آور سیلی زدن‌های پیاپی افراد به هم است. بعد از زد و خوردهای روی پله‌برقی، آن برادر کوتاه‌قامت در حالی نمایش داده می‌شود که بر بلندی ایستاده و جماعت پائین را هدایت می‌کند. نمای مدیوم و مستقیمش کات می‌خورد به نمای نقطه نظر او و ماجرا را از نگاه او یعنی همان نمای باز و با زاویه‌ی از بالا به پائین می‌بینیم اما سپس، قطع می‌شود به کلوزآپ عطاران در حالی که از خوابی که دیده‌، پریشان‌حال است! در حالی که دکوپاژ پلان‌های قبل گویاست که آن بخش از رویدادها منحصرا تجربه‌ی ذهنی برادر کم‌توان ذهنی است و اگر خوابی هم در میان باشد، باید قطعا خواب او باشد و نه «عطاران»!
با این توصیفات، می‌توان گفت «گینس» یک شبه کمدی مرتجعانه است که تاریخ مصرفش خیلی وقت قبل از تولیدش تمام شده است. اگر از تمام ایرادهای فاحش تکنیکی، روایت کسل‌کننده، شوخی‌های رکیک و گاه مهوع فیلم و فیلمنامه‌ای که نکته‌ی مثبت و بدیعی در آن دیده نمی‌شود نیز بگذریم، فیلم تنابنده یک مشکل اساسی دیگر دارد: نمی‌خنداند! حتی خنده‌ای سطحی را به لب مخاطب بالای ۱۲ سال نمی‌نشاند.
به نظر می‌رسد «تنابنده»‌ای که با «پایتخت» مخاطبان از هر سلیقه‌ای را جذب می‌کند، پشت ویزور نخستین فیلمش، زیاد از حد غرق این قصه شده و همان اشتباهی را می‌کند که کاراکترهای فیلمش مرتکب می‌شوند. یعنی درست مثل آدم‌های ساده‌دل قصه‌ی فیلم «گینس» که سودای رکوردشکنی دارند، او هم در رویای فتح گیشه و ثبت رکورد فروش، مرتکب یک اشتباه محاسباتی شده و با ایجاد ملغمه‌ای از شوخی‌های رکیک با موقعیت‌های بی‌منطق و فیلمنامه‌ای ضعیف و شوخی‌های دم دستی غیرجذاب، نهایتاً چیزی جز یک شکست را نصیب خود و فیلمش و اعتبار والای تلویزیونی‌اش نمی‌کند.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.