پاریس شهر روشنفکری، نماد تجدد و تجددخواهی، شهر هنر، شهر مدرنیسم و فلسفه پساساختارگرایی، شهر ایفل و قهوه خوردن در پیادهرو، شهر “Je aime être ostentatoire ” گفتنها و هزاران چیز دیگر است. برای ما ایرانیها یادآور شاهان قاجار سوار بر کالسکه و خیره به دوربین است. شهری است که با سقوط شاه آخرش، مأمن خاندان قاجارها شد.
کافه مستر لولو در پاریس محل مصاحبت دو تن از این تجددخواهان بازمانده از قاجار است – البته خودشان مدعی هستند: موناکو و لیون البته در دل پاریس. این دو تن که روزگاری مراد و حشمت نام داشتهاند، بیکار و بیعار روی توالت فرنگی همینگوی میخوانند و دیالوگهای باغ آلبالو را تکرار میکنند. اما وقتی لگن مادر یکی دچار آسیب میشود، به جای مراجعه به پزشک – به عنوان نماد تجدد – به سراغ دکتر قندی، سرسلسله حلقه میروند و از او قند طلب میکنند.
«کافه فرانسه» هجویهای است بر کلیت جریان تجددخواهی و روشنفکری منحط ایران و استفاده از صفت منحط برای تفکیک میان روشنفکر واقعی و روشنفکرنماست. البته در «کافه فرانسه» تفکیک میان این دو چندان مشخص نیست؛ ولی مستتر است. استدلال نخست همانا که تئاتر خود برگرفته از جریان روشنفکری است و شخصیتهایی چون میرزا آقا تبریزی و آخوندزاده در مقام نخستین نمایشنامهنویس ایرانی همواره تصویری از روشنفکری ایرانی دوره قاجار بودهاند. پس اگر نمایش را حمله کامل به روشنفکری بدانیم در خطا بودهایم؛ چرا که تئاتر خود از مظاهر روشنفکری در کشور است. استدلال دوم این است که کارگردان تنها بخشی از ظواهر روشنفکری را نشان میدهد و آن را تعمیم نمیدهد. هر دو شخصیت واجد مشترکات هستند. آنان خود را محصول دوران قاجار میدانند. همزمان نام نویسندگان را میبرند. لباس مشابه به تن دارند و رفتار یکسان از خود نشان میدهند. در واقع از هم تقلید میکنند که میتواند در زنجیره دلالتی به تقلید زنجیرهوار این قشر اشاره داشته باشد.
در «کافه فرانسه» تیغ انتقاد از این افراد بیش از اندازه تیز است. زبان کنایه و تعریض به سمت مستقیمگویی پیش میرود. حرفها، کنشها، برخوردها و حتی بیان تفکرات این دو شخصیت به قدری مستقیم است که شما میتوانید حس کنید مولف اثر به چه کسی اشاره میکند. در گام نخست، گارسون زن نمایش این دو شخصیت را تشریح میکند. حتی میگوید حدس میزند آنان با وجود استمرار حضورشان در کافه، در محلهای کثیف زندگی میکنند. اطلاعات از همان اول دال بر وضعیت این دو نفر است. ناگاه دو شخصیت شیک و تمیز بر فراز صندلیهای بلند میبینیم. همه چیز از برتری آنان خبر میدهد. دو شخصیت از یک شیوه گفتگویی خاص استفاده میکنند. تند تند حرف میزنند. مدام کلمات را تکرار میکنند. پرشهایی گفتاری از یک موضوع به موضوع دیگر بدون گفتار واسطه را مکرراً استفاده میکنند و در اوج کار از اصطلاح سکوت و سکوت طولانی بهره میبرند. همه چیز حکایت از این دارد که این دو حتی در شیوه حرف زدن از نظام زبانی آبسوردهای فرانسوی و در شکل افراطیش از روش دیالوگنویسی هارولد پینتر استفاده میکنند.
حال وقتی از صندلیها فخرفروشی خود فرو میآیند و خود واقعیشان را نشان میدهند، کلامشان ایرانی میشود. اسمشان مستقیماً به بافتی خاص از جامعه ایرانی اشاره میکند. حتی نامشان چندان قاجاری نیست. حشمت میتوانست در سادهترین شکل برای مثال حشمت الدوله باشد؛ ولی او حشمتی است اهل گلوبندک. لباسی که به تن کردهاند به قدری عاریهای است که حتی طرز استفاده از آن را بلد نیستند. وقتی موناکو از لیون میخواهد ترانهای فاخر بخواند، او بیمقدمه و فوری یک آهنگ اصطلاحاً کوچهبازاری میخواند. البته این نوع موسیقی را نمیتوان موسیقی فالش نامید، کما اینکه در همین نمایش صدای مرحوم مرتضی احمدی نیز پخش میشود و باز مرز میان روشنفکر واقعی و روشنفکرنما مشخص میشود. یکی در قالب مرحوم احمدی پژوهشگرانه با این گونه موسیقی برخورد کرده است و در مقابل دو شخصیت اصلی قصد ارتزاق از این راه را دارند.
«کافه فرانسه» اثری هیجانانگیز است. مسیری را طی میکند که ظاهرش شبیه به تئاتر آزاد است؛ اما خود هجویهای است بر آن. اگر استدلال اول این مطلب – که تئاتر خود از مظاهر روشنفکری است – را ملاک قرار دهیم؛ رفتار اهالی آن تئاتر آزاد چیزی میشود شبیه رفتار حشمت و مراد در این نمایش که از قضا نامهای محبوب گونه تئاتر آزاد است. نمونه بارز استفاده از توالت فرنگی است که کارکردش در تئاتر آزاد منجر به خلق موقعیتی دیگر میشود و در این نمایش بازآفرینی میشود. ولی در بافت اجرای نقادانه مهران رنجبر به ابزاری علیه آنان تبدیل میشود.
با این حال «کافه فرانسه» با ابزار کلیشهای تئاتر آزاد فرحبخش است؛ بدون آنکه در ورطه آن فرو رود. هجویه «کافه فرانسه» در سطحیترین حالت، حال شما را خوش میکند و در بهترین حالت، اعماق دلتان را خنک میکند. البته نمایش بینقص نیست؛ لیکن شادابی خروج از سالن نقصانها را به باد فراموشی میسپارد.
Sorry. No data so far.