روشنفکری در تاریخ ایران فراز و فرودهایی داشته است. یکی از دوران های اوج گیری روشنفکری در ایران که موجب تغییر و تحولات بسیار مهمی در عرصه اجتماعی و سیاسی ایران شد، دوران پهلوی دوم است. در این دوران به دلیل ضعف دولت و بحران های اجتماعی و سیاسی، شاهد به صحنه آمدن نیروها و افراد شاخص و قوی در عرصه روشنفکری هستیم.
شریعتی یکی از این روشنفکرانی است که در این دوران پا به عرصه تاریخ ایران می گذارد و رسالت روشنفکری را بر دوش می کشد. اما به نظر می رسد میراث شریعتی امروز در محافل علمی و روشنفکری چندان که باید مورد استفاده قرار نمی گیرد و تنها به ذکر گزین گویه ها و جملات قصار به نقل از این اندیشمند معاصر اکتفا می شود.
نسبت شریعتی و روشنفکری و همچنین نیاز و وضعیت روشنفکری در ایران اکنون، بحثی است که طی میزگردی با حضور پروفسور فرید العطاس، استاد دانشگاه مالزی و دکتر سید جواد میری، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی مورد بررسی قرار گرفته است؛
*شریعتی و جایگاه او در عرصه روشنفکری همواره مسئله ای مورد چالش بوده است. با توجه به موافقت ها و مخالفت هایی که درباره شریعتی وجود دارد، در ابتدا بفرمایید رابطه شریعتی با روشنفکری را چگونه ارزیابی می کنید و اساساً امروز ما چگونه باید به شریعتی بپردازیم؟
میری: قبل از اینکه بخواهیم به این سوال بپردازیم، باید به چند پیش فرض ذهنی پرداخته شود. یک نکته این است که حقیقتاً در جامعه ایران – نمی گویم در جهان چرا که تمام کار های شریعتی به زبان های دیگر جهانی ترجمه نشده است، بعضی از کارهای وی به بوسنی و عربی و غیره ترجمه شده است- کسانی که در مورد شریعتی صحبت می کنند یا خیلی به شریعتی نزدیک اند که با حساسیت های خاصی و با حب بسیار شدیدی در مورد شریعتی صحبت می کنند. یک دسته هم با بغض شدید نسبت به شریعتی صحبت می کنند. ما وقتی که مخرج مشترک هر دو گروه را می گیریم به این نتیجه می رسیم که اینها در مورد شریعتی صحبت نمی کنند، بلکه از شبهی به نام شریعتی صحبت می کنند.
به زبان ساده تر ما اگر می خواهیم درمورد شریعتی صحبت کنیم به جای اینکه بگوییم شریعتی در گذشته، باید از شریعتی ای صحبت کنیم که اتفاقاً در آینده ما خواهد بود. برای اینکه بتوانیم شریعتی را در تفکر آینده خودمان بازخوانی و بازسازی کنیم، نیاز به یک خوانش جدید از شریعتی داریم. شریعتی یک منظومه معرفتی و یک متونی را تولید کرده است. ما این متون را دوباره باید بازخوانی کنیم. اما سوال اینجاست که آیا اصلاً امکان بازخوانی دوباره شریعتی یا منظومه معرفتی شریعتی وجود دارد یا نه؟
جواب هم آری و هم نه است. آری به این معنا که هر متفکری را می شود دوباره بازخوانی کرد. اما چرا نه، یک اشکال این است که علوم انسانی در ایران و خصوصاً جامعه شناسی در ایران، نگاهش به معرفت جامعه شناسی و به علوم انسانی نگاه مجتهدانه ای نیست. به چه معنا؟ به عنوان مثال وقتی می خواهد از شریعتی صحبت کند، نمی تواند مواجهه مستقیم با منظومه معرفتی شریعتی داشته باشد.
به عنوان مثال اینگونه صحبت می کند که شریعتی وبری است، شریعتی مارکسیست است، شریعتی پارسونزین است، شریعتی کارکردگرا، ساختارگرا و… است. این رویکرد قبل از اینکه با منظومه معرفتی شریعتی به صورت مستقیم مواجهه شود، یک پیش زمینه ذهنی دارد که شریعتی را اول در آنجا قرار می دهد و بعد به با شریعتی مواجهه پیدا می کند.
یعنی به عبارت دیگر استراتژی های قرائت و خوانش ما از منظومه معرفتی ای که افرادی مانند شریعتی، بهشتی، شهید صدر و … ایجاد کردند، مواجهه مجتهدانه نیست. این خودش باعث می شود که نگاه ما به شریعتی یک نگاه کج اندیش باشد. یعنی یک نگاه یا یک مواجهه مستقیمی نباشد. حالا آیا شریعتی یا منظومه فکری شریعتی به عنوان یک روشنفکر در آینده ایران می تواند جایگاهی داشته باشد؟ اگر این سوال را بخواهیم پاسخ دهیم باید یکی، دوسوال اساسی تر را ابتدا پاسخ دهیم.
آیا اساساً روشنفکری یا پابلیک انتلکچوال، اصلاً امکانش در قرن بیست و یکم وجود دارد یا نه؟ آیا ما می توانیم هنوز در قرن بیست و یکم روشنفکران یا اندیشمندانی را تصور کنیم که در ساحت عمومی، یا در فضای عمومی دست به نقد های بزرگ براساس کلان روایت ها بزنند؟ یعنی یک کلان روایت داشته باشند مثل سوسیالیزم، جامعه مطلوب اسلامی، مثلاً مدینه فاضله، مدینه نبوی و… بعد براساس آن کلان روایت ها در حوزه عمومی شروع به نقد فرهنگ و سیاست بکنند؟ حکومت یا توده یا حرکت های واپسگرایانه را نقد کنند، بعد یک فضایی را ترسیم کنند که در آن فضا، جامعه مطلوب یا آرمانی شان آنگونه باشد؟
این یک سوال است که آیا اصلاً امکان دارد یا ندارد. دوم اینکه نوع یا گونه و تیپی را که شریعتی از روشنفکر ارائه می دهد که روشنفکری است که وارث انبیا است، یعنی عالم را به گونه ای تعبیر و تعبیه می کند که این تاویل و این تعبیه به گونه ای مصداق همان حدیث نبوی که علما وارثان انبیایند می شود. آیا عالم روشنفکر که از منظر شریعتی، وارث انبیاست، آیا این نوع تیپ در جامعه امروز ایران محلی از اعراب دارد یا ندارد؟
*جناب پروفسور العطاس نظر شما چیست؟ قرائت ما از شریعتی چگونه می تواند باشد؟ اساساً شریعتی را چگونه باید دید و چگونه باید قرائت کرد؟ شریعتی و رابطه آن با دنیای امروز چیست؟
فرید العطاس: سوالی که باید پرسید و به آن نپرداختیم این بود که روشنفکر کیست؟ پدرم، حسین العطاس، در کتاب خودش روشنفکر را متفکری می نامد که متخصص یک موضوع خاص نیست و درباره تخصص خود صحبت نمی کند، بلکه درباره مشکلات عمومی جامعه صحبت می کند و به دلایل آنها و راه حل های ممکن می پردازد. روشنفکر نگاه منتقد، خلاق و تفکر وسیع دارد. تفاوت روشنفکر با اینتلیجنسیا یا تکنوکرات در همین است که متخصص یک حوزه خاص نیست و نگاه انتقادی دارد. روشنفکر حقیقی کسی است که نقد قدرت می کند. این نقد، نقد قدرت سیاسی است تا هزینه های اصلاح و تغییر در جامعه را کاهش دهد.
اما رابطه شریعتی با دنیای امروز چیست؟ من فکر می کنم برای پاسخ دادن به این سوال اول باید بپرسیم که چرا امروز و بعد از سی و چند سال از انقلاب اسلامی، شریعتی، آن طور که باید خوانده نمی شود. خصوصاً در دنیای مسلمانان. واقعیت این است که پیش از انقلاب او یک روشنفکر انقلابی بوده است. هر چند در میان همه مردم شاید شناخته شده نباشد. اما میان دانشمندان جامعه شناسی، در میان روشنفکران او بسیار معروف و مشهور است. مسأله جالب این است که اگر چه او معروف است، اما به طور گسترده خوانده نمی شود.
دراین مورد ما باید میان فهم عمومی از شریعتی و فهم آکادمیک و دانشگاهی از او تفاوت قائل شویم. شما می بینید که کتاب «تحلیلی از مناسک حج» به زبانهای مختلف ترجمه شده و بسیار معروف است و بسیار هم خوانده شده است، البته نه توسط افراد دانشگاهی بلکه توسط مردم عادی خوانده شده است. مردم گفته اند که این بسیار کتاب خوبی برای مطالعه قبل از تشرف به حج است.
برای کسانی که برای اولین بار به حج می روند این کتاب بهترین کتاب برای مطالعه است. چرا که این کتاب دید روشنی از مناسک و اعمال حج و چگونگی فرایند آن در این سفر به فرد ارائه می کند. پس کتابهای شریعتی کاملاً کارهای متفاوتی هستند. اما کمی از آنها به زبان انگلیسی ترجمه شده است. پس ما نیاز داریم تا بپرسیم چرا، چرا این اتفاق افتاده است؟ تا بتوانیم پاسخ دهیم به این سوال که امروز چگونه و چطور باید این آثار خوانده شوند؟ این یکی از سوالاتی است که باید مطرح شود.
مسأله دیگری که باید مد نظر قرار گیرد این است که چرا شریعتی خارج از ایران نیز به صورت گسترده خوانده نمی شود؟ پاسخ شاید مربوط به این باشد که رفتار انقلاب با شریعتی چگونه بوده است؟ این یک دلیل است. دلیل دیگر این است که متون نوشته شده توسط شریعتی متونی است با تفکرات شیعی. بنابراین آثار وی در دنیای تسنن و متعصبین و مخالفین مذهب تشیع خوانده نمی شود. این نوعی از قضاوت است که ممکن است مردم نسبت به آثار وی داشته باشند.
*یعنی به نظر شما آثار وی بی ارتباط با اعتقادات اهل تسنن است؟
العطاس: قضاوت در مورد آثار شریعتی حتی پیش از آنکه آن را خوانده باشند، این است که این آثار برای ما قابل توجه و مهم نیست. واقعیت این است که اینان شاید اصلاً حتی تحت تاثیر تبلیغات نیز قرار نگرفته باشند اما فکر می کنند که مذهب تشیع مذهبی است در اقلیت و فقط مربوط به شیعیان است.
پس آثار شریعتی نیز مربوط به متن زندگی ایرانیان و شیعیان است. پس واقعاً برای ما (اهل سنت) مفید نخواهد بود. اما با این وجود اگر ایران واقعاً درشناساندن شریعتی و آثارش جدی عمل می کرد می شد بر این دیدگاه مخالف که در میان اهل سنت وجود دارد غلبه کرد. به نظر من ایران درمورد معرفی عقاید و افکار شریعتی مصمم عمل نکرده است. همه ما می دانیم که در صحنه داخلی ایران هم گونه ای از بحث و جدل بر سر آثار وی وجود دارد و حتی مقداری سانسور هم در مورد وی اعمال می شود.
*سانسور نه به آن شکلی که در نظر دارید اما نوعی محدودیت و دیده نشدن شریعتی را شاید بتوان گفت وجود دارد.
بله منظورم سانسور به این شکلی نبود که مثلاً جلوی انتشار آثارش را بگیرند بلکه نوعی محدودیت در داشتن آزادی برای صحبت و تبلیغ از کارها و آثار شریعتی بود. مثلاً برنامه ریزی برای معرفی وی به عموم مردم و یا نشر آزادانه آثار وی.
*آقای دکتر آیا فکر نمی کنید الان ساحت روشنفکری از حالتی که قبلاً داشت خارج شده و به کارهای کوچکتر و خردتر می پردازد؟ این پروسه را ما در غرب تقریباً در دو یا سه دهه قبل تر می بینیم؛ به فرض مثال گیدنز می آید و به نوعی به یک کار آکادمیک می پردازد و به تعبیری به کارهای کوچکتر می پردازد. به نظر می رسد روشنفکران دیگر خودشان را با مسائلی که برایشان هزینه بردار است درگیر نمی کنند؟
میری: اگر بخواهیم درباره روشنفکری در ایران صحبت کنیم نکته ای که وجود دارد این است؛ به هر حال صبغه و سابقه روشنفکری یک تاریخ ۱۵۰ ساله ای دارد، اما اتفاقی که در مورد مسئله روشنفکری در ایران افتاده است این است که حکومتی که در ایران تشکیل شده است، یعنی حکومت جمهوری اسلامی، در ایران برای خودش یک نوع داعیه روشنفکری دارد. یعنی حکومت به گونه ای یک تیپ خاصی از روشنفکری را در درون خودش دارد و سعی می کند آن را در سطح جامعه ارائه و تقویت کند. مثلاً با کمک رسانه جمعی و تلویزیون و … .
به عنوان مثال یک نمونه از روشنفکرانی که حکومت دوست دارد، معیار و شاخص باشد، آقای رحیم پور ازغدی است. مثلاً این تیپ از روشنفکر را دوست دارد. حالا این تیپ چه چیزی را تأمین می کند و چه نوع روشنفکری را پاسخگوست جدای از آنکه ما دوست داشته باشیم یا نداشته باشیم، قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم، یک نوع از روشنفکری است که میراث مبارزه با امپریالیسم را یا میراث مبارزه با استعمار نوین را پیش روی خودش دارد. تمام ظرفیت ها را استفاده می کند تا با آن روایت یا کلان روایت درگیر بشود یا تعامل فکری داشته باشد یا اینکه تضادی با آن داشته باشد.
یکی از روایت های کلانی که می توان گفت که در ایران بعد از انقلاب تقریباً فراگیر شده و در ایران به آن زیاد پرداخته می شود، روایت حقوق بشر است. در چنین سطح و بستری اگر روشنفکر بخواهد بیاید و خودش را درگیر اینچنین صحبت ها و روایت هایی بکند از سوی حکومت ممکن است تخطئه شود. چرا که حکومت می گوید که من یک نگاه یا تعریفی از حقوق بشر دارم با پسوند اسلامی و حقوق بشر اسلامی ماهیتاً با حقوق بشر غربی فرق می کند. اگر روشنفکری به این مقوله بخواهد بپردازد هزینه هایش بالا می رود، یا اصلاً امکان اینکه در خود ایران بخواهد چنین کاری را بکند وجود ندارد.
به همین خاطر خود مسئله روشنفکری در ایران نیاز به این دارد که ما بازنگری بکنیم که روشنفکر در قبل از انقلاب اسلامی چه معنا و کارکردی داشته و بعد ار جمهوری اسلامی چه کارکرد و چه امکانی دارد و بعد در این میان شریعتی را ما کجا می توانیم قرار دهیم؟ یعنی به عنوان مثال آن نگاهی که شریعتی به روشنفکری دارد در کجای این معادله قرار دارد.
یکی از سوالاتی که همیشه مطرح است این است که اگر شریعتی زنده بود، نگاهش به میراث خودش چگونه بود؟ برای اینکه بتوانیم این سوال را پاسخ دهیم یا اینکه بتوانیم بگوییم که شریعتی در پی چه نوع از روشنفکری بود و داعیه دار چه نوع روشنفکری بود، من فکر می کنم یکی از بهترین روش های موجود متن خود شریعتی است.
شریعتی بحثی را به عنوان خودآگاهی مذهبی و ارتباط آن با خودآگاهی اجتماعی دارد که آن را مبتنی بریک پیشفرضی می داند که او از تاریخ و جامعه ایران دارد. حالا مسامحتاً تاریخ و جامعه ای که جهان اسلام با آن درگیر است. او معتقد بود که جامعه ایران یا تاریخ ایران را وقتی که نگاه می کنید و مورد نقد و بررسی قرار می دهید، به یک حقایق و واقعیت هایی می رسید. یکی از این واقعیت ها این است که جامعه ایران و تاریخ ایران، مذهبی است و با مذهب عجین شده است. حالا در چنین جامعه ای که تاریخش با مذهب این چنین عجین شده است نقش یا رسالت روشنفکر چیست؟ آیا رسالت روشنفکر این است که در چنین جامعه ای دین یا مذهب را نقد کند؟ یا طرد بکند یا ضد مذهب بشود؟
چرا رسالت روشنفکر اینگونه تعریف شده که ما یک تیپ ایده آل از روشنفکر داریم و آن تیپ ایده آل روشنفکر عصر روشنگری مانند روسو، ولتر و… است؟ خب اینها چگونه بودند؟ اینها چگونه با مسئله دین یا مذهب برخورد کرده بودند؟ در چنین فضایی اینها رسالتشان این بوده که دین و نهادهای دینی را بکوبند. اگر چارچوب های روشنفکری جهان شمول است، پس روشنفکر درایران هم باید همین کار را بکند. شریعتی در اینجا یک انقلتی را وارد می کند و می گوید در چنین جامعه ای مانند ایران، اگر روشنفکر بیاید و یک چنین کارها و استراتژی ای داشته باشد، موجب پویایی آن جامعه نمی شود.
شریعتی می گوید در جامعه ای مانند فرانسه، وقتی ولتر چنین نقدی را به دین و یا به کلیسا وارد می کند، باعث رشد و پویایی و تعالی جامعه اش می شود. اما در ایران وقتی که روشنفکر دست به این چنین کاری میزند به جای اینکه موجب رشد و تعالی جامعه اش بشود، تضاد در جامعه ایجاد می کند. چرا؟ می گوید وقتی شما به عنوان مثال تاریخ اروپا و فرانسه و… را نگاه می کنید، می بینید که یک اتصال بسیار وثیقی با تاریخ روم و یونان دارد و تاریخ روم و یونان تاریخی است که می گویند تاریخ اسطوره ای است و نقش و نگار آن به فرض مثال خیلی لائیک است. اما تاریخ ایران را وقتی که نگاه می کنید از پیش از اسلام و پس از اسلام از دوران مشروطه یا بعد از آن یا دوران معاصر وقتی می بینید یکی از اضلاع بسیار مهم آن دغدغه ها و باورهای دینی و مذهبی است.
حالا در چنین جامعه ای اگر می خواهد حرکتی انجام شود که به فرض مثال شهروندی تولید شود یا شهروندی خلق شود یا اینکه خودآگاهی تولید شود، این را ما چگونه می توانیم انجام دهیم؟ او معتقد است در چنین بستری ما باید خودآگاهی مذهبی ایجاد کنیم. باید شناخت به مذهب را ایجاد کنیم اما کدام مذهب؟ اینجا سوال شریعتی است. چرا؟ چون در چنین جامعه ای وقتی خودآگاهی مذهبی ایجاد شود، خودآگاهی اجتماعی هم به وجود می آید. زمانی که خود آگاهی اجتماعی هم به وجود آمد، شهروندی که در چنین جامعه ای رشد کرده آن موقع می تواند به حاکمانش نقد کند که چرا این کار را کردید یا چرا آن کار را نکردید.
*یکی از بحث های مطرح در فضای اندیشه ما همواره بحث سنت و مدرنیته بوده است. نسبت روشنفکری به طور عام و شریعتی به طور خاص با این بحث چیست؟
میری؛ حقیقتاً دکتر شریعتی را شاید بتوان یکی از نادر اندیشمندانی دانست که در زمانی مانند دهه ۵۰ یا ۶۰ میلادی که تقریباً تمام تئوری ها و نظریه ها مبتنی براین ایده اند که ما یک خط مستقیم مدرنیزاسیون داریم که به فرض مثال اروپای غربی همین راه را رفته، امریکا هم همین راه را رفته و هر کشور و فرهنگ موفقی که هست این راه را و این معیار را مورد نظر خودش قرار داده و به نوعی می توان گفت که یک خط ممتد برای مدرنیزاسیون است، در چنین فضایی شریعتی می آید و از مدرنیته ای متنوع یا تجربه های متنوع مدرنیته سخن می گوید. ایده ای که در دهه ۵۰ یا ۶۰ تقریباً یک ایده نادری بوده است.
اگر نخواهیم ادعا کنیم که فقط شریعتی این را گفته، حداقل یکی ار نوادر روشنفکران یا متفکرانی بوده که معتقد بوده که اگر قرار است تجربه مدرنیته اتفاق بیافتد، تجدد صورت بگیرد، این تجدد یک خط و یک پارادایم ندارد. بلکه دارای پارادایم های متنوع است.
حال چگونه این پارادایم می تواند در ایران یا در جهان اسلام اتفاق بیافتد؟ با کپی کردن یا با نعل به نعل رفتن به آن راهی که فرانسه یا اروپای غربی رفته است ویا دیگران رفته اند؟ این نه امکان دارد و نه مطلوب است. چرا؟ برای اینکه تجدد مبتنی بر تجربه تاریخی یک ملت یا یک فرهنگ است. شما نمی توانید همان تجربه ای را داشته باشید که برای دیگری بوده است. یعنی به عنوان مثال اگر اروپا یا فرانسه یا آمریکا اگر تجربه تجددی داشته آن مبتنی بر تاریخ وحوالت تاریخی اش بوده است. در ایران هم اگر قرار است که امکان تجدد اتفاق بیافتد و در ایران این اتفاق به سمتی برود که به ثمر برسد، باید باور داشت که راه تجددش فرق می کند.
به همین دلیل است که شریعتی از تجددهای متنوع صحبت می کند و این ایده ای است که پنجاه سال قبل مطرح شده است و هنوز هم در ایران هم ما مشکل و این فرض و این تصور را داریم که خود تجدد یا مدرنیته چیز بدی است. ما باید آن را کنار بگذاریم بعضی هم می گویند که هیچ راهی نیست و ما باید مدرن شویم، در این فضای تقابلی به آن باور هنوز نرسیده اند که اگر قرار است تغییر و تحولی هم صورت بگیرد، این تغییر و تحول باید درون زا باشد.
شریعتی یکی از اندیشمندانی بود که به این باور رسیده بود و اتفاقاً وقتی در مورد مدرنیته صحبت می کرد بین مدرنیته و غربزدگی تمایز قائل می شد. وقتی از سنت صحبت می کرد، بین روح سنت و آن چیزی که به نهادهای سنتی معروفند که در تغییر و تحولات تاریخی به ما رسیده اند تمایز قائل می شد. قرار نیست که قالب ها را نگه داریم بلکه آن روح و آن عواطفی که موجب تولد و ایجاد این نهاد ها شده آن را باید درک کنیم.
شریعتی از همین منظر وقتی به دورکیم نگاه می کند و وقتی می خواهد او را نقد کند می گوید دورکیم نتوانسته، بین احساس دینی و آن قالب هایی که دین در طول تاریخ خودش را در آنها مجسم کرده است تمایز قائل شود. به همین خاطر است که بر خلاف کسانی که می گویند چیزی که شریعتی در مورد آن صحبت می کند، متعلق به گذشته است و تمام شده است، من فکر می کنم نه متعلق به آینده است.
اما حالا شیوه برخورد ما با شریعتی در آینده چگونه خواهد بود؟ این نیاز به یک تحقیق دارد، نیاز به بررسی و تأمل و از همه مهمتر نیاز به یک فضای عمومی که در این فضای عمومی روشنفکران، اندیشمندان و محققین، روحانیون و کسانی که اهل قلم اند بتوانند در این فضا مباحثه کنند. بتوانند در این فضا تعاطی افکار و تضارب آرا بکنند. اگر چنین فضایی باشد آن موقع ما می توانیم بگوییم که این پروژه شریعتی و روشنفکری که شریعتی به دنبال آن بود چقدر امکان ظهور دارد؟ چرا که شریعتی صحبت از روشنفکری می کند که هم قدرت تحقیق دارد و هم رسالتی برای خودش قائل است.
اما در دانشگاه های امروز نه تنها در ایران بلکه حتی در جهان معمولاً یا دانشگاه ها اهل تحقیق اند و برای خودشان رسالتی قائل نیستند یا حوزویان برای خودشان رسالتی قائلند و اهل تحقیق نیستند. یا در جهان وقتی نگاه می کنید، شکاف بین تیپ آکادمیک یا تیپ کسی که دارای رسالتی است می بینید. شریعتی اتفاقاً از آن تیپ روشنفکرانی است که ما به او نیاز داریم. چرا که کسی است که هم برای خودش رسالتی قائل است و هم اهل تحقیق است.
*فارغ از حب و بغض هایی که نسبت به شریعتی وجود دارد چرا با اینکه شریعتی لااقل در انقلاب اسلامی نقش فراوانی داشته امروز کمتر مورد توجه قرار می گیرد؟
العطاس: این یک رفتار عجیب است. وی نظریه پرداز انقلاب بوده است، وی جوانان را به صحنه تفکرات انقلابی آورد، درباره امپریالیسم، در مورد مساله آزادی، دموکراسی، آزادی نه در صحنه سیاست بلکه در باب انسان آزاده ای بودن، سخن می گوید. به همین دلیل است که وی را گاهی در زمره اگزیستانسیالیست ها می آورند، علاوه بر اینکه وی به مسائل اسلامی نیز علاقمند بوده است. بنابراین اینها مسائلی بودند که بسیار به زمان وی مربوط بود و وی در آن مسائل صحبت کرده است.
اما به نظر من اگر شما به بخش عمده از آثار شریعتی نگاهی بیاندازید گونه ای از مدرنیته انتقادی و ایدئولوژی اسلامی، را مشاهده می کنید. وی بر روی جنبه های مختلفی از سنت های اسلامی کار کرده است، وی در مورد اهل بیت صحبت کرده است. شما کارهایی را دارید که در مورد مسائل سیاسی و آزادی سیاسی صحبت کرده است. آثار زیادی که مستقیماً در مورد تشیع بحث کرده است و کارهایی که در مورد رابطه میان تشیع و تسنن است، به عنوان مثال تشیع علوی و تشیع صفوی.
بنابراین اگر شما بخواهید کارهای وی را قضاوت کنید، می بینید که وی در کارهایش موضوعات زیادی را مطرح کرده است و به عنوان یک متفکر مهم انقلاب مطرح است. بسیار جای تعجب دارد که چرا وی توسط ایران این گونه به زاویه رانده شده است. بیشتر کارهای وی به انگلیسی و یا دیگر زبانهای اروپایی ترجمه نشده اند و یا تلاشی نکرده اند تا آثار وی را حتی در انتشارات خصوصی به چاپ برسانند و یا به جهان اسلام و یا حتی دانشمندان و دنیای غیر از مسلمانان معرفی کنند.
شما خواهید دید که پس از سی یا چهل سال دیگر تلاشهای بسیاری خواهد شد تا شریعتی را بیشتر به جهانیان بشناسانند و کارهای او را به زبانهای مخلتف ترجمه کنند و کنفرانس هایی در مورد افکار وی برگزار کنند، یا مطالعات تطبیقی میان کارهای شریعتی و دیگر متفکران دنیای اسلام و یا متفکران دیگر ادیان، مسیحیت، بودائیان و یا دیگر متفکران انجام دهند.
می توان گفت این بخش از انقلاب به هدر رفته است. چرا که افکار شریعتی و افراد انقلابی که وی را پشتیبانی می کردند، در نظر گرفته نشده اند. این واقعاً مساله ای است که مایه شرمندگی و ناراحتی است. اگر ما تمام اینها را متوجه باشیم و درک کنیم در موقعیت بهتری برای دیدن آثار وی در ارتباط با دنیای امروز قرار خواهیم گرفت. از زمان انقلاب در ایران و حتی خارج از ایران، بحث های زیادی بر سر اسلامی کردن علم وجود داشته است، اگر شما بخواهید، متون و آثار شریعتی را بهتر بفهمید، به نظر من شما باید او را در موقعیت کسی قرار دهید که تلاش کرده علم را اسلامی کند، البته او در آثارش به مسأله اسلامی شدن علوم اشاره نکرده است. حتی گونه ای که وی در مورد علم صحبت کرده است گونه ای از اسلامی کردن علوم، روشها و یا عقاید نیست.
شریعتی با غرب و خصوصاً فرانسه و علوم اجتماعی آنجا آشنایی زیادی داشت. وی مطالعات زیادی بر روی کارهای دورکهایم و وبر داشت و پژوهش های سنتی فرانسوی در مورد اسلام را مطالعه کرده بود. درعین حال وی تلاش کرد که تفکر و ایده روایت های غربی را با دنیای اسلام و ایران مرتبط کند. به عنوان نمونه وقتی که وی درمورد داستان هابیل و قابیل سخن می گوید، تاریخ بسیار مهمی را مطرح می کند، نزاعی که در آن یکی را صاحب و دارای مالکیت و تولید معرفی می کند و دیگری را به عنوان کسی که صاحب چیزی نیست و تولیدی ندارد. در این جا یک درون مایه مدرن وجود دارد، اما شریعتی این موضوع را به عنوان موضوعی غربی نگاه نکرده است.
وی به این فکر به عنوان فکری جهانی نگاه کرده است. به عنوان یک واقعیت جهانی بیان می کند که این نزاع و درگیری از همان ابتدای خلقت وجود داشته است. بنابراین برای شریعتی، واقعیت، واقعیت است و علم، علم. برای من ابن خلدون و شریعتی موضوعات عقلانی مطرح می کنند تا علیه ایده اسلامی کردن علوم اقدامی کرده باشند. چرا که ایده اسلامی کردن علوم جزو سنت و روش اسلام نبوده است. اما اینکه وی مخالف اسلامی کردن علوم بوده به این معنا نیست که وی آموزه های اسلام در مورد اجتماع را در متون و آثار خود جدی نگرفته است، چرا که شما در کارهای او می بینید که وی به صورت مداوم سنت و روش اسلامی را مد نظر قرار داده است برای بررسی علوم و فنون جدید، که می تواند تصور جدید برای علوم اجتماعی مدرن ارائه دهد.
یک مثالی که می خواهم بگویم ایده وی در مورد استعمار است. تمام متفکران بزرگ علوم اجتماعی نوعی انتقاد به مدرنیته داشته اند. مارکس سرمایه داری را نقد می کند، دورکهایم نیز سرمایه داری مدرن را نقد می کند، وبر نژاد پرستی دولتی را نقد می کند. این ایده باید پرورش پیدا کند. ما می توانیم بگوییم که مشکل بزرگ مدرنیته برای شریعتی استعمار بوده است. اما این ایده پرورش پیدا نکرده است.
ببینید بیشتر متفکران و نظریه پردازان علوم اجتماعی تمام مسائل را در آثارشان مورد بحث و بررسی قرار داده اند. اما هیچ کدام از آنها را نمی توان منتقد مدرنیته قلمداد کرد. اما شریعتی یکی از کسانی است که منتقد مدرنیته بوده است. این ایده وی در مورد استعمار از آشنایی وی با فرهنگ غربی بیرون نیامده است. بلکه ریشه آن در اتصال وی به فرهنگ ایرانی و اسلامی است. هر چند کلمه استعمار کلمه ای است که از ریشه عربی آمده است، اما حتی برای عربها نیز این کلمه مفهوم نیست. البته این دغدغه حاصل ارتباط شریعتی با دنیای عقلانیت و روشنفکری است.
درنگاه کاربردی تر، شریعتی و آثارش بسیار به ما در ایجاد وحدت میان شیعه و سنی کمک می کند. برای من این مسأله بسیار جالب است که زمانی که شریعتی تشیع علوی و تشیع صفوی را نگاشت. هیچ نزاعی بین شیعه و سنی وجود نداشته است، به ندرت می توان گفت که نزاعی وجود داشته است، برخی تعصبات و یا دریافت های غلط و سوء تفاهماتی درذهن مردم وجود داشته است. اما قتل و کشت و کشتاری وجود نداشته است، شاید نمونه هایی از نزاع در عربستان سعودی بوده است میان سنیان و شیعیان ایران، اما این گونه نزاع و درگیری هایی که امروزه توسط عربستان سعودی در پاکستان و یمن و افغانستان و بحرین، و حتی در اندونزی و مالزی وجود دارد و چیزی که امروز ما داریم در دوران و زمان شریعتی وجود نداشته است.
شریعتی در جایگاهی جدید و متنی بنیادین در مورد مسأله تشیع نگاشته است. همچنین این متن در مورد تسنن اموی و تسنن محمدی هم هست. ما باید در مورد این بیاندیشیم که چرا وی این متن را نگاشته است. من می توانم درک کنم اگر این را در این زمان نوشته بود چرا که در حال حاضر نزاع ها و درگیری ها وجود دارد، اما وی در آن زمان آن را نگاشته است. برای من این مفهوم دارد که این کار (تشیع علوی، تشیع صفوی) نشان دهنده بزرگی این متفکر است. به نظر من ما به عنوان خوانندگان معاصر آثار وی لازم است که به جنبه های دیگر آثار وی نیز نگاهی بیاندازیم که بیش از گذشته به امروز ما مرتبط است و باید بیشتر در مورد آنها بحث و گفتگو داشته باشیم.
من فکر می کنم برخی مواقع، مردم خواسته یا ناخواسته با بیان اینکه کارها و آثار شریعتی مربوط به زمان خود او بوده و دیگر به زمان ما ارتباط ندارد، در ساکت کردن شریعتی مشارکت می کنند. اما به نظر من وقتی که به کارهای او از جمله در مورد شیعه نگاه می کنیم می بینیم که بسیار به زمان ما مربوط می شود. نقد وی به مدرنیته هنوز قابل توجه و بسیار به دوران ما مرتبط است.
می دانید که در زمان شریعتی مخالف بودن با مدرنیته و جامعه مدرن به معنای انتقاد امپریالیسم بوده است، چرا که مدرنیته توسط غرب به جهان معرفی شده بود و امپریالیسم آمریکا در ایران درحال گسترش بوده است و تأثیر منفی کاپیتالیسم به عنوان بخشی از مدرنیته غرب مطرح بوده است و ما هنوز هم این مسأله یعنی تأثیرات منفی کاپیتالیسم را شاهد هستیم. شما همچنان تفاوت طبقاتی را شاهد هستید، پس آن انتقاد ها همچنان وجود دارد. پس انتقاد بر مدرنتیه امروزه، فقط به عنوان انتقاد بر دنیای غرب نیست. بلکه انتقاد بر چیزی است که امروزه واقعاً در ایران در حال اتفاق افتادن است. پس در این مورد، آثار شریعتی هنوز با اوضاع مرتبط است.
*سوالی پرسیدم که مایلم دوباره طرح کنم. اینکه روشنفکری در غرب شاید چند دهه قبل به این رسیده بود که به کارهای کوچک تر بپردازد اما چرا ما در ایران باز به دنبال این هستیم که کارهای بزرگ را انجام دهیم؟ اساساً آیا پروژه روشنفکری در ایران شکست خورده است؟
العطاس: عقیده من این است که ایران پیش از انقلاب تعداد زیادی از این متفکران و روشنفکران را نداشته است که نوشته های شان در زمینه های مختلف توسط تعداد زیادی از روزنامه ها و مجلات منتشر شوند. اما امروزه شما اینها را دارید. درست است که شما محدودیت هایی دارید اما من این محدودیت ها را به عنوان بخشی از فرایند روشنفکری فرهنگی در ایران می دانم، سی سال زمان زیادی برای یک انقلاب نیست که ما بخواهیم به دنبال دموکراسی، عدالت، و یا دیگر مسائل باشیم. سی سال زمان کوتاهی است. زمانی که به انقلابهای دیگری که رخ داده نگاه می کنیم، مثلاً انقلاب روسیه، انقلاب فرانسه، انقلاب چین، آرمانها و اهداف بسیاری را می بینید که محقق نشده اند، آزادی، دموکراسی و غیره، اینها چیزهایی هستند که هیچ کدام از آنها در مدت سی سال نتوانستند به آن دست پیدا کنند.
همین طور در مورد انقلاب چین، در سالهای اخیر بوده است که چین بالاخره توانست آزادی و لیبرالیسم را محقق کند. اما هنوز در مورد آزادی سیاسی تحقق پیدا نکرده است. پس اگر بخواهید به انقلاب ها به چشم توسعه زندگی و حیات پس از انقلاب بنگرید، می بینید که سی سال در برابر آن هیچ است. بسیار زود است تا درمورد اهداف اصلی انقلاب قضاوت کنیم و بخواهیم بگوییم پروژه روشنفکری در ایران زمین خورده است. نتیجه طبیعتاً چیزی نیست که به راحتی بتوان آن را پیش بینی کرد.
به عنوان مثال انقلاب روسیه می خواست به دموکراسی دست پیدا کند، اما به دیکتاتوری رسید. واقعیت این است که این دموکراسی پس از سرنگونی کمونیسم دست یافتنی شد. اما این نتیجه کمونیسم نبود. کمونیسم زمینه را برای رسیدن به آزادی پس از سالها فراهم نمود. پس ما نمی دانیم که این موضوع در ایران چگونه به نتیجه می رسد. اما نکته اینجاست که در نظر گرفتن بلوغ روشنفکری موضوعی است که قابل بررسی است.
من مطمئنم که اگر دانشجویان در دانشگاه ها خصوصاً در دانشگاههای سطح بالا بررسی شوند، خواهیم دید که چه درصدی از آنها در مورد توسعه فرهنگی و سیاسی و اقتصادی نظریه پردازی می کنند. شما تعداد زیادی از گروههای دانشجویی دارید که برای خود سازمان و وبسایت دارند که در آن مقالات خود و یا مقالات ترجمه شده را منتشر می کنند. این نشان دهنده بلوغ فرهنگی و سیاسی در میان نسل جوان ایرانی است.
می دانید، من فکر می کنم دلیل خوبی وجود دارد برای اینکه به شریعتی برگردیم و ببینیم دو گروه با دو قدرت مختلف چگونه در مورد شریعتی صحبت می کنند، این دلیل این است که می بینیم دانشمندان علوم انسانی، که با افزایش مطالعات فرهنگی پست مدرنیستی، بیشتر در مورد متن و گفتمان صحبت می کنند، می توانید بگویید که این بخشی از ایدئولوژی کاپیتالیسم است تا از مشکلات اقتصادی و سیاسی به سمت دیگری تغییر مسیر بدهد.
پس وقتی که در مورد گفتمان صحبت می کنیم به گونه ای درباره روش شناسی و تئوری، صحبت می کنیم. پس می توانیم بگوییم چیزی که شریعتی در مورد آن سخن گفته است، در مورد طبقات اجتماعی، در مورد نزاع ها، نزاع میان هابیل و قابیل، حسین(ع) و یزید، اینها چیزهایی هستند که هنوز نیز وجود دارند. پس تفاوت طبقاتی و ناعدالتی اقتصادی مشکلاتی قدیمی بوده اند که هنوز هم با آن ها در ایران و دیگر کشورهای اسلامی و حقیقتاً در تمام دنیا مواجه هستیم. به نظر من این یک دلیل برای بازگشت به شریعتی است.
من فکر نمی کنم شما بتوانید بنگاه های خبری زیادی بیابید که در مورد روش شناسی، اگزیستالیسم و متفکران بزرگ بحث کرده باشند. تنها چیزی که می توانید ببینید این است که اینها در مورد جنگ، درگیریها و عموماً در مورد اخبار صحبت می کنند. این نشان می دهد که واقعاً ایران درچه جایگاهی در مقایسه با دیگر نقاط دنیای اسلام قرار دارد. در برخی از اجتماعات مرگ روشنفکری فرا رسیده است، در برخی از اجتماعات روشنفکری حتی روشن هم نشده است، به عنوان نمونه در کشوهایی همچون مالزی و سنگاپور به ندرت می توان روشنفکری را یافت. درحالی که در کشورهای اروپایی و آمریکایی وقتی که نقش روشنفکران را مشاهده می کنید می توانید مرگ روشنفکری را ادعا کنید.
من فکر می کنم که این مسأله مربوط به تفاوت میان طبیعت جامعه اروپا و ایران است. یا به طور کلی تر باید گفت این برمی گردد به تفاوت میان کشورهای توسعه یافته مثل اروپا و کشورهای در حال توسعه ای مانند ایران که همچنان دارای مشکلات سیاسی و اقتصادی هستند. به نظر من در کشورهای توسعه یافته این مسأله وجود دارد که ما نمی توانیم دیگران را تغییر دهیم. مردم به پُست کاپیتالیسم فکر نمی کنند آنها به دنیا و اجتماع جدیدی غیر از آنچه که اکنون دارند، نمی اندیشند اما ایران یک کشور انقلابی است و یک تجربه جدید از انقلاب داشته است، این پروژه هنوز تمام نشده است و همچنان نیاز به بحث در مورد مسائل بزرگ وجود دارد تا زندگی اجتماعی بهتری رقم بخورد.
نباید تصور شود که دراقلیت هستیم، چرا که ما در مورد مواد مخدر، فحشا، فقر و دیگر مسائل صحبت می کنیم، به نظر اقلیت می آییم. چرا که از این مسائل تصویری بزرگ ارائه نمی دهیم، اینها مسائل مهمی هستند. اما فرا مسئله نیستند. اما اینکه از روشنفکران بخواهیم که توجه خود را به سمت مسائل خاصی تغییر دهند، به نظر من کاری خطرناک است، چرا که نشان می دهد که از آنها می خوهیم که نسبت به مسائل بزرگتر کمتر توجه نشان دهند. واقعیت این است که ما به هر دوی اینها نیاز داریم. شما به همه نیاز دارید، افرادی که در سازمانهای مردم نهاد، فعالیت می کنند، افراد روشنفکر، درعین حال شما به افرادی نیاز دارید که سیستم را نقد کنند و تصاویر بزرگ ارائه دهند.
میری: شریعتی به روشنفکری که وظایف جهانی داشته باشد معتقد نیست بلکه از نظر او رسالت روشنفکری در آن جامعه ای که زندگی می کند تعریف می شود. ممکن است که مشترکاتی با روشنفکران دیگر نقاط جهان هم داشته باشد که باز شریعتی تا حدودی به آن هم اشاره می کند. حقیقت امر این است که جامعه ایران با جامعه فرانسه یا آمریکا یا سوئد متفاوت است.
شما به فرض مثال در جامعه سوئد به یک اشباع در حوزه فرهنگ، اقتصاد و کارکرد نهادهای سیاسی رسیده اید که چنین حالتی را در ایران نداریم. به فرض مثال شما نمی توانید در سوئد از روشنفکر بخواهید که یک طرح نویی براندازد. خب، طرح نو برای چه می خواهد؟ جامعه مطلوبی که دویست سال به دنبالش بوده است، امروز فکر می کند که به آن رسیده است. آن سوسیال دموکراسی ای که می خواسته است، به فرض مثال تأمین اجتماعی برای همه، امنیت سیاسی، امنیت فرهنگی و تمام آن چیزهایی که فکر می کرده است که جامعه مطلوبش باید برهمان ایده ها استوار باشد. به عنوان دولت رفاه، به همه آنها رسیده است. حالا ممکن است در درصد آن اختلاف باشد.
اما در جامعه ایران شما در چه وضعیتی هستید؟ آیا در ایران آن جامعه مطلوبی را که بعد از انقلاب برای خودمان ترسیم کردیم، آیا آن ظرفیت هایی که به گونه ای در قانون اساسی فکر می کردیم، اینها آروزها و آمال ما بوده است که در قانون اساسی تبلور پیدا کرده است، آیا به تمام بندهای آن رسیده ایم؟ وقتی که در چنین جامعه ای هنوز آن متبلور نشده است، نه تنها در عرصه گفتگو پیدا نشده بلکه هنوز هم به صورت نهاد به وجود نیامده است، پرواضح است که نگاه مردم یا خواسته مردم از روشنفکر در سطح کلان و همراه با آروزهای بزرگتری است.
اما همین آرزوها را اگر شما به فرض مثال در آلمان از روشنفکر بخواهید، شاید آرزوهایی فانتزی به نظر برسند و بگویند که تاریخ آن گذشته است. مثلاً دغدغه امروز هابرماس چیست؟ آیا دغدغه ای که هابرماس دارد با دغدغه ای که گیدنز دارد، با دغدغه ای که بوردیو دارد، یا با دغدغه ای که روشنفکر ایرانی به فرض مثال مصطفی ملکیان دارد، یا اگر شریعتی زنده بود، داشت، یکسان است؟ حاشا وکلا نمی تواند. چرا؟ چون ظرفیت های موجود در جوامع مختلف فرق می کند. بعد آمال و آرزو و آن تبلور یافتگی در نهادها و صحنه اجتماع و در صحنه سیاست در جوامع مختلف فرق می کند.
حالا بیاید به عنوان مثال شما از بن بست روشنفکری یا مرگ روشنفکری بحث کنید، آیا مرگ روشنفکری در ایران را ما می توانیم فریادش را بزنیم یا نه؟ اگر منظور از روشنفکر یک نوع یا تیپ خاصی از روشنفکری که در دهه ۳۰ یا ۴۰ شمسی در ایران بود و به گونه ای متأثر از پارادایم سوسیالیزم جهانی بود و روشنفکر را به صورت یک چریک می دید و می گفت روشنفکر کسی است که می خواهد دستور العمل مبارزه صادر کند، تجسم کنیم می توانیم بگویم بن بست روشنفکری یا حتی مرگ روشنفکری رسیده است و به دنبال آن مثل معروف که روشنفکری مرده است، بگوییم زنده باد روشنفکر. به چه معنا؟ به این معنا که نوع دیگری از روشنفکری در جامعه و سپهر اندیشه جامعه ایران متولد شده که مطالبات و خواسته هایش آمال و آرزوهایش، چیز دیگری است. جامعه مطلوبی را هم که در نظر گرفته است راه رسیدن به آن را اسلحه یا سلاح نمی داند، بلکه گفتگو می داند و معتقد است که اگر بتوان گفتگوی بیشتری کرد و فضاهای گفتگو را فراهم کرد، هم به جامعه مطلوب می رسیم و هم هزینه رسیدن به آن کمتر خواهد بود.
یک نگاهی به اینکه در چه منطقه ای زندگی می کنیم بیاندازیم و همچنین نگاهی به وضعیت اقتصادی اروپا و امریکا. هرگاه جهان سرمایه داری دچار بن بست اقتصادی شده یا رقابت به جایی رسیده که نتوانسته درآمدها و هزینه های خودش را با هم یکی کند، جنگ های بزرگ در جهان اتفاق افتاده است که ما معمولاً قربانی شده ایم. جنگ جهانی دوم، جنگ جهانی اول را ببینید؛ ما اصلاً نقشی در آن نداشتیم. اما کشور ما اشغال شد و نابود شد و کل منطقه جهان اسلام نابود شد و حتی قسمت هایی دیگر.
یک نگاهی اگر اکنون به وضعیت جهان بکنیم، می بینیم که اتفاقات زیادی در حال رخ دادن است. حال برای رسیدن به جامعه مطلوب، روشنفکری که در چنین فضایی متولد شده است. آیا نگاهش فقط باید نگاه درون متنی باشد یا اینکه نه هم باید نگاه به متن و هم نگاه به وضعیت جامعه کند و همچنین باید به وضعیت منطقه و جهان هم نگاه کند. یعنی سه یا چهار مسأله را باید در نظر بگیرد.
اینچنین روشنفکری در ایران نه تنها هنوز مرگش شروع نشده بلکه به قول دکتر العطاس در حال متولد شدن است. شاید ایشان درمورد مالزی بگوید اما من معتقدم که یک چنین روشنفکری تازه دارد در جامعه ما متولد می شود. این نکاتی است که وقتی درباره مرگ یا بن بست روشنفکری بحث می کنیم باید در نظر بگیریم.
*شریعتی در زمانی که ظهور می کند در بازه زمانی حدود ۶ سال حجم زیادی مطلب را به جای می گذارد. از نظر شما شرایط بروز و ظهور روشنفکری مانند شریعتی چیست؟ و سوال بعد اینکه امروز با میراث شریعتی باید چه کنیم؟
میری: «چرا شریعتی ظهور کرد؟» یک بحث تاریخی را می طلبد به این معنا که شریعتی در چه جامعه ای بود. جامعه ای بود که در یک سوی آن کمپ یا اردوگاه سوسیالیسم بود و در سوی دیگر کمپ یا اردوگاه کاپیتالیسم یا سرمایه داری بود. در ایران وضعیتی به وجود آمده بود که شاید بخش هایی از جامعه ایران و بخش های از اقشار جامعه روشنفکری ایران، حکومت وقت را به گونه ای عروسک خیمه شب بازی آمریکا و کمپ سرمایه داری می دیدند و حضور قوی حزب توده در ایران باعث شده بود که فضایی در ایران حاکم شود که هرکسی به عنوان مثال می خواست به سمت سیاست های تعدیلی شاه برود، سیاست هایی که به گونه ای غرب گرا بود، به آن سمت گرایش پیدا می کرد. روشنفکران در ایران به گونه ای متأثر از نگاه چپ بودند. در چنین فضایی آرام، آرام روحانیت ایران و نیروهای مذهبی ایران به گونه ای به سمت فعالیت های سیاسی اجتماعی کشیده شدند.
به فرض مثال شما توجه کنید که یکی از نهادهای بسیار مهم در جامعه ایران نهاد دانشگاه بود. فضای دانشگاه به گونه ای می توان گفت فضای چپی و آن هم از نوع توده ای بود که بعضی ها آن را ستون پنجم شوروی در ایران می دانستند و بعضی ها هم آن را متأثر از سیاست های استالینیستی در ایران می دانستند. در چنین فضایی علمای قم یا علمای ایران به گونه ای احساس خطر کردند. حکومت شاه به گونه ای سعی داشت در این فضا یک بازی شطرنجی را پیش ببرد که در این بازی ابتدا بتواند توده ای ها را از میدان بیرون کند و در عین حال که توده ای ها را از میدان بیرون می کند فضا به گونه ای نباشد که نیروهای مذهبی بتوانند، دست بالا را درصحنه اجتماعی بگیرند.
تا زمانی هم که مرحوم آیت الله بروجردی در حیات بود یک اطمینان خاصی یا یک قانون نانوشته بین دربار و حوزه بود که حوزه دین، حوزه ای است که در مسائل سنتی وارد می شود و دربار هم در حوزه سیاست است و چون شاه هم به عنوان سمبل جهان شیعه است، تأیید حوزه را دارد، اینجا یک تعادل و توازن وجود دارد. اما بعد از مسئله ۱۵ خرداد ۴۲ و فوت آیت الله بروجردی این تعادل و تنظیم دربار و حوزه به هم خورد. در این چنین فضایی شریعتی وارد شطرنج بازی شد.
شریعتی به گونه ای حالا خواسته یا ناخواسته باید کاری بکند که عَلَم از دست توده ای ها گرفته شود و به سمت نوعی از اسلام برود که آن اسلام خطری برای دربار نداشته باشد. اما خرداد ۴۲ چون این توازن را به هم زده بود، فضا به گونه ای دیگر می شود. درست است که نیروهای مذهبی قرار بود نیروهای سنتی باشند که در حوزه اخلاق و فرهنگ جامعه فعالیت می کنند. اما نوع و تیپی از روشنفکری و نوع وتیپی از نیروهای مذهبی وارد جریان سیاسی ایران می شوند که بعدها از آنها به عنوان نیروهای اسلام گرا یاد می کنند و شاه تجربه ای دربرابر این نوع نیروها نداشت. یعنی می دانست با گروه سنتی حوزوی چه کار بکند. می دانست و با علم به اینکه توده دارد به منافع ملی ایران خیانت می کند و به عنوان ستون پنجم شوروی دارد عمل می کند، می توانست حتی تأیید حوزویان و علما را علیه آنها بگیرد.اما در برابر این تیپ جدید که اسلام گرایان یا خواهان اسلام سیاسی بودند در برابر اینها آچمز می شود. خود این مسأله فضایی ایجاد می کند که شریعتی می تواند ظهور کند و ایده او هم یک ایده ای بوده است که حداقل یک کار می خواسته بکند و آن طرح جامعه مطلوبی است که سوسیالیست ها مطرح می کردند با صبغه اسلامی.
بعد از سوی دیگر نقدش به سرمایه داری است اما به عنوان مثال وقتی نقد سرمایه داری می کند سعی می کند از ایده آل های اسلامی و مذهبی و دینی و آن چیزی که تراث ما را تشکیل می دهد، استفاده کند، اما در چنین فضایی سعی می کند که هم گفتمان لیبرالیزم را نقد کند و گفتمان سوسیالیزم را به گونه ای تخطئه بکند و گفتمانی را در صحنه ایران مطرح می کند که حداقل در دهه پنجاه برای بسیاری از بازیگران سیاسی ناشناخته بود.
مثلاً حمید عنایت در دهه ۵۰ و اوایل دهه شصت وقتی کتاب اسلام سیاسی خود را می نویسد در دهه ۵۰ یا ۶۰ این مسأله آرام آرام داشت، در محافل آکادمیک عیان می شد. در محافل امنیتی هم شاید به گونه هایی داشتند به آن می پرداختند. اما در دهه ۳۰ یا ۴۰ شناخته شده نبود. الان اگر ما بخواهیم تاریخ سیاسی را بنویسیم شاید خیلی چیزها برایمان روشن و مبرهن شده باشد و آشکار وساده به نظر بیاید، اما در دهه چهل اینگونه نبود. در آن زمان دو نیروی بزرگ در جهان وجود داشتند؛ یکی نیروی سرمایه داری لیبرالیزم و دیگر نیروی سوسیالیزمی که داعیه دار آن کمونیزم شوروی بود. نیروی سومی وجود نداشت و هرکس هم دم از نیروی سوم می زد بعد از مدتی هضم در این دو نیرو می شد یا به گونه ای از رده خارج می شد.
حالا درباره اینکه امروز چگونه باید به شریعتی بپردازیم، فکر می کنم یکی از سوالات بسیار کلیدی است که هم باید جامعه روشنفکری ما درمورد آن موضع بگیرد و هم جامعه آکادمیک ما و هم جامعه فرهنگی ایران به صورت گسترده که متشکل از نیروهای مختلفی هستند، باید در مورد آن موضعی داشته باشند و آن هم این است که ما چه نوع مواجهه ای باید با شریعتی داشته باشیم.
آیا قرار است شریعتی را بخوانیم و قرائتی از شریعتی داشته باشیم که ایده هایی که شریعتی در دهه ۴۰ یا ۵۰ مطرح کرده بود و در دهه ۳۰ در ذهن و تصور او بر اساس آرایشهای سیاسی و فرهنگی دهه ۳۰ شمسی شکل گرفته بود، آنها را امروز پیاده کنیم که این کاری بسیار عبثی است. یا نه قرار است به آن نگرش و بینشی که شریعتی داعیه دار آن بود، بپردازیم؟ مثلاً نگاه کنید شریعتی در جایی می گوید ما همانقدر که باید نسبت به ماتریالیسم غربی یا ماتریالیسم جدید موضع بگیریم و کفر بورزیم به همان اندازه و حتی بیشتر نسبت به ایده آلیزم شرقی و ایده آلیزمی که ما گرفتارش هستیم، باید بپردازیم و این نکته ای است که از نظر من امروز ما باید به آن بپردازیم که دکتر العطاس هم در یک جاهایی به آن اشاره کرد.
شریعتی وقتی از علوم انسانی صحبت می کند می گوید این علوم برای تغییر و تحول جامعه است. آیا ما امروز به جامعه شناسی اینچنین نگرشی داریم؟ آیا به علوم انسانی چنین نگاهی داریم؟ بحث های کلانی که الان درباره علوم انسانی و در میان روشنفکری و در سطح جامعه فرهنگی ما چه روحانی و چه غیر روحانی مطرح است، آیا این است؟
مثلاً آقای پارسانیا صحبت از این می کند که ما می خواهیم جامعه شناسی اسلامی درست کنیم. خب فرضا درست کردی حالا می خواهی چه کار کنی؟ بله ما یک جامعه شناسی خیلی خوشگلی هم داریم که جامعه شناسی اسلامی در برابر جامعه شناسی غربی است، خب به چه کارمان می آید؟ فقر و فحشا و اختلاف طبقاتی را می خواهیم، از بین ببریم ما اینها را با انبردست باید بازکنم یا با انبرقفلی با جامعه شناسی اسلامی می شود بازش کرد یا با جامعه شناسی غربی؟ اصلاً بحث این نیست. این همان چیزی است که شریعتی می گوید ما همانقدری که باید به ماتریالیزم غربی کفر بورزیم باید به ایده آلیزم شرقی هم کافر باشیم.
*جناب دکتر العطاس نظر شما درباره میراث شریعتی چیست؟
العطاس: من فکر می کنم یک متفکر واقعی آرزو می کند که فکر و ایده او مطلق و کامل باشد. چرا که در این حالت است که یکی از مشکلات جامعه توسط ایده و نظر او حل شده است. مصیبت حال حاضر ما در جامعه مسلمانان این است که تمام این متفکران و بیشتر این متفکران بزرگ مانند، شریعتی، آل احمد و دیگران در دیگر کشورها بیشتر به زمان حال ارتباط دارند تا زمان گذشته. من حتی می توانم در مورد نظر پدرم در این زمینه صحبت کنم، که وی در ۱۹۶۰ شروع به نوشتن در مورد فساد کرد، تقریباً ۵۰ سال قبل، برخی از مردم برایشان سوال شد که چرا این فرد این موضوع را اینقدر جدی گرفته است، چرا اینقدر کتاب در مورد جامعه شناسی فساد نوشته است، این واقعاً یک مسأله بزرگی نیست، اما الان درحال حاضر مردم در مالزی بسیار مشتاق به مطالعه آثار وی هستند. چرا که فساد امروزه بسیار فراگیر شده است. این موضوع در مورد آثار شریعتی هم صدق می کند.
من به شما مثال هایی در مورد نزاع میان شیعه و سنی ارائه کردم، در مورد خودم وقتی در سال ۱۹۸۰ وقتی که یک دانشجو بودم و آثار شریعتی به من معرفی شد، همه در مورد تشیع علوی تشیع صفوی صحبت می کردند، اما هیچ کس توضیح نمی داد که چرا این یک اثر مهم است. به شخصه خود من نمی توانستم بفهمم که چرا این یک اثر مهم است، اما واقعاً جالب بود، «تشیع علوی، تشیع صفوی» کلماتی که وی به کار برده است، این واقعاً برایم جالب بود.
او در این کتاب تاریخ را توضیح می دهد. اگر شما کتاب را فقط به عنوان یک متن تاریخی بخوانید، فقط یک متن تاریخی است، همانگونه که بقیه می خوانند و نمی توانید چیزی را به مسائل روز مرتبط کنید. اما امروزه همانطور که شما گفتید ما فقط به دوران عثمانیان و صفویان نگاه نمی کنیم، بلکه ما به درگیری و نزاعی که امروزه وجود دارد می نگریم. دو نوع از تشیع و دو نوع از تسنن وجود دارد.
واقعیت این است که ما نمی دانیم هدف شریعی از نگارش آن چه بوده است. آیا او نظری در مورد اینکه این مسأله ممکن است در آینده به وجود آید داشته است؟ همانطور که وی در مورد فرعون صحبت کرده است. آیا صحبت وی در مورد تشیع صفوی در مورد اتفاقی در آینده بوده است؟ این چیزی است که من در مورد آن مطمئن نیستم. اما این را می دانم که ما به این آثار نیاز داریم. چرا که به امروز ما مرتبط هستند و نیاز داریم تا آنها را بخوانیم و ارتباط آثار وی را به دنیای امروز به خوانندگان شریعتی ارائه دهیم.
Sorry. No data so far.