چهارشنبه 19 آگوست 15 | 19:00

ماجرای فرار سه اسیر از پادگان بعثی‌ها

بعد از یک هفته راهپیمایی شبانه‌روزی به خاک ایران رسیدم و در شهرستان بانه به روستایی پناه آوردم و همینطور چندین روستا را رد کردم تا اینکه توسط دموکرات‌ها دستگیر شدم و یک هفته‌ای را اسیر آنها بودم و در این یک هفته بود که حکم اعدامم را صادر کردند.


بعد از یک هفته راهپیمایی شبانه‌روزی به خاک ایران رسیدم و در شهرستان بانه به روستایی پناه آوردم و همینطور چندین روستا را رد کردم تا اینکه توسط دموکرات‌ها دستگیر شدم و یک هفته‌ای را اسیر آنها بودم و در این یک هفته بود که حکم اعدامم را صادر کردند.

جملات د بالا بخشی از خاطره فرار سیدرضا موسوی و دو نفر دیگر از اسرای ایرانی از پادگان بعثی‌ها در عراق است. سیدرضا موسوی در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه کرمانشاه،چگونگی فرارشان را اینگونه روایت می‌کند:پنجره‌های سلولی که در آن بودیم تنها کورسوی امیدی بود که می‌توانست ما را از زندان عراقی‌ها فراری دهد و وقتی جرقه‌اش به ذهنم خورد آن را با 12 نفر هم سلولی خود در میان گذاشتم و تنها یکی از آنها که به شدت مجروح بود و حسابی هم ترکش خورده بود همراه ما نشد و همین شد که یازده نفری تصمیم گرفتیم از زندان فرار کنیم.

پنجره مستطیلی بلند و کم‌عرض زندان و سه لنگه‎‌اش که تنها یکی از آنها متحرک بود تنها امید ما برای گریختن از اسارت بود و شوق آزادی و بازگشت به میهن باعث شد تا روزها و ساعت‌ها را صرف باز کردن نرده‌ها از هم کنیم تا شاید فرصتی بیابیم برای گریختن.

38 روز روی میله‌ها کار کردیم تا توانستیم بین آنها به اندازه رد شدن یک نفر فاصله بیندازیم و سختی کار تا آنجا بود که روزهای آخر تنها سه نفر بودیم و بقیه بچه‌ها در نقشه فرار از اسارت از همراهی با ما منصرف شدند.

ساعت 3:10 دقیقه بامداد روز27 فروردین ماه 1359 بود که نقشه فرار را عملیاتی کردیم و با عبور از فاصله اینجاد شده در پنجره‌ها داخل پادگان شدیم. پادگانی که از سه قسمت اصلی سربازخانه، اطلاعات و مجموعه زندان و پادگان نظامی تشکیل شده بود و همین فرار را برایمان سخت تر کرده بود.

دیوار به دیوار و گوشه به گوشه محوطه را طی کردیم و خود را به بالای دیوارهای بلند پادگان رساندیم و به بیرون پریدیم و این بیرون پریدن تازه اول راهی بود که در نیمه‌های راه مجبورمان کرد تا از هم جدا شده و یک نفره به راهمان ادامه دهیم. از ریز به ریز آنچه که بر همراهانم گذشت خبر ندارم، اما می‌دانم که هر دویشان یکی پس از 11 روز و دیگری پس از 18 روز به خاک ایران اسلامی رسیده‌اند.

بعد از یک هفته راهپیمایی شبانه‌روزی به خاک ایران رسیدم و در شهرستان بانه به روستایی پناه آوردم و همینطور چندین روستا را رد کردم تا اینکه توسط دموکرات‌ها دستگیر شدم و یک هفته‌ای را اسیر آنها بودم و در این یک هفته بود که حکم اعدامم را صادر کردند.

بعد از شکنجه‌های زیاد زمان اجرا شدن حکم اعدام رسید نمی‌دانم اما چه شد و چه گذشت بر دموکرات‌ها که شور ایجاد شده در آنها اعدامم را به عقب انداخت و اینگونه این بار هم با کمک خداوند توانستم با طراحی یک داستان در مورد علت حضورم در اینجا و اینکه در عروسی یک نفر را ناخواسته کشته‌ام و مجبور به گریختن شده‌ام باعث شد تا مجوز آزادیم را بدهند و از اعدامم صرف‌نظر کنند.

بعد از آزادی از دست دموکرات‌ها به سردشت و با تحمل سختی‌های زیاد به کرمانشاه رسیدم.

بعدها که هم سلولی‌هایم را دیدم و ماجرای اتفاقات بعد از فرارمان را از آنها جویا شدم. شنیدم که آن روز حوالی ساعت 10 صبح عراقی‌ها ماجرای فرار ما را فهمیده‌اند و همه آن 9 نفر را تحت بازجویی شدید قرار داده‌اند و وقتی از فرار ما مطلع می‌شوند با هلی‌کوپتر اقدام به پخش اعلامیه‌هایی کرده و اعلام می‌کنند که سه نفر از جاسوسان ایرانی برای جاسوسی آمده‌اند.

درست همان زمان من و هم سلولی‌هایم در کنار رودخانه «سیروان» در یک باغ اتراق کرده بودیم و مشغول شستن لباس‌هایمان بودیم که چند فروند هلی‌کوپتر روی سرمان آمدند و شروع به تیراندازی کردند.در باغ پنهان شدیم و بعد از دور شدن هلی‌کوپترها خودمان را به یک روستا رسانده و نام‌های دیگری برای خودمان انتخاب کردیم و با طراحی یک ماجرای ساختگی به روستا رفتیم و گفتیم تاجر چای هستیم و در دام قاچاقچیان چای افتاده‌ایم. به روستائیان پناه آوردیم و بعد از تحمل سختی‌های بسیار از هم جدا شدیم.

سیدرضا موسوی که در ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت می‌کرد روز 20 آبان‌ماه سال 58 در ارتفاعات «بمو» به اسارت رژیم بعثی درآمد و در روز 27 فروردین 59 توانست به همراه دو نفر دیگر از آزادگان از زندان صدامیان گریخته و در بیستم اردیبهشت ماه به محل زندگی‌اش در کرمانشاه بازگشت.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.