تریبون مستضعفین- محمدصادق شهبازی
اشاره: در شرایط پایکوبی دولتی و رسانهای در مورد برجام، کتاب از سعداّباد تا لوزان و موضعگیریهای مدیرمسئول خراسان سعید احدیان بهعنوان صدای اصولگرای موافق توافق منتشر شد. لذا فارغ از قضاوت در مورد شخص نگارنده و چهرههای مورد تأیید یا ذم او، به بازخوانی کتاب میپردازیم:
- بیاطلاعی از مسائل فنی و اهمیت هستهای
بسیاری از تحلیلهای مؤلف نشاندهندهٔ ضعف اطلاعاتی از مسائل فنی و اهمیت صنعت هستهای است. اطلاعاتی که در بسیاری اوقات برای توجیه عقبنشینیها ارائهشده است، مثلاً «ما در این دوره (۸۲-۸۴) تعلیق کردیم تا بتوانیم محکمتر و بهتر غنیسازی کنیم» (ص۱۸). درصورتیکه کوچکترین اطلاع از مسائل فنی متذکر میشود که لازمهٔ پیشرفت غنیسازی تحقیق و توسعه مکانیکی و بعد آبشارهای کوچک و بعد آبشارهای صنعتی است که تعلیق تمام موارد از تزریق گاز تا ساخت و… در عمل تعطیل کردن غنیسازی بوده است.
یا مثلاً «خروجی آبسنگین پلوتونیوم است» (ص۳۹). نگارنده جوری صحبت میکند که انگار بهغیراز پلوتونیوم رآکتور آبسنگین اراک قرار نبوده تولید برق، رادیو ایزوتوپ پزشکی، پرتوپزشکی و تحقیقات باقابلیت ۹۰ ایزوتوپ ایجاد کند؛ و با ادبیاتی صحبت میکند که به ۵+۱ حق میدهد نگران باشد: «پیدا کردن راهحلی برای آبسنگین اراک با توجه به دلیلی که ذکر شد، منطقی است» (ص۴۰). «ازنظر فنی خروجی آبسنگین اراک پلوتونیوم است… خروجی این نیروگاه پلوتونیوم است و این یعنی بمب هستهای؛… میتوان بهسرعت آن را به بمب هستهای تبدیل کرد… دانشمندان هستهای ما برای اولین بار دستبهکار بزرگی زدند و راهکاری را ابداع کردند که این نگرانی از بین برود». (ص۶۳) این بیاطلاعی علاوه بر عدم اطلاع از فرآیند تولید بمب (و الزامات سختافزاری آن) و بازطراحی که عملاً به معنی قلب ماهیت رآکتور اراک به آب سبک (با بارگذاری اورانیوم غنیشده بهجای اورانیوم طبیعی که از اساس آبسنگین به همین علت به کار گرفته میشود) با حضور دکوری آبسنگین، خود را در بینیاز خواندن ما به غنیسازی بالای ۳/۷
تا ۸ سال نشان میدهد. همچنین عدم اطلاع نگارنده از وضعیت فنی در مورد سانتریفیوژهای نسل ۲ و ۴ که IR2m به تعداد هزارتا با ۵/۳ سو آماده کار بود و IR4 با توان جداسازی ۶ سو فرآیند آزمون در آبشار ۱۶۴ تایی را طی کرده بود خود را نشان میدهد: «ما هنوز سانتریفیوژهای IR2، IR6۶ و IR8 را در چرخهٔ استفاده نداریم تا در چانهزنیهای هستهای روی فعال بودن آنها پافشاری کنیم» (ص۶۱). البته این بیاطلاعی فنی خود را درجاهای بسیار آشکارتری نشان میدهد، نگارنده حتی از نوع غالب اورانیوم طبیعی یعنی ۲۳۵ بیخبر است: «برای نیروگاه آبسبک باید اورانیوم را با ایزوتوپهای ۲۳۴ غنیسازی کرد» (ص۶۳).
- بیاطلاعی از متن و آثار عینی توافق
نگارنده به متن و آثار عینی توافق نیز دقت کافی ندارد، مثلاً بهعنوان راهکار به استفاده از ظرفیت چین و روسیه در رفع تحریم اشاره میکند، درصورتیکه این قضیه مربوط به قبل از پذیرش قطعنامه و تحریمها توسط ما در توافقات ژنو-لوزان-وین است و پسازآن ما خود پذیرفتهایم از مسیرهای مشخص و با تأیید طرف مقابل بسیاری از اقداماتی که تاکنون با این ظرفیتها برای دور زدن تحریم و… با کشورهای کمتر متخاصم یا همسوتر انجام میدادیم، امکانناپذیر است: «استفاده از ظرفیت روسیه و چین در این زمینه بسیار راهگشاست. از طریق این ۲ کشور میتوان بهطورجدی اثر تحریمها را کند کرد» (ص۱۰۱).
یا مثلاً همین ضعف حقوقی در مورد اظهار داوطلبانه بودن تعهدات هست که در ظاهر و برای فرد نامطلع نشان دلخواه بودن اجرا و بعد احتمالاً توقف توافقات است، درصورتیکه ازنظر حقوقی نشان میدهد شما زیر بار فشار خاص این توافق را نپذیرفتهاید و بعداً نمیتوانید مثلاً در مراجع حقوقی بینالمللی به تهدیدات نظامی طرف مقابل استناد کرده و عملاً امکان اعتراض را ازنظر حقوقی با دست خود از بین میبرید: «نکتهٔ بسیار مهم موجود در بیانیهٔ تهران و بروکسل، داوطلبانه دانستن تعلیق غنیسازی، اجرای پروتکل الحاقی است که ذکر آن باعث میشود ازنظر حقوقی امکان بازگشت از تعهد دادهشده وجود داشته باشد» (ص۱۱۷). «ایران در این مسیر توانست یک امتیاز را همچنان برای خود نگه دارد و آن داوطلبانه بودن تعهدات بود» (ص۱۲۲). یا مثلاً بهعنوان ضعف مذاکرات دورهٔ روحانی-خاتمی از امتیازی کماهمیت مثل دعوت از ایران برای گروه رویکردهای چندجانبهٔ چرخهٔ هستهای سخن میگوید درصورتیکه یکی از تعهدات اعضای این کمیته پذیرش این بود که دیگر غنیسازی نباید کرد و کشورهای غنیسازی کننده در دنیا کافی هستند: «برای اینکه دبیرکل آژانس از ایران برای پیوستنش به گروه کارشناسی رویکردهای چندجانبهٔ چرخهٔ هستهای (که بسیار کماهمیت است) دعوت کند» (ص۱۲۴).
- خلط محافظهکاری و واقعبینی
نگارنده بین محافظهکاری، تسلیم وضع موجود و واقعیتها شدن با واقعبینی خلط کرده است. حتی نابرابر دانستن حقوق ما و آمریکاییها را در شرایط فعلی واقعبینی! دانسته است و بهتبع آن لغزان کردن خطوط قرمز را بر اساس تصویر موهومی از منافع ملی تجویز کرده است: «در یک نگاه، آرمانخواهی صرف و مطلق، اینطور بیان شود که ما همان اندازه از حقوقی برخورداریم که آمریکاییها برخوردارند، باید همین رویکرد را دنبال کنیم؛ اما با یک نگاه واقعبینانه در کنار این آرمانخواهی بهحق، این موضوع مطرح میشود که آیا ما در موقعیت فعلی بهاندازهٔ حقوق آمریکاییها میخواهیم؟ یا آرمانخواهی واقعبینانه ایجاب میکند که بهعنوانمثال در اوضاع موجود، خط قرمزهایمان را مبتنی بر نیازها و منافعمان ترسیم کنیم، نه مبتنی بر حقوق طبیعیمان؟» (ص۵۵) لذا در این نگاه محافظهکارانه و اصالت توافقی، عقبنشینی اصل است و نباید به خاطر عبور از خط قرمزها زیر اصالت توافق زد: «نمیتوان صرفاً گفت به دلیل اینکه یک خط قرمز کمی جابهجاشده است، دیگر اصلاً توافق مطرحشده قبول نیست». (ص۵۵). حال آنکه نه یک خط قرمز که سخن دربارهٔ عدم رعایت حتی یک خط قرمز است! در این چارچوب نگارنده بین ایران و ۵+۱ ایستاده و بیاطلاعی فنی را ضمیمه کرده و از حیز انتفاع ساقط کردن رآکتور اراک را (تبدیل آن از سوخت طبیعی به سوخت غنیشده، کاهش برق تولیدی آن، تضعیف میزان ایزوتوپهای تولیدی تحقیقاتی را که تنها ظاهری از آبسنگین بدون استفادهٔ واقعی درون آن مانده و به شیوهای تحقیرآمیز پر کردن قلب آنکه چندین میلیارد برای کشور هزینه داشته با بتن) راهحل آنچه آرمانخواهی واقعبینانه! نامیده به میان گذاشته است: «از نگاه بیطرفانه به مذاکرات، آنها هم حق داشتند بگویند ما نمیتوانیم به تولید پلوتونیوم در ایران اعتماد کنیم و ما هم حق داشتیم که بگوییم به این فناوری نیاز داریم. آرمانخواهی واقعبینانه برای این مشکل راهحلی پیدا و بهطرف مقابل ارائه کرد. دانشمندان هستهای ما در مذاکرات، روش فنی ابداعی را مطرح کردند»! (ص۶۳).
- اصالت توافق به هر قیمت: پرش از روی ضعف حقوقی توافقات با طرح ملاحظات دیپلماتیک!
متن تلاش کرده از روی ضعف حقوقی توافقات بپرد، مدام عباراتی ازایندست دارد: «فارغ از بحث حقوقی ازنظر سیاسی دستاورد بسیار مهمی محسوب میشود» (ص۱۵۲). نگاه اصالت توافقی نگارنده از دست رفتن حقوق را با مواردی مثل نگاه فرآیندی و طرح ملاحظات سیاسی توجیه میکند. شاهکار نگارنده اینجاست که برای پرش از روی ضعفها آسمان-ریسمان بههمبافته میشود که بیخیال ضعفهای بیشمار توافق شویم: «باید به دیپلماسی نگاه فرآیندی داشت نه مقطعی و آن هم با در نظر گرفتن موقعیتها، هم نمیتوان توافقنامهٔ حقوقی، فنی و سیاسی را بیتوجه به اوضاع و بدون در نظر گرفتن فضای موجود و صرفاً با نگاهی حقوقی بررسی کرد و هم باید متوجه بود که قرار نیست همهٔ خواستههای ما در همان نقطهٔ آغاز به ثمر برسد» (ص۱۵۴ و عیناً ۳۷).
در این چارچوب حتی دادن همهٔ برگهای برنده و اهمیت صنعت هستهای فدای نگاه اصالت توافقی نگارنده میشود: «امتیازاتی که ما برای گام اول دادهایم، هیچکدام خط قرمز ما نبوده است… برگهایی بوده است برای قدرت چانهزنی ما» (ص۳۷).
نگارنده با ادبیاتی احساسی، هشدار آمیز و حماسی به انواع مختلف بهضرورت توافق پرداخته و عدم حصول توافق را نفی و بهمثابه سلب امکان فعالیت دیپلماتیک میداند: «گذر زمان به شکلی که امکان فعالیت دیپلماتیک از ما سلب شود، چندان به نفع ما نیست». (ص۳۷). حتی جاهایی صریحاً به این ضعف اعتراف شده است: «آمریکاییها در موضوع تحریمها ازنظر دیپلماسی ما را بازی دادند» (ص۴۱)؛ اما باز به نحوی با ملاحظات سیاسی و دیپلماتیک! توجیه شده است.
درهمینچارچوب، نگارنده بین غنیسازی و حق غنیسازی خلط کرده است. اجازه دادن به یک دورهٔ محدود با حجم و اندازهٔ محدود غنیسازی آنهم بهصورت دکوری پذیرش حق غنیسازی نیست، اما در نگاه مؤلف دستاورد بسیار مهمی به نظر آمده است: «به کار بردن غنیسازی برای اولین بار حتی باوجود عبارتهایی مبهم و تفسیرشدنی ازنظر سیاسی دستاورد مهمی است» (ص۳۶). «نشان دهیم که همیشه حاضر بودیم و حالا هم حاضریم به توافقی منطقی دست بیابیم که در آن هم حق غنیسازیمان حفظ شود و هم آشکارتر از گذشته اثبات شود». (ص۳۷-۳۸) حال باید پرسید در کجای توافق ژنو، لوزان و وین حق غنیسازی ما آشکارتر از گذشته اثباتشده است؟ «به کار بردن کلمهٔ غنیسازی برای اولین بار حتی باوجود عبارتهای مبهم و تفسرشدنی، ازنظر سیاسی دستاورد مهمی است؛ دستاوردی که در حوزهٔ دیپلماسی عمومی از ارزش فراوانی برخوردار است. این دستاورد سیاسی آنقدر اهمیت دارد که ما بتوانی بخشی از امتیازهای مهمی را که بهطرف مقابل دادهایم دفاعشدنی است» (ص۱۵۳). درصورتیکه غنیسازی آمده در ژنو-لوزان-وین یک برنامهٔ غنیسازی محدود ازنظر حجم و زمان و سطح است که از بین رفتنی است و صبح روز اول سال یازدهم توافق نهایی ما همهٔ سانتریفیوژهای نسل اول را جمع کردهایم و هیچ آبشار سانتریفیوژ ما غنیسازی صنعتی نمیکند. گذشته از آنکه با آوردن قید نیاز عملی هرگونه غنیسازی ما میتواند از طرف مقابل به خاطر عدم وجود نیاز عملی واقعی نفی یا محدود شود.
بهراستی این کدام ملاحظه است که از دست رفتن عزت ملی، استقلال، دستاوردهای پیشرفت کشور، منافع ملی و امنیت کشور را برمیتابد؟ این ملاحظهٔ بسیار مهم که اصالت توافق به هر قیمت را فراهم میآورد چه چیزی است؟ حل کردن جمهوری اسلامی در نظام بینالملل و تبدیل آن به یک شهروند مطیع کدخدا در دهکدهٔ جهانی؟
حتی نگارنده در همین چارچوب به نیتخوانی رهبری و انتساب همین رویه به ایشان همت گماشته است: «علت اینکه رهبر انقلاب مخالف دومرحلهای شدن توافق آن بودند و بر آن تأکید داشتند، این بود که فضای سیاسی ناشی از توافق دومرحلهای برای ما دردسرآفرین است و نه مباحث حقوقی آن» (ص۸۱). این در حالی است که رهبری به بدعهدی طرف مقابل و چانهزنی دوباره در جزئیات مثل اسلو اشاره کردند که بیشتر به بار حقوقی توافق قابل تطبیق بود.
- لغزان کردن و تغییر خط قرمزها و هدفگذاریها
نگارنده بعضی خط قرمزها و هدفگذاریها را لغزان کرده است. مثلاً غنیسازی بهاندازهٔ نیاز را یک هدف گفته: «هدفگذاری ما درزمینهٔ غنیسازی که رهبر معظم انقلاب تعیین کردهاند، این بوده که سطح و ظرفیت غنیسازی ما به میزانی باشد که نیازهای ما را برآورده کند» (ص۵۹). درصورتیکه غنیسازی بهاندازهٔ نیاز، تلهگذاری طرف مقابل در توافق ژنو و برجام است. چراکه به بهانهٔ آماده نبودن نیاز عملی شما میتوانند جلوی غنیسازی را بگیرند و شما برای آنکه بتوانید در لحظهٔ نیاز، نیازتان را برآورده کنید، احتیاج به تحقیق و توسعه و همچنین ایجاد ظرفیت صنعتی قبل یا حداقل همزمان با فراهم آوردن نیاز کنید. به فرض صحت این ادعا هم این هدفگذاری محقق نشده، چراکه رهبری به اعلام نیاز قطعی ۱۹۰ هزار سو از جانب مسئولین (برای تأمین رآکتور بوشهر) اشاره کردند. البته نگارنده تلاش کرده با وصله-پینه کردن مسئله را رفعورجوع کند: «میتوانیم بگوییم سطح و ظرفیت غنیسازی توافقشده به حداقل نیاز ما خیلی نزدیک است؛ زیرا اولاً ما به سطح غنیسازی ۳/۶۷ درصد نیاز داریم و نه بیشتر… تا ۸ سالا دیگر نیازی در این زمینه وجود ندارد». (ص۵۹). این نه بیشتر از کجا آمده است؟ چه تضمینی بر عدم ایجاد مشکل برای تأمین نیازهایی نظیر رآکتور تحقیقاتی تهران که جان صدها بیمار به آن بستهشده وجود دارد؟ چه تضمینی بر اجرای تعهد از جانب روسیه هست. چه تضمینی حتی برای رفع نیاز رآکتور تخریب و آبسبک شده (به اسم بازطراحی) در اراک وجود دارد؟ آن هم درحالیکه یک عده از یکسو جلوی رشد صنعت هستهای را گرفتهاند و در ژنو-لوزان-وین حتی این را تبدیل به تعهد حقوقی کردهاند، از سوی دیگر گفته میشود، خب نداریم و به تبعش نیاز هم ندارید. بر اساس همین تحلیل ضعیف نگارنده مدعی شده: «در سطح غنیسازی مشکل اساسی نخواهیم داشت» (ص۶۰).
همچنین در مورد کد اصلاحی ۳/۱ چنین میگوید: «آنچه بر اساس روایت ایرانی در حوزهٔ بازرسی پذیرفتهایم، با خط قرمزهای ما نیز تناقضی ندارد. مسئلهٔ اول در بازرسیها پذیرش کد اصلاحی ۳/۱ توسط ایران است. کد اصلاحی۳/۱ یکی از کدهای انپیتی است و چیز اضافهٔ نیست. درگذشته این کد اصلاحی به انپیتی اضافه شد و ما نیز آن را قبول و امضا کرده بودیم… اما زمانیکه صحبتهایی دربارهٔ حملهٔ دشمنان به سایت هستهای نطنز مطرح شد، مجلس مصوبهای گذراند و ما بهصورت یکطرفه اعلام کردیم که این کد را قبول نداریم. این اقدام ما آنها را بهشدت عصبانی کرد و قطعنامهای علیه ما صادر کردند» (ص۶۷). نگارنده توضیح نداده کد ۱/۳ اصلاحی، به معنای این بود که ما برخلاف متن سابق انپیتی که اجازه میداد ۶ ماه قبل از تزریق ماده شکافتپذیر و راهاندازی تأسیسات به اعلام مکان تأسیسات جدید اقدام شود، باید در زمانیکه به فکر ایجاد تأسیسات جدید میافتید، آن را به آژانس خبر دهید. نگارنده با نوشتن اینکه ما یکطرفه اجرای آن را متوقف کردیم، به نحوی اینکار را تهور نشان میدهد، درصورتیکه این اقدام برای جلوگیری از خرابکاری در تأسیسات فردو صورت گرفت. متن بهگونهای نوشتهشده که انگار همدلانه با دشمن است.
یکی از شاهکارهای متن÷! همزاد دانستن غنیسازی و پروتکل الحاقی و منطقی دانستن آن بدون توجه به منازعهٔ قدرتهای بزرگ با ماست. درحالیکه تفسیر از پروتکل به عهدهٔ ما نیست که بگوییم تفسیر غیرمنطقی نشود، درحالیکه تجربهٔ بازرسیهای افسارگسیختهٔ ۸۲-۸۴ از مراکز نظامی و… ما به اسم اجرای پروتکل جلوی چشم ماست. نگارنده تلاش کرده با تغییر ادبیات و به کار بردن مغالطهٔ هر بچهمدرسهای میداند، از چنین امر ناقض امنیت ملی و نشان پذیرش نظم نابرابر کنونی جهان، عقبنشینی و سوءتدبیر را در مذاکرات توجیه کند: «هیچگاه پذیرفتن پروتکل الحاقی جزو خط قرمزهای جمهوری اسلامی نبوده است، مشروط به اینکه تفسیری غیرمنطقی از آن نشود. این پروتکل همزاد و همراه داشتن غنیسازی است و این منطقی است که کشور برای داشتن حق غنیسازی باید پروتکل الحاقی را بپذیرد… اساساً پروتکل الحاقی با این هدف تدوینشده است که همهٔ کشورها بتوانند غنیسازی کنند» (ص۶۹).
«دربارهٔ تحقیق و توسعه… جزئیات توافق صورتگرفته خلاف منافع ما نیست» (ص۷۷). این در صورتی است که رهبر انقلاب صریحاً گفتند تحقیق و توسعه نباید کند یا متوقف شود، اما در توافق ژنو با قید (current) جاری، تحقیق و توسعه کند شد و در توافق لوزان با محدود کردن میزان و نوع ماشینهای غنیسازی ازنظر زمانی، حجم، سطح و… محدودیت صورت گرفت.
«امتیازاتی که ما برای گام اول دادیم، هیچکدام خط قرمز ما نبوده است» (ص۱۵۳). درصورتیکه در همان توافق ژنو متضمن گام اول به مواردی مثل پرداختن به قطعنامههای شورای امنیت که مواردی غیر از هستهای مثل بحث موشکی و… را در خود داشت، در متن آورده شده و هدف اصلی مذاکرات که رفع تحریمها بود، محقق نشده است.
این مسئله نهتنها موردی که در اصل موضوع خط قرمز و لغزان دانستن آن نیز هست: «تعیین خط قرمزهای مناسبت و متناسب با اوضاع بوده است» (ص۸۵). نگارنده البته تلاش کرده این لغزان شدن خطوط قرمز و عدم عمل به آنها از جانب دولت را با ادبیاتی حماسی و انقلابی توجیه کند: «تحمیل نظرات خودمان بهطرف مقابل بدون کنارهگیری از اصول مدنظرمان است» (ص۷۳).
برخلاف نگاه رهبری که مذاکره با آمریکا را بینفع و پرضرر میدانند و اصل این مذاکره را نفی میکنند، وی این خط را تا در کنار آمریکاییها بودن لغزان کرده است: «در نگاه کلان، اینکه ما کنار آمریکاییها قرار بگیریم خط قرمز ماست» (ص۷۴).
- نگاه غیرواقعبینانه و خوشبینانه بهنظام سلطه
در نگاه نگارنده نگاه غیرواقعبینانه و خوشبینی بهویژه بهطرف اروپایی هست: «نتیجهٔ فرآیند طی شده از مسقط تا وین این بود… که حتی اروپاییها و دانشمندان آنها که طرف مذاکرات بودند، متوجه این موضع شدند که آمریکاییها مخالف توافقاند» (ص۴۳). البته نگارنده شاهدی بر این مدعای خود ارائه نکرده است. بهصورت نمونه بهعنوان یکی از دستاوردهای دورهٔ فعلی مذاکرات هستهای مینویسد: «اولاً طرف مقابل مجبور شود به توافق برد-برد بیندیشد» (ص۹۹). درحالیکه برد-برد، شعار طرف ایرانی بود و طرف مقابل مدام از کنترل ایران، امن شدن اسرائیل، به عقب برگشتن برنامهٔ هستهای و… سخن گفت. نمونهٔ این نگاه خوشبینانه و غیرواقعبینانه فریب خوردن از بازی پلیس خوب-پلیس بد در مذاکرات است، بهصورت نمونه در مورد دورهٔ خاتمی-روحانی: «هنگامیکه ما تازه فعالیتهای غنیسازیمان را آغاز کرده بودیم و قدرت و توان امروزمان را هم نداشتیم، آمریکا و اروپاییها دچار اختلافنظر بودند؛ تا جایی که حدود ۲ سال بعد از آغاز فعالیتهای هستهٔ ما قطعنامه علیه ایران تصویب شد» (ص۱۰۰). مجبور شدن آمریکا به همراهی با اروپا و پذیرش تفاهم بهاینعلت «آمریکا نیز علیرغم اینکه با فرآیند فرصت دادن به ایران بهشدت مخالف بود، به دلیل نیاز به همراهی اروپا در موضوع ایران مجبور به پذیرش این تفاهم شد» (ص۱۲۱). «اروپاییها… مخالف جنگطلبی دولت بوش بودند» (ص۱۲۷). «رفتارهای جنگطلبانه و یکسویهٔ دولت جرج بوش باعث شده بود دولت نئومحافظهکار آمریکا حتی در بین کشورهای غربی از حمایت خوبی برخوردار نباشد» (ص۱۳۹). نمونههای زیاد دیگری برای این نگاه غیرواقعبینانه به روابط بینالملل در کتاب هست مثل بازی برد-برد و با حاصل جمع غیرصفر آن هم بین سلطهگر/سلطهپذیر! یا این توهم که مخالفت با ما به خاطر ادبیات مسئولان دولت قبل بوده است، درصورتیکه حتی رهبری هم تأکید کردند این مخالفتها به خاطر اصل انقلاب است: «آقای دکتر احمدینژاد با ادبیات صریح و تند خود مانند افسانه دانستن هولوکاست یا ماجرای محو اسراییل و… آمریکا و هنجارها و نظام بینالملل را به چالش کشانده بود و درنتیجه، در بین کشورهای قدرتمند دنیا، ایران بهعنوان کشوری افراطی شناختهشده بود» (ص۱۳۹). موارد گفتهشده جزو نکات مثبت دولت پیش بود که بسیاری از آنها مثل محو اسرائیل تکرار کلمات امام راحل (ره) بود. در چارچوب همین نگاه غیرواقعبینانه و محافظهکارانه بهنظام بینالملل، عقبنشینیهای بدون دستاورد گذشته توجه شده است: «ایران با استفاده از شکاف بین آمریکا و اروپا و تغییر رویکرد آمریکا از یکجانبهگرایی به سمت همگرایی با اروپا با پذیرش تقریباً تمام درخواستهای اروپا هزینههای برخورد را برای آمریکا بالا برد»(ص۱۲۲). «ایران به دلیل نگرانی و بدبینی جامعهٔ جهانی… باید آن عقبنشینی را انجام میداد» (ص۱۲۸). حال آنکه علاوه بر بینتیجه بودن و جری شدن دشمن درنتیجهٔ عقبنشینیهای غلط آن دوره حتی رهبری انقلاب ضمن اشاره به این جری شدن بعدها بهغلط بودن و مخالفت خودشان از ابتدا با این روند اشاره کردند.
- قلب واقعیت توافق و حماسهسرایی برای دکوریسازی صنعت هستهای و رفع دکوری تحریمها
بسیاری از واقعیتهای توافق ذیل حماسهسرایی نگارنده قلب شده است. در سطح کلان، وی مدعی است: «توافق لوزان کاملاً دفاعشدنی است» (ص۷۶). «تیم ایرانی توانست در مذاکرات برای حل اختلافات هستهای به دستاوردهای درخشانی برسد» (ص۸۰). امری که در ابعاد مختلف با قلب واقعهایی همراه است:
نگارنده مدعی شده: «بدون اجرای این خواستهها (خواستههای شورای امنیت برای توقف عنی سازی) و حتی یک روز تعلیق غنیسازی، همهٔ این قطعنامهها لغو خواهد شد». (ص۷۳). درصورتیکه بهظاهر اقداماتی نظیر تعلیق صورت نگرفته اما اقداماتی بدتر از آن نظیر دکوری شدن غنیسازی و چرخش بدون مادهٔ شکافتپذیر و تحقیقاتی شدن فردو و از بین رفتن ظرفیت جدی صنعتی نطنز صورت گرفته است؛ اما نگارنده با حماسهسرایی تحقیقاتی کردن فردو و کاهش ظرفیت نطنز که متضمن برداشتن زیرساختها، از بین رفتن بخش عمدهای از سانتریفیوژها در حملونقل و باز کردن و تحمیل هزینهٔ بسیار گزاف به کشور است را حماسه نشان داده است.
«موضوع بعدی عزت ملی است… بهعنوانمثال اگر آقای صالحی از طرف ایران در مذاکرات هستهای شرکت میکند، باید فردی همتراز او در مذاکرات شرکت کند» (ص۷۵). نگارنده حفظ عزت ملی که به معنای توافق عزتمندانه و دارای بدهبستانی درمجموع به نفع منافع ملی است را به حاشیهای مثل حضور فردی همتراز فروکاسته است. بگذریم که تیم دستگاه دیپلماسی ما به حفظ پروتکلهای تشریفاتی دقت نکرده و رفتارهای خارج از عرف تیمهای اروپایی و خارجی نهتنها با پاسخ مسئولین ما مواجه نشده رفتارهایی که متضمن عزت نیست، نظیر عکس گرفتن مذاکرهکنندگان ما از طرف مقابل یا پیادهروی با دشمن خونی ملت ایران در رسانهها ثبتشده است.
نگارنده با عبور از روی اینکه هم مکانیسم ماشه و بازگشت سریع تحریمها دیدهشده به لغو همهٔ قطعنامهها اشارهکرده و نگفته شرط آن اجرای همهٔ تعهدات ایران است: «نکتهٔ بسیار مثبت، لغو همهٔ قطعنامههای سازمان ملل است» (ص۷۸). بگذریم از اینکه در توافق نهایی و قطعنامه نهتنها تحریم جدیدی نیز در قالب قطعنامه تحمیل شد که در قالب محدودیت در کالاهای دومنظوره که محدودیت فروش سلاح و موشکی صورت گرفته است.
- نگاه خط سومی و قضاوتهای متشتت
مؤلف در متن نگاه خط سومی و نیمسازی ارائه داده، مدام میخواهد بگوید وضعیت افراطوتفریطی هست و آنچه وی آرمانگرایی واقعبینانه خوانده یعنی خط نیمساز، راه درست است، همین مسئله نگارنده را به قضاوتهای متشتت رسانده است. از قضاوت دربارهٔ دورهٔ اول و آخر ظریف تا دورهٔ جلیلی، دستاوردهای مذاکرات، حتی نگاه به اوباما و نه به دنبال توافق نه مخالف آن دانستن او و… این مسئله را نشان میدهد.
- خلط بین خودی دانستن مذاکرهکنندگان و لاپوشانی ضعفها
نگارنده بین خودی و امین دانستن مذاکرهکنندگان و ضعفهای آنان خلط کرده است. مثلاً به پذیرش ادعاهای طرف ایرانی و بیتوجهی به اشکالات متنها یا نقض شدن بعضی ادعاهای طرف ایرانی مثل نفی مفاد فکتشیت آمریکا در مورد ژنو که بعد بهتصریح آژانس از جانب ایران اجرا شد یا پارامترهای توافق نهایی که بهغلط در داخل فکتشیت آمریکا از لوزان اعلام شد و نفی گردید و طابقالنعل بالنعل آن در برجام پیاده شد، در مقابل آن میگوید نباید شک را به زبان آورد: «بنده شک در صحت گفتههای آقای ظریف ندارم؛ اما حتی اگر هم فردی دچار تردید است، دستکم مصلحتگرایی سیاسی حکم میکند که نظر طرف خودی را تأیید کنیم یا حداقل آنها که شک دارند، شک خود را به زبان نیاورند». (ص۵۳). این کدام مصلحت سیاسی است که باید به خاطر آن از نقض منافع ملی گذشت. حال آنکه سادهترین اطلاع از فرایند مذاکره میفهماند که مطالبه و نقد خودی میتواند دست طرف خودی را حتی در امتیازگیری سنگین کند، گرچه الآن چنین بصیرتی در میان مذاکرهکنندگان و دولت نیست و جواب انتقاد با توهین، تحقیر، انتصاب تهمتهایی مثل کاسب تحریم، افراط و… همراه است.
نگارنده تلاش کرده تا با جابهجا کردن مسئلهٔ اصلی یعنی متن توافق، بردنمایی درون کشور را علیرغم متن فاجعهآمیز توافقات صورت گرفته توجیه کند: «ما روایت طرف ایرانی را میپذیریم و به آن باور داریم» (ص۷۲). درصورتیکه اعتماد به تیم مذاکرهکننده متضمن پذیرش تفسیر آنان نیست و این اتفاق باید از متن اصلی توافق بهصورت غیرابهامآمیز و روشن برداشت شود. در همین چارچوب حتی به فکتشیت حذفشدهٔ ایرانی از سایت وزارت خارجه بهعنوان منبع قضاوت ارجاع داده است: «درصورتیکه طرف آمریکایی به توافقهای غیررسمی لوزان مطبق فکتشیت ایرانی پایبند باشد، بیانیهٔ مشترک لوزان مشکلی در سر راه توافق ایجاد نمیکند». (ص۷۹).
حتی از مباحث رهبری برداشتی مطابق تأیید تیم و لاپوشانی ضعفها شده است: «حضرت آقا در صحبتهای ابتدای امسال فرمودند: «هیچکسی در کشور مخالف مذاکره نیست» و این گفتهٔ ایشان یعنی کسی مخالف به نتیجه رسیدن مذاکرات هستهای نیست» (ص۹۱). درصورتیکه رهبری از عدم مخالفت با اصل مذاکره گفتند نه نتیجهٔ مذاکرات و در موارد زیادی با گذاشتن شروطی گفتند که اگر محقق نشود، چنین توافقی را نمیپذیرند.
از سوی دیگر تحلیلهای نگارنده بر کد مبتنی است و از خروجی بعضی مذاکرات پشت پرده که برای مخاطب قابلتأیید و رد نیست، سودجسته است و با عباراتی ازایندست: «اخبار موثق بیانگر آن است که …» (ص۴۱) یا اخبار از مذاکرات عمان و… مواجهیم.
- ادبیات جانبدارانه و احساساتی!
متن چون در تحلیل اتفاقات دچار ضعف جدی است به مغالطات احساساتی و جانبدارانه روی آورده و با بار ارزشی و تکرار تلاش کرده تا ادعاهای خود را به کرسی بنشاند. بهگونهای که مدام از بد بودن دورهٔ احمدینژاد-جلیلی و خوب بودن دورهٔ احمدینژاد-لاریجانی و روحانی-ظریف سخن میگوید که با کلمات احساساتی و جانبدارانه همراه است که با تکرار تلاش شده بهصورت امر بدیهی که هر بچهمدرسهای میداند، جلوه کند: «در دورهٔ احمدینژاد-جلیلی دستاورد مهمی نداشتیم… نوعی انفعال دیپلماتیک وجود داشت» (ص۲۲). «آقای دکتر جلیلی جایگزین آقای لاریجانی شد؛ تصمیمی که شوکی بزرگ به اعتمادسازیهای بین ایران و اروپا وارد کرد و زمینهٔ خارج شدن دولت بوش از انزوا را مهیا کرد… این اشتباه را نمیتوان مسبب همهٔ ضعفهایی دانست که بعد اتفاق افتاد» (ص۱۴۰). «با تغییر ناگهانی آقای لاریجانی و اینکه آقای دکتر احمدینژاد اعلام کرد فقط با آژانس مذاکره میکند، نه با کشورهای ۵+۱، آمریکا در حال بیرون آمدن از انزوا بود و جایگاه ایران در بین کشورهای اروپایی نیز روند منفی پیداکرده بود» (ص۱۴۱). ادعاهایی بدون داشتن ملاک، مدام هم تکرار شدهاند و تلاش کرده با تکرار حقانیت خود را بهصورت امری که برای همه مبرهن است، نشان دهد، مواردی که همه به ضعف متصور وی برای دورهٔ جلیلی-احمدینژاد به جرم عدم حصول توافق به هر قیمت برگشت دادهشده است: «با مدالیته…امکان فشار سیاسی و غیرفنی بر ایران از این طریق منتفی شد و فقط سؤالاتی دربارهٔ فعالیتهای جاری ایران باقی ماند و دوم سندی امضاشده توسط آژانس باقی ماند و دوم سندی امضاشده توسط آژانس باقی ماند که امکان چانهزنی را برای مسئولان دیپلماسی هستهای بر سر آن فراهم میکرد هرچند که تیم بعدی هستهای از این امکان در عمل، هیچ استفادهای نکرد» (ص۱۴۲). «فشارهای سیاسی طرف مقابل هم بیشتر میشد و تیم هستهای ایران عملاً اقدام عملیاتی مهمی را طراحی و اجرایی نکرد. میتوان مدعی شد در این مدت، عملاً بخش دیپلماسی منفعلانه رفتار کرد و تنها به پیشرفتهای فنی دانشمندان هستهٔ تکیه میکرد و البته از ارتباطات دورهٔ آقای لاریجانی در تأخیر یا کم کردن تحریمها بهطور طبیعی استفاده میکرد. این مسیر انفعال دیپلماتیک ادامه یافت تا ورود آقای دکتر احمدینژاد به ماجرای تأمین اورانیوم غنیشدهٔ ۲۰ درصد» (ص۱۴۵). «در دورهٔ چندسالهٔ آقای جلیلی… تصویری از رفتاری غیرعقلانی از ایران بهطرف مقابل عرصه شد». (ص۱۵۵). دیپلماسی منفعل دورهٔ آقای جلیلی (ص۱۵۵)، «دیپلماسی منفعلانه بدون باز کردن فضا برای انعطاف نداشتن و چانهزنی بر سر سیاستهایی که خط قرمزهای اصلی محسوب نمیشود، لطمهٔ جدی بر تصویر عقلانی بودن ایران زده و اجماع طیفهای مختلف در طرف مقابل و بیشتر کردن فشار بیشتر بر ایران را باعث میشود». (ص۱۶۰). مدام به عدم استفاده تیم و انفعال آن اشاره میکند، بدون آنکه به فضای بینالمللی این دوره مثل فتنهٔ ۸۸، تلاش ایران برای کامل کردن چرخهٔ سوخت و خرید زمان برای آن، مسائل بیداری اسلامی و چالش گسترده ایران در منطقه و چالش نظام سلطه با ما به همین دلیل، فضاسازی بینالمللی علیه ما به خاطر اقدامات تیم اول هستهای و… اشاره کند. در نگاه اصالت توافق نگارنده اصل توافق است نه اینکه امتیاز هموزن و همزمان و… گرفته شود. جالب است بدون آورده شدن دلیل در کنار ستایش اقدامات ضعیف دورههایی مثل دورهٔ خاتمی-روحانی و روحانی ظریف که با توجیهاتی تأییدشده نرمش قهرمانانه در ماجرای بیانیهٔ تهران دورهٔ جلیلی-احمدینژاد را بهعنوان اعلام ضعف معرفی کرده است؛ توافقی که با ظاهر عقبنشینی هم حق هستهای ایران از نمایندگان آمریکا یعنی ترکیه و برزیل بهصورت حقوقی کسب کرد، هم تیم ایرانی باکیاست اورانیوم خارجشده را ازنظر حقوقی در ملکیت ایران نگه داشت که ترکیه وظیفه دارد هر موقع ایران خواست برگرداند، هم با مبهم گذاشتن نحوه و میزان ارسال اورانیوم، در عمل امتیاز جدی بهطرف مقابل نداد و در خارج نیز نشان داد، آمریکا مخالف توافق است نه ایران، چنانکه حتی هیلاری کلینتون به همین مسئله در کتاب خاطراتش اشارهکرده، اما ازنظر نگارنده: «نرمشی که ایران در موضوع اورانیوم ۲۰ درصد از خود نشان داد، نهتنها گشایشی در کار ایجاد نکرد بلکه فشار بر ایران را بیشتر کرد» (ص۱۴۸). «آنچه این موضعگیری و امضای توافق مذکور به غرب منتقل کرد، عقبنشینی و ترس بود…نتیجهٔ طبیعی چنین برداشتی این است که ایران توان ادامهٔ بازی تا برخورد را ندارد…اینجا در اوج نرمش به خرج دادن و البته دیپلماسی منفعلانه، بدترین نتایج به دست آمد» (ص۱۴۹)؛ اما همین مسئله در مورد دورههای دیگر و بهویژه دورهٔ احمدینژاد-لاریجانی تا مدح و ثنا بالا میرود، بدون آنکه حامل ملاکهای مبتنی بر اصول باشد: «در زمان دبیری شورای عالی امنیت ملی آقای دکتر لاریجانی، به دلیل دیپلماسی فعال و خلاقانهٔ تیم هستهای و با توجه بهجایگاهی که رهبری در سیاست خارجی نظام دارد، این مسئله وجود نداشت… و زمینهٔ شنیده شدن سخن دولتمردان ایران توسط دنیا ایجاد شد» (ص۱۵۰). بگذریم از اینکه جوری سخن گفتهشده که انگار رهبری بقیه مواقع جایگاه نداشته است.
در مورد تیم کنونی نیز این مدح با ذمهایی جزئی همراه است: «عملکرد تیم هستهای فعلی است که واقعاً خوب عمل کرده …دورهٔ آقای لاریجانی دورهٔ درخشانی است و حتی درخشانتر از دورهٔ فعلی بوده است» (ص۸۸). «دستاوردهای این چند ماه مذاکرات تیم هستهای فعلی، واقعاً چشمگیر است و باید بپذیریم که حتی اگر به توافق نرسیم خیلی پیشرفت داشتهایم» (ص۹۱). بدون اینکه بگوید ملاک پیشرفت چیست؟ «به دوش دیپلماتی شناختهشده به نام آقای ظریف، تصویری عقلانی با رویکردی تعاملی از ایران به دنیا عرضه شد» (ص۱۵۶). بدون آنکه اشاره کند این کدام عقلانیت است که همهٔ داشتههایمان را بدهیم بدون آنکه ستاندهای هموزن و همزمان داشته باشیم و قاضی و طرف حسابمان را یکی بگیریم که همان قدرتها در شورای امنیت و کمیسیونهای دیگر در مورد ما قضاوت کنند، بعد هم عباراتی نظیر خزانه خالی است، آمریکا میتواند با یک بمب همه تجهیزات ما را از کار بیندازد و… را بگوییم.
طرفه اینکه نگارنده مدعی حمایت گفتمانی رهبری از تیم میشود: «حمایتهای صریح، محکم و مستمر رهبر انقلاب بهصورت علنی و گفتمانی» (ص۱۵۶). علیرغم اینکه رهبر انقلاب تنها از مذاکرهکنندگان دفاع کرده و در طول ۲ سال گذشته حتی یک خط از توافقات صورت گرفته حمایت نکردند و در برابر خط نگاه به بیرون و تعامل سازنده با جهان دولت، گفتمان نگاه به درون/اقتصاد مقاومتی مقابله با نظام سلطه را طرح کردهاند، حتی عبارات تندی نظیر بینفع و پرضرر بودن مذاکره با آمریکا، تند شدن طرف مقابل با نرمش ما و… را اشارهکردهاند.
علیرغم همهٔ این موارد، نگارنده مدام در متن، به کارشناسانه و غیرسیاسی بودن خود اشارهکرده است مثل (ص۵۱).
البته این به این معنی نیست که برخلاف روح کلی متن مواردی نیز سخنان حق و بدون جهتگیری نوشتهنشده است و انتقادات بهحقی البته بسیار نرم و نازک گفته نشده است: «آقای ظریف دربارهٔ صادر شدن قطعنامهها علیه ایران کمی غیرمنصفانه موضعگیری میکنند؛ درحالیکه با توجه به موقعیت، صدور چنین قطعنامههایی طبیعی بود». (ص۶۸). یا مثلاً به اظهارات آقای روحانی در پاییز ۸۳ ارجاع شده است: «ما میدانیم اگر غنیسازی را شروع کنیم، پروندهٔ هستهای ما به شورای امنیت ارجاع خواهد شد؛ اما بااینوجود ما غنیسازی خواهیم کرد» (ص۸۹). یا جملهٔ سعید لیلاز: «اگر در مذاکرات هستهای هم به توافق برسیم، اقتصاد ایران آباد نخواهد شد؛ چراکه سرمایهگذاری خارجی که به ایران خواهد آمد، تنها ۳ درصد سرمایهگذاریهای موردنیاز را تأمین میکند؛ لذا اقتصاد را باید با سرمایهگذاری داخلی مدیریت کنیم» (ص۱۰۱). یا در مورد حق غنیسازی: «اول اینکه در توافقنامه عبارتهای بهکاررفته برای غنیسازی مربوط به راهحل جامع چنان مشروط و محدودکننده است که بهراحتی جای بهانهگیری و تفسیر به رأی را برای طرف غربی باز میگذارد» (ص۱۵۲).
جمعبندی
از سعدآباد تا لوزان، نگاه محافظهکاری تجدیدنظرطلبانه به مذاکرات هستهای است. نگاهی که به دنبال حفظ وضع موجود و پذیرش نظم نابرابر جهانی ضمن داشتن انتقاداتی به آن است. لذا توافق با نظام سلطه و آمریکا به هر قیمت! برای آن اصالت دارد و در برابر آن دفاع از منافع ملی و تغییر وضع موجود را غیرواقعبینانه میبیند، برای توجیه این مسئله حتی مسائل فنی، حقوقی واقعی بارشده بر کشور را ندید گرفته یا بیاهمیت جلوه میدهد. در این نگاه واقعبینی با محافظهکاری خلط شده و با ندیدن درست ضعف و قوتها و فرصت و تهدیدها درنهایت وضع موجود پذیرفتهشده و عقبنشینیهای غیر از روی عزت و خطرناک برای کشور، واقعبینی معنا میشود. در نگاه محافظهکاری تجدیدنظرطلب، کسب توافق به هر قیمت اصالت دارد و لذا تلاش میشود از روی ضعفهای خطرناک و غیرقابلانکار حقوقی توافقات که بر کشور بار میشود با طرح ملاحظات دیپلماتیک و سیاسی خیالی پرش شود. لذا در این چارچوب خط قرمزها و هدفگذاریها لغزان یا بیاهمیت شده و تغییر مییابد. بهنظام سلطه نگاه غیرواقعبینانه و خوشبینانه شده و تلاش میشود تا با فرض گرفتن و جدی انگاشتن اختلافات بین کشورهای نظام سلطه به بازیگری پرداخته شود. با بزرگنمایی خطر نظام سلطه عقبنشینی مقابل آن بهصورت یک امر عقلانی توجیه میشود. واقعیت توافق قلب میشود و برای آن حماسهسرایی شده و دکوریسازی صنعت هستهای و رفع دکوری تحریمها مورد تجلیل واقع میشود. محافظهکاری تجدیدنظرطلب تلاش کرده نیمسازی بین تسلیم کامل و مقاومت ترسیم کند و این مسئله این نگاه را به قضاوتهای متشتت میرساند که گاهی به سمت مقاومت و در اکثر اوقات به سمت تسلیم میلغزد بدون آنکه چارچوب عقلانی عینی داشته باشد. لذا بین خودی دانستن مذاکرهکنندگان و لاپوشانی ضعفها خلط میشود. در این چارچوب حتی این نگاه به تسلیمها و عقبنشینیها انتقاداتی جزئی دارد، اما این نگاه بنیادی نیست، بخش عمدهٔ آن به این برمیگردد که چه کسی باید این مسیر را برود. این نگاه چون دغدغهٔ حفظ وضع موجود دارد، بهشدت سیاسی است، از کدهای پشت پرده میبرد، احساسات را دخیل میکند، دفاعها و حملههای احساسی و جانبدارانه دارد. محافظهکاری تجدیدنظرطلب از عمق اصولگرایی به تجدیدنظرطلبی نقبزده و یادآور مواضع سازشطلبانهٔ محافظهکاران در دههٔ شصت و هفتاد است که آن ایام به نام جناح راست نامیده میشدند و با اقدامات خود زمینهٔ تجدیدنظرطلبی افسارگسیختهٔ اصلاحطلبان و میانهروها را به وجود آوردند. اتفاقی که در انتخابات خود را نشان داد و کاندیداهای محافظهکاران با خدشه در مسیر مقاومت واقعبینانه زمینهٔ استفادهٔ منتقدین برونگفتمانی را فراهم آوردند و به دلیل حرکت نیمسازی و خط سومی خود از جذب بدنهٔ عمومی مردم بازماندند.
همه اعشارهای مطلب جابه جا خورده است
کد 3.1
غنیسازی 3.67
سو 5.3
لطفا اصلاح کنید
اصلاح شد