«شهید حمید قلنبُر در پنجم مرداد ماه سال 1339 در شهرری به دنیا آمد. در 9 سالگی پدر خود را از دست داد. از نوجوانی با خواندن نهجالبلاغه حضرت امیرالمومنین با اندیشه اسلام ناب و شجاعت مولاعلی آشنا شد. از همان زمان خودسازی را آغاز کرد.
در 15 سالگی با تشویق یکی از دوستانش به نام «صفرعلی نعیمی» به گروه «توحیدی بدر» پیوست. این گروه از فعالترین گروههای هفتگانه سیاسی نظامی مبارز علیه حکومت شاهنشاهی بود. حمید از همان روزها به مبارزه مسلحانه علیه حکومت خودکامه پهلوی برخاست. خروش یکپارچه مردم در سال 1357 زودتر از انکه فکرش میرفت طومار دودمان نکبت بار سلطنت پادشاهی را در ایران درهم پیچید.
سه سال فعالیت سیاسی و نظامی قلنبر پس از پیروزی انقلاب اسلامی فراز و نشیب فراوانی داشت. در مرداد ماه 1358 به کمک مجاهدین افغانستان شتافت اما خیلی زود دریافت آنچه را میخواهد در آنجا نمییابد. پس از بازگشت، سیستان و بلوچستان را برای خدمت به مردم محروم این منطقه برگزید و ماندگار آن دیار شد. زمستان سال 58 فرماندهی سپاه ایرانشهر به وی واگذار شد.
از کارهای وی بها دادن به نیروهای بومی منطقه بود و با برگزاری دورههای آموزشی برای بومیان آنان را به عضویت سپاه در میآورد. او هر روز در یک شهر بود؛ خاش، سراوان، ایرانشهر،زابل و … در تابستان 59 فرماندهی سپاه زابل را نیز بر عهده داشت.تا اینکه استاندار وقت به وی پیشنهاد داد که به عنوان معاون سیاسی استانداری با وی همکاری کند. قلنبر تا فروردین ماه60 در این پست خدمت کرد تا اینکه مسئولیت واحد اطلاعات در سطح منطقه 6 کشوری که شامل استانهای کرمان، هرمزگان، یزد و سیستان و بلوچستان بود به وی اعلام شد و پس از دو ماه اصرار مسئولین آن را پذیرفت.
در این مدت توسط گروهکهای ضدانقلاب بارها تهدید به ترور شد و سرانجام حمید قلنبر در ساعت 10 شب دوشنبه دوم شهریور ماه 1360 در شهر کرمان در مقابل منزلش به دست عوامل ضد انقلاب ترور شد و به آرزوی همیشگیاش، شهادت در راه خدا نائل گشت. شهید قلنبر در زمان شهادت فقط 21 سال داشت.»
این شهید در وصیت نامهاش آورده است:
“انا لله و انا الیه راجعون”
این کتابت وصیتنامه «بنده خداست »، حمید،فرزند محمد. و انجام آن را سفارش میکنم بر والیان خون و جسدم و حقی است برای من بر آنان که ادا کنند.
اول: برایم طلب آمرزش کنید؛ بسیار شبها. و به برادران پاسدارم که دستشان را از روی ادب میبوسم،سفارش کنید در هنگام پست ، به خصوص شبها، برایم طلب عفو کنند.
دوم:مقداری مقروض هستم. البته خدا گواه است و دوستانم که دیناری برای خود خرج نکردهام.مقداری را تهیه کرده و میدهم. آن چه ماند دوستانم به هر نوعی که میتوانند ادا کنند چرا که برای خدا کار کردهام و حالا گرفتار قرض شدهام.
سوم: چیزی که بسیار بر آن تأکید داشته و اجرایش را بر شما واجب میدانم نحوه تشییع جنازه و دفن من است. به ترتیبی که میگویم عمل کنید: در هر ساعتی که جنازه به دست شما رسید،بشویید و بگذارید تا غروب آفتاب شود.آنگاه جنازهام را تنها چهار تن از دوستانم که نام میبرم از سردخانه تا گور به دوش کشند.
1 – محسن مقدسزاده 2 – رضا حاجمحمدی 3 – حسن رضایی 4 – رضا موسویفر.
مادرم را بگویید تو را به جان فاطمه گریه نکند،برادرم هم همین طور. از سردخانه تا گور به جز چهار نفری که اسمشان را بردم، هیچ کس حق ندارد بیاید، آنها جسدم را در قبر بگذارند و رویم خاک بریزند و در کنار قبرم صد مرتبه طلب عفو کنند،با گفتن «ارحم عبدک یا غفور». هیچ مجلسی در یاد بودم نگیرید و برایم عکس چاپ نکنید. تمام سعیتان را بکنید گمنام بمیرم.
چهارم: شعرهایم را که حاصل عمر من است به رضا برادرم و خدیجه همسرم هدیه میکنم که به آنها عمل کنند.
پنجم:خواهرها و برادرهای مرتبط با من را بگویید حلالم کنند و بیشتر برای خدا بکوشند.
ششم:به همه بگویید از حقشان بر من بگذرند و برایم طلب عفو و رحمت کنند.
هفتم: برایم نماز و روزه به جای آورید.
هشتم: همه شما را به پیروی از امام و آمادگی برای قیام حضرت صاحب ، سفارش میکنم.
مرا حلال کنید . به مادرم بگویید مرا حلال کند حتماً؛ من او را خیلی اذیت کردهام.
برایم طلب رحمت کنید.
1359/11/5
بنده خدا حمید قلنبر.
Sorry. No data so far.