عاشورا به مثابه فرهنگ
در باب عاشورا آنچه كه عرض مىكنم – البته يك سطر از يك كتاب قطور است – اين است كه عاشورا يك حادثهى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) با اين حركت – كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود – يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابىعبداللَّه (عليهالسّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر اول؛ منطق و عقل
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله، جملهى اين بيانات نورانى، بيانكنندهى يك منطق مستحكم است. خلاصهى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفهى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالىترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود – همسر، خواهر، فرزندان و دختران – را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكاندهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظهكارى و محافظهكارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسولاللَّه (صلّىاللَّهعليهوآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا علىاللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثهى فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ علىاللَّه است كه انسان بىمسؤوليت و بىتعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل – آن مستكبر و آن ظالم – را با آن روبهرو مىكند، مواجه كند.
حسينبنعلى (عليهالسّلام) در خلال بيانات گوناگون – در مكه و مدينه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصيت به محمدبنحنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسينبنعلى (عليهالسلام) عاقبتِ اين كار را مىدانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت – كه البته هدف آن قدرت، مقدس است – چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اينجا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليهالسّلام) با روشنبينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهميت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسينبنعلى (عليهالسّلام) در مقابل اين مسأله قرار مىگيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمانها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اينطور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تختهى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثهى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثهى تاريخى بىنظير – يعنى انقلاب اسلامى – پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همينطور باشد و همينطور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمىكند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.
عنصر دوم، حماسه
عنصر دوم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه مىكنى، يك چهرهى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسى، نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفتهاند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كردهاند، مىبينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسينبنعلى (عليهالسّلام) يك شب را مهلت مىگيرد، عزتمندانه مهلت مىگيرد؛ همان جايى هم كه مىگويد: «هل من ناصرٍ» – استنصار مىكند – از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مىكند و با آنها حرف مىزند و از بعضى از آنها يارى مىگيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجستهى ديگر است. اين عنصر در همهى مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامهى خود مىگنجانند، بايد ديده شود. همهى اقدامهاى مجاهدتآميز – چه سياسى، چه تبليغى، چه آنجايى كه جاى فداكارى جانى است – بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسهى فيضيه، چهرهى امام را نگاه كنيد: يك روحانىاى كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همهى موجودى خود دارد، آنچنان با عزت حرف مىزند كه سنگينى عزت او، زانوى دشمن را خم مىكند؛ اين موضع عزت است. امام در همهى احوال همينطور بود؛ تنها، بىكس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهرهى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونهى عينى از آنچه را كه بارها و سالها گفتهايم و خواندهايم و شنيدهايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيينكنندهاى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريانهاى ديگر پيدا شود. حادثهى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مىكنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلاماللَّهعليها) در كوفه و شام منطقى حرف مىزند، اما مرثيه مىخواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموى مىكوبد، اما مرثيه مىخواند. اين مرثيهخوانى تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است كه مىتوان خيلى از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمىتوان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشكيلدهندهى حركت عاشورايى حسينبنعلى (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشهاى از مسائل عاشوراى حسينى است؛ اما همين يك گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد(1).
برکات روز افزون خورشید شهادت
هر چه زمان مىگذرد، احساس مىشود كه چهره بىزوال اين خورشيد منوّر – كه مىشود آن را به «خورشيد شهادت»، «خورشيد جهاد مظلومانه و غريبانه» تعبير كرد كه بهوسيله حسين بنعلى عليهالسّلام و يارانش برافروخته شد – بيشتر آشكار مىگردد و بركات عاشورا بيشتر معلوم مىشود. از همان روز اوّلى كه اين حادثه اتّفاق افتاد، تأثيرات بنيانى آن، بتدريج معلوم شد. از همان روزها، عدّهاى احساس كردند كه وظايفى دارند. ماجراى «توّابين» پيشآمد. قضاياى مبارزات طولانى بنىهاشم و بنىالحسن عليهمالصّلاةوالسّلام پيش آمد. بعد، حتّى نهضت بنىعبّاس كه عليه بنىاميّه بهپا خاست، در اواسط قرن دوم هجرى، در همه اطراف عالم اسلام آن روز، بخصوص در ايران و شرق ايران – خراسان – و غيره، با فرستادن دُعاتى، زمينه را براى ازاله حكومت ظالم، مستكبر و نژادپرست اموى، فراهم كردند. حتّى نهضت عبّاسيان هم كه بالاخره به پيروزى رسيد، با نام حسينبنعلى عليهالسّلام شروع شد.
اگر تاريخ را نگاه كنيد، مشاهده خواهيد كرد كه دُعات بنىعبّاس، وقتى به اطراف عالم اسلام مىرفتند، از خون حسينبنعلى عليهالسّلام و شهادت آن بزرگوار و انتقام خون فرزند پيغمبر و جگر گوشه فاطمه زهرا عليهاسلام، مايه مىگرفتند تا بتوانند تبليغات خودشان را به راه بيندازند. مردم هم قبول مىكردند. حتّى – آنطور كه در ذهنم هست – لباس سياهى كه شعار بنىعبّاس بود، به عنوان لباس عزاى امام حسين انتخاب شد و بعدها هم در زمان حكومت پانصد ساله بنىعبّاس، همواره لباس رسمى آنها، لباس سياه بود. لباس سياه، براى اوّلين بار به مناسبت عزادارى امام حسين استفاده شد. آنها مىگفتند: «هذا حداد آل محمّد» صلّىاللَّهعليه و آله. يعنى اين لباس عزاى ذريّه پيغمبر است. اينگونه شروع كردند و آن تحوّل را به راه انداختند. البته منحرف شدند و خود آنها هم دنباله كار بنىاميّه را پيش بردند.
بالاترین تاثیر عاشورا، به حکومت رسیدن حق
اينها تأثيرات عاشورايى است. در طول زمان نيز همينطور بوده است. آنچه در زمان ما اتّفاق افتاد، از همه اينها بالاتر بود. يعنى در عصر تسلّط ظلم، كفر و الحاد بر سرتاسر عالم؛ در عصرى كه عدالتْ خلاف قانون و ظلمْ قانون و مقررّاتِ بينالمللى شده است، حق به حكومت رسيد. اينكه شما مىبينيد ابرقدرتها زورگويى مىكنند و مىخواهند نظام جديدى را بر دنيا حاكم كنند – كه البته همان نظام قبلى هم نظام حاكميّت ابرقدرتها بود – اين، همان سلطه ظلم است. براى هر آنچه در دنيا ظلم، حقكشى و تبعيض مىشود، اسمهاى قانونى مثل «حقوق بشر»، «دفاع از ارزشهاى انسانى» و از اين قبيل مىگذارند. بدترين نوع سيطره ظلم اين است كه ظلم به اسم عدل و ناحق به اسم حق، بر دنيا مسلّط شود. در چنين زمانى، ناگهان به بركت عاشورا، حجاب ظلمت شكافته و خورشيد حقيقت آشكار شد. حق، به قدرت و حكومت رسيد. اسلام كه همه دستها سعى مىكردند آن را منزوى كنند، در وسط عرصه، خودش را مطرح كرد و دنيا مجبور شد كه حضور اسلامِ راستين و ناب را در شكل حكومت جمهورى اسلامى بپذيرد. شروع نهضت پانزده خرداد هم به بركت عاشورا بود. امسال بعد از گذشت سى و دو سه سال از حادثه پانزده خرداد، مثل آن سال اوّل، دوباره خرداد با محرّم همزمان و مقارن شده است.
15خرداد درسی از عاشورا
در پانزده خرداد كه در سال چهل و دوى شمسى – هشتاد و سه قمرى – با دوازدهم محرّم مصادف بود، امام بزرگوار ما رضواناللَّهتعالىعليه در عرصه عاشورايى و با بهرهبردارى به بهترين شكل ممكن از ماجراى عاشورا و محرّم، توانستند پيام حق و دادِ برآمده از دلِ خود را بهگوش مردم برسانند و مردم را متحوّل كنند. اوّلين شهداى ما هم در ماجراى پانزده خرداد، در تهران، ورامين و بعضى جاهاى ديگر، همين سينهزنهاى حسينى بودند كه آمدند و در معرض تهاجمِ دشمنِ عاشورا قرار گرفتند. در سال پنجاه و هفت هم مشاهده كرديد ماجراى آن روز و ماهى را كه در آن، خون بر شمشير پيروز مىشود. اين نام را امام بزرگوار از همه قضاياى محرّم، خلاصهگيرى، استحصال و مطرح كردند. همينطور هم شد. يعنى مردم ايران به پيروى از حسينبنعلى عليهالسّلام، درس عاشورا را گرفتند و در نتيجه خون بر شمشير پيروز شد. اين موضوع در ماجراى امام حسين چيز عجيبى است(2).
عاشورا چشمه جوشان شیعه
تحقيقاً يكى از مهمترين امتيازات جامعه شيعه بر ديگر جوامع مسلمان، اين است كه جامعه شيعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. از همان روزى كه موضوعِ ذكر مصيبت حسينبنعلى عليهالسّلام مطرح شد، چشمه جوشانى از فيض و معنويّت در اذهان معتقدين و محبّين اهل بيت عليهمالسّلام جارى گشت. اين چشمه جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جريان داشته است؛ بعد از اين هم خواهد داشت و بهانه آن هم يادآورى خاطره عاشوراست.
گریه عامل اصلی
بيان ماجراى عاشورا، فقط بيان يك خاطره نيست. بلكه بيان حادثهاى است كه داراى ابعاد بىشمار است. پس، يادآورى اين خاطره، در حقيقت مقولهاى است كه مىتواند به بركات فراوان و بيشمارى منتهى شود. لذا شما ملاحظه مىكنيد كه در زمان ائمّه عليهمالسّلام، قضيه گريستن و گرياندن براى امام حسين عليهالسّلام، براى خود جايى دارد. مبادا كسى خيال كند كه در زمينه فكر و منطق و استدلال، ديگر چه جايى براى گريه كردن و اين بحثهاى قديمى است! نه! اين خيالِ باطل است. عاطفه بهجاى خود و منطق و استدلال هم بهجاى خود، هر يك سهمى در بناى شخصيّت انسان دارد. خيلى از مسائل است كه بايد آنها را با عاطفه و محبّت حل كرد و در آنها جاى منطق و استدلال نيست. شما اگر در نهضتهاى انبيا ملاحظه كنيد، خواهيد ديد وقتى كه پيغمبران مبعوث مىشدند، در وهله اوّل كه عدّهاى دور آنها را مىگرفتند، عامل اصلى، منطق و استدلال نبود. شما در تاريخ پيغمبر اسلام كه مدوّن و روشن هم هست، كجا سراغ داريد كه آن حضرت كسانى از كفّار قريش را كه مثلاً استعداد و قابليّت داشتهاند، در مقابل خود نشانده و برايشان استدلال كرده باشد كه به اين دليل خدا هست، يا بهاين دليل خدا واحد است، يا به اين دليل و استدلال عقلانى، بتهايى را كه مىپرستيد، باطلند؟ دليل و استدلال، زمانى كاربُرد دارد كه نهضت پيشرفته است. در وهله اوّل، حركت، حركتى احساسى و عاطفى است. در وهله اوّل اين است كه ناگهان فرياد مىزند: «نگاه كنيد به اين بتها و ببينيد كه اينها ناتوانند!» در وهله اوّل مىگويد نگاه كنيد كه خداى متعال واحد است: «قولوالاالهالااللَّهتفلحوا.» به چه دليل «لااله الااللَّه» موجب فلاح است؟ اينجا كدام استقلال عقلانى و فلسفى وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسى كه صادق باشد، يك برهان فلسفى خوابيده است. اما بحث سرِ اين است كه نبى وقتى مىخواهد دعوت خود را شروع كند، استدلال فلسفى مطرح نمىسازد؛ بلكه احساس و عاطفه صادق را مطرح مىكند. البته آن احساس صادق، احساس بىمنطق و غلط نيست؛احساسى است كه در درون خود، استدلالى هم دارد. اوّل توجّه را به ظلمى كه در جامعه جارى است؛ اختلاف طبقاتىاى كه وجود دارد و فشارى كه «انداد اللَّه» از جنس بشر و شياطين انس بر مردم وارد مىكنند، معطوف مىسازد. اين، همان عواطف و احساسات است. البته بعد كه حركت وارد جريانِ معقول و عادّى خود شد، نوبت استدلال منطقى هم مىرسد. يعنى كسانى كه داراى تحمّل عقلى و پيشرفت فكرى هستند، به استدلالات عالى مىرسند. ولى بعضى افراد هم، در همان درجات ابتدايى مىمانند. در عين حال، معلوم هم نيست آنهايى كه از لحاظ استدلال سطح بالاترى دارند، از لحاظ درجات معنوى هم، حتماً سطح بالاترى داشته باشند. نه؛ گاهى كسانى كه سطح استدلالىِ پايينترى دارند، اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقهشان با مبدأ غيبى بيشتر و محبتشان نسبت به پيغمبر، جوشانتر است و به درجات عاليترى مىرسند. قضيه اينگونه است(3).
امام نهضت را با عاشورا گره زد
در دو فصل، امام(ره) مسألهى نهضت را به مسألهى عاشورا گره زدند: يكى در فصل اول نهضت – يعنى روزهاى محرّم سال 42 – كه تريبون بيان مسايل نهضت، حسينيهها و مجالس روضهخوانى و هيئات سينهزنى و روضهى روضهخوانها و ذكر مصيبت گويندگان مذهبى شد و ديگرى، فصلِ آخر نهضت – يعنى محرّم سال 57 – بود كه امام(ره) اعلام فرمودند: «ماه محرّم گرامى و بزرگ داشته بشود و مردم مجالس برپا كنند». ايشان، عنوان اين ماه را ماه پيروزى خون بر شمشير قرار دادند و مجدداً همان طوفان عظيم عمومى و مردمى به وجود آمد؛ يعنى ماجراى نهضت كه روح و جهت حسينى داشت، با ماجراى ذكر مصيبت حسينى و ياد امام حسين(ع) گره خورد.
اين، در مقام عمل بود. در مقام تبليغ و واقع و ثبوت هم كه مطلب روشن است. حركت امام حسين(ع) براى اقامهى حق و عدل بود: «انّما خرجت لطلبالاصلاح فى امّة جدّى اريد ان امر بالمعروف وانهى عنالمنكر»… در زيارت اربعين كه يكى از بهترين زيارات است، مىخوانيم: «و منحالنّصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك منالجهالة و حيرةالضّلاله». آن حضرت در بين راه، حديث معروفى را كه از پيامبر(ص) نقل كردهاند، بيان مىفرمايند: «ايهاالنّاس انّ رسولاللَّه صلّىاللَّه عليه و اله و سلّم قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرماللَّه ناكثا لعهداللَّه مخالفا لسنة رسولاللَّه صلّىاللَّه عليه و اله و سلم يعمل فى عباداللَّه بالاثم والعدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا علىاللَّه ان يدخله مدخله».
تمام آثار و گفتار آن بزرگوار و نيز گفتارى كه دربارهى آن بزرگوار از معصومين رسيده است، اين مطلب را روشن مىكند كه غرض، اقامهى حق و عدل و دين خدا و ايجاد حاكميت شريعت و برهم زدن بنيان ظلم و جور و طغيان بوده است. غرض، ادامهى راه پيامبر اكرم(ص) و ديگر پيامبران بوده است كه: «يا وارث ادم صفوةاللَّه يا وارث نوح نبىّاللَّه…» و معلوم است كه پيامبران هم براى چه آمدند: «ليقومالنّاس بالقسط». اقامهى قسط و حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامى.
ما بيشتر از اسلاف خود قدر نهضت حسينى را مىدانيم
آنچه كه نهضت ما را جهت مىداد و امروز هم بايد بدهد، دقيقاً همان چيزى است كه حسينبن على(عليهالسّلام) در راه آن قيام كرد. ما امروز، براى شهداى خود كه در جبهههاى گوناگون و در راه اين نظام و حفظ آن، به شهادت مىرسند، با معرفت عزادارى مىكنيم. آن شهيد و جوانى كه يا در جنگ تحميلى و يا در برخورد با انواع و اقسام دشمنان و منافقان و كفار به شهادت رسيده، هيچ شبههيى براى مردم ما وجود ندارد كه اين شهيد، شهيد راه همين نظام است و براى نگهداشتن و محكم كردن ستونهاى همين نظام و انقلاب، به شهادت رسيده است؛ در حالى كه وضع شهداى امروز، با شهداى كربلا كه در تنهايى و غربت كامل قيام كردند و هيچكس آنها را به پيمودن اين راه تشويق نكرد، بلكه همهى مردم و بزرگان وجوه اسلام، آنها را منع مىكردند، متفاوت است. در عين حال، ايمان و عشقشان آنچنان لبريز بود كه رفتند و غريبانه و مظلومانه و تنها به شهادت رسيدند. وضع شهداى كربلا، با شهدايى كه تمام دستگاههاى تبليغى و مشوقهاى جامعه به آنها مىگويد برويد و آنها هم مىروند و به شهادت مىرسند، فرق دارد. البته اين شهيد، شهيد والامقامى است؛ اما او چيز ديگرى است.
ما كه امروز اين نظام اسلامى را لمس مىكنيم و بركات آن را از نزديك مىبينيم، بيشتر از اسلاف خود، قدر نهضت حسينى(عليهالسّلام) و معناى آن را درك مىكنيم و بايد بكنيم. آن بزرگوار، براى چنين چيزى حركت كرد. آن بزرگوار، براى همين قيام كرد كه رژيمهاى فاسد و مخرّب انسان و دين و ويرانگر صلاح، در جامعه نباشند و نظام اسلامى و الهى و انسانى و مبنى بر صلاح، در جامعه استقرار پيدا كند. البته، اگر آن نظام در زمان آن بزرگوار و يا در زمان ائمهى بعدى(عليهمالسّلام) – كه معصومند و به منبع وحى متصلند – تحقق پيدا مىكرد و آنها در رأس آن نظام قرار مىگرفتند، طبيعى است كه وضعشان با ما متفاوت بود. در عين حال، هيكل و هندسهى قضيه، يكى است و آنها هم براى همينطور نظامى، حركت مىكردند. حالا اين يك بحث طولانى است كه نمىخواهم در اينجا وارد آن بشوم كه آيا ائمه(عليهمالسّلام) براى ايجاد نظام اسلامى، عزم جدى داشتند يا كار آنها صرفاً به عنوان سرمشق بود.
ائمه(ع) جداً مىخواستند نظام اسلامى بهوجود آورند
آنچه كه از روايات مربوط به زندگى ائمه(عليهمالسّلام) بهدست مىآيد و شواهد زيادى بر آن وجود دارد، اين است كه ائمه(عليهمالسّلام) جداً مىخواستند نظام اسلامى به وجود آورند. اين كار – آن طور كه تصور مىشود – با علم و معرفت امام منافات ندارد. آنها واقعاً مىخواستند نظام الهى برقرار كنند. اگر برقرار مىكردند، تقدير الهى همان بود. تقدير الهى و اندازهگيريها در علم پروردگار، با شرايط گوناگون اختلاف پيدا مىكند كه حالا اين موضوع را بحث نمىكنيم. اجمالاً، در اينكه حركت آنها براى اين مقصود بوده است، شكى نيست. ما امروز، به بركت آن نهضت و حفظ فرهنگ و روحيهى آن نهضت، در جامعهى خودمان اين نظام را بهوجود آوردهايم. اگر در جامعهى ما، عشق به امام حسين(ع) و ياد او و ذكر مصايب و حوادث عاشورا معمول و رايج نبود، معلوم نبود كه نهضت با اين فاصلهى زمانى و با اين كيفيتى كه پيروز شد، به پيروزى مىرسيد. اين، عامل فوقالعاده مؤثرى در پيروزى نهضت بود و امام بزرگوار ما، در راه همان هدفى كه حسينبن على(عليهالسّلام) قيام كرده بودند، از اين عامل حداكثر استفاده را كردند.
امام(ره) با ظرافت، آن تصور غلط روشنفكرمآبانهى قبل از پيروزى انقلاب را كه در برههيى از زمان رايج بود، از بين بردند. ايشان، جهتگيرى سياسىِ مترقىِ انقلابى را با جهتگيرى عاطفى در قضيهى عاشورا پيوند و گره زدند و روضهخوانى و ذكر مصيبت را احيا كردند و فهماندند كه اين، يك كار زايد و تجملاتى و قديمى و منسوخ در جامعهى ما نيست؛ بلكه لازم است و ياد امام حسين و ذكر مصيبت و بيان فضايل آن بزرگوار – چه به صورت روضهخوانى و چه به شكل مراسم عزادارى گوناگون – بايد به شكل رايج و معمول و گريهآور و عاطفهبرانگيز و تكاندهندهى دلها، در بين مردم ما باشد و از آنچه كه هست، قويتر هم بشود. ايشان، بارها بر اين مطلب تأكيد مىكردند و عملاً هم خودشان وارد مىشدند.
ما نتايج محرّم را در زندگى خود مىبينيم
ما در آستانهى محرّمِ انقلاب و محرّمِ امام حسين(ع) كه يكى از محصولات آن نهضت، نظام جمهورى اسلامى است، قرار داريم. محرّمِ دوران انقلاب، با محرّمهاى قبل از انقلاب و دوران عمر ما و قبل از ما، متفاوت است. اين محرّمها، محرّمهايى است كه در آن، معنا و روح و جهتگيرى، واضح و محسوس است. ما نتايج محرّم را در زندگى خود مىبينيم. حكومت و حاكميت و اعلاى كلمهى اسلام و ايجاد اميد به بركت اسلام در دل مستضعفان عالم، آثار محرّم است.
ما در دوران خود، محرّم را با محصول آن، يكجا داريم. با اين محرّم، بايستى چگونه رفتار كنيم؟ پاسخ اين است كه ما معممان، همهى علماى دين، همهى مبلّغان و همهى ذاكران، بايد مسألهى عاشورا و مصايب حسينبن على(عليهالسّلام) را به صورت يك مسألهى جدى و اصلى و به دور از شعار، مورد توجه قرار بدهيم. واقعاً اگر بخواهيم اين مسأله را جدى بگيريم، راهش چيست؟
بايد حادثهى عاشورا را از پيرايههاى مضر خالى كنيم
اولين شرط اين است كه ما حادثه را از پيرايههاى مضر خالى كنيم. چيزهايى وجود دارد كه اگرچه پيرايه است، اما نه مضر و نه حتّى دروغ است. همهى كسانى كه بخواهند با بيان هنرى، حادثهيى را ترسيم كنند، فقط متن حادثه را نمىگويند. وقتى شما مىشنويد كه در شرايط خاصى، سخنى از زبان كسى خارج شده، مىتوانيد احساسات آن گويندهى سخن را هم حدس بزنيد. اين، يك چيز قهرى است. اگر در بيابانى و در مقابل لشكريانى، انسانى حرفى بر زبان جارى مىكند، بسته به اين كه آن حرف چه باشد – دعوت و التماس و تهديد و … – قاعدتاً حالاتى در روح و ذهن اين گوينده وجود دارد كه اين براى شنوندهى عاقل، قابل حدس است و براى گويندهى هنرمند نيز قابل بيان مىباشد. گفتن اينها، اشكالى ندارد.
ما وقتى بخواهيم حالات امام و اصحابش(عليهمالسّلام) را در روز و شب عاشورا – آن مقدارى كه در كتب معتبره خوانديم و يافتيم – بيان كنيم، قهراً خصوصيات و ملابساتى دارد. فرض كنيد سخنى را كه امام(ع) با يارانش در شب عاشورا گفته است، مىتوانيد با اين خصوصيات بيان كنيد: در تاريكى شب و يا در تاريكى غمانگيز و حزنآور آن شب و از اين قبيل. اين پيرايهها، نه مضر و نه دروغ است؛ اما بعضى از پيرايهها دروغند و بعضى از نقلها خلاف مىباشند و حتّى آنچه كه در بعضى از كتابها نوشته شده است، مناسب شأن و لايق مفهوم و معناى نهضت حسينى نيست. اينها را بايستى شناخت و جدا كرد.
بنابراين، اولين مسأله اين است كه ما حادثه را خالص كنيم و آن حادثهى خالصشده و دقيق و متقن را، به انواع بيانهاى هنرى – از شعر و نثر و سبك روضهخوانى كه خودش يك سبك هنرى مخصوصى است – بياميزيم. اين كار، اشكالى ندارد و مهم است. ما بايد اين كار را بكنيم. كسانى كه در اين رشته متصلّب و واردند، بايد اين كار را انجام بدهند. اگر ما از حادثهى عاشورا، مثلاً «ليستنقذ عبادك منالجهالة و حيرةالضّلالة» را بيان كرديم – كه امروز معنا و مفهوم آن براى ما روشن است – ولى آن معنا و مفهوم را نقض كرد و با آن مخالف و مغاير بود؛ اين كار، خدمت به مرام حسينى و حادثهى عاشورا نيست. ما بايد حادثه را خالص كنيم و سپس ابعاد مختلف آن را براى مردم تشريح نماييم.
حادثهى كربلا بايد آبرومند و پرتپش و پرقدرت باقى بماند
من نمىخواهم به آقايان علما و مبلّغان و گويندگان و ذاكران محترم و همهى جمع ما كه اهل منبر و روضه و بيان مصايب و محامد سيّدالشّهداء(عليهالصّلاة والسّلام) هستيم، مطلبى را در آن زمينهها مطرح بكنم؛ ولى به طور كلى بايد بگويم كه اين حادثه – به عنوان پشتوانهى نهضت و انقلاب – بايد آبرومند و پرتپش و پرقدرت باقى بماند. اگر برخورد امروز ما با اين حادثه، مثل روضهخوانى باشد كه در پنجاه سال قبل برخورد مىكرد – يعنى چيزى را در جايى مىديد و مثلاً بر حسب احتمال ذهنى، آن را ترجيح مىداد و نقل مىكرد و مؤمنين را مىگرياند و هم آنها و هم خود او به ثواب مىرسيدند – ممكن است به حادثه ضرر بزنيم.
امروز اين حادثه، پشتوانهى يك نهضت است. اگر امروز به ما بگويند ريشهى اين نهضتى كه به وجود آوردهايد، كجاست؟ ما مىگوييم: ريشهاش پيامبر و اميرالمؤمنين و امام حسين(عليهمالسّلام) است. امام حسين كيست؟ كسى است كه اين حادثه را به وجود آورده و در تاريخ از او نقل شده است. پس اين حادثه، پشتوانهى اين نهضت است. اگر ما ندانسته و بىتوجه و از روى سهلانگارى، حادثه را با چيزهايى كه جزو آن نيست، مشوب كرديم، به آن حادثه و نيز به انقلابى كه ناشى از آن حادثه است، خدمت نكردهايم.(4)
1) بیانات در تاریخ 5/11/1384
2)بیانات در تاریخ 3/3/1374
3) بیانات در تاریخ 17/3/1373
4)بیانات در تاریخ 11/5/1368
Sorry. No data so far.