تریبون مستضعفین- روح الله رشیدی
محمدرضا پهلوی، اردیبهشت 1357، در جریان سفر رئیسجمهور آلمان به ایران، در پاسخ به سؤال یكى از خبرنگاران آلمانى دربارهی علت اعتراضات پردامنهی مردم علیه رژیمش، از «اتحاد نامقدس بین ارتجاع سرخ و سیاه» سخن گفت و آن را عامل ناآرامی ها معرفی کرد. این، همان تعبیری بود که روز 17 دی 1356 در مقالهی سفارشیِ «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، در روزنامهی اطلاعات استفاده شد و دودمان پهلوی را بر باد داد!
آن روز، دربارِ پهلوی، که سرتاپای حاکمیتش، بوی واپسگرایی میداد، با انگِ ارتجاع به جنگ انقلاب آمد و قافیه را باخت. فرجامِ چنان تدبیر مضحکی، شکلگیری پیشروترین و ضدارتجاعیترین انقلاب قرن بود. در بهمن 1357، پشت ارتجاع به خاک زده شد؛ ارتجاع با هر شکل و به هر نوعش. از ارتجاعی آشکار به نام «اسلام تشریفاتی» و «استبدادِ پادشاهی» گرفته تا ارتجاعِ مُدرننمای «استکبار آمریکایی».
این واقعهی عظیم، سنگ محکِ تشخیص ارتجاع شد. بعدازآن، میشد صفوفِ مقابل انقلاب اسلامی را دید و انواع و اقسام واپسگرایی و واپسگرایان را به نظاره نشست. در این صفوف، از شیعهی حجتیه و سنیِ عرب بود تا روسِ کمونیست و اروپایی و آمریکاییِ لیبرال؛ معجون مسموم ارتجاعِ قدیم و جدید.
*
ارتجاع، بازگشت به موقعیت و وضعیت کهنه، فرسوده و ناکارآمد است. و انقلاب، یعنی عبور از آن موقعیت و وضعیتِ کهنه. یعنی پیشرَوی و نوشدگی. انقلاب اسلامی، هم عبور از اسلامِ وارفتهی بیخاصیت و تشریفاتی بود و هم عبور از مشهوراتِ تخدیرکنندهی تحمیلشده توسط غربیها. عرضاندامی بود واقعی، هم در برابر «اسلامِ آمریکایی» و هم در برابر «آمریکا». انقلاب، هم، از تفاسیر کهنهی متحجرین مسلماننما عبور کرد و هم از تلقی بُزدلانهی «زندگی بدون آمریکا ممکن نیست.»
حالا، برای ضدارتجاعیترین انقلاب معاصر، دامِ ارتجاع گذاشتهاند؛ با ادبیاتی شبهعلمی. میگویند هر انقلابی، دورهی «ترمیدور» دارد؛ دورهی فرونشستن تب انقلاب و پایان تندروی و آرمانگرایی افراطی و استقرار عملگرایی واقعبینانه! و امروز دورهی «ترمیدور» انقلاب اسلامی فرا رسیده. ترمیدور به زبان ساده، میشود همان «ارتجاع». لااقل برای انقلاب اسلامی، حتماً ارتجاع است.
این اصرار برای ترمیدورسازی برای انقلاب اسلامی، نه لزوماً از سوی جبههی متحد مرتجعینِ قدیم و جدید، که توسط انقلابیونِ دانشآموخته در کالجهای شیکِ واپسگرایانِ مدرن صورت میگیرد. شروع کردهاند به بازگویی طوطیوار درسهای امثال «برینتون» و اراده برای کشیدن ترمز انقلابیگری. آشکارا میگویند، «دیگر، دوران احساسات سپریشده» و فصلِ عاقل شدن است!
فرمانِ رجعت صادر میکنند. رجعت به وضعیت پیشاانقلابی. رجعتی زورکی و جبری. انقلابیونِ ترمیدورساز، میکوشند به ضربوزورِ شعبدههای رسانهای و فشار به اصطلاح نخبگانی، مردم را مجبور به ارتجاع کنند! از بام تا شام، در گوش مردم میخوانند که «بس است دیگر»! تا کی شعار؟ تا کی احساسات؟ تا کی افراطگری و تندروی؟
*
ارتجاعِ اتوکشیدهی امروز، هم میگوید «شهید را سیاسی نکنید» و هم میگوید «مرگ بر آمریکا نگویید»! اولی از «اسلام آمریکایی» برمیخیزد و دومی از «آمریکاپرستی». سالها طول کشید تا غبار کهنگی و تحجر و قشرینگری، از معارف اسلامی کنار زده شود و برسیم به «اسلام ناب». حالا دوره افتادهاند که همان کهنگی و تحجر را به نام دینِ انسانی و غیرسیاسی، بازگردانند و جای اسلام ناب بنشانند.
مرارتهای بیشمارِ ملت ایران در تمام این سالها، در حقیقت، رنجِ ناشی از گردنکشی در برابر سیادت و ولایت آمریکا بوده و نه صرفاً عوارض مقطعیِ یک شورشِ کور سیاسی! یقهگیری از آمریکا و آمریکاپرستان، کنشی پیشروانه و متجددانه بوده. حالا به روزی رسیدهایم که واپسگرایان مدرن وطنی، از بازگویی جنایات آمریکا در هیروشیما و ویتنام هم اخمهایشان میرود توی هم؛ چه رسد به بازخوانی کارنامهی خوانخوارانهی او در ایران خودمان. میگویند «سیدنالآمریکا» از این حرفهای غیرپاستوریزه، بدش میآید!
الغرض، مرتجعین متجددنمای ما، دارند در یک تردستی جسورانه، «انقلابی اندیشیدن» را ارتجاع جا میزنند. هیاهو میکنند و داد و قال، تا انقلابیگری جز «عقلستیزی» و «عقلگریزی» معنا ندهد. فتوا میدهند که شرایط انقلابی، یعنی شرایطِ حاکمیت احساساتِ پوچ! با این قلبِ معنای ناجوانمردانه، انقلاب را ارتجاع مینمایانند تا واپسگراییِ حیرتانگیز خود را به باورهای کهنهای مانند «کدخداپرستی» توجیه کنند؛ «چون ندیدند حقیقت، رهِ افسانه زدند»!
وقتی نمیتوانند و نمیخواهند انقلابی بمانند، دست به جعل و تحریف انقلاب میزنند: «… و اذ لَم یهتدوا بِه فسیقولون هذا افکٌ قدیم.» و چون به آن [قرآن] راهیاب نشدند، گویند این، برساختهای کهن است. احقاف/ 11 (ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی)
Sorry. No data so far.