یه گزارش تریبون مستضعفین تحصن مردمی «غیرت» در اعتراض به عدم تحقق منافع ملی و لغو نشدن تحریمها مقابل به روز پنجم رسید.
امشب برنامه «شب شعر تحصن» با شعرخوانی «علیرضا قزوه»، «میلاد عرفانپور» و «محمد مهدی سیار» در جمع متحصنین برگزار شد. شعرهای مختلفی توسط این شاعران قرائت شد متن شعرها تقدیم میگردد.
یکی از اشعاری که «میلاد عرفانپور» در میان جمع متحصنین قرائت کرد:
گفتند و شنیدند به تدبیر و امیدی
در سایه ی تهدید, چرا گفت و شنیدی؟
رفتند شبانگاه به مهمانی دزدان
آنانکه در این خانه نجستند کلیدی
با گردن کج, تا به کی اینگونه نشستن؟
تا پول سیاهی بدهد کاخ سفیدی
افسوس بر این سال که سازش شده سینش
قران به میان نیست!عجب سفره ی عیدی
باران فراوانی از این ابر,نبارد
جز آنکه دل خلق بسوزد به اسیدی
در کرب و بلا, بی طرفان, بی شرفان اند
تاریخ همان است ,حسینی و یزیدی
هرگز ندهد تن به نظربازی دشمن
خاکی که درآمیخته با خون شهیدی
ما آینه هاییم, شکستن هنر ماست
با ماست هرآیینه شهیدان جدیدی
شعر دیگری از «میلاد عرفانپور» در این تحصن:
زمان خیبر و بدر است و ما را کار بسیار است
فدایی در رکاب حیدر کرار بسیار است
به خونخواهی عاشورا ندای یالثاراتی
بگو این خون نمیخوابد بگو مختار بسیار است
مجال عمرو و عاصان نیست تا هستند این مردم
بگو با سید و سالار ما عمار بسیار است
همین امروز یا فردا بیاید صبح موعودش
به پا خیزید مردم آی مردم کار بسیار است
وی همچنین این شعر را در تحصن قرائت کرد:
من به لبخند گرگ بدبینم
به دروغ بزرگ بدبینم
گرمتر می شود مذاکره ها
تنگتر می شود محاصره ها
این چه بازیست این چه شطرنج است
که نصیب پیادهها رنج است
این چنین گفتوگو که دید و شنید
گفتوگو زیر سایه تهدید
به شجاعان این دیار قسم
که از افسون ترس میترسم
چه کنم دست دشنه را خوانده ست
زخمهایی که بر تنم مانده ست
دیدهام من به دستهای شما
ردّ خون برادرانم را
چه بگویم نمیرود از یاد
تلخی بیست و هشتم مرداد
آن طرف موج خندههای شماست
ناو وینسنس، این طرف پیداست
شاهدان دوبارهی مایند
خیل تابوتها که میآیند
چند نسل است روی شانه ما
میرود کاوانی از شهدا
خیل کودککشان نامردند
پی راه هجوم میگردند
روبهان راه خدعه را بلدند
جرزنان دقیقهی نودند
هند خونخوار و خندههای ژکوند
عمر و عاصان شیکپوش بلوند
چشمشان بر حریممان تا کی
ناظران آژانس سی آی ای
خطّ پروندههایشان پیداست
نقشهی قتل شهریاریهاست
رگ تحریم میزنیم به کار
همت ما مباد صرف قمار
گرچه نمرود هیزم آورده ست
باز دست خداست بالادست
شعر دیگری که میلاد عرفانپور قرائت کرد:
ما نعره زدیم و نم نمک ناله زدند،
آرام به لحظه ای طریق صد ساله زدند….
تسبیح به لب، ذکر خدا، نافله… لیکن با عشق
در وادی بی کسی باده چونان واله زدند…
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند،
از هر چه که دم زدیم… آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند…
شاعر دیگری که در این تحصن به شعرخوانی پرداخت «علیرضا قزوه» بود. اشعاری که وی در این تحصن خواند میخوانیم:
می شد با یک مشت گوجه فرنگی لهیده در دست
با چند سنگ و چند تخم مرغ بدبو
به استقبال مردی رفت
که آمد و رفت
مردی که سه شنبه های مرا غمگین کرد
می خواستم قی کنم بر فرش قرمز دیپلماسی
که پهن شد به خاطر اردوغان
تنها به خیابان زدم
در اعتراض تک نفره
پیاده راه افتادم به سمت خیابان
و فکر می کردم به روز قدس
به بیست و دوم بهمن
و فکر می کنم
به شرم الشیخ تا ژنوو لوزان
و فکر می کنم به اسلام
که پر شده است از زخم و بمباران
از کمربندهای انفجار اسرائیلی و سعودی
از سوسمار و اف شانزده
از قرص آرام بخش و خیانت
و فکر می کردم به اردوغان و شاه قطر
به سرنوشت مصر و محمد المرسی
به السیسی
که حس می کند کسی ست
که می تواند خطابه بخواند
و نقش جمال عبدالناصر را بازی کند!
و فکر می کنم که شمر تعزیه
لباس سبز اتقیا را
دزدیده است
حال آن که او گماشته ی چاقو است
و فکر می کنم
اصلا چه اتفاق می افتاد در جهان عرب؟
در اسلام
در مکه و مدینه و استانبول
اگر کسی به نام ملک سلمان
در ریاض نبود
اگر پاچه ورمالیده ای به نام اردوغان
اصلا وجود نداشت
چه اتفاق می افتاد در جهان
اگر سر در شورای سازمان ملل
بالای یک میخانه بود
یا یک فاحشه خانه
که در آن توله های ملک عزیز می لولند
کاش یکی از گارسون ها بودم در هتلی در لوزان
و می زدم زیر همه چیز
از شرم الشیخ تا لوزان و تا ژنو
انگشتم را می گذاشتم بر ماشه های گوجه فرنگی های له شده
و شلیک می کردم
به صورت کلاغی به نام اردوغان
به مخرج ملک سلمان مرده و سیسی گازدار
به صورت خلیفه ای به نام منصور هادی
و پرت می کردم
به چشم پنج بعلاوه ی یک
و این منم هنوز
حنظله ای به نام شعر
گنجشکی در لباس احرام
مخالف قورباغه هایی که هر روز
در صدر اخبار جهان نق می زنند
در الجزیره و بی بی سی
خرخاکیان و سوسک های وطن فروش
که فارسی را
به لهجه ی پاریسی
پارس می کنند
قلم به مزدهایی که تحلیل سیاسی می کنند
در من و تو ی گوگوش
در صدای امریکا
جاسوس هایی با ریش های حنایی
در انگلستان و شانزه لیزه
که در حدیث های تحریف
دنبال اتهام تازه می گردند
برای فاطمه (س) و علی(ع)!
و فکر کرده اند که تهران
جایی برای مسجد ضرار وهابی هاست!
و آخرین رفراندم شان
تا هنوز همان سقیفه است!
طوفان قاطع!
بادی بدبو
که ول شده است
از معده ی گشاد ملک وهابی!
یمن…
صدای ناگهان بلال
بوی خوش اویس قرن
و انصارالله
خارچشم امپراطوری عثمانی
برادران مالک اشتر
عمار یاسر علی(ع)
باران ناگهان خداوند…
شعر دیگری که علیرضا قزوه در این مراسم قرائت کرد:
در چارشنبه های آخر سال
ده هزار کیلو اورانیوم غنی شده را آتش زدند
تا از رویش بپرند
جان کری
خانوم شرمن
آقای فابیوس
به شرط آن که چهارشنبه سوری را
به رسمیت بشناسند!
ای کاش ماهواره ها و دیپلماسی نبود
ما در غار می زیستیم
و در امان بودیم
از سرطان و نطق پریزیدنت ها
از شاخ و شانه کشیدن های بزمچه ها
باختیم،
همان شبی که به گرگ ها دست دادیم
باختیم
نه با کم و زیادی سانتریفیوژها
با خنده ها و مغازله ها و لبخندپرانی ها
باختیم
وقتی که از یمن نگفتیم و دشمن ما
از اسرائیل گفت
نه طعنه نیست
بگو بنوازند
بگو به خیابان بریزند
حتی تمام مرغ ها و خروس ها
تمام بوقلمون ها و غازها
به اردوغان خوشامد بگویند
بگو به خانه بیایند با بفرما شام
با تریپ خفن فراک و به لهجه ی امریکایی
با تریپ من و تو و بی بی سی و وی او آ
و دور بریزیم
شبکه ی افق را و باران را!
شاید اگر سپاه نبود
موشک های بالستیک را
با رقص های باله عوض می کردند!
تمام شد و رفت
فروختیم پول نقد را
به تخفیف تحریمی!
دماوند را
به جقجقه ای کوکی!
فردو و فردوسی را به قطعنامه ای
عجب زنده کردی زبان انگلیسی و پاریسی را…
شما فروختید
باران های موسمی را
به آبنبات و قیچی و ناخن گیر!
ستاره را
نگاه نگران شهید آوینی را
به یک بسته آدامس خارجی !
شما فروختید اشک های آرمیتا و علی رضا را
به روبانی بنفش
ما در ژنو
سی و پنج بر هیچ باختیم
حتی خیال کنید سه بر یک
مثل بازی سوئد با ما
یا سیصد بر یک
چه فرق می کند وقتی
در منطق شما
یک بزرگتر از سیصد است!
حالا ما مانده ایم
عقابانی در جعبه های کبریت!
باید از بیست درصد آگاهی خود
هفده درصد را دور بریزیم!
باید به انتظار پوست تخم مرغ اسرائیلی بنشینیم
تا سوخت هسته ای ما
از تل حبیب برسد لابد…!
مگر که بود دلواپس نخست؟
غیر از امام خمینی!
مگر دلواپسان عشق که بودند؟
غیر از شهیدان؟
حالا چرا دلواپسی فحش می شود؟
و می نشیند در دهان مفتی و و ما یادمان می رود
که نام شهیدان هسته ای چه بود؟
و ما فقط به کلیدهای شکسته فکر می کنیم
در پشت درهای باز!
و ما فقط به تویتر فکر می کنیم
به فیس بوک و اینیستاگرام
و یادمان رفته ست
هنوز روح الله
عظیم ترین نام است
و نام این چند وزیر خارجه و
این چند دور و بری هایش
از یاد می روند
بعد از کشیدن این همه هورا برای فتحعلی شاه قاجار!
ظهور یک حسن علی منصور!
حراج عشق و پپسی
دوباره قطعنامه ی پانصد و نود و هشت
دوباره کشتی ها را بار کردند
شعر دیگر علیرضا قزوه:
اراک و فردو و باران را با هم
برادران معمرالقذافی!
و بار کشتی تان کنید
قبر شهید شهریاری را…
و بار کشتی تان کنید
پاهای قطع شده را…
و بار کشتی تان کنید
شعر را و انقلاب خمینی را؟
و بار کشتی تان کنید
دلواپسان زخم خورده ی این انقلاب را
و پر کنید انبارهاتان را
از پس مانده های بی خیالی و بشکن بشکن
و یادتان باشد
این ها صاحب دارند
و قهوه های فرانسوی ژنو
شکلات های انگلیسی لوزان
قیمت نان سنگک را پایین نمی کشند
دارد چرخ مردم ما می چرخد
دارد چرخ های پورشه ها می چرخند
در سال همزبانی و همدلی!
سکوت نمی کنم
در برابر این همه ترکمان چای
این همه ترکمان قهوه و نسکافه
علیرضا قزوه همچنین در این مراسم به قرائت این شعر پرداخت:
تنها به خیابان می زنم
با گوجه فرنگی های له شده
و می کوبم
به صورت اردوغانها
به صورت روزنامه های سازشکار
به صورت آقاخان های نوری و
امیرکبیرهای قلابی…
و این منم هنوز
حنظله ای به نام شعر
و آمده ام دوباره بوق بزنم که: آی ی ی مردم!
مواظب باشید
می خواهند با چند آب نبات قیچی
کدخدا را خدا کنند
و شیطان را
برای همیشه با خدا آشتی بدهند!
دیگر شاعری که در این مراسم شعرخوانی به قرائت اشعار خود در زمینه نقد سیاست خارجی دولت پرداخت «فرید فردوسی» بود. شعری که وی در این مراسم قرائت کرد را میخوانیم:
ای سایه ی مشکوک خزیده پس دیوار
برگوی چه می خواهی از ایران من این بار؟
این بار می آیی که مرا با چه بکوبی!؟
با بطری مشروب؟ و یا پاکت سیگار؟
این بار لباست نه پلنگی است نه جنگی
لبخند زنان آمده ای با کت و شلوار
با دستکش مخملی ات دست ندادیم
تا دست تو کوتاه شود، چشم تو بیدار
بیدار شو از خواب و ببین هیچ ندارد
کالای فریبنده ات امروز خریدار
من مشتری صلحم و تو کاسب خونی
من این سر بازارم و تو آن سر بازار
می ترسم از این جنگ که نرم است و می آید
با پنبه سرم را ببرد دشمن مکار
بگذار توکل بکنم باز به لطفت
ایمان مرا حضرت دادار نگه دار
سلام اشعار بسیا به جا ومنطقی وجالب است.
سربلند باشید.