چهارشنبه 24 مارس 10 | 09:28

بدهکار که نباشی کلاس می‌گذاری!

ده سالی هست که در کار روزنامه نگاری هستم… من هم چهارشنبه 9 دی از دیدن جمعیت مردم در خیابان ها به وجد آمدم. آنجا مادر شهیدی که کمرش خمیده بود عکس دو فرزند شهیدش را دستش گرفته بود و راهپیمایی می کرد. من یکی از عکس ها را از پیر زن گرفتم تا راحت تر راه برود… گفت: پس باید با قلمت حق این شهدا و این خون ها را ادا کنی…


*اول حسین قدیانی را معرفی کنید و شهید اکبر قدیانی را.
29 ساله هستم. مدیریت صنعتی خوانده ام و فعلا مشغول نویسندگی و روزنامه نگاری ام. پدرم شهید اکبر قدیانی سال 61 در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. کارمند شرکت ایران کاوه آن زمان و سایپا دیزل الان بود و با خیلی از هنرمندان حوزه هنری مثل فرج الله سلحشور، محسن مخملباف، امیرحسین فردی، مرحوم ملاقلی پور و بهزاد بهزادپور و… همکاری می کرد. از جمله در تئاتر “حر” که از مهمترین تئاترهای دوره انقلاب بود و گویا مورد توجه امام هم قرار گرفته بود. در ضمن پدرم در مسجد جوادالائمه تهران مداحی هم می کرد.

*نوشتن را چطور شروع کردید و چطور به این سبک فعلی رسیدید؟
ده سالی هست که در کار روزنامه نگاری هستم. اولین مطلبم حدود ده سال پیش در صفحه 14 روزنامه کیهان چاپ شد که برایم اتفاق بسیار مهمی حساب می شد. یک مطلب پنج خطی بود درباره باخت تیم ملی به بحرین. بعد هم به رسالت و یالثارات و صفحه مدرسه کیهان رفتم. دو سه سال پیش هم مدت کوتاهی در روزنامه ایران بودم. چند وقتی هم سردبیر مجله “یاد مادنگار” بودم که در حوزه دفاع مقدس بود. الان هم مدتی است که در “وطن امروز” و “کیهان” هستم. اما در مورد سبک نوشته های اخیرم؛ من هم چهارشنبه 9 دی از دیدن جمعیت مردم در خیابان ها به وجد آمدم. آنجا مادر شهیدی که کمرش خمیده بود عکس دو فرزند شهیدش را دستش گرفته بود و راهپیمایی می کرد. من یکی از عکس ها را از پیر زن گرفتم تا راحت تر راه برود. پیر زن به من گفت: چه کاره ای؟ گفتم؛ روزنامه نگار. گفت: پس قلم می زنی؟ گفتم؛ بله. گفت: پس باید با قلمت حق این شهدا و این خون ها را ادا کنی. شب بعد از نماز قلمم را گرفتم رو به قبله و گفتم؛ خدایا! خودت نمکی در این قلم بریز که من بتوانم حق این خون ها را ادا کنم. فکر می کنم بعد از این دعا لطف خدا بیشتر شامل حالم شد و البته در کنار این قضیه همیشه کمک های پدرم را به عینه دیده ام.

*سبک نثرهای قطعه 26 نزدیک به نثر شطحیات احمد عزیزی است. خودت این شباهت را احساس می کنی؟
من خیلی از مکتوباتی که در این کشور در می آید را می خوانم از جمله شطحیات احمد عزیزی. روزی دو سه ساعت فقط برای تقویت قلمم مطالعه دارم. سبک کار من با نثر احمد عزیزی متفاوت است و نمی شود گفت تصمیمی برای تقلید از این شاعر محترم داشته ام. در ثانی من اصلا خودم را در این اندازه نمی بینم که بخواهم از امثال او تقلید کنم. در واقع من با خواندن آثار نویسندگان خوب این کشور شاگردی همه شان را کرده ام اما سبک نوشته هایم خوب یا بد مختص به خودم است.

*پس نامی هم از چند نویسنده یا اثر ادبی محبوب تان ببرید.
چند تا را نمی خواهم نام ببرم. می خواهم فقط از سید مرتضی آوینی بگویم که نوشته هایش بوی وحی می داد و انگار از دل داغ دار آسمان نازل می شد.

*جایی نوشته بودید که قبلا اهل اینترنت نبوده اید. یک مرتبه چطور شد امثال شما وبلاگ نویس شدند و آنها که وبلاگ نویس بودند فعال تر شدند؟ اصلا آن طرفی ها می گویند جوش زدن شما برای چیست؟ حکومت با رسانه هایش که دست شماست؟
اولا من اصلا قبول ندارم که حکومت دست ماست حتی دولت هم دست ما نیست. معتقدم در این کشور هر کسی بیشتر از ولایت دفاع کند کمتر از مواهب حکومت بهره مند خواهد شد. مثال من خود شهید آوینی است و برخوردهایی که مسولان فرهنگی با او داشتند. یا یادگار قلمش در “سوره” که بچه های شما درش بودند و آن برخورد با آنها شد. نویسندگان غیر انقلابی هم بیشتر از ما پول و خانه دارند و هم ماشین و سیگارشان آنچنانی است. به ما اما در ازای دفاع از انقلاب فقط فحش می دهند. شکایتی هم نداریم. در تاریخ هر کسی از حق دفاع کرده مظلوم تر بوده. امثال بنده برای روی کار آمدن احمدی نژاد خیلی تلاش کردیم که ربطی به ستاد ایشان هم نداشت و کاملا خود جوش بود. دولت که به سرکار آمد امثال ما همه به حاشیه رفتند. مساله همان است که یک بار گفتم؛ نوشتیم “احمدی نژاد” اما خوانده شد “مشایی”! همیشه دفاع از حق همراه با سختی و تلخی و سردی و تنهایی است که البته شیرین است. در مورد وبلاگ نویسی هم من احساس کردم بچه های انقلاب در این عرصه کمی ضعیف اند و اگر در این قلم چیزی هست خوب است که در این عرصه هم قدم بگذارد. قبلا زیاد دوستان اصرار می کردند که وبلاگ بزنم ولی زیر بار نمی رفتم تا اینکه به برکت فتنه اخیر قبول کردم و خوشبختانه وبلاگ قطعه 26 خوب گرفته و حسابی سرش شلوغ است که من این را هم مدیون دعای آن مادر شهید و بچه های بسیج هستم. بسیجی در همه جا بی شمار است و اگر اراده کند در کهکشان راه شیری هم بی شمار است.

*نسلی از هنرمندان انقلاب بعد از سی سال به وضعیتی می رسند که حسین قدیانی برای شان “همیشه پای یک ظن در میان است” را می نویسد. حالا نسل جدید ادب و هنر انقلاب چه کند که سی سال دیگر برایش امثال این متون را ننویسند؟
اصلا من هم دوست دارم به مدت یک هفته از انقلاب بریده شوم و با همه آرمان ها خداحافظی کنم تا ببینم مزه اش چیست، چون فکر می کنم کلاس گذاشتن برای انقلاب خیلی خوش مزه است! ظاهرا خیلی خوش مزه است که من نوعی برای رهبری و انقلاب کلاس بگذارم! واقعا نمی دانم قصه این آقایان چیست. البته برای خود من هم گاهی شبیه این حس پیدا می شود.  وقتی دوستان می آیند و کامنت می گذارند که می خواهیم دستت را ببوسیم، من اگر روزی صد بار “استغفرالله” نگویم خیال می کنم حالا آدم شده ام و برای خودم کسی شده ام و امر بر من مشتبه می شود که هم طراز خون شهدا و امام و انقلاب شده ام! آن وقت دیگر خودم را بدهکار و حمال انقلاب نمی دانم بلکه هم شان انقلاب می دانم…

*خوشایند ترین و تلخ ترین تجربه شما در این مدت چه بود؟
… من از همه سبزهایی که به من فحش دادند و گناهان مرا پاک کردند ممنونم. تلخ ترین چیز برای من این است که وقتی ابراز علاقه مادر شهیدی را می بینم این فضای مجازی به من اجازه بوسه زدن بر پای آن مادر شهید را نمی دهد…

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.