حسن رحیم پور ازغدی/بسیجی فلسفه نخواند اما فیلسوفانه جنگید، استاد عرفانش را اگر از نزدیک ندید اما در سلوک، چنان ، پا جای پای او گذارد و با چنان طمأنینهای این راه را رفت که استاد فرمود: این بچهها ملائکه الله هستند که از چلهنشینان، پیش افتادند و من به آنان حسرت میخورم، من احساس حقارت میکنم.
بسیجی را “فناتیک”، “بی ترمز” ، “خوابگرد ” ، “آموزش ندیده ” و … نامیدند و او را آن چنانکه بود ننامیدند. مردانی که بزرگترین هنرشان در این عالم، بندگی بود و وصیت میکردند بر سنگ گورشان بنویسیم: “زندگی بی بندگی، شرمندگی است”.
آیا این جمله را بر سر در ادارات دولتی و دادگستریها و مجلس و دانشگاهها نوشتید؟ چرا نمینویسید؟ بسیجی مأمور به نتیجه مادی و چشم پر کن نبود و این را خوب دانست و آنکه مأمور به تکلیف است، در این عالم چه باک دارد که پیروز میشود یا نمیشود؟ پیروزی و شکست در قاموس مردان خدا، کلماتی بیش نیستند، چه تنها یک پیروزی حقیقی در این عالم هست و آن ادای تکلیف است که همانا رعایت حق خدا و حق مردم است. مابقی کمی دخل و تصرف در کره زمین است که بهزودی با خاکستر زمان و گردوخاک تاریخ، محوشده و خواهد شد. دنیا نمیماند و بهار و پاییزانش، معجّل است.
ذات “میرا ” با ذات “مانا ” فرق دارد؛ این را چه وقت میخواهید بفهمید ای غیر بسیجیهای عالم؟ چه وقت؟ ما جنگ را بردیم اما هیهات اگر هدف ما، بردن جنگ بود؟ پیروزی، کوچکتر از آن است که به ما انگیزه دهد، چنانچه شکست نیز حقیرتر از آن است که ما را از چیزی توبه دهد.
چنانچه زندگی، بیچیزتر از آن است که بندگان خدا را محافظهکار و خودخواه بار بیاورد و نیز مرگ، زیباتر و معنیدارتر از آنکه ما را از انجام یک تکلیف (جهانی یا فردی) پشیمان کند.
بسیجی راه خدای را یافته است و این راه را تا آخر خواهد رفت. تا روزی که ملکالموت سلاماللهعلیه، با شیشه عِطر سرخ شهادت به میهمانیاش بیاید.
او بار این عشق بزرگ را در نیمهراه بر زمین نخواهد گذاشت. او برای ولایتفقیه که ولایت محبت و عدالت و برادری است جنگیده و برای ولایتفقیه نیز خواهد مرد.
Sorry. No data so far.