دو سه روزی است اجبار معاش گذرم را به بنیاد شهید انداخته، آن هم بابت گرفتن چند شماره تلفن ناقابل.
نمیدانم از کجایش بگویم از معاونت های عریض و طویلش که دانه به دانه گز کردم یا از سادیسم بروکراتیک و کاغذبازی های اداریش که برخی کارمندان سطح پایینش به خاطر اجبار به انجام آن ها از من عذرخواهی می کردند.
فقط بگویم که برای گرفتن چند شماره تلفن از خانواده دو سه شهید که اگر مشخصات خانواده هایشان را داشتم به راحتی میتوانستم از ۱۱۸ بگیرم پایم به حراست بنیاد باز شد و آنجا هم با کلی التماس و تمنا عزیزان راضی شدند به شرط آوردن نامه اداری سربرگ دار، اسم شهدا را در پاکت محرمانه و مهر موم شده، ضمیمه نامه ای کنند و تحویل بنده بدهند! در حالی که می دانستند خود بنده که در خدمتشان بودم متقاضی هستم و همان جا هم پاکت را باز میکنم و نامه را به سطل آشغال هدایت میکنم ولی باز هم…
تازه می فهمم چرا سراغ هر خانواده شهیدی را که که برای مصاحبه می گیریم ابتدا با طرح این سوال که از بنیاد شهید هستین می کوشد ما را دست به سر کند و بعد که به عدم ارتباطمان با بنیاد پی می برد شروع میکند به گله گذاری و نالیدن از این ارگان مقدس!
پ ن: قدیم ترها بچه مدرسه ای ها اول انشاهایشان می نوشتند «به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان»؛
حتی اون ها هم فهمیده بودند که از امثال بنیاد شهید برای شهدا آبی گرم نخواهد شد.
Sorry. No data so far.