چندروز است ذهنم با این جمله ی شاعر عدالتخواه، منصور نظری، درگیر است که:
بازجو نمیپذیرفت که من در انتقاداتم از قوه قضاییه، از کسی خط نمیگیرم. و میگفت “هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمیگیرد”…
آقای نظری این جمله اخیر بازجو را نشان از “سکولار” بودن قوه قضاییه میدانستند، اما من هرچه فکر میکنم میبینم بنده ی خدا صرفا “تجربه ی حرفه ای” ش را بیان کرده!
۴ دهه از انقلاب می گذرد، انصافا چند بار پیش آمده کسی صرفا برای رضای خدا خواستار شکار موشهای لانه گزیده در گوشه کنار دستگاههای کشور شده باشد؟ سالهای سال تنها صدایی که از فساد میگفت، رادیو بی بی سی و فردا و صدای آمریکا بود…همین است که غربزده ها و سلطنتطلبها، عدالتطلبی امروز مان را ریشخند میکنند!
نه آقای نظری! شما چوب “سکوت سی ساله ی امت حزب الله” را میخورید…
سکوتی که شاید البته خیلی هم ناشی از عافیت طلبی نبوده، بالاخره آن اکثریت فعال و آگاه و احساس مسؤلیت کننده که برای بهبود فردای کشورشان (نه برای طلب حق شخصیشان و نه از سر جوگیری) انقلاب کردند، اغلب پی پذیرش مسؤلیتها نرفتند و خدمترسانی گمنام در اقصی نقاط کشور را به وارث میز و کو دفتر و کاخ پهلویها ضدن ترجیح دادند،…چیزی هم نگذشت که جنگ شد…جنگی که این قشر احساس مسؤلیت کننده را (و نه همه ی مردم را) رسما لت و پار کرد!
آدمی که ۸سال از زندگی روتین و طی کردن مدارج ترقی(!) دور مانده و به بیابانهای خوزستان و کوهستانهای کردستان تبعید شده بود… خانم جوانی (ولو شیرزن آگاه انقلابی) که باید به تنهایی اطفالش را در جنگل وحشی لیبرال ایران دهه۷۰ بزرگ میکرد…خانواده ای که در به در باید دنبال داروها برای جوان شیمیایی شده، یا نقص عضو شده یا موج گرفته اش میگشت…. دیگر “رمقی” برای مبارزه با فساد داشت؟!
بعد از جنگ، از آن اکثریت فعال دیگر نه اکثربت باقی مانده بود و نه فعالیتی…میزها و دفترها و کاخها به ارث بردند، آنها که بردند..فوقع ماوقع…
Sorry. No data so far.