چند سال پیش به مناسبتی دعوت شدم به جشن ازدواج یکی از افراد خاندان مرحوم هاشمی رفسنجانی. حضور در آن مراسم برای من که یکی از کارهای تکراری در دوران روزنامه نگاریم نقد آن مرحوم و فرزندانش بود، دیدن آنها و مناسباتشان از نزدیک –آنهم در یک مجلس غیر رسمی- میتوانست تجربه جالبی باشد. کاریکاتور و اغراق شده آنچه انتظار داشتم ببینم این بود: یکسری خون آشام که بویی از دین و دینداری نبردهاند و مجلس پر از لهو و لعبی برگزار کردهاند و کنار هرکدام یک برده زنگی ایستاده و با پر آنها را باد میزند و…
حالا اینکه گفتم، اغراق شده بود اما چیزی که دیدم این بود: یک مجلس آرام، بدون کوچکترین موزیک در یکی از بهترین تالارهای فرمانیه با حضور افرادی به غایت مودب، خونگرم، بذله گو، متواضع و با ظاهری آراسته و متشرع…
یکی دو ساعتی که در آن مراسم بودم را علی رغم سرگرم بودن با بیش از سی چهل نوع میوه و شیرینی و غذا و…، سعی کردم به شنیدن گفتگوهایشان صرف کنم.
صحبتهایشان از ظاهر و رفتارشان هم برایم جالبتر و در واقع روی دیگر آن بود. بعد از آن مراسم فهمیدم که این قشر آدمهای بدی نیستند! (حتما فکر کردید آن سی چهل نوع خوردنی چه زود اثر وضعیاش را گذاشته و نمک گیرم کرده! نه، صبر کنید!) صبح که از خواب بلند میشوند نمیگویند «خب، امروز چطور مردم مستضعف و فلک زده و بوگندو را بدبخت کنم و از کجا رانت بگیرم» و…
بلکه این طیف افراد در کمال تواضع خود را برتر میبینند. در کمال خیرخواهی فکر میکنند مملکت مال بابایشان است و در کمال برادری فکر میکنند باید همه امورات مملکت طبق میل آنها باشد تا بقیه برادرهای ایرانیشان هم از قِبل آنها و فعالیتهایشان به یک نان و نوایی برسند.
«اشراف متواضع» اولین بار آنجا به ذهنم خطور کرد. چیزی که این چند وقت و بعد از باز شدن دوباره بحث مدارس غیرانتفاعی مذهبی و شهریه های میلیونی شان و تمرکز مصداقی روی بعضیها از جمله مدارس آقای حدادعادل دوباره دارم به آن فکر میکنم.
در این چند روز چند نفر از اهالی مدرسه فرهنگ به دفاع از آقای حداد عادل و پسر برومندشان برخاستهاند و متنهایی نوشتهاند که بیشتر حجم آن را تمجید از تواضع و پرکاری و خونگرم بودن آقا فرید و پدر بزرگوار در برمیگیرد. یکی نوشته حداد عادل پدر را در راهپیمایی اربعین «فقط» با چهار محافظ دیده و وقتی یکی از محافظها خواسته مانع صحبت او با ایشان شود آقای حداد عادل با محافظ برخورد کرده! و دیگری نوشته که حداد عادل پسر را در اردوی جهادی دیده که با لباس بلوچی و محاسن پُر و صورت آفتاب سوخته به گرمی و با خنده از آنها استقبال کرده.
بله خب! این افراد حتما متواضع و خونگرم و مهربان هستند. اینها افراد توانمندی هستند که چون توانایی عجیبی به تربیت مدیران صالح برای اداره مملکت اسلامی دارند، به راحتی زمین میگیرند و مدرسه میسازند و بعد تا ده شب در مدرسه فعالیت میکنند! افرادی هستند که بدون اینکه اصلا خطری تهدیدشان کند چهارتا چهارتا محافظ میگیرند و البته به آنها متذکر میشوند مانع گفتگوی مردم بوگندو و پابرهنه با آنها نشوند!
افرادی هستند که در دروس زندگی میکنند اما ماشین زیر پایشان پراید است. افرادی که چند ده میلیون از جوجهمایهدارهای پدرریشو میگیرند که خوب تربیتشان کنند برای مدیر شدن در جمهوری اسلامی و بعد چند هفته در سال هم آنها را میبرند اردوی جهادی تا از نزدیک ببینند فردا که به لطف جیب پدر در کنکور ترکاندند و مدرک معتبر گرفتند و مدیر شدند قرار است به چه بدبختهای مستضعفی که بخاطر پول نداشتن در آموزش و پرورش رایگان هیچ پخی نشدهاند خدمت کنند! افرادی که برای اردوی پیاده روی اربعین هواپیمای اختصاصی جور میکنند تا دانش آموزان مدرسه شان بروند و بپیوندند به سیل خروشان آنهایی که دم مرز زمینی دهنشان سرویش شده است و در کنار آنها سه روز بچشند طعم امت واحده را!
گیر الکی هم ندهید. مدیر کاردرست در مدرسه مفتی درست نمیشود. مدیر کاردرست وقتش را بجای اینکه توی مرز تلف کند باید سریع برود پیاده روی اربعین و برگردد و تست بزند برای کنکور. بالاخره هر جامعهای یک عده مدیر میخواهد. اینها قرار است مدیر بشوند و مدیر تربیت کنند تا مستضعفین را از درد و رنج رهایی بخشند.
پس طبیعی است که زمین مدرسه شان و هواپیمای اربعینشان و کارت فلهای دیدار دانشجویانشان و شهریه چند ده میلیونی مدرسه شان و خانه بالای شهرشان و… جور باشد. البته حواسشان هست که در مدرسه آنچنانی درست شده تا ده شب کار کنند و کم نگذارند، اردوی جهادی بروند، لبخند بزنند و به سر بدبختهای رها شده در فاضلاب آموزش و پرورش رایگان دست بکشند و لوازم التحریر رایگان هدیه بدهند، در هواپیمای رانتی اربعین کربلا کربلا ما داریم میآییم بخوانند و…
اینها حتما اشراف متواضعی هستند و این عین عدالت است!
بعد از سه سال بازگشتم و این متن را دوباره خواندم…..