یاد روزهایی می افتیم که پدر، دایی و عمویمان لباس خاکی می پوشیدند و می رفتند تا ما بمانیم. یادتان می آید وقتی می پرسیدیم چرا تفنگ به دست شده اید، می خندیدند و می گفتند این جامدادی ما است، بودن را برای شما می نویسیم و خود را پاک می کنیم؟!
می خواستم به دیدار مانده ها بروم. عاشق دیدار بودم اما مانده ها خسته و بیمار بودند و …
… با دیدن تابلوی بیمارستان میلاد شهریار دلت می گیرد.کمی آنطرف تر، سردر ورودی بخش آسایشگاه آن نوشته شده مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد و این پیامی است برای همه ما که گاهی فراموش می کنیم که در کشوری زندگی می کنیم که در یک مقطع 8 ساله، بهترین هایش را تقدیم خداوند متعال کرده و اکنون شهیدان زنده را نظاره می کند و اینان نیازمند عیادت ما هستند تا گمان نکنند که چون دیگر به آنها احتیاج نداریم، فراموش شده اند.
از در آسایشگاه که داخل می شوی، چند نفری به استقبالت می آیند.
دستشان را به سمت ملاقات کننده ها دراز کرده و با آنها دیده بوسی می کنند، آنقدر صمیمی که حس می کنی سال ها است آنها را میشناسی و بارها دیده ای.
یکی از آنها بلند و مقتدر می گوید: هر وقت بخواهند آماده نبردیم. اینکه چیزی نیست، ما فدایی امام و رهبریم.
ایثار در اینجا معنا می یابد، در بغض فروخورده یک مرد و چه دردی است وقتی یک مرد می گرید…
ایثار در اینجا معنا پیدا می کند، در روایت رئیس آسایشگاه از مرد 40 ساله ای که روزگاری نوجوان 14 ساله ای بود که در انگلستان و در کنار خانواده اش می زیست، با دیدن صحنه های جنگ در تلویزیون، دلش برای میهنش لرزید، به ایران آمد، به خط مقدم رفت و اواخر جنگ مجروح شد و اکنون بدون هیچ خویشاوندی، روزگار تنهایی را در این آسایشگاه سپری می کند…
…وقتی از آنها می پرسم مهمترین نیاز و درخواستی که دارید چیست؟ می گویند:
ما که کاری نکرده ایم، دشمن آمده بود و ما به عشق اسلام، امام(ره) و مردم خود جلو رفتیم و دفاع کردیم، منتی بر کسی نداریم وتنها از همه عزیزان التماس دعا داریم.
دلم می لرزد و اشک در چشمانم حلقه می زند. با نهیبی به خود می گویم: ما کجاییم و اینها کجا!
14 ساله بودم که برای اولین بار به جبهه رفتم
چشمت به سه اتاق بیماران بستری و یک اتاق ایزوله می خورد. در گوشه یکی از اتاق ها یکی از این جانبازان ایستاده و با نگاه مهربانش از تو استقبال می کند.
اسمش نادر پاپی است و می گوید: 40 سال دارم و از سال 67 در آسایشگاه روانی هستم. پدر و مادرم از دنیا رفته اند و هیچکس را ندارم اما شما را که دیدم، احساس خوبی به من دست داد. احساس می کنم بعد از مدت ها آشنایی پیدا کرده ام. عملیات نصر بود که زخمی شدم. 14 ساله بودم که برای اولین بار به جبهه رفتم. میگ 27 بالای سر ما پرواز می کرد و مرتب موشک می انداخت. با توپ 4 لول -که خدمه آن بودم- آنقدر به آن تیر اندازی کردم تا منهدم شد اما قبل از آن یک موشک انداخته بود و دقیقا کنار من اصابت کرد و ترکش هایش در سرم فرو رفت. ترکش هنوز در سرم است و همین دلیل بیماری من است.
افتخار می کنم که در فضای انقلاب نفس می کشم
سعید رفیع نژاد که اسم کوچکش را هم به زور به یاد می آورد، یکی دیگر از این عزیزان است که ما را در بین بازدید از اتاق ها می بیند: من میخواهم از پرسنل و بویژه پرستاران این مرکز تشکر کنم. خیلی خوشحالم که در کنار اینها هستم. برای ما خیلی زحمت می کشند و به همین دلیل گلی که برای من آوردید را به دکتر آقایی تقدیم کردم. من در مدینه به دنیا آمدم و بعد با خانواده ام به تهران آمدیم و همانجا ساکن شدیم. جنگ که شروع شد -با آنکه سن کمی داشتم و لباس رزم اندازه ام نبود- به جبهه آمدم و همه 8 سال را در جبهه حضور داشتم. در عملیات رمضان بود که موجی شدم اما بازهم به جبهه رفتم. خط نگهدار بودم و در عمیلات کربلای یک با یک گروه چند نفری که از گردان های چند صد نفری ما باقی مانده بود، ایستادگی کردیم تا دشمن را به عقب راندیم و نگذاشتیم خط بشکند. از شدت خستگی و فشاری که بر من وارد شده بود، از هوش رفتم و مرا به عقب آوردند. 4 تیر در قلبم و 3 تیر به پاهایم خورده بود اما زنده ماندم تا بازهم در فضای انقلاب نفس بکشم، به این زنده بودن افتخار می کنم اما به حال دوستانم که رفتند غبطه می خورم.
غلامرضا رفیعی جانباز دیگری است که بی مقدمه شروع به صحبت می کند. چشمانش غرق در اشک است و با افتخار می گوید: من هم افتخار می کنم که در این مملکت با جوانانی مثل شما زنده هستم، اگرچه این زندگی سخت است. در فکه جانباز شدم. عملیات کربلای 5 بود به گمانم که تک تیرانداز بودم و کار به نبرد تن به تن رسید و…
آهی می کشد و ادامه می دهد:
25 سال است که در آسایشگاه بسر می برم. به نظرم اینجا برای من بهتر است. مردم و خانواده ام نمی توانند مرا تحمل کنند. من مریضم. باید با مریض های اعصاب جدی برخورد شود و اینجا با ما جدی برخورد می کنند پس بهتر است که اینجا باشیم تا به کسی آزار نرسانیم! من 5 فرزند و 2 نوه دارم، دوست داشتم بین خانواده ام باشم اما می بینم برایشان سخت است. پس همینجا بهتر است.
با دوستان شهید ما صفا کنید
رضا پیرزاده با تن لرزان خود گفت: من تنها نیستم. 6 فرزند دارم که همیشه به من سر می زنند. قبلا در منزل مداوا می شدم اما به اینجا آمدم تا خانواده ام کمتر اذیت شوند. دلم نمی خواهد بگویم تا گمان نکنید که منتی بر کسی دارم، اما جالب است. مهمات ما تمام شده بود. کار جنگ به نبرد تن به تن رسید و ما چون مهمات نداشتیم، با آر پی جی 7 به جان دشمن افتادیم. همه بچه ها شهید شده بودند و ما چند نفر مانده بودیم. به بچه ها روحیه می دادم تا بتوانیم با آن وضعیت ایستادگی کنیم. ببینید هرچه بسیج و سپاه قوت بیشتری داشته باشند، جمهوری اسلامی قوت بیشتری می گیرد و هرچه به بسیج بها بدهند درواقع به خودشان بها داده اند. به جای آنکه از ما عکس بگیرید با دوستان شهید ما صفا کنید. من از شما خجالت می کشم. ما که کاری نکرده ایم. شما ذخایر انقلاب هستید و امیدوارم خدا شما را حفظ کند.
محبت، مهمترین نیاز/ مسئولین باید به این جانبازان توجه کنند
دکتر آقایی رئیس این بیمارستان که خود نیز از فرزندان شهدای 8 سال دفاع مقدس است و به اصرار این را بیان می کند، ضمن ابراز خرسندی از بازدید از این بیماران گفت: این بیمارستان که تنها مرکز تخصصی اعصاب و روان غرب تهران است، سال گذشته با ظرفیت 60 تخت به بهره برداری رسید و امروز دقیقا یک سال از آمدن عزیزان جانباز به این مکان می گذرد. این افراد که همگی جانبازان بالای 50 درصد هستند، از 9 استان کشور مانند استان های کردستان، لرستان، آذربایجان شرقی، همدان و غیره به اینجا منتقل شده اند.
وی در ادامه با اشاره به اینکه خود و کادر خود را متعلق به جانبازان می داند افزود: همه ما از خانواده های ایثارگران و جانبازان هستیم و حتی بعضی از پرسنل خودشان نیز در جنگ حضور داشته و ایثارگر هستند و سعی کرده ایم این فضا را طوری ایجاد کنیم که درک کادر از بیماران بستری بالا باشد و با یکدیگر (اگرچه سخت) تعامل برقرار کنیم.
رئیس بیمارستان میلاد شهریار در ادامه با اشاره به مشکلات متعدد اداره بیمارستان با وضع کنونی افزود: اگرچه این مکان مجهزترین مرکز تخصصی غرب تهران است و این عزیزان چندان نیاز مادی ندارند -زیرا برای تامین نیاز مادی در عرصه دفاع مقدس حاضر نشده اند- اما خود من برای اداره بهتر این فضا و ایجاد تجهیزات درخور آنها، درخواست کمک می کنم. ما از بنیاد شهید مستقل هستیم و بیمارستان را بیمه ایران کرده ایم که خب هزینه ای که پرداخت می شود کافی نیست. من سعی کرده ام بهترین امکانات را برای این عزیزان فراهم کنم. حتی شیشه های نشکن و سیستم قطع برق هوشمند برای این مکان نصب کرده ایم تا آسیبی به آنها نرسد.
دکتر آقایی گفت: این عزیزان مظلوم ترین جانبازان دفاع مقدس هستند. خانواده های آنها تاب و توان و امکان نگهداری از آنها را نداشته و این کار را به ما سپرده اند. در طی این یک سال که از آمدن این عزیزان به این بیمارستان می گذرد، بجز بازدید یکی از مسئولین استان، شما اولین گروهی هستید که به این عزیزان سر می زنید در حالیکه اینها نیازمند عاطفه، محبت و توجه همه اقشار جامعه هستند و اینکه می گویم مظلومند به همین دلیل است.
وی افزود: این بیماران چشم به راه دیدار و اهمیت مردم و مسئولین به خود هستند. خانواده هایشان نمی توانند دائم و یا حتی موقت از آنها نگهداری کنند و نیازهای روحیشان برطرف نمی شود. اغلب خانواده هایشان از آنها دورند و دیر به دیر آنها را ملاقات می کنند. علاوه بر این نباید از اجتماع طرد شوند و باید به آنها توجه کرد تا بدانند که فراموش نشده اند. شما نمی دانید یک جانباز اعضاب و روان چه شرایطی دارد و چقدر از اینکه دیده نمی شود رنج می برد. بنابراین مشکل عمده مشکل عاطفی است و اینکه گاهی با خانواده هایشان ملاقات کنند کافی نیست.
همچنین دکتر احمدنژاد مدیر این بیمارستان در پاسخ به این سئوال که به چه دلیل این جانبازان به این مکان منتقل شده اند گفت: ما در استان تهران در منطقه یک کشوری که شامل استان تهران و استان های همجوار آن می شود، بیمارستان سعادت آباد و صدر را برای جانبازان اعصاب و روان داشتیم که با تجهیز این بیمارستان، توانستیم جانبازانی که دچار مشکلات مزمن اعصاب هستند را به اینجا منتقل و آن دو مرکز دیگر را به بیماران دارای وضع حاد و بیماران درمانگاهی تبدیل کنیم، بنابراین بیماران کنونی که 47 نفر هستند از سعادت آباد به این مرکز منتقل شده اند.
بدون اینها توان زندگی کردن را نداریم
ثمینه خیاطی از پرستاران این بیمارستان می گوید: من این جانبازها را دوست دارم و با عشق و علاقه ویژه ای کار خود را در اینجا آغاز کردم و اگر این علاقه اندکی کمرنگ شده بود، نمی توانستم با این عزیزان ارتباط صمیمی برقرار کنم. ارتباط ما با اینها به گونه ای است که اگر مرخصی هم برویم برایشان دلتنگ شده، تماس می گیریم و از آنها احوالپرسی می کنیم. البته این ارتباط دو طرفه است و آنها نیز مارا دوست دارند.
وی افزود: من قبلا در بیمارستان امام خمینی(ره) کرج شاغل بودم و با عنایت و توجه ویژه خداوند به طور غیر منتظره ای به این مکان منتقل شدم و خدا را برای این نعمت شکر می کنم. اینها عزیزان ماهستند و بدون اینها توان زندگی کردن را نداریم و خود را به این عزیزان مدیون می دانیم.
خیاطی در ادامه با اشاره به رفتار مهربان و صمیمی این جانبازان گفت: تنها نیاز اینها، محبت امثال شما است. یعنی کسانی خارج از فضای بیمارستان و خانواده. کسانی که درواقع به خاطر دفاع از آنها اکنون اینجا هستند.
رضا شکوهی از پرسنل حراست این بیمارستان نیز گفت: خدا را برای قرار گرفتن در این محیط شکر می کنم. ما هم با رفتار خود آنها را کنترل می کنیم. گاهی پیش می آید که در یک برخورد، کتک هم می خوریم اما نهایت سعیمان را برای حفظ این عزیزان می کنیم. اغلب توصیه های ما را می پذیرند و ماهم سعی می کنیم بدون هیچ برخوردی، رابطه صیمی خود را با آنها حفظ کنیم.
در راه بازگشت، در فکر فرو رفته ام. چقدربه این مردان خدا بدهکارم؟
Sorry. No data so far.