سکه را سِفت در دست راستم گرفته بودم تا گم نشود. از همان موقع کنجکاو بودم و چشمم همهجا میچرخید. پیرمردی را دیدم که گوشهی پیادهرو نشسته و دستش را دراز کرده است. متوجهِ نیازمند بودنش شدم و از پدرم اجازه خواستم که سکهی دو تومانیام را به او بدهم.
اجازه صادر شد. من با خوشحالی به سمت مردِ فقیر رفتم و سکه را در دستانش گذاشتم. خیلی خوشحال شد و شروع به دعا کرد. هیچ کدام از آن دعاها برایم عجیب نبود؛ امّا در آخر حرفی زد که باعث ناراحتیام شد!
او بعد از دعاهایش، در حالی که من داشتم دور میشدم، فریاد زد: «الهی پیر بشی»!
از همین حرف او بود که ناراحت شدم و به پدرم هم گفتم.
من دوست نداشتم پیر شوم!
سوای نگاه کودکی؛ در بزرگسالی هم کسانی هستند که علاقهای به پیری و عوارضِ سنّ و سالِ بالا ندارند. چه خوشمان بیاید و چه نیاید، با بالا رفتن سن، ضعفهایی در فیزیکِ انسان پدیدار میشود که او را از نظر ظاهری تحت تأثیر قرار میدهد و از نظر عملی هم محدود میسازد.
هجوم انواع بیماریهایی که به سبب ضعفِ ایمنی بدن در سنّ بالا ممکن است به آن دچار شویم، کم شدن قوهی تحرک و فعالیت، بیحوصلگیها، ضعف بینایی و شنوایی و الخ؛ مسائلی است که ممکن است در پیری گریبانگیر ما شوند. مسائل و نگرانیهایی که شاید ناگفته ترینِ آن ها، “ترس از مرگ” باشد.
امّا آیا «پیری» هیچ حُسنی ندارد؟
«موری شوارتز» در کتاب «سهشنبهها با موری»، حرف جالبی در این خصوص میزند. وی که در سال های پایانی عمرش با بیماریِ نادری دست و پنجه نرم کرد، میگوید:
«سالمندی فقط به معنای فرسوده شدن نیست، بلکه رشد و بزرگی هم هست. این که داری میمیری، فقط جنبهی منفی ندارد؛ بلکه جنبهی مثبت را هم دارد که متوجه میشوی قرار است بمیری و برای همین تلاش میکنی بهتر زندگی کنی».
غفلت از محاسنِ پیری، شاید از اصلیترین دلایلی باشد که جوانها را از نزدیک شدن به آن میترساند. انسان در هر سِنّ و سالی؛ “همزمان” با محدودیتها و موهبتهایِ خاصِّ آن دوره روبرو است. ندیدن موهبتهای مربوط به هر دوره از عمر و بهره نبردن از آن؛ حسرت و پشیمانی به همراه خواهد داشت.
امّا با تمام این تفاصیل؛ اگر سالمندی این قدر حُسن دارد، پس چرا برخی از افرادی که پیر شدهاند، دائماً میگویند: ای کاش هنوز جوان بودیم؟
«موری شوارتز» پاسخ خوبی به این سوال دارد که میتوان آن را در یک عبارت خلاصه کرد:
«عدم رضایت از زندگی».
از نظرِ موری؛ علت این نوع نگاه به پیری، زندگیهای بدون موفقیت و بدون معنی و مفهوم است؛ «چون تو اگر در زندگی معنی و مفهوم پیدا کنی؛ هرگز دوست نداری به گذشته برگردی؛ بلکه دلت میخواهد همچنان به طرف جلو حرکت کنی و پیش بروی. دوست داری چیزهای بیشتری را ببینی و انجام دهی…»
به نظر میرسد که بهتر است به جای ترس از پیری و اتفاقاتی که به دنبال آن ممکن است برای ما رخ دهد؛ در پِیِ زندگی کردن با مفهوم باشیم و به اقتضای دورهای که در آن هستیم؛ فعالیتهای موفقیت آمیز از خود بروز دهیم.
از دست دادن فرصتِ «حال» و افسوسِ «گذشته» را خوردن؛ هیچ دردی از انسان دوا نمیکند. در هر سنّ و سالی که هستید، سعی کنید با امکانات و اقتضائات آن دوره به خوبی آشنا شوید و از تواناییهای خود برای کسب موفقیت بهره ببرید.
زندگی زمانی دوست داشتنی خواهد بود که انسان مفهوم آن را کسب کرده باشد و موفقیتهای خود را در راستای زندگیِ با معنای خود تعریف کند. این با زیستِ انسان های “باری به هر جهت”، بسیار متفاوت است.
انتخاب با شماست! اگر دوست دارید که در تمام مراحل زندگیتان، احساس خوبی داشته باشید؛ دست از اهمالکاری بردارید و از همین امروز جورِ دیگری زندگی کنید.
طوری زندگی کنید که نه به وقت جوانی (با نگرانی از پیر شدن)، به هدر دادنِ عمر بپردازید؛ و نه به وقت پیری، در حسرت عمر رفته و کارهای نکرده بمانید.
انتهای پیام/
Sorry. No data so far.