سال 2010 با همه تحولات كوچك و بزرگ پايان يافت و جاي خود را به سال 2011 داد.
سال گذشته نيز همچون سال هاي پيشين جهان شاهد حوادث گوناگوني بود كه هر كدام معادلات سياسي و اقتصادي آن منطقه را بر هم زد. در اروپا ناآرامي ها و شورش هاي فراواني به وقوع پيوست كه مردم با برپايي تظاهرات به اجراي رياضت اقتصادي دولت ها اعتراض كردند.
تبعات اجراي طرح رياضت اقتصادي به سال گذشته ميلادي منحصر نخواهد شد و مسلماً سال جديد ميلادي نيز در اروپا شاهد ناآرامي ها و تنش هاي سياسي و اقتصادي جديد خواهيم بود.
در عراق نيز با تشكيل دولت جديد به بن بست سياسي 9 ماهه عملاً پايان داده شد و اميدواري زيادي به وجود آمد كه اين كشور به سمت ثبات سياسي و امنيتي پيش برود هر چند كه وقوع ناآرامي ها و انفجارهاي متعدد در اين كشور و دخالت قدرت هاي غربي و برخي رژيم هاي عربي روند ثبات را كندتر خواهد كرد.
در افغانستان نيز حضور آمريكا و دولت هاي غربي به ثبات و امنيت اين كشور نه تنها كمكي نكرد بلكه استراتژيست هاي مطرح آمريكا نسبت به افزايش بحران در اين كشور هشدار دادند.
در مصر نيز اعتراض عمومي مردم به روند انتخابات اين كشور و وقوع تقلب در اين انتخابات موجي از نارضايتي ها را به دنبال داشت. در لبنان و فلسطين نيز تهديدها و توطئه هاي رژيم صهيونيستي همچنان اوضاع اين كشورها و خاورميانه را به سمت ناآرامي، تنش و بي ثباتي كشانده است.
تنش هاي دوكره، تروريسم در پاكستان، بحران هسته اي، رقابت تسليحاتي در آسيا از جمله مواردي است كه مي توان به جرئت سال 2010 را سال شورش، بحران، ناآرامي و درگيري ناميد.
سال رياضت اقتصادي
سيد ياسر جبرائيلي
سال 2010 را مي توان براي كشورهاي اروپايي سال رياضت اقتصادي دانست. ويروس بحراني كه سال 2008 دربخش مسكن آمريكا پديدار شد، به سرعت به قاره سبز سرايت و اقتصاد آن را فلج كرد.بالا رفتن بدهي كشورهاي اروپايي دركنار ركود، تورم و رشد ناچيز اقتصادي دولت هاي اين قاره را بر آن داشت تا تجربه اقتصادهاي بحران زده جهان سوم دراواخر قرن 20 را تكرار كنند. برنامه «رياضت اقتصادي» عنوان اين تجربه بود كه طي آن اروپايي ها تصميم گرفتند از طريق كاهش بودجه آموزشي، خدمات عمومي، بهداشتي و درماني، تعديل نيرو در بخش هاي خصوصي و دولتي، كاهش دستمزدها و حذف مزايا، افزايش سن بازنشستگي، افزايش شهريه دانشگاه ها و… بخشي از كسري بودجه خود را جبران و از عهده بازپرداخت بدهي هاشان برآيند.
اين طرح طبعا با آثار فاجعه بار اجتماعي همراه است كه افزايش تضاد طبقاتي، فقر وگرسنگي و درنتيجه رواج انواع فساد (از سياسي و اجتماعي گرفته تا اخلاقي) دم دست ترين نمونه هاي آن خواهد بود. اين است كه مردم اروپا درمقابل اين قصد دولتمردان خود ساكت ننشستند و با حضور ميليوني درخيابان ها دست به اعتراض زدند. جان كلام اين ملت مستضعف را مي توان دراين جمله خلاصه كرد كه «چرا مردم بايد هزينه ورشكستگي شركت هاي چند مليتي و ناكارآمدي نظام اقتصادي را بپردازند؟».
تا به امروز كه سال 2010 درآستانه اتمام است، بالغ بر يكصد تظاهرات و شورش خياباني درخاك اروپا برگزار شده است و اين همه درحالي است كه برنامه رياضت اقتصادي در حد «مصوبات مجلس» پيش رفته و مردم هنوز آثار اجراي آن را در زندگي روزمره خود لمس نكرده اند. لذا مي توان به جرئت ادعا كرد آتشي كه ماه هاي گذشته از پايتخت هاي اروپايي زبانه كشيد، درمقابل آنچه درنتيجه عملياتي شدن قانون رياضت اتفاق خواهد افتاد به «شعله يك كبريت بي خطر» مي ماند. علت نيز روشن است. مي دانيم كه دولت هاي اروپايي خود را «دولت رفاه» معرفي مي كنند. انديشه دولت رفاه نيز اين است كه سنگ بناي دولت، رفاه فرد است و دولت براي پيشرفت او طرح ريزي شده است. بنابر اين هدف دولت رفاه، تأمين حد اعلاي پيشرفت و راحتي فرد است و همه فعاليت هاي آن به رفاه عمومي مربوط است. «آرتور شلزينگر» دولت رفاه را اينگونه تعريف مي كند:« نظامي كه درآن حكومت متعهد مي شود سطوح معيني از اشتغال، درآمد، آموزش، كمك بهداشتي، تأمين اجتماعي و مسكن را براي همه شهروندان خود فراهم كند.»با اين تعاريف و پيش فرض ها، دولت هاي اروپايي با اجراي برنامه رياضت اقتصادي درعمل به كف تعهدات خود در قبال ملت هايشان ناكام خواهند ماند. و آنجاست كه معناي «مدنيت اروپايي» درخيابان ها و ميادين لندن، پاريس، رم، برلين مادريد آتن و پراگ به واقع قابل تفسير خواهد بود.
تمدني كه برمبناي ثروت بنيان نهاده شده باشد، دور از انتظار نيست كه در وقت تنگدستي، درآن سوي پيوستار تمدن، درتوحش متجلي شود. تاريخ اروپا سرشار است از جنگ ها و انقلاب ها و قتل و غارت هايي كه بر سر نوسانات اقتصادي و مالياتي اتفاق افتاده اند.
عراق، روزنه هاي اميد
طي يك سال اخير بازيگران صحنه عراق، بعثي ها و القاعده، عربستان، دولت بغداد، گروه هاي سياسي عراق و آمريكا بودند.
كل فعاليت بعثي هاي سابق و به جامانده از ديكتاتوري سرنگون شده صدام را مي توان در ذيل دو مقوله حملات تروريستي و نفوذ در دولت بغداد و ديگر نهادهاي سياسي و امنيتي جمع بندي كرد.
تعداد حملات خونيني كه توسط بعثي ها (و البته، گروه هايي كه به القاعده معروف هستند) طي يك سال اخير انجام شد، به 15 مورد مي رسد. در اين حملات، نوعاً مردم كوچه و خيابان و بعضاً، شيعيان هدف قرارگرفتند. طي يك ماه اخير حملات بعثي ها به شكل ترور افراد و كارمندان مياني دولت، رؤساي مدارس و فرماندهان پليس نيز ظاهر شد. موردي كه در ارتباط با حملات تروريستي فوق قابل ذكر است، اين موضوع است كه هر وقت مذاكرات گروه هاي سياسي براي تشكيل دولت جديد، مي خواست به نتيجه برسد، اين حملات نيز اوج مي گرفت.
«القاعده عراق» مفهومي كه رسانه هاي غرب تلاش مي كنند موجوديت آن را در اين كشور قطعي جلوه دهند، در اصل شامل آن دسته از گروه هاي افراطي مي شود كه متأثر از جريانات مذهبي راديكال و خصوصاً ضدشيعي مثل وهابيت، سلفي ها و تكفيري ها مي شود. اين افراد كه مثل بعثي ها از كشتن مردم عادي و غيرهم كيشان (شيعيان، مسيحيان…) ابايي ندارند، شمار زيادي از آنها از خارج (عربستان، اردن…) وارد عراق مي شوند و به اعتقاد بسياري از كارشناسان، با بعثي ها، هماهنگ و هم پيمان نيز هستند. هر چند دولت شمار زيادي از تروريست ها را قبل از عمليات به دام انداخت، ولي عراق سال 2010 نيز همچون سال هاي قبل، شاهد حملات تروريستي خونيني بود.
دولت و گروه هاي سياسي عراق تقريباً 11ماه از سال 2010 را درگير مسئله تشكيل دولت جديد بودند؛ انتخابات پارلماني در تاريخ 16 اسفند گذشته برگزار شده بود و انتظار مي رفت همه چيز به طور طبيعي پيش برود. اما شكاف ميان شيعيان در قالب دو فهرست «ائتلاف دولت قانون» و «ائتلاف ملي عراق» و همچنين، قد علم كردن فهرست «العراقيه» تحت رهبري «اياد علاوي» با 91 كرسي و همچنين، دخالت هاي خارجي كه در جاي خود توضيح داده مي شود، مسئله را مشكل كرد.
علاوي مدعي پست نخست وزيري بود و مي گفت كه با فتح 91 كرسي، احراز اين پست، حق اوست؛ اما شيعيان كه تحت دو فهرست مذكور تشكيل يافته بودند، پس از مدتي مذاكره و بروز اختلافات، سرانجام با هم بر سر تشكيل يك فهرست جديد و ائتلافي ميان خود تحت عنوان «اتحاد ملي عراق» به توافق رسيدند و به اين ترتيب، 159كرسي مجلس را از آن خود كردند و بزرگترين فراكسيون مجلس را تشكيل دادند و اعلام كردند كه پست نخست وزيري، حق اين فراكسيون جديد (اتحاد ملي) است.
مذاكرات طولاني و پرتنش گروه هاي سياسي عراق نيز بالاخره نتيجه داد و پارلمان جديد اين كشور پائيز گذشته رئيس و هيئت رئيسه مجلس را تعيين كرد و به «جلال طالباني» نيز بار ديگر براي رياست جمهوري رأي مثبت داد. رئيس جمهور نيز طبق قانون اساسي، يك ماه به مالكي، به عنوان نامزد بزرگترين فراكسيون مجلس، فرصت داد كه كابينه خود را براي گرفتن رأي اعتمادبه مجلس معرفي كند. رياست مجلس به «اسامه النجيفي» رسيد.
با توجه به تحولات مثبت سياسي جاري، به نظر مي رسد كه عراق بحران تشكيل دولت جديد را پشت سرگذارده است.
اما سال 2010، براي عربستان خسارت بار بود و علي رغم مداخلات گسترده سعودي ها در عراق، مقامات رياض بالاخره بازنده از اين كشور بيرون آمدند.
شاهزاده هاي سعودي به بركت دلارهاي بي حساب نفتي، از سه طريق در عراق دخالت مي كردند؛ نخست، حمايت از تروريسم. اين پديده آن قدر گسترده بود كه حتي واكنش «هيلاري كلينتون» وزير خارجه آمريكا را هم در پي داشت. سعودي ها بخشي از عوامل تروريستي و انتحاري عراق را در خاك خود و از طريق مفتي هاي وهابي، تلقين مذهبي مي كنند. اين افراد سپس به عراق اعزام مي شوند و عليه مردم بي گناه (عمدتاً شيعيان) دست به عمليات مي زنند.
رهبران عربستان همچنين براي تغيير ذائقه سياسي بخش هاي سني نشين عراق و گرايش دادن آنها به فهرست «العراقيه» ميلياردها دلار هزينه كردند. اما، اين همه هزينه براي عربستان حاصلي نداشت؛ «مقرن بن عبدالعزيز» رئيس دستگاه اطلاعاتي عربستان اعتراف كرد كه دستگاه وي با هزينه كردن 750ميليون دلار، شماري از مزدوران را از يمن و كشورهاي آفريقايي جمع كرده و پس از ارائه آموزش هاي لازم، آنها را به عراق اعزام كرده است. اما، اين اعزام و سرمايه گذاري به شكست انجاميد. در مجموع، سال 2010 سال شكست تلخ عربستان در عراق بود و عراقي ها حتي به دعوت اوايل پائيز «عبدالله بن عبدالعزيز» شاه عربستان، براي حضور در رياض و مذاكره بر سر تشكيل دولت را پاسخ منفي دادند.
آمريكايي ها نيز به موازات سعودي ها در روند تشكيل دولت دخالت هايي داشته اند، اما واكنش شديد مردم و گروه هاي عراقي آنها را هم به انفعال كشاند. سال 2010 در هر حال براي آمريكايي ها در عراق سال آرامي بود و تنها گاهگاهي مراكز استقرار نظاميان آمريكايي در عراق هدف حملات موشكي قرارمي گرفت.
البته در اين ميان نقش مرجعيت نجف به ويژه آيت الله «سيدعلي سيستاني» را در ايجاد وحدت ميان گروه هاي عراقي و كاستن از تنش ها نبايد ناديده گرفت. اين رويه نهاد مرجعيت مثل سال هاي قبل ادامه داشت.
افغانستان، كابوس ناتمام
سبحان محقق
درگزارشات رسمي دولت آمريكا آمده است كه حملات شبه نظاميان طالبان و القاعده عليه نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان، از سال 2007 تاكنون سه برابر شده است. خود مقامات آمريكايي و اروپايي هم كه از ترس جان خود به طور سرزده وارد افغانستان مي شوند، نيز شرايط غرب در اين كشور را بسيار دشوار و آينده آن را نيز دشوارتر توصيف مي كنند.
به راستي مگر چه چيز در افغانستان جريان دارد كه سران غرب را دچار وحشت و ماشين جنگي آنها را ناكار آمد كرده است؟ همين اواخر آذرماه بود كه رسماً اعلام شد، 2010 خونين ترين سال براي نيروهاي غربي از 2001 تاكنون بوده است.
اگر طالبان هماني بود كه رسانه هاي غربي از آن سخن مي گفتند و شمار نيروهايشان را در همان زمان اشغال (2001) حدود 10 تا 15 هزار نفر برآورد مي كردند، اكنون همه چيز مي بايست خاتمه مي يافت. تحولات سال 2010 نشان مي دهد كه موضوع، شكل ديگري دارد و آنگونه نيست كه غربي ها براي ما ترسيم مي كنند؛ در اين سال، تظاهرات خياباني در كابل و هرات و جلال آباد و شهرهاي بزرگ رخ داده است و در همه آنها عليه آمريكا شعار داده مي شده است. طالبان براي خود از ميان حاشيه نشينان و زخم خوردگان اشغال طرفداران زيادي دست و پا كرده است و شبكه «حقاني» و «حزب اسلامي» تحت رهبري «گلبدين حكمتيار» نيز فربه تر شده اند. عوامل طالبان به صورت گروهي، دست به عمليات انتحاري مي زنند و آماج خود را براساس سليقه خود انتخاب مي كنند؛ اين سوژه مورد حمله ممكن است هتل خارجيان و يا مهمان سراهاي اشغالگران در قلب كابل باشد و يا پايگاه هاي بزرگ نظامي آمريكا و ناتو در بگرام در شمال و يا جلال آباد در شرق باشد؛ اكنون همه جا در تيررس طالبان است و همين مسئله، غرب را به وحشت انداخته است.
«حامد كرزاي» رئيس جمهور افغانستان، كه با اعتراضات مكرر عليه كشتار غيرنظاميان توسط اشغالگران، سعي مي كند خود را چيزي غير از عروسك دست نشانده غرب در كشورش نشان دهد، طي ماه هاي اخير تلاش كرده است با سران ميانه رو طالبان مذاكره كند و به همين خاطر، يك نهاد صلح سه نفره اي را به وجود آورده است كه «برهان الدين رباني»، رئيس جمهور اسبق افغانستان، يكي از اعضاي آن است. اما اين مذاكرات تاكنون نتيجه اي نداد و هيچ معلوم نيست كه آيا اين تدبير كرزاي حاصلي مي دهد يا نه.
نارضايتي نسبت به جنگ افغانستان در غرب نيز طي سال 2010 ابعاد تازه اي گرفت؛ در برخي كشورها پارلمان ها دولت را براي خروج از افغانستان تحت فشار قرار دادند و در شماري از كشورهاي ديگر نيز مثل انگليس، آلمان و آمريكا، مردم دست به تظاهرات خياباني زدند. براساس آخرين نظرسنجي ها، مخالفت باجنگ افغانستان و پايان آن، خواسته بيش از 60 درصد مردم آمريكا است.
افغانستان كم كم دارد براي «باراك اوباما» تبديل به يك كابوس مي شود. او زماني كه قدرت را در دست گرفت (ژانويه 2009) مصمم بود با همكاري پاكستان، كار القاعده و طالبان رايكسره كند. چند صباحي نگذشت كه حساب كار دستش آمد و فهميد حل بحران افغانستان، به اين سادگي ها نيست. اوباما كه خود را از دو جانب ژنرال ها و مردم آمريكا تحت فشار مي ديد، استراتژي دو پايه اي خود را در سال 2009 اعلام كرده بود؛ اعزام 30 هزار نيروي جديد به افغانستان براي دلخوشي ژنرال ها (خصوصاً استنلي مك كريستال) و عقب نشيني همه نيروها حداكثر تا مرداد سال آينده و اين نيز براي آرام كردن و دلخوشي مردم، مطرح گرديد.
اما، شرايط پيچيده تر شد؛ عمليات در استان جنوبي زابل ناكام ماند و در استان قندهار اصلا انجام نگرفت.
تلفات نظاميان آمريكايي بيشتر شد، به طوري كه در تيرماه گذشته و تنها طي چند روز 25 تفنگدار آمريكايي به دست شبه نظاميان به هلاكت رسيدند.
اوباما، ژنرال مك كريستال را كه هر روز مخالفتش را با نوع فرماندهي رئيس جمهور بيشتر مي كرد، از فرماندهي نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان بركنار كرد و ژنرال «ديويد پترائوس» را جانشين او ساخت.
اما اين جابه جايي مشكل اوباما را حل نمي كرد و او مي بايست از وعده اي كه به مردم آمريكا در مورد خروج از افغانستان در تابستان 2011 داده بود، صرفنظر كند. كم كم ديگران به جاي اوباما اعلام كردند كه استراتژي تازه اي در راه است و در كنفرانس ماه گذشته ناتو در ليسبون (پايتخت پرتغال) محتواي اين استراتژي هم مشخص شد؛ آمريكا تا 2014 در افغانستان مي ماند!
بالآخره اواسط آذرماه نيز رئيس جمهوري آمريكا مجبور شد به صورت ضد و نقيض و مبهم با مردمش سخن بگويد و استراتژي تازه خود را اعلام كند؛ او گفت حملات طالبان افزايش يافته، ولي آمريكا هم در اين كشور در حال پيشرفت است! اوباما در بخشي از سخنانش، تصريح كرد كه به وعده خود در مورد خروج از افغانستان در 2011 پايبند است، اما در بخش ديگر، اظهار داشت كه نيروهاي آمريكايي تا سال 2014 در افغانستان مي مانند!
به هر حال، جنگ فرسايشي كنوني در افغانستان، آمريكا را آزار مي دهد و ميلياردها دلار بودجه اين كشور را مي بلعد و فعلاً هيچ روزنه اي براي خروج از اين مخمصه وجود ندارد.
«رابرت گيتس»، وزير دفاع آمريكا، خطاب به مردم آمريكا گفت كه نظرشان براي كاخ سفيد مهم نيست و دولت جنگ را در افغانستان ادامه مي دهد. روزنامه «واشنگتن پست» نيز نوشت: 72 درصد مردم افغانستان از آمريكا متنفر هستند.
همانطور كه از قبل پيش بيني مي شد، دولت آمريكا اكنون در باتلاق جنگ افغانستان گرفتار شده است و هيچ راه خروج آبرومندانه اي نيز براي واشنگتن متصور نيست.
مورد تازه ديگري كه در ارتباط با جنگ افغانستان طي سال 2010 ظاهر شد و كم كم تا عراق و ساير مناطق خاورميانه نيز بسط يافت، پديده افشاي اسناد توسط پايگاه اينترنتي «ويكي ليكس» بود، كه نخستين بار تابستان گذشته توسط رسانه ها گزارش شد.
اين پايگاه اينترنتي كه تحت مديريت «آسانگ» بيش از90 هزار سند محرمانه جنگ افغانستان را افشا كرد انتشار اين اسناد واكنش هايي را برانگيخت، و يك سرباز ارتش آمريكا نيز به عنوان رابطه افشا كننده اسناد دانسته شد و متعاقباً توسط مقامات كاخ سفيد دستگير و زنداني شد. آسانگ نيز آذر گذشته در لندن دستگير و سپس با وثيقه اي سنگين كه توسط هوادارانش پرداخت شد از بازداشت در آمده البته، اتهامي كه به آسانگ وارد شده بود، اخلاقي و جنسي بود.
وقتي افشاي اسناد توسط ويكي ليكس وسعت گرفت و در مورد عراق به بيش از 400 هزار سند محرمانه رسيد و در اين اسناد نيز نوعي فرافكني جنايات از آمريكا به ديگران مشاهده شد و خصوصاً اسرائيل به عنوان يك دولت بي طرف و صلح دوست مطرح گرديد! بسياري از كارشناسان نسبت به كل ماجراي افشاي سند مشكوك شدند و اين پرسش مهم در ذهن آنها شكل گرفت كه چطور ممكن است اين همه سند (به اصطلاح واقعي و غير جعلي) دراختيار يك پايگاه اينترنتي گمنام قرار گيرد.
به هر حال، الان هاله اي از شك و ترديد نسبت به كل ماجرا، در ذهن كارشناسان ايجاد شده است و البته، اين آينده است كه به طور قطع و يقين مشخص مي كند كه ماجراي پشت پرده ويكي ليكس از چه قرار بوده است.
حمله به كاروان آزادي
فريده شريفي
حمله رژيم صهيونيستي به ناوگان حامل كمك هاي غذايي، دارويي و مصالح ساختماني براي مردم محاصره شده غزه كه در تاريخ 31 ماه مه سال جاري ميلادي (10 خرداد) صورت گرفت يكي از مهم ترين وقايع سال 2010 ميلادي در مورد مسئله فلسطين است، اين واقعه كه موجي از خشم و نفرت را در بين جهانيان برانگيخت خوي تجاوزكارانه و ددمنشانه رژيم اشغالگر قدس را بيش از پيش آشكار ساخت و تظاهرات و اعتراضات جهاني را در كشورها مختلف جهان باعث شد. پس از حمله تروريستي به ناوگان آزادي راهپيمايي ها و تظاهراتي برپا شد كه شايد پيش ا زاين در تاريخ كشورها سابقه نداشته است.
درخواست براي قطع رابطه با رژيم صهيونيستي و تعطيلي سفارتخانه ها و اخراج سفيران رژيم صهيونيستي از جمله درخواست هاي تظاهركنندگان بود.
درخواست براي اعزام بيشتر كشتي هاي آزادي و لغو محاصره غزه از ديگر درخواست هاي اعتراض كنندگان به رژيم صهيونيستي بود.
مردم جهان هنوز خاطره مصيبت بار حمله رژيم صهيونيستي به غزه و كشته و مجروح شدن هزاران نفر در جريان جنگ 22 روزه را فراموش نكرده بودند كه اين جنايت تروريستي صورت گرفت. همين مسئله چهره واقعي رژيم صهيونيستي را بر ملا كرد و متقابلاً مظلوميت ملت فلسطين و به ويژه اهالي غزه را نشان داد.
ملتي كه تنها گناهشان پايداري و مقاومت و تسليم نشدن در برابر خواسته هاي زورمدارانه و نژادپرستانه رژيمي اشغالگر و ظالم است. رژيم صهيونيستي به محض قرارگرفتن در معرض شديدترين فشارهاي افكار عمومي جهان تلاش كرد مسئله سازش با فلسطيني ها را دوباره عنوان كند.
به همين دليل با حمايت آمريكا و ميانجيگري اين كشور مسئله گفت و گوهاي سازش را پيش كشيد اما به دليل اينكه نيت شوم و اهداف پليد اين رژيم از ابتدا كاملاً مشخص بود اين گفت و گوها هيچگاه به سرانجام نرسيد.
رژيم صهيونيستي مي خواهد در قبال اين گفت وگوها به منافع خود دست پيدا كند و نه تنها شرايط فلسطينيان كه همانا توقف شهرك سازي و سياست يهودي سازي اراضي اشغالي را رعايت نمي كند بلكه همچنان در صدد امتياز گرفتن از طرف فلسطين است.
از سوي ديگر، تشكيلات خودگردان فلسطين طرف گفت وگو با اين رژيم شده كه نه تنها از سوي مردم فلسطين مشروعيت ندارد و نماينده واقعي اين ملت نيست بلكه اهرم سياسي رژيم صهيونيستي هم به حساب مي آيد، بازداشت، اسارت، شكنجه و آزار و اذيت حاميان حماس و كرانه باختري از سوي تشكيلات خودگردان صورت مي گيرد و به پاس اين خوش خدمتي براي رژيم صهيونيستي است كه تشكيلات توانسته كنترل كرانه باختري را برعهده گيرد.
رژيم صهيونيستي به واسطه داشتن اين چنين حمايت هايي است كه توانسته سبعانه ترين سياست ها و رفتارهاي غيرانساني را در اراضي اشغالي و سرزمين هاي فلسطيني اعمال كند و هيچ نهاد قانوني يا مجامع بين المللي نمي تواند جلو اقدامات سركوبگرانه رژيم صهيونيستي را بگيرد.
تجاوزهاي مكرر رژيم صهيونيستي به غزه و به شهادت رساندن اهالي اين منطقه، به آتش كشيدن و تخريب منازل، مساجد، مدارس، كتابخانه ها و اماكن مقدس و ناديده گرفتن ابتدايي ترين حقوق انساني زنان و كودكان بي پناه فلسطيني نشان داده كه اين رژيم جنگ طلب براي صلح و حقوق بشر ارزش قائل نيست و محكوم كردن اين رژيم و دادن بيانيه ها و قطعنامه هاي بين المللي نمي تواند جلو اقدامات گستاخانه اين رژيم متجاوز را بگيرد.
مجمع عمومي سازمان ملل متحد اخيراً چهار قطعنامه به اتفاق آرا بيش از 170 كشور جهان در محكوميت جنايات رژيم صهيونيستي تصويب كرد اما بلافاصله اين رژيم به غزه حمله كرد و پنج فلسطيني را به شهادت رساند و عده بي شمار ديگري را مجروح كرد و با اين كار مي خواست به جهانيان ثابت كند كه هيچ چيز جلودار اقدامات ضد انساني اين رژيم نخواهد بود و به هر كاري متوسل خواهد شد تا منافع خود را كه همان منافع ايالات متحده است تأمين كند.
رژيم صهيونيستي تنها رژيمي است كه به بهترين وجه منافع زورمدارانه آمريكا را درمنطقه تأمين مي كند و مسلماً رابطه آمريكا با اين رژيم رابطه اي حياتي و استراتژيك است و به همين دليل هم هست كه رژيم صهيونيستي در جنايات بي حدود و حصر خود آزادي كامل دارد.
رژيم اشغالگر قدس به اشغال بخشي از سرزمين هاي فلسطيني رضايت نمي دهد و تمامي سرزمين فلسطين را مي خواهد غضب كند و اين خواسته تنها در سايه حمايت آمريكا محقق مي شود.
در شرايط حاضر رويارويي با پروژه صهيونيستي و آمريكايي تقسيم فلسطين نيازمند يكپارچگي ملت فلسطين و پاي بندي آنان به حقوق ملي خويش در زمينه بازگشت تمامي فلسطينيان به خاك فلسطين است.
جهان عرب بايد براي مقابله با جنايات و طرح هاي شوم اسرائيل در زمينه محو و نابودي سرزمين فلسطين متحد و يكپارچه شوند و همبستگي خود را با ملت مظلوم فلسطين عملاً ثابت كنند نه در قالب بيانيه ها و قطعنامه هاي تكراري.
همان طور كه اسماعيل هنيه نخست وزير منتخب حماس نيز در اظهارات خود تاكيد كرد كه مبارزه با اشغالگران يك واجب شرعي است، همه مسلمانان به ويژه جهان عرب بايد مبارزه با اشغالگران صهيونيست را در سر لوحه برنامه هاي خود قرار دهند و يك لحظه از اين هدف مقدس چشم پوشي نكنند.
فلسطين، قدس و مسجدالاقصي متعلق به تمامي مسلمانان هستند و تا زماني كه فلسطين در اشغال صهيونيست ها قراردارد مبارزه ادامه پيدا خواهد كرد.
ساحل عاج، يك كشوربا دو رئيس جمهور
محمد معرفي
لوران گباگبو رئيس جمهور ساحل عاج كه از سال 2001 ميلادي قدرت را در اين كشور در دست دارد، همانند ساير كانديداها خود را نامزد انتخابات رياست جمهوري در اين كشور كرد و در يك رقابت تنگاتنگ با «حسن اوتارا»، انتخابات رياست جمهوري به دور دوم كشيده شد.
نتايج دور دوم انتخابات كه از سوي كميسيون عالي انتخابات اعلام گرديد، حكايت از پيروزي 1/54درصدي حسن اوتارا بر گباگبو كه 51درصد آرا را به دست آورده بود، داشت، اما به دليل اينكه، نتايج انتخابات در مرحله نهايي بايد توسط «شوراي قانون اساسي» كه توسط دوستان گباگبو اداره مي شود، تائيد مي شد، موضوع به بحراني در آن كشور تبديل شد.
شوراي قانون اساسي با اشاره به برخي تقلب هاي انتخاباتي در نواحي مرزي و جنوب كه در آن طرفداران حسن اوتارا نظارت بر صندوق هاي راي را برعهده داشتند، نتايج انتخابات رياست جمهوري را باطل اعلام كرد و لوران گباگبو را به عنوان رئيس جمهور قانوني ساحل عاج اعلام كرد.
گرچه از نظر داخلي لوران گباگبو به عنوان شخصيتي كه توانسته است اين كشور آشوب زده را از بحران خارج كند و اقتصاد آن را سر و سامان دهد هنوز هم در ميان مردم محبوبيت دارد، اما اين موضوع باعث نشد كه طرفداران كانديداي شكست خورده به خيابان ها نريزند.
از سوي ديگر، دولت فرانسه كه 15 هزار نيرو و منافع زيادي از لحاظ اقتصادي و سوق الجيشي در ساحل عاج دارد به عنوان نخستين دولت به نتايج انتخابات واكنش نشان داد و از «اوتارا» طرفداري كرد.
پس از آن اتحاديه آفريقا، سازمان ملل و اتحاديه اروپا، در واكنش به كناره گيري نكردن گباگبو از قدرت و تن ندادن وي به نتايج انتخابات ساحل عاج را تهديد به تحريم هاي بين المللي و اخراج از سازمان ها و نهادهاي حقوقي كردند.
اين موضوع باعث شد، كه حسن اوتارا كانديداي شكت خورده كه از ترس جان خود به هتلي در شهر بندري ابيجان (پايتخت) پناه برده بود، طرفداران خود را براي به دست آوردن قدرت تحريك و تشويق به راهپيمايي به سوي ادارات و مقرهاي حكومتي كند.
طي هفته هاي گذشته كه چند بار طرفداران حسن اوتارا به سوي مقر راديو تلويزيون، كاخ رياست جمهوري و نخست وزيري راهپيمايي كرده و تلاش براي تصرف آنها نمودند، تاكنون ده ها نفر از شهروندان در ساحل عاج كشته شده اند.
با وجود اين، لوران گباگبو نيز با كشاندن طرفداران خود به خيابان ها و حمله به دفاتر حزب مخالف و روزنامه هاي طرفدار حسن اوتارا زهر چشمي از آنها گرفته است و به هيچ وجه قصد ندارد از قدرت كناره گيري كند.
وي علاوه بر اينكه از قدرت كناره گيري نكرد، بلكه در واكنش به تهديدات بين المللي، خواستار خروج نيروهاي سازمان ملل و فرانسويان از ساحل عاج شد و اعلام كرد، شركت هاي خارجي را به نفع كشورش مصادره خواهد كرد.
اما موضوع جالب توجه در مورد ساحل عاج، رقابت تنگاتنگ آمريكا و فرانسه است كه كاخ سفيد تلاش مي كند با توجه به اهميت سوق الجيشي و منابع سرشار اقتصادي آن، جاي پايي براي خود به دست آورد و با كنار زدن فرانسه، دستورات خود را به رهبران آن ديكته كند، چيزي كه فعلا طرفداران گباگبو با شليك آر پي جي به سفارت آمريكا در ابيجان به آن پاسخ داده اند.
كشور ساحل عاج با حدود 20 ميليون نفر جمعيت در غرب آفريقا قرار دارد و از مستعمرات پيشين فرانسه به شمار مي آيد و در سال 1960 توانست استقلال خود را به دست آورد.
ساحل عاج كه پايتخت آن «ابيجان» نام دارد و مسلمانان اكثريت جمعيت آن را تشكيل مي دهند با كشورهايي همچون ليبريا، گينه، مالي، بوركينافاسو و غنا داراي مرز مشترك است.
كشور ساحل عاج داراي منابع غني نفتي، معادن الماس و از نظر كشاورزي جزو كشورهاي صادركننده قهوه و كاكائو در قاره آفريقا به شمار مي آيد.
گرچه اين كشور عضو سازمان كنفرانس اسلامي است و رهبران آن بارها بر استقلال آن تاكيد ورزيده اند، اما با وجود اين، تقريبا تمامي معادن و تاسيسات نفتي آن به دست شركت هاي فرانسوي اداره مي شود و فرهنگ و زبان فرانسه بر آن تسلط كامل دارد.
بخاطر همين موضوع است كه فرانسه بلافاصله پس از اعلام نتايج اوليه انتخابات در دور دوم و پيروزي «حسن اوتارا»، از وي حمايت كرد و خواستار كناره گيري «لوران گباگبو» رئيس جمهور فعلي از قدرت شد.
كشور ساحل عاج تاكنون شاهد دو كودتاي نظامي طي سال هاي 1999 و 2001 ميلادي و يك جنگ داخلي در اين كشور بوده است كه به كشته و آواره شدن هزاران نفر منجر شده است.
پرسش اين است كه وضعيت سياسي اين كشور آفريقايي با دو رئيس جمهور تا كي ادامه خواهد يافت؟
Sorry. No data so far.