«اسعد شفتری» (معاون سابق کمیتهی امنیتی فالانژیستهای لبنان در زمان گروگانگیری) در دیداری که اخیرا با «سیدرائد موسوی» (فرزند دیپلمات ربوده شدهی ایرانی «سیدمحسن موسوی») داشت، ادعاهای جدیدی پیرامون سرنوشت چهار گروگان ایرانی که ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در پست بازرسی «برباره» در شمال بیروت، توسط نیروهای فالانژیست (قوات اللبنانیه) ربوده شدند، مطرح کرد.
اسعد شفتری که پس از پایان جنگهای داخلی لبنان، از حزب مسیحی – مارونی قوات لبنانی کناره گرفت، این روزها برای توبه از جنایاتی که بهدستور رهبران فالانژ از جمله «سمیر جعجع»، «ایلی حبیقه» و «بشیر جمیل» مرتکب شده، در گوشهای خلوت به دعا و استغفار مشغول است!
سیدرائد موسوی به همراه «علی قصیر» خبرنگار لبنانی شبکهی تلویزیونی «پرس. تی. وی» ایران، در این دیدار – که بهصورت مخفی فیلمبرداری شده چون شفتری از عاقبت اظهارات خویش مىترسیده – موفق شده تا آخرین ادعاهای وی را ضبط کند.
اظهارات جدید اسعد شفتری بدین شرح است:
یک روز که من تعطیل بودم، یا مرخصی بودم یا عید یا یک همچین چیزی بود، از اتاق عملیات به من زنگ زدند و گفتند که از پاسگاه شمال (برباره) پیش «جونی عبدو» به ما گزارش دادند که چهار ایرانی را دستگیر کردهاند و آنها را به سازمان امنیت حزب فالانژ در «کرنتینا» فرستادهاند. موضوع برای من تمام شد؛ بر این اساس که چندان مهم نبود. بعد از ظهر یا شب – الان خوب یادم نیست – «بشیر جمیل» (رهبر فالانژیستهای لبنان) به من زنگ زد و گفت که چهار ایرانی را در شمال بیروت گرفتهاند و مىگویند که پیش شما در کرنتینا فرستادند. من به زندان کرنتینا زنگ زدم. جواب درست و حسابی به من ندادند. برو ببین در این دکان چه اتفاقی افتاده؟
علی قصیر: چرا به زندان گفت دکان؟
اسعد شفتری: همین جوری… یعنی جای بىاهمیت. من رفتم. وقتی رسیدم به زندان، دیدم که مسئول زندانهای حزب هم که مثل من تعطیل بود، چند لحظه قبل از من رسیده. معلوم بود که به او هم زنگ زدهاند و گفتند برو ببین در این دکان چه اتفاقی افتاده. او جلوی در ورودی منتظر من بود. وقتی من رسیدم، دیدم صورتش سفید شده و مىلرزد. به من گفت:
– بیا… بیا… برو داخل…
وقتی رفتم داخل، دیدم او ویکی از بازجوها – که نمىتوانم اسمش را ذکر کنم – و مسئول نگهبانهای زندان، هر دو خیلی ترسیدهاند.
گفتم: «بگویید چی شده؟»
گفتند: «مىخواهیم یک موضوع کثیفی را برایت بگوییم و ببینیم چه کار مىشود کرد؟»
گفتند: «یک گروه گشتی از پیش» جونی عبدو «آمد و اینها را به ما تحویل داد.»
گفتم: «خب بعد چی شد؟»
گفتند: «ما آنها را نشانده بودیم و داشتیم کارهای اولیه مثل گشتن ماشین و گشتن مدارک را انجام مىدادیم و داشتیم بازجویىهای اولیه را مىگرفتیم. حتی بازجویی را شروع نکرده بودیم. بعد که داشتیم جیب هاىشان را خالی مىکردیم، یکی از آنها سعی کرد مسلسل یکی از نگهبانها را بگیرد.»
شرمندهام ولی باید حقیقت را بهش (سیدرائد موسوی) بگویم. درست است که حقیقت تلخ است، ولی بالاخره هر کسی حق دارد که بداند.
علی قصیر: بعد چی شد؟ تلاش کرد که مسلسل را بگیرد…
اسعد شفتری: بله. اما آنها سلاح را از او گرفتند و چهار نفرشان را به رگبار بستند. نه یکی، بلکه هر چهار نفرشان را.
سیدرائد موسوی (پسر سید محسن موسوی): چی گفت از جونی عبدو؟ گفت جونی عبدو مىخواست جنازهها را تحویل بگیرد؟
علی قصیر: از شما مىپرسد که جونی عبدو از شما چی مىخواست؟
اسعد شفتری: مىخواست از سرنوشتشان مطلع شود. چون رئیس جمهور «الیاس سرکیس» از طریق وزارت خارجه مىخواست بداند که چی شده و ما هم جونی عبدو را از حقیقت مطلع کردیم. همهی حقیقت را به او گفتیم.
حتی اسرائیلیها بعد سه – چهار ماه از سرنوشت اینها پرسیدند و ما به آنها هم حقیقت را گفتیم.
حالا شما مىخواهید حرفهای دیگران را باور کنید، شما آزادید. من آمدم اینجا چکار کنم؟ آمدم اینجا با او چکار کنم؟ آمدم که یک دروغ جدید بگویم؟ نه… من دروغ نمىگویم. از مدتها پیش تصمیم گرفتم که دروغ نگویم.
سیدرائد موسوی (پسر سید محسن موسوی): «روبرت مارون حاتم» (کبرا) در این قضیه چه نقشی داشته؟
اسعد شفتری: هیچی. بعد از یک ساعت آمد، من هنوز آنجا بودم. آمد وسایلشان را گرفت و با مسئول زندان هم حرف زد و رفت و چیزی که در کتابش گفته غلط است.
علی قصیر: مگر در کتابش چی گفته؟
اسعد شفتری: یادم نمىآید. ولی هر چه در کتابش گفته باشد اشتباه است.
سیدرائد موسوی (پسر سید محسن موسوی): کبرا مىگوید که جلیقهی ضدگلوله تن اینها کردند و مىخواستند جلیقه را تست کنند و زدند آنها را کشتند.
اسعد شفتری: کبرا چی گفته؟
علی قصیر: گفته مىخواستند جلیقهی ضدگلوله را تست کنند اما جلیقه خوب کار نکرده.
اسعد شفتری: نه نه نه… در مورد اینها نگفته. آنها جلیقه را روی زندانیان تست مىکردند، اما نه اینها. من باور نمىکنم.
Sorry. No data so far.