تریبون مستضعفین- با توجه به ادامه فعالیت شرکت های هرمی و گسترش آن در میان جوانان و همچنین استفاده آنان از ترفند های جدید جهت فریب افراد جامعه، هنوز نیاز به آگاهی اقشار مختلف با شیوه های آنان در جامعه حس می شود. متن توسط یکی از اشخاصی که مورد طمع این شرکت ها قرار گرفته است نوشته شده و می تواند بازگو کننده زوایای بیشتری از این مسئله باشد.
چگونگی دعوت و اقناع برای عضویت در شبکههای هرمی:
– تابستان گذشته یکی از دوستان دوران دبیرستانم به نام ندیم که چند ماهی بود برای کار به تهران آمده بود، با من تماس گرفت و گفت در تهران شرکتی است که به اپراتور یک نرم افزار خاص احتیاج دارد، من از قبل با این نرم افزار آشنایی داشتم حتی مدتی هم به تدریس آن پرداخته بودم، به دلیل مشکلات مالی که داشتم قبول کردم و قرار شد به تهران بیایم.
وعده کار
هنگامی که به تهران آمدم اطراف پل کمیل با هم قرار گذاشتیم، وقتی که هم دیگر را دیدیم، بعد از سلام و احوالپرسی گفت که از شرکت مرخصی گرفته و آمده. فرادی آن روز به قصد دیدن مهندس- کسی که قرار بود در شرکت با او ملاقات کنم و درباره کار با هم صحبت کنیم- از خانه خارج شدیم که مهندس تماس گرفت و گفت من تهران نیستم و معلوم نیست کی بیایم شاید فردا تهران باشم. ندیم هنگامی که با این صحنه مواجه شد گفت اشکال ندارد بیا بریم یکی از دوستان من رو ببینیم. من خیلی اصرار کردم که وقتت را برای من تلف نکن برو سر کارت اما گفت من مرخصی گرفتم اشکال ندارد. همراه او به خانه ای سه طبقه رفتیم در طبقه سوم با دفتر کار کوچکی که چند مبل و یک رایانه داشت مواجه شدم.
چند دقیقه از رسیدن ما نگذشته بود که فردی خوش لباس که دوستم او را مهندس رضایی معرفی کرد وارد شد. دوستان من- یکی دیگر از دوستان هم که همخانه ای ندیم بود همراه ما بود- به گرمی از او استقبال کرده مرا به شنیدن صحبت های ایشان دعوت کردند، که این حرکت که مقداری رسمی و غیر عادی بود توجه مرا جلب کرد. مهندس شروع به صحبت از زندگی ایده آل کرد و گفت که اگر کسی یک میلیون و هشتصد هزار تومان در ماه در آمد نداشته باشد زیر خط فقر به حساب میآید. خلاصه گفت و گفت تا به تجارت رسید و از تبلیغات سرد و گرم گفت تا اینکه به بازار یابی رسید و از بازاریابی سنتی گفت و بعد از اون نوبت به بازاریابی شبکه ای رسید و یک جزوه از کیفش بیرون آورد، من چون سال 83 دعوت به همکاری با گولد کوئیست شده بودم شیوه کاری آن ها به قول معروف پرزنت کردنشان را می شناختم. متوجه شدم که ماجرا چیست به ایشان گفتم من این کار را می شناسم این پول حلال نیست وقت خودت را تلف نکن. گفت اشکالی ندارد می توانی بیشتر در این باره تحقیق کنی . این شرکت با نام کوئیست اینترنشنال (Quest International) یا به اختصار کیو- آی فعالیت می کرد و ادعا داشت که محصولات کارخانه های دیگر را با استفاده از بازاریابی شبکه ای یا نتورک مارکتینگ(Network Marketing) برای جهان عرضه می کند. مانند گلد کوئیست و امثالهم در ابتدا باید یکی از محصولات این شرکت را می خریدی و سپس می توانستی به این شبکه ملحق شده و از برنامه در آمد زایی آن استفاده کنی.پرزنت که تمام شد من باز هم تاکید کردم که به این کار علاقه ای ندارم. که باز هم جواب قبل را شنیدم.
بمباران تبلیغاتی
با دوستان از انجا خارج شدیم و داشتیم قدم می زدیم، من فکر می کردم که داریم به خانه برمی گردیم که سر از خانه ای دیگر در آوردیم که یکی از خانه های تیمی محل کار این افراد بود که به آن آفیس یا دفتر کار می گفتند، سر دفتر یا همان سرآفیس فردی بود با تحصیلات ابتدایی- پنجم دبستان- که با ورود من به من خود آمد گفته و با گفتن «معرفی این کار پر در آمد و بزرگ را به شما تبریک می گویم » از من استقبال کرد. از صحبت هایی که بین دوستم و سر آفیس رد و بدل شد فهمیدم که تازه واردین را برای آشنایی با کار به آفیس های مختلفی می برند که این اولین آفیسی بود که باید من می دیدم و از آن به کانکشن اول یاد می کردند.
در جمع آنان نشستیم و از من خواسته شد اگر سوالی دارم بپرسم من هم با اطلاعات اقتصادی اندکی که داشتم ضررهای اقتصادی این کار را برای آنها توضیح دادم اما هر بار با همان حرف های زده شده در موقع پرزنت روبرو شدم که همه می توانند این شغل را انجام دهند، این کار فقر را از بین می برد، این کار در دنیا شناخته شده است و … یادم هست که در لا به لای حرف هایش از نهج البلاغه هم چیز هایی نقل می کرد! گفتگوی ما سه ساعت و نیم به طول انجامید که به گفته آن ها بی سابقه بود که کسی این مدت در کانکشن اول وقت سر آفیس را تلف کند. در آنجا از تعدادی از کسانی که مبادرت به این کار کرده بودند پرسیدم که چه محصولی خریداری کرده اند گفتند تور مسافرتی. جالب این جاست که یکی از کسانی که در آنجا حضور داشت جوان روستایی ساده دلی بود که به گفته خودش به پیشنهاد دوستش گوسفندانش را فروخته و برای این شغل به تهران آمده بود و از محصولی هم که خریده بود اطلاعی نداشت. وقتی با این سوال من که آیا کسی هست که از محصولی که خریداری کرده استفاده کرده باشد روبرو شدند گفتند ما نه ولی اگر می خواهی کسی هست که رفته باشد!
آفیس اول را ترک کردیم و با وجود مخالفت من به اصرار دوستم به آفیس دیگری رفتیم در آنجا برادر دوستم که من از قبل با او آشنایی داشتم را دیدیم. افراد حاضر در آن آفیس به گونه ای با او رفتار می کردند که انگار مرد بسیار بزرگی است البته کم کم روشن شد که هرچه مرتبه شخص در هرم بالاتر رفته و زیر شاخه های بیشتری داشته باشد، از لحاظ سازمانی باید مورد احترام قرار گیرد.
کار حلال با محیط کاری خوب!
سر آفیس مردی با حدود 45 تا 50 ساله بود او هم به من معرفی این کار پر درآمد را تبریک گفت این هماهنگی بین گفته های آنان برایم تعجب آور بود اما خبر از یکدست بودن دیالوگ ها و آموزشی و نمایشی بودن آنها می داد. او می گفت ابتدا پسرش که در تهران دانشجو بوده با این کار آشنا شده و او که نگران پسرش بوده به تهران آمده و با دیدن این کار و فضای کاری و در آمد آن نه تنها خود ماندگار شده که پسر دیگرش را نیز به تهران آورده و با هم مشغول به این کار شده اند!
آنجا کسان دیگری هم بودند که می گفتند با وعده های کار های مختلف از طرف دوستانشان به تهران آمده و از اینجا سر در آورده بودند، اکثر آنها مدعی بودند که در ابتدا مانند من موضع گیری شدیدی داشتند اما با تحقیق قانع شده اند که کاری حلال و قانونی و پر در آمد است!
این بار با حمید – برادر دوستم- مشغول به حرف زدن شدیم و دوباره همان حرف های قبلی رو برو شدم حتی برای مثالی که می زد و می گفت مثلا تو دونفر را به عنوان زیر شاخه معرفی می کنی مثلا حسن و علی دقیقا همین عبارت با همین اسمها در دفعات پیش هم برای من گفته شده بود! این بار در جواب این سوال که پرسیدم تفاوت شما و گولد کوئیست چیست؟ گفت از لحاظ شیوه تجاری فرقی نداریم اما گلدکوئیست بدلیل رعایت نکردن حریم های زن و مرد و اختلاط باعث برانگیختن حساسیت شده و به دلیل مشکل مالیاتی با دولت تحت پیگیری قرار گرفت.
نکته جالب تر این بود که هر چه من اصرار می کردم آن ها حتی قیمت محصولات را نیز به من نمی گفتند و می گفتند تا قبول نکنی وارد کار شوی قیمت را نیاید بدانی! گفتم این چه جور بازایابی است که انجام می دهید بازاریاب ابتدا محصول را معرفی کرده و از خوبی های آن می گوید هزینه اش را برای مشتری می گوید و او را به خرید ترغیب می کند اما شما تنها از برنامه در آمد زایی برای من تعریف می کنید!
تمامی حرف هایی که آنان می زدند از قبل هم آهنگ شده بود و هرکس با توجه به رتبه سازمانی اطلاعاتی داشت و باید جزوه های مربوط به رتبه خودش را مطالعه می کرد.
در آفیس دوم هم سه ساعت صحبت کردم اما گوش شنوایی نیافتم و از آنجا نیز خارج شدیم و من به هیچ وجه حاضر نشدم به جای دیگری بروم و تا حدودا 11 شب در خیابان می گشتیم که بعد فهمیدم خانه دوستم نیز یکی از همین آفیس هاست و حضور ما مزاحم کار بقیه می شده. دیر وقت بود که به در یک خانه رسیدیم و گفتند بیا اینجا مراسم دعا داریم اما من مخالفت کردم دوستم گفت فقط دعاست گفتم شما بروید شرکت کنید من بیرون منتظر می مانم. در آخر آنها نیز در دعا شرکت نکردند.
به خانه دوستم رفتیم و شب را انجا بودم صبح حدودا 8 بود که بیدار شدیم و بعد از صبحانه آنها دور هم نشستند و دعا خواندند و صلوات هم فرستادند آن هم چه صلواتی با و عجل فرجهم و یا زهرا! اتفاقا حدیث هم خواندند.
روز آخر و …
آن روز قرار بود با دوستم به پیشنهاد من به دفتر یکی از مراجع برویم، یادم رفت بگویم آن ها تاکید زیادی داشتند که ما استفتا کردیم و گفتند جایز است. هنوز آماده رفتن نشده بودیم که دو نفر آمدند و به دستور یکی از آن دو که مسن تر بود دوستم من و آنها را تنها گذاشت این بار به جای اینکه مرا به آفیس های دیگر ببرند سرشاخه ها را برای متقاعد کردن من آورده بودند. نفر دیگری که همراه آن فرد مسن بود جوانی بود که به نظرم کمتر از 30 سال سن داشت، و ظاهری کاملا مذهبی، البته بگویم از این ظاهرهای زورکی مذهبی نبود واقعا مذهبی بود!
بازهم صحبت شروع شد باز هم تکرار حرف های گذشته! مرد مسن خود را مقلد آیت الله مکارم معرفی کرد و گفت که خودش استفتاء کرده که جایز است من گفتم استفتاء شما برای من حجت نیست و باید خودم بپرسم، که گفت اگر پرسیدی جایز بود قبول می کنی؟ من که از اعتماد به نفس آن ها متعجب شده بودم جا خوردم و با اضطراب گفتم شاید جایز باشد اما من مایل نیستم!
خلاصه این بار هم 2 ساعت یا کمی بیشتر صحبت کردیم اما نتیجه نداشت. بعد از رفتن آنها به دفتر آیت الله مکارم زنگ زدم و آدرس گرفتم ودر آخر هم گفتم درباره نتورک مارکتینگ سوال دارم که به صراحت گفتند ورود به آن جایز نیست. با این حال به دوستم گفتم که اگر می خواهی برویم آنجا کامل توضیح بده اما با بی رغبتی گفت کار دارم و تو داری زیادی دین را وارد همه چیز می کنی.
هرچه با او صحبت کردم اثر نداشت. چون دوستم بود نمی خواستم به این کار ادامه دهد اما درآمد ده میلیون تومان در پنج ماه مقدار کمی نبود که بتواند از آن چشم پوشی کند. با او خداحافظی کردم و ساکم را برداشتم و همان روز به شهرم برگشتم.
نکته جالبی که حائز اهمیت است تغییر چهره این گروه ها به صورت کاملا مذهبی و استفاده از چهره ها واژه ها و مراسمات شبه مذهبی و عدم اختلاط دختر و پسر است. مراسم دعا خواندن هر صبح و شب قبل از شروع کار و بعد از اتمام آن، مراسم هفتگی که هر شب جمعه برگزار می شد و پورسانت هر کس با سلام و صلوات به او داده می شد، استفاده از احادیث و روایات در این جلسات، به همین ترتیب نیز توانسته اند بسیاری از افرادی را که دید بدی نسبت به هرمی ها داشتند، جذب کنند این روند باعث جذب کسانی که تعلقات مذهبی نیز دارند شده است. در صورتی که شرکت های قبلی از جذب این قشر عاجز بودند.
نکته دیگر شیوه معرفی آنها به دیگران است. بدلیل جو حاکم بر افکار عمومی درباره شرکت های هرمی آن ها هیچ گاه برای جذب افراد بطور مستقیم خود را معرفی نمی کنند. بلکه با وعده کارهایی دیگر که معمولا در ارتباط با تحصیلات یا سابقه کاری افراد است آنان را از شهرستان ها به تهران می آورند، و هنگامی که فرد با نیت واقعی آن ها روبرو می شود از او می خواهند حالا که وقت گذاشته است چند روزی را به احترام دوستی که او را دعوت کرده صبر کند و در باره کار بیشتر تحقیق کند. در طی این مدت وی را تحت بمباران شدید تبلیغی قرار داده و در نهایت با استفاده از شیوه های روانشناسی که از رده های بالاتر فراگرفته شده و در کلاس های سازمانی به افراد آموخته می شود وی را متقاعد کرده و حضور در این شرکت ها را به وی تحمیل می کنند. لازم به ذکر است که تشکیلات آن ها از زمان گلدکوئیست بسیار سازمان داده شده تر شده و تمامی اعمال رفتار و حرکات آن ها طبق برنامه و حساب شده می باشد.
Sorry. No data so far.