برگزاری چهارمین جشنواره شعر فجر
چهارمین جشنواره شعر فجر در حالی به کار خود پایان داد که مثل هر جشنواره دیگری، حرفها و حدیثها بود که دربارهاش گفته شد و میشود. برخی از گویندگان این حرف و حدیثها، شاعران و منتقدانی هستند که اصالتاً با هر جشنواره رسمی که در جمهوی اسلامی برگزار شود مشکل دارند. برخی دیگر شاعرانی هستند که تا پیش از امسال پای ثابت برگزاری و داوری جشنوارهها بودهاند و در این دوره به دلایل سیاسی یا خود کناره گرفتند و یا کنار گذاشته شدند و برخی هم شاعرانی هستند که در جشنواره شرکت کردند و برگزیده نشدند.
اگر اولین دوره جشنواره را مستثنا کنیم (که گام اول بود و بار نمادینش بیش از وجه رقابتیاش) جشنواره چهارم، اتفاقاً معقولترین و منطقیترین دوره جشنواره بود. لااقل به این دلیل که کاملاً رقابتی و مسابقهای بود و از سکهپخشکنی و تقدیرهای همگانی در آن خبری نبود. جشنواره چهارم شعر فجر به معنی درست کلمه، یک جشنواره رقابتی ادبی بود. با شاعرانی که شعرهایشان را برای داوری ارائه کردند و داورانی که شعرها را بر مبنای ذوق و دانش خود ارزیابی کردند.
میشود در باب سلیقه داروان یا حتی نحوه چینش آنها (که بیشتر سنتگرا بودند) سخن گفت. میتوان گفت اگر من بهجای داوران بودم به گونهای دیگر قضاوت میکردم. اما نه علمیت و شأن داوران را میتوان زیر سؤال برد و نه سلامت داوریها را.
استادانی چون محمد قهرمان، بهاءالدین خرمشاهی، خسرو احتشامی، محمدعلی بهمنی و… که گفته میشود کار داوری را در این دوره از جشنواره بر عهده داشتند و علی موسوی گرمارودی که بار دبیری جشنواره بر دوش او بود، بیش از آن اعتبار و آبرو دارند که وصله ناداوری و پذیرش خردهفرمایشات را بر قبایشان تحمل کنند.
هرچند پز روشنفکری اقتضا میکند که هیچ چیز وزارت ارشاد دولت دهم را قبول نداشته باشیم و تا جا دارد و رو داریم، جشنوارههای فجر را اعم از فیلم و تئاتر و موسیقی و… زیر سؤال ببریم، اما اگر بخواهیم از حق نگذریم، نمیتوانیم اعتراف نکنیم که جشنواره چهارم شعر فجر، معقولترین، متعادلترین، سالمترین و منطقیترین دوره جشنواره شعر فجر بوده است.
نمایش «سالهای مشروطه» و «در چشم باد»
محمدرضا ورزی، کارگردان جوان سریال «سالهای مشروطه» در پاسخ به انتقاد کسانی که سریال وی را تقلیدی دست چندم از آثار تاریخی علی حاتمی دانسته بودند، گفته بود به هرکس که بتواند اثبات کند حتی در یک مورد از حاتمی تقلید کرده است، پنج میلیون تومان دستخوش خواهد داد. ظریف طنزپردازی هم در پاسخ گفته بود، به کسی که بتواند ولو یک مورد تقلید از حاتمی را در این سریال پیدا کند، ده میلیون تومان خواهد پرداخت. چون به این ترتیب ثابت میشود این سریال لااقل یک مورد قابل تحمل داشته است!
با مروری بر مجموعههای تاریخی که این سالها در تلویزیون ساخته شده، میتوان استنباط کرده که سریال تاریخی را به دو شیوه میتوان ساخت: شیوه سخت و شیوه آسان. لازمه شیوه اول ـ که حقیقتاً شیوهای سخت و طاقتفرساست ـ مطالعه در جوانب پیدا و پنهان تاریخ، درک صحیح از سیر تاریخ و حکمت آن، شناخت شرایط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در زمان مورد نظر و… البته توانایی فیلمسازی است. این شیوه معمولاً منجر به ساخت سریالها و فیلمهای موفق تاریخی میشود که فکر نمیکنم نیاز به نام بردن از نمونههایش باشد.
اما شیوه دوم تنها نیاز به مقداری مطالعه سطحی مشهورات تاریخی و البته کسب بودجه کافی دارد. در این شیوه کافی است روایتی مشهور و رسمی از تاریخ (همان چیزهایی که در کتابهای درسی و مجلههای اطلاعات عمومی مینویسند) را بدانید و نور چشم مدیران و مسئولان هم باشید.
[اگر این دومی را دارید پیشنهاد میشود چند کتاب عامهپسند تاریخی و چند کتاب حاوی مواضع تأییدشده را بخوانید (کتابهای «امینه» و «از پهلوی تا پهلوی» ارجحیت دارند)، چند فیلم تاریخی را که در موضوع مشابه ساخته شده است ببینید («کمالالملک» و «هزاردستان» و «سریال امیرکبیر» توصیه میشوند)، برآورد بودجه را ارائه کنید، طرح را تصویب کنید و با استعانت از خداوند متعال و بازیگران باحال کار را کلید بزنید.]
«سالهای مشروطه» را که دیدم، صد رحمت فرستادم بر «در چشم باد» مسعود جعفری جوزانی، که اگرچه لحن کشدار و ضعف مفرط قصهپردازی سریالش، اعصاب برای آدم نمیگذارد؛ اما لااقل چندین و چند خصیصه ارزشمند دارد که باز هر هفته آدم برای تماشایش پای تلویزیون بنشیند. از طراحی خوب فضا و صحنه و لباس و موسیقی درخشان و کارگردانی قویاش، که دست به دست هم تصویری زنده و ملموس و تأثیرگذار را از گذشته برای تماشاگر خلق میکند، تا استنادات تاریخیاش، که لااقل به مسلمات تاریخی در تضاد و تباین نیست. خدا پدر جعفری جوزانی را بیامرزد که مشقهایش را سالها پیش به بهترین نحو در «شیر سنگی» و «در مسیر تندباد» کرد و بعد به فیلمسازی تاریخی، آن هم در این حجم، روی آورد.
البته یادمان نرفته که جناب ورزی هم قبلاً با ساختن فیلم «حضرت ابراهیم» مشق مبسوطی فرموده بودند!
به بهانه انتصاب علی معلم به ریاست فرهنگستان و انتشار دو کتاب درباره او
علی معلم دامغانی را هم میتوان شناختهشدهترین شاعر سالهای اخیر دانست، هم ناشناختهترین آنها. شناختهترین، چرا که به مدد ترانهها و تبلیغات و حضور در رسانه و این اواخر قبول سمت ریاست فرهنگستان هنر، بیش از دیگر شاعران در مرکز و مدار توجه بوده است، و ناشناختهترین، چرا که حتی از میان خیل کسانی که این شاعر را میشناسند نیز کسر بسیار کوچکی مثنویهای مهم او را خواندهاند و کسر بسیار کوچکتری آنها را بعد از خواندن دریافتهاند.
معلمِ شاعر و معلمِ ترانهسرا و معلمِ مدیر، اگرچه در عالم واقع یگانهاند، اما در حقیقت امر، حیثیتهای متفاوتی هستند که باید از هم انتزاع شوند. معلمِ ترانهسرا اهل نشست و برخاست با جوانان اهل طرب و اهل رسانه است و معلمِ مدیر، رئیسی است محافظهکار اما خوشفکر. اما معلمِ شاعر پدیدهای است بس شگرف. شاعری که مثنویهای فلکفرسای «کوچ» و «امت واحده از شرق به پا خواهد خاست» و «دلتنگ از شهر» را گفته است و به حق در دایره شعر فارسی طرحی نو درانداخته است و بار دیگر حکمت تمثیلی را در شعر باب کرده است و نگاه تازهای به تاریخ و هستی و جهان و انسان افکنده است و… کم پدیدهای نیست و حتی اگر خودش بخواهد، نمیتواند نامش را از ادبیات معاصر حذف کند؛ چه رسد به پیادهنظام لشکر سبز که به جرم ریاست بر نهادی که پیشتر میرحسین موسوی متولیاش بوده سعی میکنند معلم را شاعری ساده و پیش پا افتاده جلوه دهند و البته عمراً راهی به کورهدهی نمیبرند.
انتشار دو کتاب درباره علی معلم، که یکی گزیده مقالات و گفتارهای ایشان است و «بر این رواق مقرنس» نام دارد و دیگری مجموعهای از نقدها و تحلیلهایی است که پیرامون شعر معلم چاپ و منتشر شده است، میتواند مخاطب بیشتری را با معلمِ شاعر آشنا کند. مخاطبی که نام معلم را این روزها در سایتهای خبری و روزنامهها میخواند و تصور میکند او نیز پیرمردی است از پیرمردهای همیشگی شعر و ادب، که سر پیری هوس ریاست به سرش افتاده، باید بداند معلم کیست و بر فراز چه قلهای در کجای سرزمین شعر فارسی ایستاده است، تا لااقل کلاهش را کمی بالاتر بگیرد.
درگذشت پرویز مشکاتیان
سالهای پایانی دههی پنجاه، رستاخیزی برای موسیقی ایران رقم خورد. نسلی که از چندین سال پیش از آن ساز «بازگشت به سنت» را کوک کرده بودند و زیر نظر استادانی چون نورعلیخان برومند در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی، سازهای غیرایرانی را از ارکسترهایشان خط زده بودند و ردیف موسیقی را دستور کارشان قرار داده بودند، ناگهان با شور و هنگامه انقلاب مواجه شدند. موسیقی سنتی ایران با این نسل پوست انداخت و از دلِ «دلیدلی»های پامنقلی «ایران، ای سرای امید» و «ژاله خون شد» و «همراه شو عزیز» بیرون آمد. آشکارترین تجلی این رستخیز هنری، سری نوارهای چاووش بود که تحت نظارت عالی محمدرضا لطفی تولید و منتشر میشد. دیری نپایید که دو نوازنده و آهنگساز که از اعضای برجسته مکتب نورعلیخان برومند و از استوانههای گروه چاووش بودند، خود را از زیر سایه سنگین نام لطفی بیرون کشیدند و ساز استقلال نواختند: حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان. تفاوت علیزاده و مشکاتیان این بود که علیزاده موسیقی ردیف را مبدأ حرکت گرفت، اما مشکاتیان مقصد را هم در موسیقی ردیف دید. مشکاتیان آهنگسازیِ مقید به ردیف را دستور کار خود قرار داد و هرچه ساخت یا نواخت در دایره ردیف بود. حتی خلاقیتهای فردی او نیز ـ که کم هم نبود ـ در همین دایره تعریف میشد.
موسیقی انقلابی و اجتماعی چاووش بیشتر از سه چهار سال ادامه نداشت. بعد از تعطیلی مؤسسه چاووش، سه تفنگدار موسیقی سنتی، یعنی محمدرضا لطفی، حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان، اسلحهها را به دیوار آویختند و موسیقی سنتی باز به لاک فردیت خزید.
البته فردیتِ بعد از انقلاب و بعد از چاووشِ موسیقی ایرانی، دیگر همان فردیت کرختِ پامنقلیِ همیشگی نبود. موسیقی دهه شصت، آنقدر به دامان مولانا و سعدی و حافظ پیچید که باز رنگ ادب و عرفان ایرانی ـ اسلامی به خود گرفت. در این تغییر رنگ، نقش پرویز مشکاتیان و آثاری که با گروه عارف و محمدرضا شجریان و چند خواننده دیگر تولید کرد، بیش از دیگران به چشم میآید. مشکاتیان در آهنگسازی سنتی نبوغی ویژه داشت و مثل قریب به اتفاق صاحبان نبوغ، در دورهای بسی خوش درخشید و چندی بعد از خلق باز ماند و گوشه عزلت اختیار کرد. مشکاتیانِ خلاقِ صاحب نبوغ، بسی پیش از آنکه در طلیعه پاییز 1388 روی در نقاب خاک کشد، از میان ما رفته بود.
اکران «کتاب قانون»
سیاست رفع توقیفهای فلهای از فیلمهای ایرانی را، چه سیاستی مثبت و فعالانه ارزیابی کنیم و چه تاکتیکی منفعلانه و مذبوحانه در جهت به دست آوردن دلهای رمیده سینماگران و مخاطبان سینما؛ برکات این اتفاق را نمیتوانیم نادیده بگیریم. با تماشای فیلمهای رفع توقیفشده، از یکسو بیشتر متوجه شدیم در سینمای ایران دقیقاً چه خبر است، و از دیگرسو دریافتیم آستانه تحمل مدیران ـ اعم از توقیفکن و رفع توقیفکن ـ تقریباً در کدام ناحیه قرار دارد.
«کتاب قانونِ» مازیار میری و محمد رحمانیان یکی از این فیلمهای دررفته از محاق توقیف بود. ما از این فیلم چیزهای زیادی یاد گرفتیم، که به علت قلت جا، وقت، دانش و سواد سینمایی، تنها تیتروار به آنها اشاره میکنیم:
ـ ما از این فیلم یاد گرفتیم که لبنان، اینها که تلویریون میگوید نیست و اتفاقاً آنجا خیلی عشق و حال است.
ـ ما از این فیلم یاد گرفتیم که چقدر بد هستیم و دینداریمان چقدر موروثی است و از حقایق چقدر فاصله داریم.
ـ ما از این فیلم یاد گرفتیم که قرآن کتاب قانون است و همه میتوانیم آن را دست بگیریم و از آن به عنوان چماق استفاده کنیم و توی سر بقیه بکوبیم و قرآن نیاز به درک و فهم خاصی ندارد و حتی کسی که هفته پیش مسلمان شده میتواند از آن استفاده عملی چماقی بکند و نیازی به مجتهد و مفسر نیست.
ـ ما از این فیلم یاد گرفتیم که در نهایت همه ادیان با هم برابرند و هیچ دینی کاملتر یا برتر از دین دیگر نیست و اصالتاً اصل دل است و بقیه چیزها کشک.
ـ ما در اول فیلم تصور میکردیم دینداری جلسه قرآنی زنانه بد است و قرار است دینداری جنوب لبنانی جهاد و شهادت قرار است خوب باشد، اما در انتهای فیلم که فهمیدیم همه ادیان با هم برابرند، متوجه شدیم که همان دینداری جلسه قرآنی خوب است، منتها بهجای زنانه باید بچگانه باشد و در جنوب لبنان تشکیل شود.
در نهایت امیدواریم با توقیفها و سپس رفع توقیفهای بیشتر، چیزهای بیشتری در سینمای ایران یاد بگیریم، انشاءالله.
Sorry. No data so far.