تریبون مستضعفین- سال گذشته از جمله کلاس های آموزشی دانشگاه عمومی، سریالی بود به نام “شمس العماره” که چند ماهی، بخشی از جامعه را به تماشای خود نشاند. شمس العماره را سامان مقدم ساخته است. او متولد 1347 در تهران است که بعد از گذراندن دوره سینما در مجتمع آموزشی سینما، با “رد پای گرگ” به عنوان دستیار کارگردان این فیلم مسعود کیمیایی، وارد فعالیتهای سینمایی شد.
ظاهرا قرار بود خروجی سریال جدید مقدم، تشویق به سنت حسنه ازدواج و آموزش تصمیم گیری منطقی و عاقلانه در این کار سرنوشت ساز، به دانشجویانش باشد. در همین راستا، دختر یک خانواده محترم، متشخص و مرفه، برای به ارث بردن این تشخص و رفاه، باید ازدواج کند؛ البته با مردی که در شان او باشد. خواستگارها درست در همان زمان که نیاز به وجودشان هست، یکی پس از دیگری از راه میرسند و قهرمان داستان باید با آگاهی و حساب و کتاب، انتخاب کند. این تنها راه از دست ندادن میراث خانواده، “شمس العماره” است.
هریک از خواستگارها، در “شمس العماره” پذیرش شده و روزها و شبها در همان جا پذیرایی میشوند تا جوانب مختلف وجودیشان مورد بررسی قرار گیرد؛ و البته برای این بررسی و آشنایی ناگزیر نیاز به همراهی و همصحبتی است. این مراسم در کنار هریک از آقایان امیدوار به آینده، در فضایی آکنده از صفا و صمیمیت برگزار میشود. در ضمن، هریک از این دامادهای بالقوه، بیخبر است از صمیمیتهای دیگری که با دیگر گزینهها برقرار شده و خود را خالصانه در معرض این امتحان و انتخاب قرار میدهد.
“شمس العماره”ی بزرگ، جای خیلی خلوتی هم نیست. به خصوص با ترافیک سنگین مهمانانش! که علاوه است بر چهار زن و دو مرد که ساکنان 24 ساعتهی این عمارت هستند و در تمام مدت خوراک و پوشاک شان -وضع مسکن که قبلا معلوم شد- از هرچه دلشان بخواهد، از غیب تامین است!
پشتیبانی و روبهراه داشتن اوضاع این عمارت بزرگ و زیبا و با صفا و با امکانات هم، به عهدهی یک زوج ساده دل و ارادتمند مالکان عمارت است. آنها دختری هم دارند که اتفاقا میتواند ندیمهی خوبی برای نفر اول داستان باشد.
در قسمتهای مختلف سریال، جلسات نقد و بررسی هریک از خواستگارها، با حضور اهالی “شمس العماره” برگزار می شد: لیلا نفر اصلی، عمه لیلا که خانمی فرهیخته و روشنفکر و دانا است، یکی دو نفر دیگر که نخود سیاه هستند و کارشناس اجباری و زبده آن پری خانم که بخش قابل توجهی از طنز مجموعه را هم به عهده دارد. و سرانجام در یک شرایط فوق العاده و خارج از چارچوب کلی برنامه، نتیجه نهایی این شد که علیرغم تکیه بر تصمیمگیری عاقلانه، کار، یکسره به دل و یک نگاه سپرده میشود و اتفاقا به سرانجام خوبی میرسد و ماجرا تمام میشود.
دانشگاه تلویزیون از این سریال چه میخواهد؟ آیا “فرهنگ” ایرانی اسلامی را تقویت کرده است؟ به نظر نمی رسد وقتی محور داستان به یکی از خواستگارانش میگوید: “یک کمی تو ایرانی شو، یک کمی هم من خارجی میشم”، چنین اتفاقی افتاده باشد. البته در داستان، به دور هم بودن و خوردن آبگوشت به عنوان نمادی از فرهنگی ایرانی! پرداخته شده.
آیا جوانان را تشویق به ازدواج و گرامی داشتن بنیان خانواده کرده است؟ زوج های حاضر در این سریال، یکی رحمت، سرایدار عمارت و همسرش هستند، با زندگیای که مثلا موفق نشان داده شده، و دیگری، زوج جوان دریا و شکور. زوجی که در این میان، جوان بیننده، شباهت بیشتری بین شرایط خود و آنها می یابد تا زوج قبلی. میزان موفقیت ازدواج و زندگی آنها هم در معرض قضاوت همین بینندگان است با جرّ و بحثهای بی پایانشان بر سر کوچکترین مسایل و ناتوانیشان در رسیدن به توافق در مسایل مورد اختلاف. تماشاگر سریال، در شخصیت شکور، آدمی بیکار و بیارده را میبیند که حتی برای پدر شدن یا نشدنش دیگران بحث میکنند و تصمیم میگیرند. اما مهدی فرجی، مدیر شبکه دوم سیما میگوید شکور یکی از شخصیت های دوست داشتنی سریال است!
آیا حیا و متانت زن مسلمان ایرانی را به تصویر کشیده است؟ خیلی از بینندهها، به دنبال توضیح و جوابی برای این موضوع بودند و اکثر نظرات و پاسخهایی که در سایت های مختلف خبری، وبلاگها و محاورات مردم مطرح میشد، اعتراض به جای خالی حیا در نوع روابط با خواستگارانی بود که حداکثر انتخابی بالقوه برای دامادی شمس العماره، و مردانی بیگانه و نامحرم بالفعل بودند. جلیل اکبری صحت، منتقد سینما، مدیر مسوول و سردبیر هفته نامه سینمای نو، در تمجید از عشوه گری آموزش داده شده در این سریال گفته است: شمس العماره، به جامعه پیام داد که اقتضائات معاصر این فرایند را اجتناب ناپذیر میکند که دو طرف برای ازدواج کردن، از حداقل شرایط انتخاب که همان دیدن، بحث کردن و به چالش کشیدن یکدیگر است، بهره مند باشند!
یکی دیگر از نمونه های فقدان حیا که به شدت خود را نشان می دهد، مدل رفتار پری خانم و عموی مجرد لیلا با هم است. در علاقه ای که بین پری و هرمز به وجود آمد (در نتیجه همراهی دایمی و نشست و برخاست های صمیمانه و بدون حریم) و تظاهرات بیرونی آن، هیچ نشانی از حیا دیده نمی شود.
آیا این سریال، داشتن یک زندگی ساده، زیبا، آبرومند و دور از تجملات را پیشنهاد کرده است؟ با “شمس العماره” و افرادی که آنقدر مشغول زندگی کردن در آن هستند که حتی غذایشان را باید یکی غیر از خودشان بپزد تا آنها به زندگیشان برسند؟
مدیر شبکه دو جناب فرجی میگوید “ما تاکید داشتیم که به سمت تجمل گرایی نرویم و این مساله به خاطر بحث عمارت ما را نگران میکرد. اما بعد در طراحی صحنه دیدیم که هیچ وسیله صحنهای مبنی بر تجمل وجود ندارد. عمارت از ابتدا ارزش مادی داشت اما به تدریج که جلوتر رفتیم، ارزش های مادی خود را از دست داد و نگرانی ها از این مساله برطرف شد.”
آقای مدیر اما توضیح نمیدهد که عمارت چطور در طول سریال ارزش مادی خود را از دست میدهد، در حالی که در قسمت های مختلف صحبت از سند عمارت به میان میآید؟ بماند که وقتی خود لفظ “عمارت” برای جایی به کاربرده میشود در مقابل کلماتی مثل خانه یا آپارتمان که عموم مردم با آنها سروکار دارند، ناخودآگاه، سایهای از پول و ارزش مادی آن بر ذهن مخاطب ایجاد میشود.
آیا تلویزیون، سامان مقدم و…، شمس العماره را برای تمام مخاطبان ایرانی ساختهاند؟ با حضور خانوادهای که پولدار و صاحب عمارت نیستند ولی در آرزوی برگزاری مراسم خواستگاری دخترشان در عمارت بزرگ هستند، نه در خانه سرایداری خودشان؛ و البته اگر بخواهند در این سریال دیده شوند، باید سرایدار و آشپز و ندیمهی اهالی “شمس العماره” باشند؟
امید سهرابی، نویسنده سریال خود به این موضوع معترف است: “لیلا بهانه ای است تا ما طیف های دیگر را هم ببینیم. ما در خانواده رحمت، دختر تحصیل کرده داریم.”
بیچاره دختر رحمت که وجود امثال لیلا باید بهانه و واسطه دیده شدن او شود. این خانواده خدمتکار گاه و بیگاه حرفهایی میزنند و کارهایی میکنند که به مذاق مالکان اندیشمند و باکمالات این عمارت خوش نیامده و متمدّنانه و محترمانه، عذرشان را از حضور در کنارشان میخواهند! مخصوصا که دایم بر مساله صرفه جویی و بستن شیر آب و خاموش کردن چراغ ها کلید کرده باشند!
آیا این سریال تشویق به تصمیمگیری منطقی و عقلانی در انتخاب همسر کرده است؟ در این که سریال، در اقدامی مناسب، به صورت محوری به مسایل مهم قبل از ازدواج در قالب تاثیر گذار طنز پرداخته تردیدی نیست. اما برخلاف آنچه در تمام طول داستان بر آن تکیه دارد، در انتها کار را یکسره به دست دل و یک نگاه سپرده است و تمام مشورت ها و رایزنی ها با عقلا و بزرگان خانواده را به کنار می نهد.
تهیه کننده، نویسنده و کارگردان، هرسه معتقدند مساله انتخاب نهایی لیلا در یک نگاه نبوده و در دوره ای طولانیتر از آنچه ما نشان دادیم اتفاق افتاده است. ما در آخر کار یک پرش سینمایی داشتهایم چون نمیخواستیم برای مخاطب نسخه بپیچیم.
آیا این جمله لیلا هم که پس از رد کردن همه خواستگارهای قبلی، با اولین بار دیدن سپهر پارسا، میگوید “فهمیدم در نهایت این دل است که تصمیم میگیرد”، بخشی از این پرش سینمایی است؟
لیلا یک جمله دیگر هم می گوید، آن هم در مورد ایمانی که در دل این منتخب خوشبخت وجود دارد. اما ظاهرا تمام مشکلاتی که به خاطر آنها خواستگاران قبلی رد شدند، قابل نمایش بوده، ولی ایمانی که امتیاز خواستگار مقبول محسوب شده، نمود بیرونی و ظرفیت به نمایش درآمدن نداشته است!
آیا شمس العماره، خواسته برای دقایقی مخاطب خود را سرگرم کند و در قالبی که طنزش میداند، آنها را کمی بخنداند؟ ظاهرا در فهرست اهداف احتمالی این سریال، تنها موردی که شاخص شده، همین آخری است! در بخش عمدهای از نظرهایی که انتقادها به این سریال را در جاهای مختلف، رد کرده بودند، آنچه مورد توجه بود، عوض شدن فضای تلویزیون و خندیدن مردم بود!
در گفتگویی که با چند بیننده عادی داشتم، نکات جالبی به گوشم خورد. زهرای 36 ساله، که فرهنگی بود می گفت: میخواست جذاب باشد، اما فرهنگ بدی را جا انداخت، مثل گاو نهمنشیر، آخر کار همه گفته های خودش را نقض کرد، منطق را کنار گذاشت و به دل تنها پرداخت.
سمیه 21ساله، کارگر تولیدی هم معتقد بود: خیلی مسخره بود، هیچ مفهومینداشت، اصلا شباهتی به واقعیت نداشت، آدم های بیکاری بودند که همه را به بازی گرفته بودند، هرکس سریال را نگاه کرد، وقتش تلف شد.
الهام، 25ساله، مهندس برق می گفت: این سریال از واقعیت جامعه خیلی دور بود، شاید پیام و مصداقش برای یک درصد جامعه بود و من چون جزو آن یک درصد نبودم، نفهمیدم پیامش چی بود! لیلا آدمی رفاه زده بود که هیچ مشکلی نداشت جز اینکه در خانه بنشیند و از خواستگارها عیب و ایراد بگیرد، من فقط به خاطر پری خانم میدیدمش.
سلام
من نويسنده اين يادداشت هستم
زياد مهم نيست ولي اسم درست من
“كلثوم فاضل” است نه “كلثوم فاضلي”