دوشنبه 24 ژانویه 11 | 14:03

کاروان اربعین هم هوای عاشورا دارد…

می گویند هر سال این نوا از کاروان بلند است که «هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله…» اما گویی پای روح ما چنان در گل دنیا مانده است که از یاحسین که هیچ ازیا علی هم کاری بر نمی آید! توشه این سفر سبکباری است و محرک آن شوق همپایی کاروان تا قرب الهی از میان کرب وبلا… و هر که را عزم این سفر است اولی را شاید و دومی را باید.


تریبون مستضعفین-چهل منزل گذشت … نمی دانم هر سال این کاروان است که می گذرد یا ما ییم که ایستاده ایم… نمی دانم سرش چیست هزار و اندی سال است که این کاروان می آید و میرود اما ما نمی رویم باز هم رفتنی هستیم… آنها که با این کاروان همسفر شدند به کجا رفتند و ما که ماندیم به کجا می برندمان؟

می گویند هر سال این نوا از کاروان بلند است که «هر که دارد هوس کرب وبلا بسم الله…» اما گویی پای روح ما چنان در گل دنیا مانده است که از یاحسین که هیچ ازیا علی هم کاری بر نمی آید! توشه این سفر سبکباری است و محرک آن شوق همپایی کاروان تا قرب الهی از میان کرب وبلا… و هر که را عزم این سفر است اولی را شاید و دومی را باید.

چون بار آمال و آرزوهای دنیوی سنگین شود پای آرمان خواهی انسان لنگ می شود و طی طریق با پایی این چنین نشاید آن هم طریقی که گهگاه فرصت عبور از آن آنی بیش نیست و باید مانند «حر» آزاده وار تاخت و عبور کرد…

و اگر شوق در رکاب یار بودن نباشد سیل بلا و امتحان چنان برایت سخت می نماید که برای رهایی از آن به مرداب دنیا متوسل می شوی و شب عاشورا در یک چشم بهم زدن خویش را در مردابی به بلندای تاریخ می یابی در حالی که کاروان رفته است…

آغاز سفر حسین (ع) نامه کوفیان بود و پایانش تیغ شامیان … آغازش حج ابراهیمی بود و پایانش قربان اسماعیلی … آغازش خانه خدا بود و پایانش خود خدا…

کسانی که رفتند سر این سفر را دانستند و گویی آوینی آن سیدی که قلمش اسرار غیب می گفت این راز را گفت و همپای کاروان شد…

«ای شهید ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود نشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش.»

دعایش مستجاب شد و حال اوست که باید دستی بگشاید.

اما نام حسين را هر لبي نمي زيبد و راه حسين را هر سري…

تنها سرهايي كه سوداي آسمان دارند و شانه ي همت اين بدن خاكي را كوتاه مي بينند به بالاي ني مي روند، و آنگاه اسب دوانيدن برتن را چه باك و ديگر تن به چه كار آيد كه از آن بلند تر هست…

و نگريستن از بالاي ني به اين دنياي خاكي بهايي را شايد كه هر كس را توان دادن آن نيست و آن سپردن خويش به خار و تيغ شمشير ابتلا و امتحان است، اما كسي كه به آسمان چشم دارد چه مي داند تن چيست ؟ تن كه هيچ آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند! وآندم است كه بلنداي ني را با نواي “فيا صيوف خذيني” مي خرد و چه ارزان مي خرد… اين را آنان كه خريدند مي دانند…

اما ما چه كنيم كه بسيار گشتيم اما ني فروشي نديديم و تنها نواي رسوايي ما ماند كه به دنبال به هر نيستاني رفتيم و از آتش هجر آن ني كه سر خويش را بر آن زنيم چون ني بر مزار خويش از نفير دل نوا ساختيم و سوختيم… فكه، شلمچه، و حال غزه و لبنان.. هر جا كه خطر بود ما بوديم و با گوش دل در پي نواي هل من ناصر گشتيم تا با زبان جان لبيك گوييم، اما… اما يا گوش دل خاك گرفته ي مارا لياقت شنيدن آن نواي ملكوتي نبود يا صوت جان ضعيف ما همپايي مرغ آمين نمي توانست… نمي دانم به هر حال هنوز هم هر محرم با زيان حسرت زمزمه مي كنيم:” يا ليتنا كنا معكم و نفوز معكم”

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.