«ما انقلابمان را به تمام جهان صادر ميكنيم.»
پس از انقلاب اسلامي شايد هراسناكترين خنجري كه به گوش ابرقدرتهاي جهان رسيد اين جملة امام خميني (ره) بود. استعمار برهنه غرب سالها بود جاي خود را به استعمار مخملين داده بود و با لالايي ناسيوناليسم و استقلال ملي در گوش مسلمانان آنان را براي سالها به خوابي عميق فروبرده بود. صداي انفجار انقلاب اسلامي در ايران آنقدر عظيم بود كه طيف وسيعي از امت اسلامي را از خواب بيدار كرد. تا دوباره استعمار بيايد لالايي جديدي براي مستضعفين جهان بخواند و از طرفي با دستپاچگي به خاموش كردن آتش انقلاب اسلامي و جلوگيري از گسترش شعلههاي آن به خارج از مرزهاي جغرافيايي همت گمارد، كار از كار گذشته بود؛ امام (ره) اعلام ميكند: «ما انقلابمان را صادر كرديم.»
اما داستان پايان نپذيرفته بود و استكبار دريافته بود كه فرايند «صدور انقلاب» با مرگ كامل اوست كه پايان ميپذيرد، و اصولاً اين انقلاب نيامده است كه در كنار ديگر انقلابها جا بگيرد، بلكه آمده است تا نظم و نظامي را كه تمام انقلابهاي چند قرن اخير جهان در جهت ايجاد آن شكل گرفته بودند به چالش كشيده و نظمي جديد مبتني بر عدالت در جهان بنا كند.
«آلوين تافلر» از انديشمندان معروف غرب مينويسد: «وقتي امام خميني فتواي قتل سلمان رشدي را صادر كرد در واقع براي حكومتهاي دنيا پيامي تاريخي فرستاد كه بسياري از دريافت و تحليل آن عاجز ماندند و مضمون واقعي پيام امام چيزي نبود مگر فرارسيدن عصري جديد از حاكميت جهاني، كه غربيها بايد آن را با دقت مورد بررسي قرار دهند، زيرا در ادامة حركت امام خميني قلمرو انديشههاي بشري هم جايگاه حكومتهاي دولتي را تغيير ميدهد و هم اقتدار دولتهاي ملّي و محلي را»1
عمق تفاوت ماهوي انقلاب اسلامي با ديگر انقلابهاي متداول جهان را ميتوان در تغيير و دگرگونياي ديد كه انقلاب اسلامي در نظريههاي انقلاب ايجاد كرد. «تدا اسكاچپول» از مشهورترين نظريهپردازان انقلاب اعتراف ميكند كه: «انقلابي كه در ايران رخ داد به نظر من خارج از قواعد انقلابهاي ديگر بود و اعتراف ميكنم كه اين انقلاب نظريات مرا نيز كه دربارة انقلاب فرانسه، روسيه و چين عرضه كرده بودم بياعتبار كرد.»2
از آنجا كه انقلاب اسلامي ماهيتاً با ساير انقلابها تفاوت داشت صدور آن نيز ميبايست متفاوت باشد. انقلاب اسلامي انقلاب در ارزشها و رجعت انسان معاصر به مسير فطرت بود و از اين رو نقطة عطف در حركت تاريخ محسوب ميشود. تاريخ انسان معاصر در پايان قرن بيستم به سمت تعالي و كمال و ايجاد جامعة جهاني عدل و ايمان تغيير جهت داد و معناي صدور انقلاب در همين بازگشت و انابة معنوي انسانها و تغيير جهت تام و كامل حركت جوامع و تاريخ نهفته است. بنابراين انقلاب اسلامي نه از سنخ انقلاب ماركسيستي روسيه بود كه با زور اسلحه صادر شود و نه از نوع فرانسه كه با زر و زور و تزوير طي دو قرن استعمار در بستهبنديهاي مدرن به شرق و غرب عالم صادر شود.
اربابان كفر جهاني كه اين انقلاب حيات و هستيشان را به چالش كشيده است با شاخكهاي حسي خويش بوي مرگ را حس كردهاند؛ پس طبيعي است كه به تكاپو بيافتند. جبهة كفر اگر چه در درون خود دچار پراكندگي و تشتّت است اما در برابر جبهه اسلام داراي اتحاد است. چه كسي باور ميكرد كه دو قطب سرمايهداري و كمونيسم روزي در دنيا موضعي مشترك بگيرند و در يك جبهه واحد در كنار هم قرار بگيرند؟! اما ديديم آنگاه، كه جبهه اسلام با وقوع انقلاب اسلامي در برابر كفر قد علم كرد، شوروي و آمريكا در يك صف و يك جبهه واحد عليه انقلاب اسلامي قرار گرفتند. از اين رو وجهي از تمام جنگهاي منطقه پس از انقلاب اسلامي، از حمله عراق به ايران گرفته تا جنگهاي خليج فارس و لشكركشي امروز غرب به دنياي اسلام همه و همه به منظور سركوب انقلاب اسلامي و جلوگيري از اشاعه و صدور آن در جهان بوده و هست. اما به بند كشيدن انقلاب اسلامي و توقف صدور آن تنها از راه نظامي ممكن نبود و اين را دشمنان از همان ابتدا دريافته بودند.
به نظر ميرسد راهبردهاي دشمنان براي توقف صدور انقلاب در دو حوزه خارجي و داخل مرزهاي جغرافيايي ايران اسلامي متمركز گرديده است. در بيرون از چارچوب مرزهاي جغرافيايي به خصوص نزد افكار عمومي مسلمانان جهان سه حربه در پيش گرفته شد:
1) شيعي جلوه دادن انقلاب در برابر اسلامي بودن آن، كه وراي از يك مذهب خاص و دربرگيرندة هر دو مذهب شيعه و سني ميباشد. بدين طريق ميتوانستند با محدود جلوه دادن حوزه اثرگذاري انقلاب و با توجّه به اكثريت اهل سنت در ديگر بلاد اسلامي از بسط دامنة انقلاب به ديگر نقاط جهان اسلام جلوگيري كنند.
2) ملي جلوه دادن انقلاب؛ نه بدين معنا كه انگيزههاي ناسيوناليستي عامل موجدة انقلاب بوده است. (گرچه در آستانه انقلاب سعي در تبليغ اين معنا داشتند اما نمود عمق اسلامخواهي مردم در شعارها و رهبري حضرت امام (ره) مانع از آن شد.)، بلكه بدين معنا كه انقلاب ايران محدود و مخصوص به مرزهاي جغرافيايي ايران است و نه فراتر از آن.
3) ايجاد حكومتهاي بديل اسلامي به عنوان آلترناتيوي براي حكومت اسلامي ايران به مثابه محصول انقلاب اسلامي. نمونه حكومت طالبان، مطرح كردن حكومت و جامعه مالزي به عنوان حكومت و جامعه نمونه اسلامي و در نهايت جمهوري اسلامي افغانستان، همه و همه براي اين بود كه به مسلمانان جهان اثبات كنند راه رسيدن به حكومت و جامعه اسلامي لزوماً انقلاب اسلامي نيست و حالا كه اصرار داريد حكومت اسلامي داشته باشيد چرا از نوع حكومت ايران؟! (كه در نظم نوين جهاني نميگنجد.)
براي كنترل و توقف صدور انقلاب در داخل چارچوب مرزهاي جغرافيايي ضمن طرح و القاء موارد فوق ميان مردم و مسئولين راهكارهايي ديگر در پيش گرفته شد:
1) تلاش براي تبديل انقلاب اسلامي به مثابه يك نهضت و جنبش متحرك به تشكيلات، بنياد و نظامي راكد و ساكن؛ كه پس از چندي (به زعم آنها) اين ركود و سكون، نظام اسلامي را با مشكلاتي از قبيل ناكارآمدي مواجه ساخته و انقلاب و نظام از درون فروخواهد پاشيد و به مرحله صدور نميرسد. رهبران انقلاب اسلامي مدبرّانه ضمن سوق دادن انقلاب به جاده ثبات از ركود و ايستايي آن جلوگيري كردهاند هر چند كه هنوز دشمنان از اين حربه دست نكشيدهاند و خطر بوروكراسي انقلاب را تهديد ميكند.
2) سرگرم نمودن خواص نخبگان جامعه به نزاعهاي حزبي و جناحي داخلي. بايد اذعان كرد كه دشمنان صدور انقلاب از اين حربه بيشترين نتيجه را گرفتهاند، به خصوص در سالهاي اخير. و از اين طريق توانستهاند با تحديد افق آرمانهاي اجتماعي خواص به مسائل سياسي و جناحي داخلي، آنان را از آرمانهاي جهاني انقلاب اسلامي و مساله صدور انقلاب غافل سازند. مقايسه گفتمان حاكم بر جنبش دانشجويي در دهة اخير با جنبش دانشجويي اول انقلاب مؤيّد اين مسأله است.
3) سوءاستفاده از واژة «منافع ملّي». يكي از مهمترين كليد واژههايي كه به محض سخن گفتن از آرمانهاي جهاني انقلاب همچون چماق بر سر دردمندان نظام و انقلاب فرود ميآيد «منافع ملي» است. جالب اينكه ضاربين بيشتر كساني هستند كه در سختترين شرايط ملّت، كوچكترين نقشي در دفاع از آن و مرزهاي جغرافيايي آن نداشتهاند.
4) استفاده از حربه واقعگرايي. هرگاه سخن از آرمانهاي عظيم امام راحل در حوزه سياست خارجي نظام ميشود و يا صحبت از اصلهاي 3، 11، 152 و 154 قانون اساسي ميشود بيدرنگ اين شعار (واقعگرايي) از سوي عدهاي عليه آرمانخواهي علَم ميگردد؛ گويا كه صدور انقلاب و تحقق اهداف جهاني انقلاب اسلامي آرمانهايي دستنيافتني هستند كه به هيچ وجه با واقعيتهاي امروز جهان جمع نميشوند!
به رغم تمام تلاشهايي كه از سوي دشمنان انقلاب و صدور آن صورت گرفته است، انقلاب اسلامي به دليل ماهيت معنوي و اصولاً متفاوتي كه نسبت به ديگر انقلابهاي جهان دارد صادر شده و ميشود اما به نظر ميرسد در سالهاي اخير اين روند به دلايلي كه ذكر شد رو به كندي نهاده است.
«صدور انقلاب» نه به عنوان يك آرمان بلكه به عنوان يك ضرورت استراتژيك براي انقلاب و نظام اسلامي نيازي است حياتي و غفلت نسبت به آن در برههاي كه بيشترين نياز بدان احساس ميشود قابل جبران نخواهد بود. اين هشداري است كه امام خميني (ره) از همان ابتداي انقلاب صريحاً و مكرراً اعلام نمودهاند: «ما بايد در صدور انقلاب به جهان كوشش كنيم و تفكر اينكه ما انقلابمان را صادر نميكنيم كنار بگذاريم، زيرا اسلام بين كشورهاي مسلمان فرقي قائل نميباشد و پشتيبان تمام مستضعفين جهان است. از طرفي ديگر تمام قدرتها و ابرقدرتها كمر به نابوديمان بستهاند و اگر ما در بسته بمانيم قطعاً با شكست مواجه خواهيم شد. ما بايد حسابمان را صريحاً با قدرتها و ابرقدرتها يكسره كنيم و به آنها نشان دهيم كه با تمام گرفتاريهاي مشقتباري كه داريم، با جهان برخوردي مكتبي ميكنيم.»3
پانوشت
1- آلوين تافلر، تغيير ماهيت قدرت، مركز ترجمه و نشر كتاب، ص 655-658
2- روزنامه جمهوري اسلامي، 21/11/72
3- صدور انقلاب از ديدگاه امام خميني (ره)- ص 34 و 35
Sorry. No data so far.