لیله چهارشنبه 20 بهمن [ 1308]
سوم: الناسُ عَلى دین مُلُوکهِمْ . در این جا ذکر دین به واسطه این است که مذهب فوق هر چیز و مخفى تر از هر چیزى است. هرگاه اشخاص در مذهب تبعیت اشخاص مقتدر را بنمایند در امورات عادى و شخصى و صنفى و نوعى به طریق اولى تبعیت خواهند کرد. مقصود این که هر زیردستى چه طبعاً و چه قهراً به جهت احتیاجات خود صوره و سیره یا بدواً صوره و بعد سیره تبعیت از اشخاص مقتدر خواهد نمود. مراد از ملوک نه شخص اول صقعى یا ناحیه و یا مملکتى یا طایفه اى مى باشد بلکه مقصود مقتدر فوق شخص است. لهذا تعبیر به ملوک شده [است.]
بزرگ یک خانه و یا خانواده یا قریه یا بلوکى چه بزرگ دینى باشد چه دنیوى، هر چه مى خواهد باشد، مشمول کلمه ملوک مى باشند. ملت فاضله که روز به روز ترقى کرده و مداین فاضله را تشکیل خواهند داد آن ملتى است که تمام طبقات و درجات مقتدر آن صاحب صفات و اخلاق فاضله باشند از مذهب و اخلاق و صفات عادى شخصى و صنفى و نوعى نسبت به خود و غیره.کما این که تاریخ و مشهورات گواهى مى دهد هر مملکت و ملتى [که] شخص اول و سایر طبقات مقتدره آن از وزرا و امرا و مامورین جزء و کل صاحب اخلاق و صفات حمیده ثابتى بودند روز به روز ترقى کرده دایره اقتدارات خود را توسعه دادند؛ و بالعکس هرگاه شخص اول یا طبقات دیگر از کارگزاران نوع فاسد شدند قهراً ملت کم کم فاسد شده و اقتدار آنها نیز تدریجاً به کلى از میان خواهد رفت: اِذا فَسَدَ الْعالِمْ فَسَد الْعالَمْ.
داریوش گفت: ما گفته ایم در تمام مملکت هر کس دروغ بگوید او را بکشند، چه دروغ اسباب فساد و خرابى ملک و ملت است. البته مامورینى که مامور جلوگیرى از دروغ بودند خود نیز باید اهل صدق و راستى باشند و الا:
ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که بود هستى بخش
اى نام گرفته پند، مده پند دیگران. عمرم به آخر رسید. ملت ایران را متذکر مى سازم
که اگر حال بر این منوال بماند و طبقات ارباب اقتدار به همین صفات و اخلاق حالیه که غالباً هستند من الباب الى المحراب باشند پیش بینى مى کنم که نه از تاک نشان ماند [و] نه از تاک نشان.
در سفر مهاجرت، موقع جنگ عمومى در اسلامبول چند ماه توقف داشتم. در اوضاع آن مملکت و ارباب اقتدار آن غوروبررسى کردم، حتى طبقات مستخدمین و مامورین جزء از عدلیه و مالیه و نظمیه و و و تقریباً اوضاع آنها مثل اوضاع حالیه ما بود. در آن جا پیش بینى کردم و به طلعت پاشا که رئیس الوزرا بود در ملاقات تذکر دادم که این وضعیات شما قابل بقا و دوام نیست و چون طبقاتِ اربابِ اقتدار و مامورین شما غالباً پایبند مذهب و اخلاق و صفات حمیده نیستند منتظر انقراض قدرت خود باشید، و خصوص شهر اسلامبول، چون به هیچ وجه اخلاق و صفات حمیده سابقین شما در او نمانده از براى شما گمان ندارم باقى بماند. چه، ماندن مدائن از براى شخصى، سلطانى [و ]دولتى متفرع بر توافق اخلاق و صفات است؛ واقعاً نه صوره، تا همدیگر را واقعاً دوست دارند.
لیله جمعه 2 اسفند [ 1308]
اصول مجازات هایى که در اسلام مقرر است: ضرب، حبس، تبعید، قطع جوارح [و] قتل مى باشد. ضرب و قطع و قتل واضح است و موارد آن در محل خودش مفصلاً مذکور است. اما حبس (معامله کردن با انسان مثل حیوان) در اسلام از مجازات هاى سخت است و موارد آن بسیار نادر [است]. چون دول غیراسلامى در مجازات، فلسفه تقصیر را مراعات نکرده اند، لذا مجازاتِ اغلب تقصیرات را حبس قرار داده اند. متاسفانه دول اسلامى هم در این مسئله از روى تقلید و جهالت از آنها تبعیت نموده اند. فساد حبس مقصرین نوعاً از فساد قتل زیادتر است. زیرا یک نفرى را که حبس کردند رشته زندگانى خود او که گسیخته مى شود [و] رشته زندگانى اولاد و عیال و اشخاصى که با او ارتباط دنیوى داشتند [نیز] گسیخته و بسا امور جمعیت زیادى از حبس یک نفر مختل خواهد شد. یکى از فواید مجازات، تقلیل و جلوگیرى از آن نحوه تقصیر است. هرکس از وضعیات دنیاى حالیه و قبل بصیرت داشته باشد تصدیق خواهد نمود از موقعى که مجازات اغلب تقصیرات حبس شده، آن تقصیرات کم نشده بلکه زیاتر [هم] شده [است].
بناءً علیهذا هر مقصرى را بدون فلسفه حبس کردن ظلم و تعدى به انسان و فامیل و بستگان و صنف و نوع آن [است]. در شرع مقدس هم آن چه حبس وارد شده از موقت و غیر آن، هر کسى در فلسفه آنها تعمق نماید مشاهده مى کند که شخص مقصر مرتکب خلاف انسانیتى شده که باید معامله غیرانسان با او کرد تا تلافى و تدارک شود. اما تبعید به جهت این است که شخص عیبى، نقصى یا فعلى دارد که در محل خاص فساد او به غیر سرایت مى کند، او را فقط از آن محل اختیاراً یا اجباراً باید دور کرد. اما جاى مخصوص دیگر به اختیار خود آن شخص باید باشد. قطع نظر از اسلام، عقل هر عاقلى هم براین حکم مى کند و گواهى مى دهد که شخص را از منزل و وطن خود دور کردن به جهت این است که فساد او دیگرى را مبتلا نکند. این مطالب را بر سبیل کلیات به جهت هر کسى که اهل فلسفه باشد اجمالاً گفتیم.
من خود که در این تاریخ قریب هفده ماه است تقریباً دویست فرسنگ راه از محل اقامت خود تبعید و در یک محوطه مخروبه اى محبوس هم هستم با ماموریت و قراول هاى مختلف الصفات والاخلاق و زندگانى هاى کذا و کذا که امیدوارم کفاره گناهان گذشته و زاد و راحله سفر آتیه و موجب تزکیه نفس شده و بوده باشد، نمى دانم این مجازات هاى متعدده و مختلفه از روى چه تقصیرى است که من نه در خود سراغ دارم و نه از کسى شنیدم و نه کسى به من اظهار کرد. فقط شبى که رئیس کل نظامیه آمد به جهت تبعید من با آن حرکات و حرف هاى خارج از نزاکت و انسانیت (مقارن جدایى که من با مامورین در اتومبیل بودیم و او درب اتومبیل ایستاده بود) سر را به زیر انداخته اظهار داشت: شما انگلیسى هستید . ماموریت داشت در این اظهار یا از خود گفتم نمى دانم. از کوزه همان برون تراود که در اوست.
لیله چهارشنبه 2 اسفند [ 1309]
وقایعى که در مدت ماموریت ناصر قلى خان رخ داد به قرار ذیل است: تقریباً یک ماه پس از ورود ایشان در اوایل ماه شعبان، اواسط دى مثل سال گذشته تقاضاى تشرف به مکه معظمه را توسط نظمیه خراسان از مرکز نمودم با تصریح به این که از راه دزداب [زاهدان] تحت مراقبت رفته و بعد از فراغ از اعمال اگر حیاتى باشد به ایران مراجعت کرده حالتم حال حالیه خواهد بود؛ از هر نقطه ایران که وارد شوم از براى من و کارگزاران یکسان است. هم چنانچه تقاضاى سال گذشته نتیجه اى نداد این تقاضا هم در بوته اجمال به مسامحه گذشت. این یکى از امور عجیبه است در مملکت اسلامى، و همدوش است با مصداق آیه شریفه «اَرَيْتَ الَذى يَنْهى عَبْداً اءِذَا صَلَى»
از جمله وقایع این بود: در 25 بهمن که تقریباً 16 ماه از مدت محبوسیتم مى گذرد روزى ناصرقلى خان وارد شده و بشارت دادند که مبلغ پانزده تومان که یک صد و پنجاه قران بوده باشد اعتبار داده شده است که به جهت شما لباس تهیه شود و هرچه زودتر آنها را مرتب کرده صورت آن را به امضاى شما بفرستم. معلوم است کسى که شانزده ماه تقریباً به وضعیت ناگوارى باشد چقدر خوش وقت مى شود. چهار قطعه لباس موجود را که یک پیراهن و یک زیر جامه کرباس و یک دستمال و یک قبا که وضعیاتش غیرقابل توصیف است و مناسب انتیقه خانه [عتیقه خانه] و موزه مى باشد مهجور و با البسه جدیده خود را مستور کرده شکر خداوند [را] بجاى آورده بانى را به دعاى خیر یادنمودم.
یوم یکشنبه 27 مرداد
صورت از قرار ذیل است :
1. جوراب دست باف: سه زوج، یک قران.
2. کفش کار خواف: [یک] زوج، دوازده قران.
3. دو زیر جامه و دو پیراهن کرباس و مزد خیاط، چهارده ذرع، بیست و هفت قران.
4. ناشور براى لنگ و قطیفه و روى متکا و بقچه هفت ذرع، یازده قران.
5. قباى کرباس: دو ثوب، بیست و یک قران.
6. آسترِ قبا یک قران و مزد قبا پنج قران.
7. عباى مستعمل براى روانداز و غیره یازده قران.
8. گیوه: [یک] زوح، یازده قران.
در تاریخ 9 اسفند ماه ناصرقلى خان اظهار داشت مطابق مکتوب واصله، عیال شما در تهران اظهار داشته است یا نفقه به من دهند یا طلاق؛ و نیز اجازه داده است براى این مرتبه به شما لوازم تحریر جهت نوشتن وکالتنامه و غیره داده شود. گرچه روز اولى که مرا وارد «کن[؟]آباد» کردند در اول کاغذى که نوشتم اطلاع دادم که اگر خود او میل دارد او را رها کنند تا یک بنده خدا به واسطه گرفتارى من گرفتار نباشد. گویا آن بیچاره اساساً میل به رهایى نداشته است و به واسطه طول سفر بیچاره تر شده [است]. در هر صورت وکالتنامه براى فرزند خود آقاسید عبدالباقى فرستادم که او را رها و آسوده نماید. این است یکى از مضرات حبس و تبعید در مملکت اسلامى که از گرفتارى یک نفر مقصر یا غیرمقصر دیگرى یا جمعى سیاه روزگار مى شوند. مقارن این حال کسالت مهمى بغتتاً روى داد که تقریباً نه ساعت خواب شبانه روزى تخفیف شده؛ آن هم به دفعات، و خیلى اسباب تالم و تکدر شد و تقریباً یک ماه ادامه داشت و بعد بحمدالله رفع شد، ولى هر چندى یک بار براى چند روزى این اتفاق تجدید مى شد و تاکنون نه سبب حدوث آن معین شده و نه موجب رفع اش تعیین گردیده [است].
سه شنبه 28 مرداد
… در 8 تیر ماه (سرطان) [ 1309] که بیست و یکمین ماه تبعید من است ناصر قلى خان کاغذى [را] که از اداره توسط ایشان فرستاده بودند به من دادند و این اول کاغذى است که از فرزندم[م] آقا سیدعبدالباقى رسیده است و تاکنون هیچ خبرى از حال و حیات و مماتِ احدى نداشتم. در حقیقت یک مسرت فوق العاده که لازمه طبیعت هر بشرى است دست داد و شکر خدا را بجاى آوردم. از اداره نظمیه هم بعد از یاس فى الجمله امیدوارى حاصل شد. از مطالب شخصى و مشکلات امور معیشتى که در آن کاغذ درج بود قهراً قبل از این هم رجوع به اداره کرده، تقاضاى او را نپذیرفته اند تا کارد به استخوانش رسیده جواب هایى که مناسب تقاضاهاى امور شخصى و معیشتى بود نوشته توسط مامور مذکور به اداره نظمیه فرستاد، امید است که رسیده باشد و از مقوله نوشدارو پس از مرگ سهراب نشده
باشد.
حبس بنفسه یکى از مجازات هاى بى فلسفه است. در اغلب موارد که کورکورانه در ممالک اسلامى از دیگران تقلید کرده اند بعلاوه بعضى پیرایه ها هم بر او بسته[اند] که از آن جمله بى اطلاعى شخص محبوس است از امورات شخصى خود و خانواده و بستگان خود، بالکلى که موجب تعطیل و فساد نسبت به مال و عرض بلکه نفس مى شود. بسا است سرایت به دیگران هم کرده امور جمعى از حبس و تبعید یک نفر مختل مى شود. مثلاً اگر در مملکت صد نفر چنین محبوس باشند اقلاً اختلالى [در] امور هزار نفر فراهم مى شود و اگر هزار نفر باشد به ده هزار نفر سرایت مى کندو هکذا. همیشه گفته ام و[لى] شنیده نشده، که حبس درمملکت اسلامى بلکه در همه جا مجازات مضرى است نسبت به امور نوعى و مملکتى. علاوه بر ضرر و خسارت هاى شخصى و فامیلى که هیچ مقصرى استحقاق او را ندارد خصوصاً با پیرایه هاى اختراع.
شب هیجدهم جمادى الثانیه آقاى ناصرقلى خان [جوانشیرى] اظهار داشت کاغذى دارید. ملاحظه کردم پاکتى به امضاء پسر بزرگ خود آقا سید اسماعیل که در تهران به وزارت دربار نوشته و تقاضا نموده است از براى من بفرستند. به نظمیه مشهد فرستاد شده [و] از آن جا فرستاده اند. از یک جهت خوشحال شدم. بعد از آنى که کاغذ را خواندم، دیدم در حقیقت رشته زندگانى و اجتماعى اولاد من از هم پاشیده [است]. پسر کوچک که آقا سید عبدالباقى باشد که مشغول تحصیل طب بود گویا بعد از امتحان، او را وزارت معارف به جهت تکمیل [تحصیلات] به اروپا اعزام داشته، آقا سید اسماعیل ک ه در ولایت مشغول زراعت بوده چون زراعت او گرفتار آفت شده با عائله خود از سختى معیشت به تهران آمده، در غیبت من چون موجبات آسایش و زندگانى از زراعت و غیره مختل شده بود، مستاصل شده قسمتى از خانه را اجاره داده به قناعت و سختى گذران مى کند. در کاغذ از من تقاضاى علاج نموده بود. من جواب او را فورى نوشته ارجاع به خداوند منان نمودم. امیدوارم خداوند مشکلات همه را اصلاح فرماید. جواب را به آقاى ناصر قلى خان دادم که بفرستند. این است نتیجه حبس و تبعید که یک فامیل و جمعیت بى تقصیر مستاصل شده کم کم نیست ونابود مى شوند.
در نیمه شعبان نیز کاغذى از آقا سید اسماعیل، پسر بزرگ، مثل کاغذ سابق رسید. از اوضاع بد و معاش که در تهران و اطراف آ، از زراعت و غیره و نامساعدتى شرکاء در زراعت و غیره نوشته بودند و در حقیقت سختى امور زندگانى خود با قریب به این مضمون نوشته بودند. در هر صورت نتیجه این شد که باید با عیالات از تهران قطع علاقه کرده به مسقط الراس خود رفته خانه تهران را چون به این آسانى به فروش رسانیدن مشکل است اجاره داده از اثاثیه، آن چه قابل فروش است فروخته بکلى مثل پدر خود تهران را کان لم یکن فرض کرده به کلبه خرابه ده اصلى ساخته تا اجل به موقع خود او را دریابد. از خداوند مسئلت مى نمایم امورات من و اولاد سایر مسلمین را اصلاح فرماید.
لیله سه شنبه 13 اسفند [ 1308]
من که هنوز گرفتار و حبسم نمى دانم به این حالت از دنیا خواهم رفت یا باقى خواهم بود و این گرفتارى رفع مى شود. در هر صورت چون من این پیش آمد را با این توفیقات برصلاح شخص و نوع خود و صلاح اسلام و مسلمین و مملکت ایران مى بینم و مى دانم، از دیگران خواهشمندم که بعد از مطالعه گنجینه خواف […] چنانچه این پیش بینى و نظر مرا مصاب دیدند مرا به دعاى خیر یاد نمایند.
□
Sorry. No data so far.