اولین نکته درباره عدالتخواهی در جمهوری اسلامی این است که عدالتخواهی اکنون در فاز دوم است و فاز اول انجام شده است. فاز اول، سرنگونکردن حکومت جائر و جایگزینکردن یک حکومت مردمی و دینی بوده که اتفاق افتاده است. ما نباید پارادایم بحث را گم کنیم. ما میخواهیم درون یک نظامِ برآمده از یک انقلاب مردمی و دینی، عدالتخواهی کنیم. لذا قاعدتا نگاهمان همزمان باید به دو سو باشد؛ یکی به داشتههایی که برای عدالتخواهی داریم که بزرگتریناش نظام جمهوری اسلامی است و قانون اساسیاش و ساختار حکومتیاش و ارزشها و آرمانهای حاکم بر آن، و دیگری نداشتههایی که باید با اتکا به داشتهها به دست آورد.
عدالتخواهی یعنی حفظ تعاریف. «العدل یضع الأُمور مَواضِعَها». یعنی حالا که نظامی با این تعریف و در این جایگاه به وجود آمده است، باید در شأن همان تعریف و جایگاه نیز عمل کند. عدالتخواهی به معنای اعم یعنی محققکردن تعریف جمهوری اسلامی در همه حوزهها.
با این مقدمه بهنظرم مهمترین اقتضای عدالتخواهی در جمهوری اسلامی «همت» است و «شجاعت.» چراکه معروف و منکر تا حدود بسیار زیادی با تأسیس نظام جمهوری اسلامی مشخص شده است. کار جریان عدالتخواهی این است که معروف را مطالبه و از منکر نهی کند. اینکه بعضی بخواهند بگویند «دست نگه دارید! ابتدا باید در مورد عدالتخواهی تأمل و نظریهپردازی بشود» به نظرم آدرس غلطی است. چون علم به موازین عدالت در قانون اساسی و ساختار و آرمانهای جمهوری اسلامی با فداکاريِ های هنگفت نهادینه شده است. حالا ما با یک نظام مستقری مواجه هستیم که تعریف مشخصی دارد و میخواهد به تعریفش عمل کند و اراده لازم را برای تحقق آن معارف نهادینهشده و حقایق آشکارشده نیاز دارد.
هرکسی با هر سطحی از معرفت باید امر به معروف و نهی از منکر کند
واژه «امر به معروف و نهی از منکر» نشان میدهد که معرفت کافی نیست. «معروف» یعنی چیزی که همه میدانند درست است، «منکر» هم یعنی چیزیکه همه میدانند اشتباه است. در معارف دینی تأکید بسیاری میشود به امر به معروف و نهی از منکر. البته اگر شما از یک زاویه خاصی نگاه کنید، این مسئله مسخره به نظر میرسد و میپرسید وقتی همه یک چیزی را میدانند، چه معنایی دارد که انسان کسی را به آن امر کند؟ اما مسئله این است که برای رسیدن به یک جامعه دینی، دانستن و یا معرفتِ اصطلاحيِ آکادمیک و مشهور کافی نیست. وضعکردنِ حکمی به نام «امر به معروف و نهی از منکر» در اسلام، نشاندهنده اهمیت اراده انسانی در تحقق جامعه ایدهآل است. اگر این اراده مهم تلقی شد، امر و نهی به اندازه معرفت اهمیت پیدا میکند.
آمر به معروف و ناهی از منکر، کسی است که به آن سطحی از معرفت که اِشراف دارد، امر کرده و از آن سطح از منکر که میشناسد، نهی میکند. مقام معظم رهبری در یک سخنرانی در سال 1371 بحث امر به معروف و نهی از منکر را مطرح کردند و تأکید خاصی داشتند که امر به معروف و نهی از منکر، صرفا یک وظیفه نخبگانی نیست، بلکه یک وظیفه فراگیر است. «فراگیر» یعنی هرکسی در جامعه دینی، بالأخره یک سطحی از معرفت دینی را دارد و بر همان اساس باید امر به معروف و نهی از منکر کند. اما سستی نخبگان در انجام این تکلیف، دیگران را هم سست میکند. سکوت عالِم، در جاییکه باید نهی از منکر یا امر به معروف کند، به معنای تردیدافکنی در میان جامعه درباره معروفبودنِ معروف یا منکربودنِ منکر است.
یک نفر ممکن است علامه دهر باشد، اما آمر به شناختههای خودش نباشد. این همان تعبیری است که در قرآن میفرماید: «لَوْلا يَنْهاهُمُ الأحْبار و الرهْبان عَنْ قَوْلهم الإثْم و أكْلِهِمُ السحت». یعنی علمای ادیان را توبیخ میکند که با اینکه عالِم بودند ومشکل تئوریک نداشتند، اما اهل نهی از منکر نبودند؛ چون گرفتار منافع و مصالح خودشان بودند. چنین شخصی در نگاه دینی، آدم بیارزشی است. ارزش در نزدیکشدن معرفت دینی به رفتاردینی است؛ هم رفتار در حوزه فردی و هم رفتار در حوزه اجتماعی.
جامعه به میزانی که شما بتوانید «ارادههای آحادِ» آن را به سمت تحقق معارف دینی ببرید، دینی است، نه صرفا به میزانی که «اذهان جامعه» را به سمت شناخت حقایق دینی ببرید. این نکته تأثیر بسیاری بر رویکردهای تئوریک، سیاستگذاریهای عمومی و… میگذارد. اصل کار ما در جامعه دینی باید این باشد که ارادهها را به تحقق معارف دینی معطوف کنیم، نه اینکه صرفا روی شناخت حقایق دینی متمرکز شویم. بسیاری هستند که حقایق دینی را میشناسند، اما فاسق هستند و این مسأله را در تاریخ اسلام نیز مشاهده میکنیم. اتفاقا بسیار جالب است که حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) در خطبه منا وقتی میخواهند بحث امر به معروف و نهی از منکر را تبیین کنند، به توبیخ قرآن نسبت به رفتار «علما»ی جوامع دینيِ سابق استناد میکنند که «لَوْلا يَنْهاهُمُ الأحْبار و الرهْبان عَنْ قَوْلهُم الإثم و أكْلِهِمُ السحت…». آسیبشناسيِ قرآن از انحطاط جوامع دینيِ قبل از اسلام، یعنی جوامع یهودی و مسیحی، این است که علمای آنها اهل امر به معروف و نهی از منکر نبودند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خطبه شقشقیه فرمود: «اخذ الله عَلَی العُلَماء أنْ لا یقاروا عَلی كَظِه ظالِمٍ وَ لا سغب مَظْلُوم»؛ خداوند از علما و نخبگان و آگاهان و فرهیختگان پیمان گرفته است که نسبت به واقعیتهای اجتماعی بیاعتنا و بیتفاوت نباشند و صرفا در گزارهها و آموزههای علمی غرق نشوند، بلکه در برابر اختلاف طبقاتی و پُرخوری ظالم و گرسنگی مظلوم بیقرار باشند. از لحاظ روششناختی، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یک الگوی ساختاری برای علم دینی و عالِمِ خداپسند ارائه کردهاند.
اتهامِ «حرکت جلوتر از رهبری»، بهانهای برای تفریط…
اساسا مسائل ما در عدالتخواهی این نیست که جلوتر از رهبری حرکت نکنیم. این نوع طرح مسئله، غلط است. اتفاقا مشکل اساسيِ ما این است که بسیاری از متدینینِ جامعه ما در مسأله عدالتخواهی، کیلومترها از رهبری عقباند. اگر رهبری در یک سخنرانی، نه 10 دقیقه، نه پنج دقیقه، بلکه صرفا در 20 ثانیه مثلا بگویند «من از مردم متدین میخواهم که با بدحجابی مقابله کنند»، فردای آن روز چه اتفاقی میافتد؟ از حوزه علمیه قم گرفته تا فلان پایگاه بسیج در فلان روستا احساس تکلیف میکنند و چندهزار بیانیه و تجمع و تحصن و… شکل خواهد گرفت. آنها دیگر نه راهکاری از شما خواهند خواست، نه مشکل تئوریک خواهند داشت. اما رهبری 10، 15 سال است که به تندترین و صریحترین و آشکارترین تعابیر، آحادِ فعالان حزباللهی و متدینین را به عدالتخواهی و مبارزه بیامان با فقر و فساد و تبعیض دعوت کرده است. این مقایسه خوبی است که نشان میدهد ما از رهبری جلوتریم یا عقبتر. ظرفیتِ لبیکگفتن به فرمانِ مبارزه بیامان با فقر و فساد و تبعیض، چقدر بوده و ما چقدر به آن اعتنا کردهایم؟
ما باید به افرادی که میگویند نباید از رهبری جلو افتاد، بگوییم اگر رهبری برای شما ملاک است، پس چرا عقبافتادن از رهبری برای شما مهم نیست؟ آیا فقط جلو افتادن مهم است؟ هیچ تفاوتی میان اینها نیست. جالب است که اگر 10 نفر «مارِق» داریم که از رهبری جلو افتادهاند، در عوض 90 نفر «زاهِق» داریم که از رهبری عقب افتادهاند. و چه بسا افراطها واکنشی است به تفریطها. یعنی اگر آنهایی که باید عمل کنند، در توهم خودشان إبنُاللبُون شدند و سکوت کردند و خیانت کردند و ما نیز چیزی به آنها نگفتیم، بحرانهایی پیش میآید که واکنشهای افراطی به دنبال خودش ایجاد میکند. اما اگر همه آنهایی که وظیفه بسط گفتمان عدالتخواهی در کشور روی دوششان است در حد وظیفهشان عمل کنند، اصلا زمینهای برای کارهای افراطی به وجود نمیآید. ضمن آنکه بسیاری از افراد به این دلیل عدالتخواهان را افراطی مینامند که خودشان تفریطی هستند، نه اینکه از موضع عدالت این حرف را بزنند. اینها در درههای تفریط خوابیدهاند و به کسانی که در دامنههای عدالت ایستادهاند میگویند «شما خیلی بالا رفتید، شما افراطی هستید»!
قصه این است که ما نمیبینیم قبح رفتار کسانی را که بهرغم اینکه امکانات و تریبون و وجهه اجتماعی دارند و میتوانند از حقوق مردم و مستضعفین دفاع کنند و بر زیادهخواهان بتازند، اما سکوت میکنند و حتی بیعدالتیها را توجیه و حمایت میکنند. امام (رحمتالله علیه) میفرمودند: «روحانیتِ متعهد، به خونِ سرمایهداران زالوصفت تشنه است». ایشان این جمله را میگفت تا رابطه روحانیتِ متعهد را با جامعه حفظ کرده و تعمیق ببخشند. ایشان میدانستند که اگر ما چنین تعریفی از روحانیتِ متعهد در جامعه نداشته باشیم، روحانیت به سوی انحطاط خواهد رفت. آقایانِ اصولگرا که به دنبال اصول میگردند، باید بدانند که این یک اصل است. ما چقدر با این معیار، نخبگان دینيِ خودمان را سنجیدهایم؟ چقدر رفتارهایی را از آنها مطالبه کردهایم که بیانگر چنین نگرشی در وجود آنها باشد؟
آیا طلبه سیرجانی افراط کرده است؟
و اما مختصری هم درباره حرکت طلبه سیرجانی بهعنوان یک حرکت عدالتخواهانه بگوییم؛ ما حتی اگر فرض کنیم که طلبه سیرجانی افراط کرده است، یک سئوال میماند و آن اینکه اصلا چه کسی گفته افراط بد است؟ برخی میگویند «کسی که از موضع عدالت حرف میزند باید به افراط معترض باشد.» این نکته درست است، اما کسی که از موضع عدالت حرف میزند، هم باید به افراط معترض باشد هم به تفریط. در واقع دو دسته با افراط مخالفند؛ یکی تفریطیها و یکی معتدلین. اما عمده فریادهای «آی افراط آی افراط»ی که یک عده سر میدهند، از پایگاههای تفریطیون و آدمهای قاعد و بیمسئولیت و وظیفهنشناس است.
بحث آقای جهانشاهی بسیار منطقی و واضح است. ایشان خواسته به چند زمینخواری بزرگ در سیرجان که از سرلشکر ایراننژاد(عضو شورای شهر سیرجان و جانبازِ از دو چشم نابینا) گرفته تا مسئولان دادگستری کرمان اخبارش را گفتهاند و در اینترنت نیز هست، اعتراض کند. لذا مسئولان باید حداقل یک نفر را اسم میبردند که در این موارد محکوم شده باشد. آقای جهانشاهی میگوید اتفاقا مسئولان ذیربط بودند که این اخبار را گفتند و تشویش اذهان عمومی کردند، پس خودشان نیز باید جواب بدهند. این مسئولان یا باید بگویند زمینخواری نبوده یا باید بگویند زمینخواری بوده و با آن برخورد شده است که البته ما برخوردی ندیدهایم. لذا اگر بگویند زمینخواری نیست، پس به خاطر دروغهای قبلی باید در دادگاه محاکمه بشوند. اگر گفتهاند زمینخواری هست و بعد خودشان پیگیری نکردهاند، بازهم بهخاطر عدم پیگیری مورد پرسش و انتقاد هستند.
سئوال دومِ آقای جهانشاهی این است که آنها خودشان گفتهاند زمینخواری هست، پس چرا با آن برخورد نکردهاند؟ این عدم برخورد، یک منکر است. با این وجود آقای جهانشاهی را که به این منکر اعتراض کرده، دو بار و مجموعا یک سال و جالب است در همان بند شهرام جزایری(!) زندانی کردهاند و دهها روز هم در انفرادی نگه داشتهاند. مگر آقای جهانشاهی چه گفته است؟ دادگاه ویژه روحانیت باید جواب بدهد.
آقای علیاکبر محتشمیپور که یک روحانی است، مصاحبه مطبوعاتی گذاشته و در برابر بوقهای تبلیغاتی اسراییل و انگلیس و آمریکا گفته نظام جمهوری اسلامی تقلب کرده است! چطور است که او دروغ به این بزرگی گفته، اما آزاد است؟ آقای عبدالواحد موسوی لاری که ایشان هم روحانی است، کمیته صیانت از آرا تشکیل داده و نظام جمهوری اسلامی را به تقلب متهم کرده است. آقای سیدمحمد خاتمی که خودش رییسجمهوری بوده و به یقین میداند که یازده میلیون تقلب با چنین مکانیسمی محال است و خودش میداند دروغها یا شایعات بسیار کوچکتر از اینهم چه هزینهها و مشکلاتی را به نظام تحمیل میکند، با کمال وقاحت و نامردی چنین خیانتی را در حق کشور مرتکب میشود و راستراست هم میچرخد و به همه هم درس اخلاق(!) میدهد.
این موجودات عجیب و غریب و وقیح که در طول تاریخ روحانیت شیعه در خیانت و وقاحت کمنظیرند، دارند برای خودشان میچرخند. ما نمیگوییم چرا اینها را بازداشت نمیکنند، بلکه صرفا میگوییم چرا اینها به دادگاه احضار نمیشوند؟ مجازات پیشکش. دادگاه ویژه روحانیت بگوید چه برخوردی کرده؟ چه سئوالی از این منطقیتر و واضحتر و ارزشیتر و اصولگرایانهتر؟
با این اوصاف، دادگاه ویژه روحانیت آقای جهانشاهی را به جرم تشویش اذهان عمومی میگیرد و به زندان میبرد! تأسفبار است که ارزشیترین پرسشها، پاسخگویی نداشته باشد. اصلا قضاوت نمیکنیم که پاسخ این سئوال بهنفع آقای جهانشاهی است یا به ضررش. ما صرفا میخواهیم پاسخ را بشنویم. آقای جهانشاهی حتی نمیخواهد سئوال مطرح کند، بلکه به مسئولان میگوید شما چه بخواهید و چه نخواهید، این سئوال ایجاد شده است. او دارد با تمام وجودش تلاش میکند که پاسخ بگیرد تا این پارادوکس حل شود و نظام متهم نشود.
ما حتی اگر دین هم نداشته باشیم و صرفا بخواهیم با عقل و منطق محض نگاه کنیم، این تناقض و پارادوکس را چطور میتوانیم توجیه کنیم؟ آنهایی که این تناقض را ایجاد میکنند، باید جواب بدهند. دادگاه ویژه روحانیت موظف است از شئون روحانیت دفاع کند. آیا این افرادی که اسم بردم، شئون روحانیت را رعایت کردهاند؟ دادگاه ویژه روحانیت موظف است با تشویش اذهان عمومی توسط روحانیت مقابله کند؟ پس من از آنها میپرسم «حالا که آنها را نمیگیرید، چرا به جهانشاهی که میرسید قاطعیتتان گُل میکند؟!» دستهایش را به دو طرف درهای ماشین زنجیر میکنند؛ 60 روز در انفرادی نگهش میدارند که بفهمد مملکت حساب و کتاب دارد. کاش یکصدم از این قاطعیت را در برابر دیگران به خرج میدادند. در نظامی که رهبرش یک سال را به نام سال «پاسخگویی» نامگذاری میکند تا جا بیفتد که این نظام پاسخگوست، باید حتی به پرسشهای پیچیده جواب داد، چه برسد به پرسشهایی به این بداهت…
Sorry. No data so far.