اشاره: سيد مرتضي آويني و سعيد يزدان پرست در 20فروردين 1372 بر اثر انفجار يك مين خنثي نشده در فكه و امير سپهبد علي صياد شيرازي در بامداد 21 فروردين 1378، در حال خروج از منزل، به وسيلهي منافقين مسلح در پوشش رفتگر، در برابر ديدگان فرزندش به شهادت رسيدند.
السلام عليك يا روح الله ايها العبد الصالح المطيع لله و السلام عليك ايها جميع الشهدا، طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم، فياليتني كنا معكم فافوز فوزا عظيما
اي كاش با شما بوديم و در جوار شما به فوز عظيم شهادت مي رسيديم. اگرچه بوديم، اما غفلت يا هر آنچه شما اسمش را بگذاريد، باعث زمينگيري ما شد.
اما بناست به تعبير سيد شهيدان اهل قلم آقا سيد مرتضي آويني و هركس كه ادعاي شيعه بودن دارد مشخصاً از دو مقطع كربلا و عاشورا عبور كنيم. كربلاي ماكجاست؟ نميدانيم؛ عاشوراي ما كجاست؟ نمي دانيم؛ اما اميدواريم كه اگر يكبار ديگر -مانند همين هشت ماهي كه در صحنه عمليات بوديد- زمان و مكان را درست تشخيص بدهيم و در صحنه باشيم. مهم نيست كه اينجا ما چه ميگوييم، مهم اين است كه شما عرض ارادت خود را به شهدا ثابت كرديد و نشان داديد كه در اين روزها كه تهاجم خيلي سنگين است راهي نداريد به غير از اينكه به شهدا چنگ بزنيد و البته راهي ديگري را بلد نيستيم، براي اينكه پناه ببريم خانهي اميد ديگري بلد نيستيم، راهي نداريم به غير از اينكه چنگ بزنيم و به آنها بگوييم همين جملهاي كه بارها و بارها گفتهايم، “اي شهيد، ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی تاریخ وجود برنشسته ای دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش”
جا دارد براي همه شهدا، خاصه، قريب 30 نفري كه در اين فتنه به شهادت رسيدند، اما نتوانتسيم براي اينها يك اربعين بگيريم، گريه كنيم، براي آن شهيد كه مادرش گفت: «بچه را كشاندي و در اين معركه آوردي ولي جگر نكردي براي او اربعين بگيري»، بارها گفتم در اين مزار شهدا و خاصه قطعه 29 براي حرف زدن يا خيلي جگر ميخواهد يا پررويي ميخواهد كه براي من شق دوماش صدق مي كند وگرنه بالاي سر داوود كريمي، صياد، قاسم دهقان، سعيد يزدان پرست و آويني براي زبان الكني مثل من خيلي سخت است كه بخواهد حرف بزند.
اما چند نكته كوتاه؛ آقا سيد مرتضي تو چگونه اين روشنگري و روشنفكري را بهخصوص در چند سال آخر عمرت پيشبيني كردي؟ در نبرد آخرالزماني ما چگونه جنگ و نبرد رسانهاي را بسيار خوب ميديدي و پيشبيني ميكردي، ميفهميدي كه روزهايي ميرسد كه در اين نبرد رسانهاي كه امروز اسم آن را «جنگ مخملي» يا جنگ نرم يا Soft war گذاشتيم به پيچيدگيهايي برخورد ميكنيم كه كار را بر همه ما سخت ميكند؛ سيد مرتضي كه آدمي است بسيار باهوش و ذكي از همان اول جنگ ميتوانست يك آرپيچي زن خوب باشد، ميتوانست يك تك تيرانداز و يا فرماندهي خوبي باشد، اما هيچكدام از اينها را نخواست، دست به دوربين برد، همان موقع بچههاي لشكر 27 يادشان هست كسي دست به دوربين وعكاس بود به او ميخنديدند و ميگفتند كه اين قرتيبازيها براي كساني است كه جگر جنگيدن ندارند؛ احتمالاً سيد چنين روزهايي را ميديد، ميديد فوج فوج به اسم «راهيان نور» ميآيند در زمين دنبال شنيدن حرفهايي هستند كه تبيين بكند مباحثي كه در دانشگاه استاد به ما ميگويد درست است يا خير؛ اين كه ميگويند «شما حماقت كرديد ده سال جنگيديد»، آقا صياد شيرازي! سر كلاس علوم سياسي استاد علوم سياسي براي ما تعريف ميكرد كه «مشخص است كه ما نميتوانيم با يك بوكسور قوي بجنگيم چرا ديوانگي كرديم بچههايمان را مقابل توپ فرستاديم؟» بسيار روشن و شفاف!
اين بچه بايد در مقابل خزعبلاتي كه او ميگويد جواب داشته باشد و امروزه فوج فوج آمدهاند بر روي آن زمين براي اينكه بداند جنگ براي چه شروع شد؟ داستان سر چه بود؟ سر چه مسائلي اينقدر طول كشيد؟ اين تعداد عملياتي كه شكست خورد براي چه بود؟ مگر شما نميگوييد كه طراح علمياتها صياد شيرازي بود، اگر اينقدر باعث افتخار شماست كه علمداران او يلهايی مانند غلامحسين افشرديها و بروجرديها هستند، چرا نتوانستند عمليات را درست طراحي كنند كه بعد از گذشت 20 سال جنازهها را از داخل كانال ميآورند و هنوز هم عدهاي ماندند؟ مگر نميگوييد اينها خبره بودند؟ پس يك جاي كار، گره خورده است. امروز آن بچه ميآيد اينها را ميپرسد، غلو راجع به آن نگوييم، دروغ نگوييم، اين حرفها را از روي آن زمين قبول ميكند و از كسي قبول ميكند كه دو تا پيراهن در آن زمينها پاره كرده باشد.
سيد مرتضي اينها را ميدانست كه اين خرابههاي خرمشهر كه حضرت امام هم هزاربار گفت كه بخشي از خرمشهر را دست نزنيد، اما فرهنگ ما زير چرخ دندهي توسعه اقتصادي له شد. سيد مرتضي آويني و صياد شيرازي ميدانستند اين اتفاق ميافتد. اتفاقاً اين وجه اشتراك اين دو است.
سال 70 اوج اين است كه هركسي هرچه داشته است و هرآنچه كه اسم آن را «ارزش» ميگذاريد ميبوسد و با آن خداحافظي ميكند؛ سيد مرتضي فوق ليسانس معماري و شهرسازي است، سعيد يزدان پرست با 50 ماه جبهه غرب كشور كه حتي رفيقان او هم خبر ندارند طبيعتاً بايد ميرفت فوق ليسانس بگيرد، بايد بدود و چالهي دكترها را پركند، چون ارزشها روي اين مدارك ميچرخد، ديگر چند ماه جبهه بودي ارزش نيست؛ اينكه چه مدركي داري، چند متر خانه داري و مال و اموالت چقدر است ارزش شده است. ارزشها، جاي خود را به «توسعه اقتصادي» ميدهد كه زير توسعه اقتصادي بايد له شود.
سيد مرتضي اين را ميبيند و ميفهمد كه در آيندهي نزديك نسلي فوج فوج به طرف شلمچه و طلائيه و فكه ميآيند، بعد از اينكه گريه او را درآوردي و 13 كيلومتر روي رمل راه بردي عقلانيت بچه گل مي كند و ميگويد: «ديوانهها! مگر شما نميگوييد طرح عمليات در اينجا سوخته بود، مگر نميگوييد 13 كيلومتر رمل بود، چرا عمليات كرديد؟» آقاي صياد شيرازي بايد جواب بدهيد چرا اينجا را طراحي كرديد؟
اينجا كه رسيد معلوم ميشود كار هنوز تمام نشده است. در روزگاري كه عطش مدرك گرايي و عطش دنيا گرايي رايج ميشود و امروزه ميبينيم چه بلايي بر سر ما و خانوادههاي ما آورده و البته دوست داري مثل سيد مرتضي زندگي كني، جامعه تو را به جايي برده است كه همان خانوادهات كه انقلابي بودند الآن با تو كشمكش دارند، اتفاقاً براي اين كه مقام معظم رهبري هم فرمودند سال «اصلاح الگوي مصرف» و در گوشهی تلويزيون هم حك شده است و همزمان فلان كالاي مصرفي را تبليغ ميكند، اصلاً انگار نه انگار كه اين دو با هم تضاد و منافات دارد، سيد مرتضي، به عنوان يك روشنفكر و دورننگر كه به تعبير اميرالمؤمنينعليهالسلام پشت گرد و غبار را ميبيند، حاضر نيست صحنه را رها كند و بايد همه آن چيزهايي را كه در شب عمليات اتفاق افتاده است براي فرزندان ما بازگو كند. اصل داستان براي غافلگيري شب اتفاق افتاده، نه دوربين خوبي بوده، نه تجهيزاتي كه امروزه ميبينيد و الآن هم دست هركسي لااقل يك هندي كم وجود دارد، يك دوربين بزرگ بود و يك نفر آدم، آنهم با تكنيكهايي كه سيد مرتضي به آن رسيده است، تكنيكهايي كه همه را منقلب ميكند، اينكه حتي خبرنگار را هم جلوي دوربين حذف كني كه مبادا حواس مخاطب را پرت كند و مصنوعي شود تا رسيديم به اينكه خود كسي كه دوربين روي دوشش است، مستقيماً با رزمنده صحبت ميكند و رزمنده چشم تو چشم، حال و روز را ترسيم ميكند. اين چيزي است كه مردم را با لوكیشن جبهه و جنگ به صحنه ميكشاند. او كه اين تجربيات را دارد، حاضر نيست كه صحنه را رها كند برود دنبال مدرك، بايد اين مسير را ادامه دهد.
يكي به من گفت تكراري صحبت نكن؛ چيزي غير از اينها بلد نيستيم، ضمن اينكه شما حرفهاي شديد، ولي فرزندان ما كه تازه پا به دانشگاه گذاشتند و «لايعرفون هر من البر» آنهم دانشگاهي كه كتابهايش را اگر نديدي برو ببين چه نوشتند، راجع به جبهه و جنگ و دفاع مقدس ما بين دو خط تا دو صفحه مطلب وجود دارد. بعد با اينها ميخواهيم دفاع كنيم در مقابل اين تهاجم كه اسم آن را هجوم و شبيخون فرهنگي گذاشتيم.
فلذا چيزي بيشتر از اين بلد نيستيم، همينها را كه ياد گرفتيم بتوانيم به بچهها انتقال بدهيم خيلي هنر كرديم، عيبي ندارد، كسي كه حرفهاي است و اين حرفها براي او تكراري ميشود، يك پله بالاتر ميآيد، ولي براي فرزند من كه تازه پا به اين صحنه گذاشته، بايد تكرار مكررات بشود «وذَكِّر فَإِن الذكرى تنفَع المؤمنين»، از اين بابت ناراحت نيستيم.
يك جمله زيبا دارد كه ميگويد من كه زورم نميرسد ميخواهم در بين اين جمع با ويديو و ماهواره – كه ميآمدند آنها را جمعآوري ميكردند- مبارزه كنم، ولي اگر روزي ميآمد كه زورم ميرسيد ميآمدم با كامپيوتر برخورد ميكردم، ميگفتم با كامپيوتر و اينترنت برخورد كنيد. آقا سيد مرتضي چگونه تو آينده را تشخيص ميدادي و ميفهميدي كه يك روزي اين اتفاق ميافتد؟
اين روزها ميبينيد كه «توييتر» و «فيس بوك» در خانههاي ماست و ما وارد يك صحنهی نبردي ميشويم كه نميتوانيم با آن مقابله كنيم و حتي فوت و فن مقابله با آن را بلد نيستيم، آقا سيد مرتضي! احتمالاً شما اين روزها را ميديديد كه در آخرين مقالهات نوشتي: «آخرين مقاتله ما به مثابه سپاه عدالت، نه با آمريكا [و دموكراسي غرب] كه با اسلام آمريكايي است كه اين دومي حاكميتش از آمريكا هم ديرپاتر است، هرچند اين حكومت هم اگر هزار ماه هم بيانجاميد به يك شب قدر فروخواهد ريخت و فصلالخطاب با انسان كامل يعني حضرت حجت حق خواهد بود.»
احتمالاً اين روزها را ميديد، احتمالاً در همان مقطع سخت ما را در رسانهها و خاصه راديو و تلويزيون اينها را ميديد، همان مقطعي كه هنوز دو سال نگذشته و اين قيافهها به بازار نيامده بود با يك اوركت سپاهي در صدا و سيما، سيد مرتضي را تحمل نميكردند و متلك به او ميانداختند كه كجا بودي؟ غار بودي! اين متلكها را بايد تحمل كند، تازه دو سال است جنگ تمام شده نه الآن. ميديد اين روزهاي دريوزدگي در صدا و سيما و تلويزيون و فيلمها، براي يك چنين روزهايي ميخواست بچههاي ما را آماده كند و حاضر هم نبود دروغ بگويد، خيلي اهل فن بود، 10 كيلومتر آن طرفتر زمين سينمايي مي رفتند آنجا بازي ميكردند چفيه ميانداختند و خاطره ميگويند، زياد هم به خودشان دردسر نميدهند، روي خاكريز مينشستند كه يك خاطره بگو، اما نه بايد حتماً «عنايت» را ببري در همان خانه خرابهها كه اينجا عراقيها چگونه آمدند و ما را دور زدند، سوسنگرد چه شد، در فكه و قتلگاه چه اتفاقي افتاد؟ آقا سيد مرتضي رها كن سه كيلومتر ميدان مين است، اينجا يك حالت بيكلكي است، هركسي ميآيد اينجا گير ميكند و اذيت ميشود، اينجا را رها كنيد، يك چفيهاي بينداز گردن طرف و قصه را ماست مالي كن. اما نه! نبايد به تو دروغ بگويد. وقتي آن صحنه را ديده است ميگويد كه اين صحنه را بايد براي مردم نشان داد كه مادر تك فرزند، فرزند تو وقتي براساس طرح عمليات صياد شيرازي آمد در فكه و عمليات كرد به دليل اين قضيه بود كه هرجاي ديگر ميخواستيم عمليات كنيم اين اتفاق پيش ميآمد.
كار خود سيد تمام نشد و نميدانم داستان چيست كه صياد هم آن مركز پژوهشي را برقرار كرد، مثل اينكه خداوند نميخواست به او مجال دهد و بيشتر از يكي دوبرنامه كه افسران جوانش را به تپههاي اللهاكبر برد و شروع كرد به اين كار، او هم نتوانست كارش را به سرانجام برساند و كار همچنان روي زمين ماند.
نميدانم، انگار كه قرار است يك سري از ما كه نامحرميم، نفهميم كه چه اتفاقي افتاده است؛ قرار نيست يك سري مسائل باز شود، «ما همه نامحرميم، آينه در كربلاست» قرار نيست همه بفهمند. همانطور كه اگر دوربين پيشرفته شما هم آن روز ميبود -كما اينكه بود- وقتي صحنه شهادت آقا مرتضي اتفاق افتاد، دوربين هم بايد از كار بيافتد و 20 سال بعد دوباره به كار بيافتد. براي اينكه بنا نيست، همه چيز را بدانيم. به جز همان چهار، پنج عكس، كه آن چند عكس هم بايد اين را نشان بدهد كه «مرگ آگاهي»اي كه سيد مرتضي دم از آن ميزند خود او به آن پايبند است. يعني يك دفعه داد نزد كه جماعت نجاتم دهيد، اين پا است، قطع شده، خون ميرود، مين والمري بدترين مين است، 1400 ساچمه پخش شده است، به او و سعيد يزدان پرست بيشترين جراحات اصابت كرده است، بايد داد بزنند؟ نه، قسمت آخر فيلم را بايد قشنگ بازي كنند، آفرين! خيلي بايد راحت باشي، دقيقاً انگار كه همه چيز از قبل برنامهريزي شده است. بايد خوب بازي كني، وقتي بالاي سرت آمدند بايد آرام باشي و اين جمله را بگويي «ما براي اين حرفها آمديم»، بدون كوچكترين لرزش وقتي رفتي تركش را از چشم سعيد دربياوري بايد به تو نهيب بزند كه بگذار به همان حال باشد، همينطور راحتم! اين را بايد خوب بازي كند، اي بازيگرها، گوش كرديد، در اين ايام خوب بازي كرديد، دفاع از ولايت و حريم آن را خوب بازي كرديد، امروزه بالاي سر كسي آمديد كه قشنگ گفت، در حريم ولايت آمد سربازي كرد او هم داشت ميرفت دنبال كار خودش ولي مولا و آقايش به او گفت، در جواب آقا اين نامه را نوشت:
خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی، نائب امام عصر (ع) حضرت آیت الله خامنهای ایدکم الله تعالی بتاییداته الخاصه.
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
امتثال امر فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمی گذارد، لذا حقیر مستقیما با استمداد از فضل بیمنتهای ربالعالمین وارد در اصل مطلب می شوم، بعد از عرض این مختصر که:
ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت(ره) و نایب امام زمان(عج) تجدید بیعت کردهایم و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستادهایم، همانگونه که پیش از این درباره امام امت(ره) بودهایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان انقلاب نگاه داشته باشد، با همان شوری که پیش از این داشتهاند.
خدا شاهد است که این سخن از سر کمال صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته است که در تمام این هشت سال بار جنگ بر شانههای ستبر خویش کشیدند. ما به جهاد فی سبیل الله عشق میورزیم. و این امری است فراتر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح. این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که می دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از همان ارجی در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت(س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند. سر ما و فرمان شما.
کمترین مطیع شما سید مرتضی آوینی.
اين را از قصد آوردم براي اينكه سال گذشته از منتسبين به او و كساني كه به او خيلي اظهار ارادت ميكردند كتابچهاي براي او چاپ كردند كه خزعبلاتش زياد بود و الآن انتلكتوئل و روشنفكر شدند، رفتند بيوگرافي قبلش رادرآوردند كه در دانشگاه چه ميكرد؟ سيد مرتضي كه خودش گفت كه وقتي انقلاب شد همه آنهايي كه ساخته و پرداخته بودم، ريختم در گوني و آتش زدم، چون چيزي جز «منيت» در آن نبود. بيانصافي كه آن كتابچه را چاپ كردي، اينها را هم ميگفتي! انقلاب اتفاقاً شد براي اينكه من چنگ بزنم به اين قصه، بله قبل از انقلاب من را دربياوري، زبالهاي بيشتر نبودم. افتخار ميكنم به اين قصه، اين ويژگي آقا روحالله است كه هركسي كه چيزي نبود، او را آدم كرده است. اين را براي اين آوردم، ميخواهي دوست داشته باش، ميخواهي نداشته باش، ميخواهي زيرش بزني، ميخواهي بگويي اگر امروز بود چيز ديگري ميگفت، هرطور ميخواهي تصور كن، اما اين جزء دستنوشتهي يكسال قبل از شهادت وي بود. عجيب اينكه مضمون اين دستنوشته را آقا صياد شيرازي رحمتالله عليه هم دارند. اگر افتخار به اينها ميكنيم بهخاطر اين است كه سرباز واقعي ولايت هستند.
اي هملباس من، اي عزيزي كه زياد خوردي آروغش را در اين 8ماه در اين درگيري در كف خيابان زدي، اي بر و بچهها و شاگردهاي سيد مرتضي آويني و صياد شيرازي، «خامنهاي» را رها نميكنيم شيخكهاي درپيت شما را بچسبيم، بچه حزباللهي «خامنهاي» را رها نميكند، به ساركوزي و اوباماي تو بچسبد، بچه حزباللهي «خامنهاي» را رها كند و سرگردان در اين بيابان برهوت چه كنم چاره كنم، بكند؟
در اين قصه 8 ماهه همه اذيت شدند، مخ بچههاي ما را هم زديد. خيلي هم كار كرديد، اما خداي كربلاي 5، خداي طبس، خداي بازيدراز، خداي صياد و خداي آويني هنوز كه هنوز است با ماست، چيزي از خودمان نداريم. هرچه از همان اول آقا روحالله به ما داد، در اين ميدان آورده شد. شايد ما يك چيز ديگر بخواهيم ولي خدا اين را ميخواهد، «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» زياد نگران اين نيستيم كه آخر آن چه ميشود، همانطور كه بهدست تو رسيد، تو هم پرچم را سالم نگه دار و تحويل بعدي بده و نقش آخر را خوب بازي كن. سرباز مطيع ولايت باش، نه! يك ايراني سالم باش. شرف داشته باش، نه اينكه آمدند فضا را غبارآلود كردند و بعد آن هم يكبار گول خوردند و به بنيصدر رأي دادند، ديگر روي خزعبلات پافشاري نكن. بيا با هم باشيم بيا با هم بسازيم بيا محبت داشته باشيم.
اينها را ميفهميد، خيلي بهتر از ما هم ميفهميد، هم صياد شيرازي و يزدان پرست و هم سيد مرتضي اينها را گفتند.
يك خواهش دارم، پسرم، دخترم، دوستان، وقت بگذاريد، در دانشگاهها حرف و حديثهاي اينها را به ما ياد نميدهند، در راديو و تلويزيون حرف و حديث اينها را بنا نيست ياد بدهند. بناست با تلاش و جهد شخصيات بروي تفكرات اينها را بگيري. بايد بدانيم او كه براي رفتن ستارههاي آسمان گمنامي در آن مسير پا گذاشت، آن مسير هنوز كه هنوز است سرباز ميطلبد، يك عمر ميگفتي اي سيد مرتضي و صياد «ياليتني كنا معك» اي كاش با شما بوديم و در كربلاي خميني ميجنگيديم، رها كن، تمام شد، الآن به بعد پرچم دست تو است، بايد خوب نگه داري. قرار است تو نقش حسن باقري را بازي كني، مردم به اين رسيدند كه خواصي وجود ندارد، پرچم را داده بودند دست اينها رفته بودند دنبال كار و زندگي خودشان، بعد ديدند كه خواص دنبال كارهاي خودشان هستند. براي همين شد كه مردم 9 دي و 22 بهمن آمدند پرچم را گرفتند. ديدند خواص يا خوابند و ياسكوت كردند و يا در حال بالا آوردن هستند. براي همين بسياري مردود شدند و نيامدند پاي كار و خوب هم رسيديد به اينكه دوباره پرچم را كه داده بوديد دست اينها باز هم گرفتيد.
اين اتفاقي بود كه افتاد، ولي عزيزم اين اتفاق تمام نشد. سرخوشمان نكنند، اين قصه تمام نشده است. اثر زهري كه به ما زدند هنوز هم در خانههايمان هست؛ نبرد بين فقر و غنا جنگي كه حضرت روحالله به ما ياد داد تمام شدني نيست كه سيد مرتضي و صياد گول داستان دو روز دنيا را نخوردند و در اين وادي قدم برداشتند.
اين جنگ هنوز هم ادامه دارد تمام شدني نيست بخشي از آن در يك مقطع تاريخي بود الآن دست توست. ديگر نبايد بگويي يا ليتني كنا معك، از اين به بعد بايد در صحنه باشي و اگر نباشي و رها كني بدهي دست امثال من، كه خيلي وقت است ما خسته شديم و چيزهاي ديگري خورديم و مسموم شديم، حواست بايد جمع باشد كه الحمدالله جمع بود. زحمت كشيدند عزيزان تروريستهارا گرفتند، اما سيستم قضايي محترم ما وزارت اطلاعات محترم ما تروريستهاي اقتصادي كه در اين مقطع كار كردند ولي هنوز گردنشان كلفت است هنوز كه هنوز است پنجههاي شما نتوانست ترويستهاي اقتصادي را زمين بزند و اگر مبارزه بيامان با اينها نداشته باشيد ما دوباره ضربه ميخوريم و مردم اذيت ميشوند.
مسئولين فرهنگي ما! ترويستهاي فرهنگي ما به مراتب قدرتر از ريگي هستند و اگر آنها را نميشناسيد بگوييد تا معرفي كنند، آنهايي كه در طول اين 16 سال چهار دوره دولت توسعه اقتصادي و سياسي ما را له كردند و بچههاي ما هنوز مسموم اين جريانند و اگر دهها سال تلاش مضاعف براي فرزندان ما كنيد ما به زور ميتوانيم بچههاي خود را از اين مهلكه و از اين دام و باتلاق فرهنگي كه در آن افتادند نجات بدهيم.
چشمان تيزبين بچههاي فرهنگي ما در قد و قواره حسين بهزادها و بچههايي كه در گوشه اتاقهايي كه تا الآن به آنها دور نميدهند و سعي ميكنند در استمرار راه سيد مرتضيها قلم بزنند و قدم بردارند در گوشهها هستند؛ هنوز كه هنوز است وام يا پولي كه ميدهند به درستي نميدهند. هر حكومتي ميآيد اسم كساني ميآيد كه وام گرفتند و بهرهمند هستند كه به دور است از دولت عدالت، چشمان تيزبين بچههاي حزبالله اين موضوعات را خوب ميبيند و رصد ميكند و البته نارحت هم هستند.
هنوز بچههاي متعهد در عسر و حرج هستند و اتفاق ويژهاي نيافتاده عزيزان در عرصه فرهنگي و عرصه اقتصادي مبارزه بسيار قوياي در اين مبارزه نميبينيم.
در پايان عرض ارادتي داشته باشيم خدمت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف كه براي آمدنت انتظار كافي نيست، دعا و اشك و التماس كافي نيست، خودت دعا كن اي نازنين كه برگردي، دعاي اين همه شب زندهدار كافي نيست.
Sorry. No data so far.