یکشنبه 11 آوریل 10 | 11:35

جای خالی آوینی، 17 سال بعد

چهرهٔ تیرهٔ مردی که کنار دستِ سید مرتضی ایستاده بود تا راهنمایش در لوکیشن باشد را به خاطر دارید؟ او هم آن‌جا بود و هم قدمِ حاج سعید می‌آمد…
حاج‌ سعید را گوشه‌ای گیر می‌آورم. می‌پرسم: فکر می‌کنید چند نفر از این‌هایی که این‌جا آمده‌اند آوینی را واقعاً می‌شناسند؟ حاج سعید، مثل همیشه، رک می‌گوید: به برکت تلویزیون و مسؤولان فرهنگی… کم.


avini-17th-15با رفیقِ عکاسم می‌نشینیم ترکِ موتور و راهی تالار وزارت کشور می‌شویم. جایی که دوستی می‌گفت پیش از انقلاب، مکانِ حزب رستاخیز بوده است. همان‌ جایی که –به شهادت تاریخ- قدرترین رجال سیاسیِ دست پرودهٔ غرب بالای سرش بودند و تمام هم و غم‌شان، غربی‌سازی ایران بود. و حالا، سی و یک سال از آن روزگار می‌گذرد و من و رفیقِ عکاسم، جلوی ساختمان تالار وزارت کشور، پی جای پارکیم تا در مراسم بزرگ‌داشت مردی شرکت کنیم که تمام قد در برابر ادای روشن‌فکری و غربی مآبی ایستاده بود.

تا جایی برای پارک پیدا بشود، چشم چشم می‌کنم تا شاید جلوی درب ورودی تالار، آشنایی بیابم. چهره‌ها، چهره‌هایی تیپیک است. ریش‌های نیمه بلند، کت و شلوارهای ساده، احیاناً انگشتر و تک و توک چفیه… این، سیمای غالب کسانی بود که برای هفدهمین سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی آمده بودند.

راهی می‌شویم و توی سالن چرخی می‌زنیم. چهره‌های شناس‌تری به چشم می‌خورند. حاج سعید قاسمی را می‌بینم. قدم می‌زند، ویلچرِ جانبازی را هل می‌دهد، با دور و بری‌هایی که هر دم تعدادشان بیش‌تر می‌شود خوش و بش می‌کند و هیچ‌کس را پس نمی‌زند.

چهرهٔ تیرهٔ مردی که کنار دستِ سید مرتضی ایستاده بود تا راهنمایش در لوکیشن باشد را به خاطر دارید؟ او هم آن‌جا بود و هم قدمِ حاج سعید می‌آمد. پیر شده بود… 17 سال بدون آوینی.

توی سالن، فیلمی کوتاه به نمایش گذاشته‌اند. بیرون می‌مانیم. همه‌اش توی فکریم، تا شاید کسی را بیابیم که از آوینی برایمان بگوید. کسی که هنر او، دیدگاه او، روحِ او را بشناسد.

صدای حسن رحیم‌پور ازغدی به درون سالن می‌کشاندمان. می‌رویم و می‌نشینیم. عکاس اما مشغول است. می‌رود و می‌آید. دستگاه ضبط صدا را دست گرفته‌ام و می‌شنویم و دستگاه ضبط می‌کند: ما متأسفانه آثار طیف خودمان را هم نمی‌خوانیم… خواهش می‌کنم آثار امثال آوینی را بخوانید…

رحیم‌پور ازغدی؛ هفدهمین مراسم بزرگداشت شهادت آوینی

رحیم‌پور ازغدی؛ هفدهمین مراسم بزرگداشت شهادت آوینی

کسی اینجا هست که آثار آوینی را خوانده باشد؟ از سالن بیرون می‌زنم و این را از هرکه می‌بینم می‌پرسم. جواب‌ها مختلف است. کسی می‌گوید بله، بسیاری می‌گویند: نه متاسفانه!

حرف‌های حسن رحیم‌پور، نرم نرم از توصیه به مرورِ چند مقالهٔ آوینی کشیده می‌شود. او می‌گوید، تا وقتی از یکی از حاضرانِ جوانِ در مراسم می‌پرسم: چقدر آوینی را می‌شناسی؟ بگوید: امروز فهمیدم خیلی کم.

حاج‌ سعید را گوشه‌ای گیر می‌آورم. می‌پرسم: فکر می‌کنید چند نفر از این‌هایی که این‌جا آمده‌اند آوینی را واقعاً می‌شناسند؟ حاج سعید، مثل همیشه، رک می‌گوید: به برکت تلویزیون و مسؤولان فرهنگی… کم.

خیلی‌ها آمده‌اند و برخی نه. و آن برخی، نیامده‌اند چون با منشِ آوینی زاویه دارند… سال‌ها گذشته و آن «برخی»، از پشتِ نام آوینی کم کم بیرون افتاده‌اند؛ چون دیگر فاصله‌شان با آوینی بسیار شده است.

چند آشنای آوینی می‌آیند بالا و بعد از صحبت‌های رحیم‌پور و نمایش یک فیلم کوتاه، از آوینی می‌گویند.

با خودم فکر می‌کنم اگر آوینی زنده بود، آیا کسانی این‌گونه می‌نشستند تا مقالاتش را واکاوی کنند یا در ستایشش شعر بسرایند و بشنوند؟ علی معلم دامغانی، شعر می‌خواند… در رثای آوینی.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.