همانطور كه حتماً دیدهاید و شنیدهاید چهره نام آشنای مطبوعات ایران جناب محمد آقای قوچانی به محض آزادی از زندان، به همراه تیم قدیمی هم میهن و شرق و شهروندش، نشریهی جدیدی را علم كرده به نام «مهرنامه». زیركی سیاسی قوچانی در كنار ذوق فلسفی و نظری او و یارانش، این توانایی را به او داده است كه دعواهای سیاسی را به میدانی بكشاند كه در عین اساسیتر بودن، هم بكر است و هم دارودسته مفصلی از اساتید و روشنفكران حاضر یراق سالهاست كه بساط چپق و منقل روشنفكری را همان حوالی، مَشتی، علم كردهاند و به همت مضاعف علما و روشنفكران انقلابی آتش اجاقشان حسابی گُر گرفته و برقش را در قامت نشریههای اینچنینی به رخ اهل و نااهل میكشاند…
اما قوچانی این بار – و شاید هم مثل خیلی بارهای دیگر!- دست پیش گرفته و با عنوان غلط انداز «بوم شناسی علوم انسانی» گفتمان علم بومی و علم دینی را هدف گرفته و سخت به طرفداران این نظریه تاخته است. غرض بنده ورود به این بحث دور و دراز و عریض و طویل و هفت سر نیست، اما در میانه نظرات اساتید و صاحبنظران معظم علوم انسانی كه مقاله یا مصاحبهشان در این نشریه چاپ شده بود نكته مشتركی به چشم میخورد كه مایلم چند خطی درباره آن بنویسم. همین جا هم عرض كنم كه این نكته، نكته خاص و جدیدی نیست كه كشف بنده باشد اما عمدتاً آنچنان در میانه بحثهای پرطمطراق نظری گم میشود كه مجال شفاف و متمركز پرداختن به آن پیدا نمیشود.
در این پرونده حضرات علمای اهل فن علوم انسانی متفق القول و مشتركاً، افاضاتی فرمودند درباب «علم بودن» علوم انسانی و با كنار «علوم طبیعی» نهادن آن هرگونه مخالفتی با علوم انسانی را با حواله به «اختلاف كلیسا و گالیله بر سر چرخش زمین» نوعی كلیسابازی تعبیر كردند و هرچند باقی مطلب را «…» گذاشتند اما در واقع مثل اخبار بیبیسی نتیجهگیری را به خواننده واگذار كردند!
جناب آقای محمدمنصور هاشمی در مقالهی خود میگوید: «ممكن است گفته شود برخی نظریات مقبول در برخی شاخههای علوم انسانی با درك ما از تعلیمات دین متفاوت است. حرفی نیست، اما اگر بپذیریم كه این علوم «علم» است، حكم این علوم هم مثل همان علوم طبیعی است. میدانیم كه مسیحیت و در اصل ارباب كلیسا در دورههایی با علوم طبیعی ماجراها داشتند و حتی میدانیم كه امروز هم بسیاری از متدینان به دین مسیح با تدریس نظریه تكامل در مدارس مخالفاند ولی اگر توجه كنیم كه اینها «علم» است و آن گزارهها درك و دریافت از «دین» -و درباره نسبت این دو به انحاء گوناگون میتوان نظریهپردازی كرد و در برخی از این انحاء اصولاً نسبت آنها به گونهای تعریف میشود كه قیاسپذیر نیستند و لذا تعارضی با هم پیدا نمیكنند- ماجرا سادهتر میشود. به شواهد تجربی و تاریخی هم باید عنایت داشت. به هرحال بهرغم ارباب كلیسا پذیرفته شد كه زمین مركز ثابت علم نیست.» (تأكیدهای گیومهای از نویسنده است)
سیدجواد طباطبائی، استاد علوم سیاسی چند صفحه بعد- در صفحه 46 -میگوید: «اگر اقتصادی غیرعلمی داشته باشیم و غیرعلمی هم اداره كنیم بحران درست میكند، تورم پیش میآید، فقر بیشتر میشود… اینكه ما اقتصاد نمیدانیم چه ربطی به خدا دارد؟» «ابن خلدون كه بسیار هم متشرع بود به برخی از قواعد اقتصاد و جامعهشناسی پی برده بود… ابن خلدون به خدا اعتقاد داشت، برخی اقتصاددانان جدید ملحدند، اما این هر دو گروه این قانون را قانون علمی میدانند. همان ابن خلدون گفته بود كه دولت هرچه بیشتر مالیات بگیرد كشور فقیرتر، دولت كم درآمدتر و مردم دچار تنگدستی میشوند. امروزه هیچ كشوری نیست كه در درستی این قانون اقتصادی تردید كند. اگر دولتی حضور خداوند را برای مالیات گرفتن بهانه قرار دهد، كلاهبرداری میكند.»
سروش دباغ، نوگل تازه كشف شدهی حسین دباغ یا همان عبدالكریم سروش هم در مقاله خود آورده است: «چه در روشهایی كه در علوم تجربی غیرانسانی مثل بیوشیمی و انگلشناسی و فیزیك به كار بسته میشود و چه روشهایی كه در علوم تجربی انسانیای نظیر جامعهشناسی و روانشناسی و… در واقع با به كار بستن روشهای مشخص، از مقدمات معین به محصولات و نتایج غیرمعین و از پیش نامعلوم میرسیم.»
مقصود فراستخواه، استاد جامعهشناسی در مصاحبهای كه در صفحه 52 و 52 چاپ شده، میگوید: «بیشتر به این قائلم كه علم مدرن و حتی علوم انسانی در درجه اول جهانی و عام هستند. علم تا این حد اهلی و خانگی نیست كه برایش شناسنامه مذهبی و محلی و كشوری صادر شود… بیش از اینكه در بند فرهنگ و كیش و اقلیم باشد، در مقیاس جهانی كار میكند. به دادههای محدود و نتایج از پیش تعیین شده رضا نمیدهد و در كار اكتشاف و آزمون مداوم است.»
سعید حنائی كاشانی، از اعضای هیئت علمی رشته فلسفه، هم پس از آنكه پیروان نظریه غربی بودن علوم انسانی را به «نابودكنندگی اخلاق و معنویت دین» و «تباهی شخصیت انسانی» و «خشونت تمام عیار» متهم میكند مینویسد: «علوم انسانی مثلاً فلسفه آراء و نظریههای اعتقادی نیستند كه باید تا ابد به خاطر سپرده شوند و حفظ شوند بلكه اندیشههایی هستند كه میباید پدیدارهایی را توضیح دهند یا مفهوم سازند…»
غلامعباس توسلی استاد كهنهكار جامعهشناسی هم در مصاحبهی خود كه در صفحه 63 ماهنامه درج شده است میگوید: «جامعهشناسی علم است. ما نمیتوانیم قائل به جامعهشناسی مسیحی و جامعهشناسی اسلامی شویم… ماهیت علم در مطلق بودن و جهانی بودن آن است. ایدئولوژی گروهی، فردی و منطقهای است اما علم همگانی است»
هرچند نگاه پوزیتیویستی و مطلقانگارانه به علم مدتهاست كه در خود غرب مورد تردید جدی قرار گرفته است و هرچند هركسی كه تا اندازهای به علوم انسانی نزدیك شده باشد به قدری از ماهیت نیمه ذهنی-نیمه تجربی آن آگاه میشود كه به آسانی نتواند گزارههای آنرا «تجربی»، «علمی»، «مطلق» و «جهانی» قلمداد كند، با این حال قصد من این نیست كه وارد نقد چنین رویكردی به علوم انسانی شوم. غرض من چیز دیگری است.
حضرات معتقدند كه علوم انسانی «علم» است و «تجربی». بر فرض كه اینرا بپذیریم سؤال بسیار بزرگی در اینجا رخ مینمایاند كه بخصوص مبتلابه عقبههای سربه زیر و متین جهان سومی متفكران غربی خواهد بود:
همه می دانیم که علم تجربی یعنی شناخت پدیدارهای موجود عالم به روش تجربی. چه این پدیدارها فیزیكی باشند و چه روانی و چه اجتماعی. بنابراین واضح است كه علوم انسانی با چنین تعریفی یك «علم پسینی» است نه یك «دانش پیشینی». یعنی علوم انسانی باید عقبتر از وقایع اجتماع قدم بردارد و بعد از وقوع اتفاقات به بررسی و توصیف و تحلیل آن بپردازد. علم تجربی ناظر به شناخت «هستها»ست و بزرگترین توهین به آن این است كه آنرا حامل قضاوت ارزشی و «بایدها و نبایدها» بپنداریم.
سؤال اصلیای كه باید از این آقایان پرسید این است كه چگونه از یكسو علوم انسانی را تجربی و چونان فیزیك و شیمی مشغول مطالعه جهان و شناخت قانونمندیهای لایتغیر عالم تلقی میكنند و از سوی دیگر علوم انسانی را پیشروی ترقی كشور معرفی میكنند و خود را موسای جامعه گرگ دریده ایرانی كه قرار است دریای دین و سنت را بشكافند و توده عقبمانده از قافله مدرنیته را به ساحل غربی آرامش رهنمون سازند؟
تناقض بزرگ روشنفكری غربزده ایرانی از زمان همان میرزا ملكم خان ارمنی و تقیزاده و بعدتر مصدق و فروغی و بعدتر نوچههای نهضت آزادی آنها و امروز سروش و مجتهد شبستری و سپس عملههای روشنفكرنمای آنها مثل گنجی و سازگارا و همین تهماندههای اصلاحات، این است كه مقلدند و میخواهند مسأله را از آخر به اول حل كنند. جامعهی غرب را شیفتهاند و خروجیهای دویست سیصدسالهی آنها را كه به اذعان خودشان «توصیف امر محقق شده» است، مثل اذكار یومیه پشت سر هم بلغور میكنند تا شاید افاقه كند و با حلوا حلوا دهانشان شیرین شود! در همان غرب هم نه كسی پیدا میشود كه با چنین قطعیتی بگوید علوم انسانی مطلقاْ تجربی است و نه كسی این حماقت را میكند كه بگوید از «علم»، «تجویز راهكار برای حركت جامعه» درمیآید اما عمل به این هر دو جهالت، توأمان از عهده روشنفكر ایرانی برمیآید.
هم توهم دارد كه علم انسانی علم مطلق و جهانی است و چون ناموس رسالتاش از آن محافظت میكند و هم فكر میكند كه اگر هر آنچه در غرب اتفاق افتاده قدم به قدم و خط به خط دنبال كند و آنچه آنها از وضعیت خویش «توصیف» میكنند به مملكتش «تجویز» كند ما را هم كمكم در ینگه دنیا آدم حساب خواهند كرد!
غربی میگوید جامعه ما چند حزبی «است» و او میگوید چند حزبی بودن «خوب است». غربی میگوید ما جامعه مدنی «داریم» و او میگوید ما هم «میخواهیم». غربی میگوید اقتصاد ما آزاد «است» و او میگوید «چرا مال ما ناآزاد است»؟ غربی میپرسد «با همجنسگرایانمان چه كنیم؟» و او میگوید «چرا ما همجنسگرا نداریم؟» غربی میگوید رنسانس حاصل مقابله با كلیسا «بود» و او میگوید تا زیرآب دین را نزنیم مدرن «نمیشویم». غربی میگوید ما توالتمان فرنگی «است» و روشنفکر غربزده ما میگوید ما هم توالت فرنگی «میخواهیم». غربی میگوید ما صنعتی «شدیم» و بعد زنها دلشان «خواست» كه مثل مردها شوند، اما غربزده میگوید زنهای ما «باید» دلشان بخواهد كه مثل مردها شوند والا ما مدرن نمیشویم. چه فرقی است بین آن جاهلی كه صدسال پیش میگفت تا خطمان لاتین نشود پیشرفت نمیكنیم با آنكه امروز میگوید تا حجاب داشته باشیم پیشرفت نمیكنیم؟
همه اینها را نگفتم كه تأیید كنم علوم انسانی علماند و تجربی،- که نه تجربی مطلق است و نه مبتنی به مبانی و روش صحیح، كه ما معتقدیم با تجربه نمیتوان انسان را شناخت، چه برسد به آنها كه هم حیوانیت انسان را فرض گرفتهاند و هم ارزشهایشان را در پس گزاره تجربی پنهان کرده اند- اینها را گفتم كه بگویم این دعواهای زرگری را رها كنید. خود قوچانی هم که در صفحه اول کجله اش نوشته “ما برای تفسیر جهان آمده ایم و نه تغییر جهان” خوب می داند که گزافه میگوید و سالهاست که به دنبال استقرار نظام مطلوب غربی خود در ایران است. اگر غیر از این بود اصلاْ چرا سراغ این موضوع رفته و چرا فقط «یک» مصاحبه و آن هم خیلی ضعیف با یکی از طرفداران علم دینی انجام داده و هیچ سراغ صاحب نظران حامی علم بومی و دینی نرفته است؟… دعوای علم انسانی برای آنها یک دعوای صوری و زرگری است. دعوای اصلی دعوا بر سر دو دین است. دو آیین. دو سبك زندگی، دو راه سعادت. علم اگر علم باشد كه هست و نیست است و توصیف. دعوا سر بایدها و نبایدهاست. دعوا سر قدرت است و ثروت و ریاست. دعوا سر دنیاست و آخرت. دعوا دعوای استکبار است و استضعاف. دعوا دعوای حق و باطل است…
یاعلی
عالی بود…عالی
آقا لطفا اين مطلب باشگاه انديشه رو هم راجع به علوم انساني بخونيدو تونستيدنقدش كنيد
http://www.bashgah.net/pages-45257.html