یکشنبه 24 آوریل 11 | 12:16

ارتباط دين و اخلاق از ديدگاه آيت‌الله مصباح و عبدالكريم سروش

آيت‌الله مصباح يزدي فيلسوفي واقع‌گرا در فلسفه اخلاق و مخالف نسبيت در گزاره‌هاي اخلاقي است، اما عبدالكريم سروش به پيروي از هيوم و پوپر ارتباط گزاره‌هاي اخلاقي با واقعيت را نفي كرده و به دنبال ترويج نسبي‌گرايي و نفي ارزش‌هاي اخلاقي است.


مسئله ارتباط دين و اخلاق از مسائلى است كه فيلسوفان، متكلمان و انديشمندان علم اخلاق را از دير زمان به خود مشغول ساخته است. با نگاهى گذرا به سنت‌هاى تاريخى حيات بشرى، همسازى و همسانى و اتحاد معيارها و الزامات و هنجارهاى اخلاقى با دستورهاى دينى در بسيارى از ممالك مشهود است. تعابير اخلاقى اسلامى، يهودى، مسيحى، هندويى و مانند اين‌ها گواهى بر مطلب ماست، گاه پيوستگى عميق ميان آن دو پديده محققان را از تفكيك تفكر اخلاقى از ديگر ابعاد حيات دينى غافل مى‌سازد.
در ميان متفكران مسلمان، آيت‌الله محقق اصفهاني در حاشيه به “مكاسب “، علامه طباطبايي در “رساله اعتباريات ” و كتاب “اصول فلسفه و روش رئاليسم “، آيت‌الله مصباح در كتاب “فلسفه اخلاق و نقد مكاتب اخلاقي “، شهيد مطهري در پاورقي‌هاي “اصول فلسفه و روش رئاليسم “، آيت‌الله جوادي آملي در كتاب “مبادي اخلاق در قرآن “، شيخ مهدي حائري در كتاب “كاوش‌هاي عقل عملي “، عبدالكريم سروش در كتاب “دانش و ارزش ” و مصطفي ملكيان در “درس‌گفتارهاي دين و اخلاق ” و … به مباحث بنادين اخلاق پرداخته‌اند.
با توجه به اينكه اخلاق زيربنايي‌ترين مباحث انديشه‌اي است كه ارتباط مستقيمي با سياست، حقوق و … دارد و تبيين جايگاه اخلاق در منظومه انديشه‌ بنادين اسلامي جايگاه حساسي دارد؛ پرداختن به اين موضوع بايد مورد اهتمام قرار گيرد؛ آنچه در ذيل مي‌آيد مقايسه ديدگاه آيت‌الله مصباح و عبدالكريم سروش در مورد رابطه دين و اخلاق است و در يادداشت‌هاي آتي به تبيين مبادي اخلاق انديشمندان مسلمان مي‌پردازيم.

ديدگاه آيت‌الله مصباح و رابطه ارگانيكى اخلاق و دين

آيت‌الله مصباح يزدى در كتاب فلسفه اخلاق، به طور تفصيلى، به بحث رابطه دين و اخلاق پرداخته‌است. خلاصه نظر وي به شرح ذيل است:
خير و شر اخلاقى، در واقع، مبين رابطه‌اى است كه بين افعال اختيارى انسان و نتايج نهايى آنها وجود دارد و ما مى‌توانيم بفهميم كه كارى خير است يا شر، كه اين رابطه را كشف كنيم و بدانيم كه يك فعلى با كمال نهايى ما رابطه مثبت دارد، كه خير باشد، يا رابطه منفى، كه شر باشد. در اصل اين نظريه، هيچ اعتقاد دينى اخذ نشده است؛ يعنى لازمه پذيرفتن اصل اين نظريه، متوقف بر پذيرفتن وجود خدا يا قيامت يا وحى نيست، چه رسد به دستورهاى دين؛ منتهى در اين كه كمال نهايى چيست و چگونه بايد رابطه ى بين افعال و كمال نهايى را كشف كرد؛ در اين جاست كه ارتباط با دين پديد مى‌آيد؛ پس اگر ما فقط اصل ميانى اين نظريه را در نظر بگيريم، متوقف بر دين نيست؛ اما وقتى بخواهيم به آن شكل خاصى دهيم و معين كنيم كه چه اخلاقى خوب است و چه اخلاقى بد است و چرا، اين جاست كه اين نظر، هم ارتباط با اصول دين پيدا مى‌كند و هم احيانا با محتواى وحى و نبوت. … ما وقتى مى خواهيم كمال نهايى انسان را مشخص كنيم، ناچاريم مسئله خدا را مطرح كنيم، تا اثبات كنيم كه كمال نهايى انسان با قرب به خداست.

از ديدگاه آيت‌الله مصباح اخلاق در مقام ثبوت مجزاي از دين ولي از در مقام اثبات نيازمند به دين است

اين جاست كه اين نظريه با اعتقاد دينى؛ ارتباط پيدا مى‌كند و همين طور براى تشخيص افعال خير كه رابطه با كمال نهايى انسان دارد، بايد مسأله خلود نفس و جاودانگى نفس را در نظر بگيريم، تا اگر پاره‌اى از كمالات مادى با كمالات ابدى و جاودانه، منافات پيدا كرد و معارض شد بتوانيم ترجيحى بين اين‌ها قايل شويم و بگوييم فلان كار بد است؛ نه از آن جهت كه نمى‌تواند كمال مادى براى ما به وجود آورد، بلكه از آن جهت كه با يك كمال اخروى؛ معارض است؛ پس بايد اعتقاد به معاد هم داشته باشيم؛ به علاوه، آنچه ما مى‌توانيم به وسيله عقل از رابطه بين افعال و كمال نهايى به دست آوريم، مفاهيم كلى است، كه اين مفاهيم كلى براى تعيين مصاديق دستورهاى اخلاقى چندان كارايى ندارد؛ مثلا مى‌فهميم كه عدل خوب است يا پرستش خدا خوب است، اما عدل در هر موردى چه اقتضايى دارد و چگونه رفتارى در هر موردى عادلانه است، در بسيارى از موارد مسئله روشن نيست و عقل خود به خود نمى‌تواند تشخيص دهد؛ فرض كنيد آيا در جامعه حقوق زن و مرد بايد كاملا يكسان باشد؟ يا بايد تفاوت‌هايى بين آنها باشد؟ كدام عادلانه است؟ وقتى مى‌توانيم به پاسخ درست دست يابيم كه احاطه به تمام روابط افعال با غايات و نتايج نهايى آنها داشته باشيم و چنين احاطه‌اى براى عقل عادى بشر ممكن نيست.
پس براى اين كه مصاديق خاص دستورهاى اخلاقى را به دست آوريم، باز احتياج به دين داريم؛ يعنى وحى است كه دستورهاى اخلاقى را در هر مورد خاص با حدود خاص خودش، با شرايط و لوازمش تبيين مى‌كند و عقل، به تنهايى، از عهده چنين كارى برنمى‌آيد؛ پس نظريه ما، هم در شكل كاملش محتاج اصول اعتقادى دين (اعتقاد به خدا و قيامت و وحى) است و هم در تشخيص مصاديق قواعد اخلاقى به محتواى وحى و دستورهاى دين احتياج دارد. طبعاً، طبق نظريه‌اى كه ما صحيح مى‌دانيم، بايد بگوييم كه اخلاق از دين جدا نيست، نه از اعتقادات دينى و نه از دستورهاى دينى، هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات، اين نظريه اخلاقى ارتباط با دين دارد.

ديدگاه عبدالكريم سروش و دين اقلى در حوزه اخلاق

عبدالكريم سروش در مقاله “دين اقلى و اكثرى ” كه در مقام پاسخ به قلمرو دين در حوزه‌هاى گوناگون فقهى و حقوقى، علوم طبيعى، علوم انسانى و اخلاق نگاشته است، به تبيين رابطه دين و اخلاق پرداخته است و دين را نسبت به اخلاق، اقلى در نظر مى‌گيرد؛ خلاصه نظريه وي به شرح ذيل است:
1. يكى از مهم ترين انتظاراتى كه ما از دين داريم اين است كه به ما اخلاقيات و ارزش هاى اخلاقى را بياموزد و خوب و بد، فضيلت و رذيلت و راه سعادت و شقاوت را تعليم دهد.
2.اخلاقيات به دو دسته بزرگ تقسيم مى‌شوند: اخلاقيات مخدوم و خادم. مخدوم بودن يا خادم بودن را در نسبت با زندگى لحاظ مى‌كنيم؛ يعنى يك دسته ارزش‌هاى اخلاقى داريم كه زندگى براى آنهاست و يك دسته ارزش‌هاى اخلاقى داريم كه آنها براى زندگى‌اند. ارزش‌هايى را كه زندگى براى آنهاست، ارزش‌هاى مخدوم مى‌ناميم؛ يعنى ما به آنها خدمت مى كنيم، و ارزش‌هايى را كه براى زندگى، يا در خدمت زندگى‌اند، ارزش‌هاى خادم مى‌ناميم. حقيقت اين است كه حجم عظيم و بدنه اصلى علم اخلاق را ارزش‌هاى خادم تشكيل مى دهند. 99% ارزش‌ها خادم‌اند، 1% آنها مخدوم (اگر به يك درصد برسند) خاموشى گزيدن، ادب زندگى كردن در نظام‌هاى استبدادى گذشته بوده است. راست گويى و دروغ گويى را در نظر بگيريد؛ اين‌ها از ارزش‌هاى عام اخلاقى‌اند، ولى هم چنان ارزش خادم‌اند، نه مخدوم. زندگى براى راست گفتن نيست، راست گفتن براى زندگى كردن است.
3. دين درباره ارزش هاى مخدوم سنگ تمام گذاشته است، اما براى ارزش‌هاى خادم نه؛ چون اين ارزش ها (كه اكثريت ارزش ها هم هستند) كاملا به نحوه زندگى ارتباط دارند و در حقيقت، آداب‌اند نه فضايل.
4. در جهان جديد ارزش‌هاى خادم عوض مى‌شوند. در بحث توسعه و مدرنيته، تحول ارزش‌ها، در واقع، به تحول ارزش‌هاى خادم برمى‌گردد، نه مخدوم. اخلاق، يعنى ادب مقام، ادب جنگ، ادب خلوت، ادب كلاس، ادب خلق… اين نسبيت نيست، اين مقتضاى مقام است؛ چون طفلى كه بزرگ شود و جامه‌اش را عوض كند. استثنائات اخلاقى هم گواه همين امرند؛ همه اخلاقيون گفته‌اند در بعضى مواقع دروغ گفتن رواست؛ چرا؟ براى آن كه وقتى مقام عوض شود، ادب مربوط هم عوض خواهد شد. اين به هيچ وجه به معناى نسبى شدن اخلاق نيست؛ نسبيت اخلاقى وقتى است كه شما نسبيت را در ارزش‌هاى مخدوم ببريد.

عبدالكريم سروش قائل نسبيت اخلاق در ارزش‌هاي خادم است، اما حدود و صغور ارزش‌هاي خادم را معرفي نكرده است

5. حال كه ارزش‌هاى خادم، آداب مقام‌اند، پس هر تحولى كه در زندگى رخ بدهد، لاجرم در قلمرو اخلاقيات (يعنى ارزش هاى خادم زندگى) هم تحول پديد مى‌آورد. اين از يك طرف، از طرف ديگر، تحولات عمده در زندگى، ارتباط مستقيمى با تحول شناخت ما نسبت به زندگى و انسان دارد. اين نكته فوق العاده مهمى است. آدمى به قدر و تناسب دانايى‌اش زندگى مى‌كند؛ زندگى امروزيان اگر پيچيده است، براى آن است كه شناختشان پيچيده است و زندگى ساده پيشينيان معلول شناخت ساده آنها از طبيعت و از اجتماع و از انسان بود … به طور خلاصه، علوم انسانى جديد، هم آينه معيشت جديدند، هم مولد آن؛ و چون دين نسبت به علوم انسانى بيان اقلى دارد، لذا بيانش نسبت به زندگى و آداب اخلاق آن هم اقلى خواهد بود.

عبدالكريم سروش قائل به بيان اقلي دين در عرصه نسبت دين با علوم انساني، آداب زندگي است

سروش از زمانى كه به تدوين نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت پرداخت، تا كنون مطالب فراوانى در باب معرفت دينى و دين با بنان و بيان خود نگاشته و گفته است. آن گاه كه قبض و بسط را نگاشت، به نسبيت معرفت دينى انجاميد، گاه از دين، تحت عناوين درك عزيزانه دين، پلوراليسم دينى، دين اقلى و اكثرى و غيره سخن به ميان آورد به نسبيت اركان دين و لاغر و كمرنگ كردن آنها پرداخته است و مع الاسف، اين حملات، دامن اخلاق را، كه غربيان نيز در حفظ آن تلاش فراوان مى‌نمايند، به آتش كشانده است.

اينك به پاره‌اى از اشكالات اين نظريه اشاره مى‌كنيم:
1. ابتدا به تقسيم بندى مؤلف محترم از اخلاق، اشاره مى‌كنيم. از تعريفى كه ايشان نسبت به ارزش هاى خادم ارائه مى‌نمايد و آنها را به ارزش‌هاى در خدمت زندگى مردم معرفى مى‌كند، چنين برمى‌آيد كه ايشان در باب ملاك اخلاق دستورى و هنجارى، به نظريات غايت گرايانه (teleological theories) گرايش پيدا كرده است. غايت گرايان، احكام اخلاقى را كاملا مبتنى بر آثار و نتايج عمل معرفى مى‌كنند و بر اساس آن، به خوب و بد، يا بايد و نبايد افعال حكم مى‌رانند. حال، آن نتايج، سودمندى عمل براى شخص عامل باشد، يا لذت گرايى و يا امر ديگرى براى فرد يا جامعه. اين نظريات عمدتاً از سوى تجربى مسلكانى، مانند هيوم، بنتام و استوارت ميل مطرح گرديده است؛ البته ديدگاه كسانى كه در باب ملاك بايد و نبايدهاى اخلاقى از سازگارى داشتن گفتارهاى اخلاقى با كمال آدمى و قرب الهى و يا بعد علوى انسان سخن گفته‌اند نيز، به نحوى، در نظريات غايت گرايانه جاى مى‌گيرند. در مقابل آنها، نظريات وظيفه گرايانه (deontological) مطرح اند كه درستى و نادرستى يا بايستى و نبايستى عمل را بر نتايج و غايات و آثار آن بار نمى‌كنند، بلكه بر آن باورند كه نفس عمل ويژگى‌هايى دارد كه خوب و بد و بايد و نبايد بودن عمل را نشان مى دهد؛ كانت، پريچارد و ديگران، نمايندگان برجسته اين مكتب‌اند. حال كه اين دو روى كرد در ملاك گفتارهاى اخلاقى روشن گشت.

تحول و نسبيت ارزش‌هاى خادم، بر مبناى سودگرايى و لذت‌گرايى است

لازم است مؤلف محترم به دو نكته توجه نمايد: اولا، تقسيم بندى اخلاق به اخلاق خادم و مخدوم، بر مبناى نظريات غايت گرايانه صحيح نيست‌؛ ثانياً، تحول و نسبيت ارزش‌هاى خادم، بر مبناى سودگرايى و لذت‌گرايى و پاره‌اى از نظريات غايت گرايانه صحيح است؛ اما چنين تبيينى از اخلاق، بر مبناى سازگارى اخلاق با كمال آدمى و قرب الهى و با توجه به ثبات كمال نهايى انسان، قابل پذيرش نيست.
۲-پرسشى كه نگارنده اين سطور، از مؤلف محترم دارد اين است كه، از چه طريقى اين درصدبندى را نسبت به ارزش‌هاى خادم و مخدوم به دست آورده و بيش از 99% را به ارزش‌هاى خادم و كم تر از يك درصد را به ارزش‌هاى مخدوم اختصاص داده است؟ آيا استقراى تام در گزاره‌هاى اخلاقى نموده، يا با تحقيقات ميدانى بدان دست يافته است؟
۳-در باب اين كه ميان آداب و اخلاق بايد تفكيك قايل شد، ترديدى نيست؛ و البته در مجامع روايى توصيه‌هايى از پيشوايان معصوم ما، مبنى بر عدم آموزش آداب به اولاد خويش وارد شده است؛ اما انطباق آداب بر ارزش‌هاى خادم، ناتمام است و لااقل به دليلى متقنى حاجت دارد.
۴- مؤلف محترم از تفكيك ارزش‌هاى خادم و مخدوم سخن به ميان آورد، ولى حتى يك مثال براى ارزش‌هاى مخدوم ذكر نكرد؛ زيرا به هر حال تمام اخلاقيات، جهت سامان دادن به حيات دنيوى و اخروى ماست؛ حتى ارزش‌هاى مخدوم، به تعبير مؤلف نيز، با زندگى انسان‌ها مربوط است؛ به همين دليل، چنين تفكيكى ناتمام است و در بحث انتظار بشر از دين قابل استفاده نيست.
۵- اگر اختصاص 99 درصد به ارزش‌هاى خادم و نيز تحول آنها در جهان جديد و جهان مدرنيته و رو به توسعه پذيرفته شود، در آن صورت، بايد پذيراى حذف بخش عظيمى از دين كه همان اخلاقيات است و در ده‌ها جلد كتاب ثبت و ضبط شده است، باشيم؛ و نه تنها به اخلاق حداقلى، كه ناچاريم به قرآن و سنت حداقلى نيز روى آوريم.
شايان ذكر است كه پس از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) افراد و گروه‌هاى متعددى در حذف و يا لاغر كردن دين تلاش‌هاى فراوانى نمودند؛ برخى اسلام را براى 1400 سال پيش مفيد دانستند و گروه ديگرى قرآن و سنت را به رابطه انسان با خداوند اختصاص دادند و حضور اجتماعى را از دين حذف نمودند و با حيله‌هاى مختلف عليه اين دين شريف و جاويدان به قيام پرداختند؛ ولى در هيچ روزگارى، با اين دقت و ظرافت، دين مورد هجوم و آسيب قرار نگرفته بود؛ زيرا با پذيرش اين مطالب نسبت به اخلاق، نه تنها اخلاق در اين دوران به دين نيازمند نيست، بلكه بايد تمام ارزش‌هاى اخلاقى را كه در دين ثبت شده‌اند، از عرصه اين روزگار حذف كرد، به گونه‌اى كه حتى قبح دروغ گويى و حسن راست گويى در زندگى مدرنيته قابل تبديل‌اند.
۶- مؤلف محترم براى اثبات مدعاى خود، استثنائات اخلاقى و جواز دروغ گفتن در بعضى مواقع را گواه بر مطلب خود دانسته است و با اين وجود از نسبيت اخلاقى فرار مى‌كند؛ در حالى كه اولا، اين همان نسبيت اخلاقى است؛ يعنى 99 درصد از اخلاق، به لحاظ خادم بودن شان، متغير و نسبى‌اند و راه فرارى از آن نيست.
ثانياً، روا شمردن دروغ گفتن، به هيچ وجه، بر استثنايى بودن گزاره‌هاى اخلاقى دلالت ندارد؛ زيرا مؤلف محترم در موضوعات اين گزاره‌ها دقت نكرده است؛ اگر موضوع نبايستى و قبح، صرف دروغ گفتن باشد، البته آن حكم، استثنابردار خواهد بود؛ ولى آن گاه كه دروغ گفتن را با تمام قيودش در نظر بگيريم و دروغ همراه با مفسده انگيزى را موضوع قرار دهيم، حكم نبايستى به صورت دايمى بر آن بار مى‌شود.
۷- نكته مهم ديگرى كه مؤلف از آن غفلت نموده، آن است كه ارزش هاى خادم نيز بر دو قسم‌اند:
الف) ارزش‌هايى كه براى زندگى‌اند، لكن آن بخش از نيازهاى ثابت زندگى و نيازهاى ابدى انسان‌ها و در تمام دوران‌ها.
ب) ارزش‌هاى خادمى كه به بخش‌هاى متغير زندگى ارتباط دارند؛ سخن تحول ارزش‌هاى اخلاقى و تأثيرپذيرى آنها از تحولات زندگى و يا شناخت‌هاى ما از طبيعت و انسان و اجتماع و به طور خلاصه، از علوم انسانى، فقط به دسته دوم از ارزش‌هاى خادم كه همان آداب باشند، اختصاص دارد.
۸- در تعيين رابطه ميان دين و ساير پديده‌ها، از جمله اخلاق، مفاهيم كيفى، مانند اقل و اكثر، هيچ گره‌اى را از مشكلات علمى و اجتماعى باز نمى‌نمايد و بايد به صورت واضح و دقيق به اين گونه مسائل پرداخت.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.