سه‌شنبه 27 آوریل 10 | 11:46

خانه‌ای بر روی آب!

اين بررسي چيستي تاريخي علم با لاكاتوش و فايرابند ادامه مي‌يابد و به شكل جسورانه‌اي روش‌هاي انگاشته نشده زير سؤال مي‌رود و علم از آن پديده محكم و استوار با روش‌هايي برنده به شكل موم تغيير مي‌كند. اينجاست كه تلاش تاريخي در دستيابي به جوهر علم جوهري براي علم نمي‌شناسد.


براي فهم دليل متقن و محكم بودن علم در مواجهه با ساير دستاوردهاي بشري بايد ديد علم چه روش‌هايي دارد كه هنگامي كه به كار گرفته مي‌شود حائز استحكامي غيرقابل تخريب مي‌شود و اين برداشت غالب در مورد علم را با فلسفه علم مي‌توان به چالش كشيد. اين فلسفه Sience به معني فلسفه فيزيك و شيمي است كه مباحثي را شكل مي‌دهد و به حوزه‌هاي ديگر سرريز مي‌كند. مشكل از علوم انساني يا ديگر حوزه‌ها آغاز نشده، مباحث از فلسفه علم آغاز مي‌شود و به علوم ديگر و فلسفه سرايت مي‌كند. شما اسامي پوپر و كوهن را در علوم اجتماعي، اقتصاد و حتي فلسفه دين مي‌بينيد. اين در غرب علت تاريخي دارد. ما در غرب دوره يونان و بعد قرون وسطي را داريم كه بعد در قرن شانزدهم كوپرنيك مي‌گويد زمين مركز عالم نيست و خورشيد مركز آن است و پس از او گاليله، كپلر و در نهايت نيوتن ظهور مي‌كند كه همه آنها را جمع مي‌كند و فيزيكي ارائه مي‌شود كه دنيا را مي‌توان با آن ديد كه جهان بسته را به جهاني باز تبديل مي‌كند. دكارت و نيوتن از جهاني باز حرف مي‌زنند كه قانونش جاذبه سرعت و شتاب است و چنان در توضيح و تبيين موفق‌اند كه گويي جهان را از ظلمت و تنگنا رهانده‌اند.
حتي فلسفه تحت تأثير اين تبيين قرار مي‌گيرد. اواخر قرن نوزدهم پس از موفقيت فيزيك اين فكر به وجود آمد كه وقتي فيزيك اين قدر موفق است، مي‌توان از روش‌هاي آن در علوم انساني استفاده كرد و از اين همه آشفتگي و سرگشتگي رهايي يافت. اينگونه است كه «اگوست كنت» جامعه‌شناسي را براساس اين روش‌ها بنا مي‌كند و «دوركيم» كتاب خودكشي را به عنوان يك بحث مطالعاتي مي‌نويسد. روش تحقيق دقيقاً همين است. پوزيتيويست‌ها تحت تأثير «ويتگنشتاين اول» مي‌خواهند روش‌هاي علم را تبيين كنند. نگاه پوزيتيويستي تنوع دارد اما اگر بخواهيم آنقدر به آن جفا كنيم كه در يك اصل خلاصه شود مي‌توان آن را به «استقراگرايي» فروكاست. اول مشاهدات را جمع‌آوري مي‌كنيم بعد با استقرا به نتيجه مي‌رسيم آنگاه نظريه‌اي خواهيم داشت كه بايد آن را به آزمون گذاشت. اين نگاه از دو منظر نقد مي‌شود؛ نخست اينكه خود «استقرا» اعتبارش را از كجا مي‌آورد؟ مشكل اين است كه آزمايش‌ها محدودند و در تمام مكان‌ها و زمان‌ها قابل انجام نيستند. هم تعداد آزمايش‌ها متناهي‌اند و هم شرايط بسيار پيچيده است. به عنوان مثال به آهن گرما مي‌دهيم و آزمايش را بارها تكرار مي‌كنيم اما آن را با تمام شرايط در تمام دماهاو فشارهاي متغير هوا و شرايط جاذبه و همه مكان‌ها نمي‌توان سنجيد. حال همين روش را مي‌خواهيم در مورد انساني به كار ببريم كه لحظه به لحظه تغيير مي‌كند و بسيار متغيرتر از پديده‌هاي فيزيكي است. چگونه انتظار داريم اين روش‌ها جواب بدهد؟ مسئله ديگر «مشاهده» است.
در شيمي اول دبيرستان صفحات اول به توضيح مشاهده خالص مي‌پردازد. يك «قوطي كبريت» را مورد مشاهده بي‌طرفانه قرار مي‌دهد و مي‌گويد: «مكعبي است داراي چوب‌هايي كه سر گوگردي دارد. مكعب را «چه كسي» مي‌تواند بفهمد و توضيح دهد؟ يا ما كه شيمي مي‌دانيم گوگرد را از چوب جدا مي‌كنيم در شرايط خالص مشاهده‌گر ممكن است اين دو را يكي بداند.
بنابراين پوپر مي‌گويد: مشاهده خالص وجود ندارد. چگونه بدون داوري امكان مشاهده وجود دارد؟ ما با نظريه مشاهده مي‌كنيم. پوپر مي‌گويد: مشاهدات بر نظريه مبتني است و با استقرا چيزي را نمي‌توان اثبات كرد.
تنها نظريه وجود دارد و ما دو مقام كشف و نقد يا داوري و گردآوري داريم. نمي‌توان گفت دانشمند نظريه را از كجا مي‌آورد اما ايده به نظريه و به گزاره تبديل مي‌شود و نظريه درست است تا وقتي كه ابطال نشده است. اين ابطال‌پذيري پوپر است كه بعدها به نقدپذيري در علوم انساني تبديل مي‌شود.اين نظريه نيز مشكلاتي دارد از جمله مشكلات تاريخي چرا كه بسياري از نظريات با استثنائات خود شكل مي‌گيرند و به دنيا نيامده بايد ابطال شوند. يا قراردادگرايان كه مشاهده‌اي را كه منجر به ابطال مي‌شود هدف گرفته، مشاهده‌گر يا وسيله مشاهده را صاحب صلاحيت نمي‌دانند و در نهايت نظريه را با يك تبصره از ابطال شدن مي‌رهانند و تنها توصيه پوپر اين است كه وقتي نظريه‌اي ابطال شد آن را بپذيريم كه بر اين نيز نقدي وارد است كه در اين صورت هيچ نظريه علمي ديري نخواهد پائيد.نقد ديگر اين است كه وقتي آزمايش بر نظريه مبتني است صحت نظريه را با چند بار آزمايش مي‌توان فهميد كه پوپر آن را به اجماع جامعه علمي منوط مي‌داند.
او مي‌گويد: آنچه ابطال‌پذير است علم است و آنچه ابطال‌پذير نيست غيرعلم. اينگونه است كه گزاره‌هاي ديني را قابل ابطال نمي‌داند. گزاره ديني در نزديكي ابطال شدن از آن مي‌گريزند. مكتب بعدي مي‌گويد به جاي فلسفه بافي بايد ديد تاريخ علم چگونه بوده است و علم چگونه به وجود مي‌آيد تا بتوان گفت براي توليد آن بايد چه روشي به كار گرفت. توماس ساموئل كوهن كه به نوشتن كتاب ساده علمي مأمور شده بود به مطالعه در مورد انقلاب كوپرنيكي پرداخت و براي فهم جهان ارسطويي به مطالعه آن در بستر فلسفه يونان مشغول شد. او از اعضاي اين مكتب است كه خود پانزده سال به مطالعه تاريخ علم پرداخت. تاريخ علمي كه دانشمند را متأثر و تأثيرگذار بر جامعه مي‌بيند و دانشمند را در جامعه‌اش بررسي مي‌كند. سپس خود كارهايي در اين زمينه همچون «انقلاب كوپرنيكي» انجام مي‌دهد كه با دقت فيزيكدان ريشه‌هاي فلسفي علم را مي‌كاود و در «ساختار انقلاب‌هاي علمي‌اش» حائز بالاترين تيراژ كتب فلسفي است.
او در اين كتاب «پارادايم» را مطرح مي‌كند. پارادايم به زبان ساده جوي است كه ما در آن رشد مي‌كنيم و زندگي كرده‌ايم. درونش نظريه‌ها و افكار متافيزيكي است و به ما اجازه كاري برخلاف خود را نمي‌دهد.
كار دانشمندان در يك پارادايم اين است كه مسئله مطرح كنند و در همان پارادايم حل كنند. طبيعيات ارسطويي امروز در فيزيك منسوخ شده است و مفهوم حركت و تمام مفاهيم با مفاهيم نيوتوني مغاير است اما علوم انساني پارادايم بردار نيست. افلاطون و ارسطو هم اكنون حضور دارند. در علم كتب درسي وجود دارد اما در غير علم وجود ندارد و هر نظريه‌اي به پيش‌نيازهاي خود نياز دارد و بس.
پارادايم‌ها به اعوجاج‌هايي برخورد مي‌كند و آن را با مفاهيم خود حل مي‌كند و در بحران اصول زيرين پارادايم به سطح مي‌آيد. اگر بحران حل شود پارادايم ادامه مي‌يابد، در غير اين صورت پارادايم جديدي متولد مي‌شود. اما مناقشه بر سر ارتباط پارادايم جديد و قديم است. كوهن، پارادايم‌ها را قياس‌ناپذير مي‌داند و مي‌گويد پارادايم قديم و جديد هيچ ارتباطي ندارند. نيوتن هيأت بطلميوسي را كامل نكرد و به حل مشكلات آن نپرداخت بلكه طرحي نو در انداخت!
بنابراين در استدلال‌هاي دو پارادايم منطق تغيير نمي‌كند و تعيين‌كننده نيست و كاري با دنياي خارج ندارد. اين «فرض» است كه در هر پارادايمي تغيير مي‌كند. تغيير پارادايم تغيير شيوه زندگي است و به يكباره انجام مي‌شود نه بتدريج. اين عبارت كوهن شباهت بسياري به بيان ايمان در نظر كي‌يركگارد دارد. اين تغيير به يكباره انجام مي‌شود و بستگي به «آستانه» فرد ايمان آورنده دارد. گاه آستانه شخصيت يا مليت نظريه‌پرداز است يا دين او كه مورد طبع قانع‌شونده قرار مي‌گيرد و قانع شدن براساس ارزش‌ها انجام مي‌گيرد نه معيارها. در فيزيك «سادگي» يكي از ارزش‌هاي پذيرفته شده است. كوهن قبول نظريه را علاوه بر قانع شدن به «ايمان به نظريه» منوط مي‌داند. نوعي ايمان ديني. او پيشرفت علم را با غيرقابل قياس و جدا انگاشتن پارادايم‌ها و نيز ندانستن واقعيت زير سؤال مي‌برد. او مي‌گويد مگر شما واقعيت را مي‌شناسيد كه علم را به سمت آن پيش رونده مي‌دانيد.مثال او داروين است كه با برداشتن غايت مورد نظر همه، اين حركت پيشرفت انگار را زير سؤال برد. بنابراين حركت علم به سمت غايتي به نام شناخت واقعيت نيست. حركتي است به سمت مفصل بندي و پيچيدگي.
اين بررسي چيستي تاريخي علم با لاكاتوش و فايرابند ادامه مي‌يابد و به شكل جسورانه‌اي روش‌هاي انگاشته نشده زير سؤال مي‌رود و علم از آن پديده محكم و استوار با روش‌هايي برنده به شكل موم تغيير مي‌كند. اينجاست كه تلاش تاريخي در دستيابي به جوهر علم جوهري براي علم نمي‌شناسد.
*مكتوب حاضر متن ويرايش و تلخيص شده سخنراني دكتر غلامحسين مقدم حيدري درباب «چيستي‌علم» است كه در دانشكده روانشناسي دانشگاه علامه طباطبايي ارائه شد.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.