تریبون مستضعفین- همزمان با سالگرد شهادت مصطفی چمران (31 خردادماه) به مروری برخی خاطرات کوتاه از این سردار شهید از مجموعه كتب یادگاران، انتشارات روایت فتح به قلم رهی رسولیفر پرداختهایم:
برای دیدن امام عهدش را شکست
با خودش عهد كرده بود تا نيروى دشمن در خاك ايران است برنگردد تهران. نه مجلس مىرفت، نه شوراى عالى دفاع. يك روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دكتر بگو بيا تهران». گفت «عهد كرده با خودش، نمىآد.» گفت «نه بياد. امام دلش براى دكتر تنگ شده.» بهش گفتم. گفت «چشم. همين فردا مىريم.»
مگه نمىگفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ دل خور نشو عزيز!
گفتم «دكتر، شما هرچى دستور مىدى، هرچى سفارش مىكنى، جلوى شما مىگن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسويه ى ما رو ندادن. ستاد رفته زير سؤال. مىگن شما سلاح گم كردهاین…» همانقدر كه من عصبانى بودم، او آرام بود. گفت «عزيزجان، دل خور نباش. زمانهى نا بسامانيه. مگه نمىگفتن چمران تل زعتر را لو داده؟ حالا بذار بگن حسين مقدم هم سلاح گم كرده. دل خور نشو عزيز.»
ندادند به زور بگير!
دكتر آر پى جى مىخواست، نمىدادند. مىگفتند دستور از بنى صدر لازم است. تلفن كرده بود به مسئول توپخانه. آن جا هم همان آش و همان كاسه. طرف پاى تلفن نمىديد دكتر از عصبانيت قرمز شده. فقط مىشنيد كه «برو آن جا آرپ ى جى بگير. ندادند به زور بگير. برو عزيز جان.»
گفت: كنار جاده ديدمش. خوشگله؟
از اهواز راه افتاديم؛ دو تا لندرور. قبل از سه راهى ماشين اول را زدند. يك خمپاره هم سقف ماشين ما را سوراخ كرد و آمد تو، ولى به كسى نخورد، همه پريديم پايين، سنگر بگيريم. دكتر آخر از همه آمد. يك گُل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت «كنار جاده ديدمش. خوشگله؟»
دكتر چمران يك عربى جديد توى اين مدرسه درست كرد
اوايل كه آمده بود لبنان، بعضى كلمههاى عربى را درست نمىگفت. يك بار سر كلاس كلمهاى را غلط گفته بود. همهى بچهها همان جور غلط مىگفتند. مىدانستند و غلط مىگفتند. امام موسى مىگفت «دكتر چمران يك عربى جديد توى اين مدرسه درست كرد»
چپ و راست برای کشتنش جایزه گذاشته بودند
چپىها مىگفتند «جاسوس آمريكاست. براى ناسا كار مىكند.» راستىها مىگفتند «كمونيسته.» هر دو براى كشتنش جايزه گذاشته بودند. ساواك هم يك عده را فرستاده بود ترورش كند. يك كمى آن طرفتر دنيا، استادى سر كلاس مىگفت «من دانش جويى داشتم كه همين اخيراً روى فيزيك پلاسما كار مىكرد.»
بخاطر نزدن کروات شد هجده!
سال دوم يك استاد داشتيم كه گير داده بود همه بايد كراوات بزنند. سر امتحان. چمران كروات نزد، استاد دو نمره ازش كم كرد. شد هجده. بالاترين نمره.
سيد، دو ركعت نماز بخوان درست مىشه
تصميم گرفتم بروم پيشش، توى چشمهاش نگاه كنم و بگويم «آقا اصلا جبهه مال شما. من مىخوام برگردم.» مگر مىشد؟ يك هفته فكر كردم، تمرين كردم. فايده نداشت. مثل هميشه، وقتى مىرفتم و سلام مى كردم، انگار كه بداند ماجرا چيست، مىگفت «عليك السلام» و ساكت مىماند. ديگر نمىتوانستم يك كلمه حرف بزنم. لبخند مىزد و مىگفت «سيد، دو ركعت نماز بخوان درست مىشه.» راست مىگفتند. منتها دشمن ما را محاصره نمىكرد. دكتر نقشهاى مى ريخت. مىرفتيم وسط محاصره. محاصره را مىشكستيم و مىآمديم بيرون.
خوشا به حالتان شهدا