پرسش از اینکه چرا موسیقی ایرانی چندان جوانان امروز را جذب نمیکند و اینکه آیا این به نوازندهها، آهنگسازان، خوانندگان و … برمیگردد یا ذائقه مردم تغییر کرده، مبحثی است که باید به گونه دیگری که تا به حال به آن نپرداختهایم، نظر بیفکنیم.
برای این منظور، کمی «زمان» را به دیر و دورتر میبریم، یعنی زمانی که «غرب» و «شرق» مشخصاً از منظر فلسفی و جامعهشناختی متمایز بودند و تأثیرات ناعادلانه فرهنگ غربی بر شرق سایه نیفکنده بود.
در هنر شرق [مشخصاً ایران قدیم] آنچه اهمیت داشته، نه صرفاً اثر هنری جدای از هنرمند [نظریه «مرگ مؤلف» در غرب که بارت، فوکو و دیگران مطرح کردند] بلکه اثری بوده که خالق آن، طی طریقی، آفاقی – انفسی در «درون» و «برون» خود کرده باشد و پس از گذشتن معنوی از مسیری اثری خلق کرده که پیش از مخاطب روح خود او را تعالی داده باشد، به بیان دیگر هنر خلق شده اول دل هنرمند را جلا داده و سپس به سراغ مخاطب میرود، این هنر را امروز ذیل عنوان «هنر قدسی» میشناسیم.
به بیانی دقیقتر در هنر ایران قدیم از دیرباز تاکنون، آنچه اهمیت داشته، حرکت در راستای سنت فکری و نظام معرفتی شرقی بوده است، نظام معرفتیای که در آن «خدا» در همه جای جهان حضور دارد و هنرمند خود را در برابر لطفی که خالق به او داشته، مسئول و متعهد میداند، این نظام معرفتی و سنت فکری «خدامحور»، بازنمودهایی در نقاشی و نگارگری، ادبیات، معماری، موسیقی و سایر هنرهای شرقی دارد که میتوان آن را به راحتی از هنر غربی تمیز داد.
این موضوع را کمی سادهتر هم میشود توضیح داد؛ به این معنا که هنر شرق و بویژه در ایران قدیم، بشدت زیر نفوذ اعتقادات هنرمندان بود و این اعتقادات ریشه در آئین، مذهب و آموزههای دینی آنها داشت.
این آموزهها تا پیش از اسلام وفادار به زرتشت بود و پس از اسلام، رستگاری در هنر پیوستگی گسستناپذیری با اسلام پیدا کرد. در واقع هنر ایرانی ماهیتی آئینی – مذهبی دارد. در اغلب اسلیمها و رنگهای به کار رفته در نقوش نقاشان و نگارگران در انواع نماهای مساجد در ادبیات تعلیمی فارسی، همه و همه، آنچه ماندگاری جاودانهای دارد، زایندگیاش در بستر رویکرد قدسی به هنر بوده است.
اما در غرب آنچه حتی از زمان یونان باستان باب بود، این نکته بود که «هنر» را با «صنعت و فن» یکی میانگاشتند و این یعنی هنر جسمیت دارد تا اینکه پدیدهای روحانی باشد. به دیگر معنا، هنر غربی از بدو تولد قرار بر این داشت که بیشتر تجربی و «زمینی» باشد تا «آسمانی – روحانی». این رویکرد به هنر زمانی بسیار گسترده شد که فیلسوفانی چون هابز، هیوم، لاک و … بر فلسفه جهان سایه انداخته و فکر و فرهنگ غرب را به تجربیات حسی از جهان واقع بردند.
در این نگاه هر آنچه موجودیت خارجی داشت، میتوانست برای انسان اهمیت داشته باشد و اساساً قائلبودن روح، برای هنر و حتی انسان، امری غیر قابل اثبات شد. با این مقدمه کوتاه درباره هنر غرب میخواهیم به این نتیجه برسیم که در جهان غرب، هنر، اساساً بر پایههای «زمینی» میایستد، تا دغدغههایی «آسمانی» و روحانی؛ حال آنکه هنر شرق، چه در ایران و چه سایر ملل همچون چین و هند، هنر (در اغلب مواقع) بازگو کننده معنویات است.
حال چه بر سر موسیقی ایران آمده است؟ خواننده ارجمند انشاالله به این نکته توجه داشته است که این دو مقدمه [آسمانی بودن هنر شرقی و زمینی بودن هنر غربی] از این باب عرض شد که برسیم به این پرسش که ما در برخورد و نسبت با موسیقی ایرانی در کجا ایستادهایم؟
ببینید! موسیقی امروز ایران در حال حرکت در بسترِ تکاملِ تاریخیِ خود قرار دارد و چه، تمام جوانان این سرزمین گوش به نوای آن بدهند چه ندهند، حرکت تاریخی این موسیقی اصیل ادامه خواهد یافت، تنها چیزی که برای ما از بیتوجهی به این هنر میماند، یکی؛ از دست دادن ابزاری برای تعالی روح است و دیگر؛ شرمندگی تاریخی، که به جای گوشدادن و مخاطب یک هنر متعالی و فاخر بودن، غذای زهرآگینی در گلوی روحمان ریختهایم، که نه برایمان آسایش دنیا دارد و نه آرامش آخرت! به دیگر سخن؛ جامعه ایرانی هنوز در میان همان شکل از نظام معرفتی و سنت فکری زندگی میکند که «جهان ماوراء» برایش مهم است. در همین راستا برایش مهم است که هنرمند به رفتارهای درست و صداقت «مؤمن» باشد و ایمانش فراتر از هر ویژگی دیگر در هنرش جاری. برای همین است که به عنوان یک رفتار ستایش شده میگویند، فلان نوازنده یا فلان سازنده ساز، بدون وضو دست به ساز نمیزند و برای همین است که فلان ساز با مُهر فلان سازنده، ارزشی بسیار دارد. آیا این تنها به تخصص و توانمندی فرد بستگی دارد؟
بسیار دیده یا شنیدهاید این بیت را که «خشک چوبی، خشک سیمی، خشک پوست/ از کجا میآید این آوای دوست»؛ یا این ابیات از مولوی در مثنوی معنوی که میفرماید: «بانگ گردشهای چرخ است این که خلق/ میسرایندش به تنبور و به حلق/ ما همه ابنای آدم بودهایم/ وز بهشت آن لحنها بشنودهایم/ ناله تنبور و برخی سازها/ چیزکی ماند بدان آوازها ». تمام اینها تأکیدی است بر این که هنر [و موسیقی در اینجا] هدیهای الهی به انسان است برای آرامش. مگر میشود انسان ایرانی با این همه آموزه اعتقادی و ایمانی، در بلند مدت به موسیقی سخیف برخی از موزیسینهای غربی و موزیسینهای غربزده داخلی دل بدهد. هوشیاری ایرانی در اینجاست که سره از ناسره و خوب از بد موسیقی اصیل را تشخیص دهد.
در اینجا باید گفت هر آن کس که به «برکت» در زندگی اعتقاد دارد، هیچگاه هر موسیقیای به درونِ حلقِ روحش نمیریزد. موسیقیِ بدونِ شناسنامه غربی [از این جهت بدون شناسنامه که برخی موسیقیهایی که در غرب هم ساخته و نواخته میشود مغایر با رفتارهای پراگماتیکی غربی است] که اساساً و با اثبات فلسفی، مغایر با رفتارهای فکری – آئینی ماست، چگونه میتواند در شادیها و غمها همراه روح ما باشد؟ متأسفانه و به دلایل بسیاری موسیقی غربی نفوذ فراوانی در جامعه ما داشته است. امروز در بسیاری از خودروهای مردم و بویژه جوانان موسیقی بیروح و شناسنامه غربی شنیده میشود و البته متأسفانه توسط جوانان ایرانی خوانده شده است، ذیل عنوان موسیقی زیرزمینی.
در اینجا دنبال دلایل جامعهشناختی این آسیب نیستیم، که البته آن هم بسیار مهم است، در این نوشتار، در پی آگاهیسازی این نکته هستیم، که روح این نوع موسیقی با روح شرقی، آئینی، تاریخی و میهنی ما مغایرت دارد. متأسفانه اگر بخواهیم به مصادیق بپردازیم، میتوانیم بگوییم موسیقی غربی مانند مدل موها و لباسهایی است که اغلب مردم ما آنها را نکوهش میکنند و جالب اینکه فردی آن مدل مو و لباس را نکوهش میکند، اما موسیقیای در خودروی شخصیاش گوش میدهد که ایراد این کار اگر بیش از آن نوع پوشش و رفتار نباشد کم از آن نیست.
Sorry. No data so far.