محمد ایمانی – روزگاری نه چندان دور جنگ میکروبی و بمباران شیمیایی جزو ناجوانمردانهترین جنگها به شمار میرفت. درست هم بود. در کمتر از چند ساعت، یک شهر بزرگ یا یک منطقه جنگی گسترده چنان آلوده میشد که هیچ موجود زندهای نمیتوانست جان سالم به در ببرد. یک وحشیگری و نامردی تمام عیار! زن و مرد و خردسال و پیر و نظامی و شهروند با هم قتل عام میشدند. سردشت خودمان یا حلبچه عراق، تصاویر دلخراشی از جنایت جنگی صدام در این عرصه را به صفحات سیاه تاریخ سپردهاند.
هر کس تصاویر آن صحنههای فجیع و تاولهای برآمده از حمله شیمیایی را دیده باشد، اگر زمانی در معرض چنین حملهای قرار گرفت و به او یونیفورم و ماسک مخصوص دادند، در استفاده از این پوششهای مصونیت بخش لحظهای تردید نمیکند. اما موضوع این نوشتار، جنگ میکروبی و حمله شیمیایی و تسلیحات کشتار جمعی که همه به عمق رذالت و نامردی نهفته در آن یقین دارند، نیست. اکنون ملتها به ویژه ملت ما با جنگی به مراتب ناجوانمردانهتر و غیرانسانیتر از سوی ابداع کنندگان جنگ شیمیایی مواجهند و عمق خطر نه صرفا در شدت رذالت دشمن بلکه ناشناختن واقعیت و ابعاد این هجمه در جبهه خودی است. ماجرای این خطر درست به این میماند که در بحبوحه حمله شیمیایی دشمن و پر شدن فضا از بوی تند و آزاردهنده بمب، شماری از قربانیان نفهمند حملهای واقع شده و خیال کنند اسپری خوشبوکننده زدهاند که از خیر استنشاق آن به هیچ قیمت نمیشود گذشت، چندان که از آب و غذا به هنگام تشنگی و گرسنگی! در چنین شرایطی دشمن دو چندان قربانی خواهد گرفت و قتل عام واقعی اتفاق خواهد افتاد.
وجدان عمومی
ماجرای تهاجم فرهنگی از حد بحثهای رایج در این سالها فراتر رفته است. دغدغه امروز صرفا شبیخون فرهنگی و غارت اعتقادی نیست که مربوط به دغدغه مثلا بخش متدینتر جامعه باشد. موضوع امنیت اجتماعی و اخلاقی، دیگر مقولهای نیست که صرفا نیاز و دغدغه علما و فرهنگیان و پارسایان باشد. اگر هم همه اجزاء جامعه عمق تهاجم و غارت فرهنگی را دیروز درک نکرده بودند، اکنون عوارض و نتایج و میوههای تلخ این رویداد به تدریج حتی بیخبرترین و خوش خیالترین افراد را نیز آزار میدهد هر چند که هنوز عوارض و نتایج این تهاجم به وضوح خود را نشان نداده است. تعرض چند باره به نوامیس مردم یا جنایات فجیع وسط خیابان، در کنار برخی بیبندوباریهای اخلاقی و اجتماعی معمولا افکار عمومی را جریحه دار کرده است. این آزردگی و رنجیدگی با همه تلخیهایش، یک پیام مثبت را مخابره میکند و آن اینکه برخلاف اراده تدارک کنندگان پروژه شبیخون فرهنگی، «وجدان عمومی» همچنان پاکیزه و قدرتمند و سرپاست. اما مسئله اینجاست که چرا غارت فرهنگی تا آن روی زشت خود را نشان نداده و آشکارا وسط خیابان و باغ و گردشگاه قربانی نگرفته، طیفی از مردم و مسئولان ما را آزار نمیدهد؛ آزار از آن جنس که خاری در چشم انسان خلیده یا استخوانی گلوی وی را بخراشد؟ یعنی چند نوبت دیگر باید دستبرد به نوامیس مردم- حتی اگر قربانیان بعضا خود مقصر هم بوده باشند- یا ضرب و جرح وحشیانه غیرتمندانی که به دفاع از قربانیان پرداختهاند، اتفاق بیفتد و این تاول چرکین با تمام تعفن بترکد تا ما یقین کنیم موضوع غارت فرهنگی اولا واقعیت دارد و ثانیا امنیت عمومی و ملی و نه صرفا باورهای اعتقادی و معرفتی مثلا قشر حزب اللهی را هدف گرفته است؟
انصاف باید داد. کدام شهروندی است، ولو سست ایمانترین و بیبندوبارترین افراد که بتواند ذهن خود را روی یک فرضیه و سؤال مهم «متمرکز» کند اما نگران نشود. اگر قرار شود برای چند دقیقه خود یا یکی از عزیزان خود را جای قربانیان جنایتهای رسانهای شده سالهای اخیر بگذارید، چند صدم درصد- و نه حتی چند دهم درصد- از شهروندان ما حاضرند پای چنین ماجرایی را امضا کنند؟
ABS فرهنگی
وجدان عمومی جامعه ما به اعتبار فطرت پاک انسانی و به علاوه، ایمان و اخلاق اسلامی، نسبت به جنایات اخلاقی و اجتماعی «حساسیت» دارد و آن را برنمی تابد. درست مانند یک هاضمه سالم که از غذای آلوده- و نه حتی مسموم- ترش میکند و احیانا آن را بالا میآورد تا به سلامت بازگردد. یا مانند دستگاه تنفسی سالم و ورزشکاری که از استنشاق هوای آلوده به تلاطم میافتد و احساس خفگی میکند. این حساسیت وجدان عمومی، سرمایه بزرگ ملی ماست که شاید نظیر آن را کمتر بتوان در ممالک غربی سراغ گرفت. اما نگرانی آنجاست که همین وجدان حساس عمومی دچار دستکاری شود و به تدریج از دقت بیفتد یا دست کم نزد طیفی از شهروندان- ولو در اقلیت محض- آنجا که باید آژیر خطر را بکشد و ترمزی پیش پای رفتار پرخطر آنان باشد، عمل نکند. چگونه؟ مانند خودرویی که در سراشیبی تند و به موازات افزایش شدید سرعت، ترمزش ببرد و استحکام لنت ترمز آن تکافوی این سرعت را نکند. بدتر از این را هم میشود تصور کرد و آن اینکه آقای راننده به مرور زمان از یاد برده باشد خودروی وی اساسا مدت هاست ترمز ندارد! آخر چگونه میشود از نمایش صحنههای دلخراش تصادفات و پرس شدن خودروها و سرنشینان آن از جمله به این نتیجه درست رسید که خودروهای تولیدی الزاما باید دارای ترمز ABS (سیستم ترمز ضدقفل) باشند اما از نگاه امنیت عمومی و اجتماعی، تدبیری برای فرسایش ترمزهای نگاه دارنده فردی و جمعی نکرد؟! کار بسیار پسندیدهای است که پلیس راهور سختکوش ما در جادهها در کمین رانندگان پرخطری باشند که دیوانه وار مرز سرعت ایمن ۱۲۰ کیلومتر در ساعت را میشکنند اما چرا دست کم به همان اندازه، احساس مسئولیت جمعی چه در حوزه حاکمیتی و چه در حوزه افکار عمومی نسبت به افسار گسیختگی برخی رفتارهای اخلاقی و اجتماعی پر خطر مشاهده نمیشود؟
دشمنانی که از اراده عزت و استقلال و تشخص ملت بزرگ ایران سیلیهای آبداری خوردهاند، به واسطه ویروس تهاجم فرهنگی و اعتقادی (از ماهواره و اینترنت و نشریات و انواع کالاهای فرهنگی بگیرید تا مواد گوناگون روانگردان و اعتیاد به انواع رفتارهای ناهنجار) مشغول ABS زدایی دسته جمعی- بخوانید تدارک قتل عام شخصیتی و انسانی- هستند اما آیا دستگاههای مسئول ما در سطوح حاکمیتی (از مجلس و دولت و دستگاه قضایی تا شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی امنیت ملی) و نهادها و مجامع غیردولتی و حوزههای علمیه و دانشگاهها و رسانهها به ویژه رسانه ملی به اندازه کافی نسبت به اعماق ماجرا، درگیری و مشغله ذهنی- به اندازه مادری که فرزندش را در معرض آتش یا در کام گرگ بیابد و از همه چیز جز نجات فرزند غافل شود- پیدا کردهاند؟!
روند سازمان یافته میکروبیزاسیون
جنایتهایی کهگاه و بیگاه- ولو به مقیاسهایی به مراتب پایینتر از جوامع غربی- در گوشه و کنار کشورمان رخ میدهد و بر صفحات رسانهها نقش میبندد، صرفاً عوارض و نشانههایی از یک روند سازمان یافته «میکروبیزاسیون» است. تب و دردی است که با همه جانگدازیاش، صرفاً دلالت بر آلودگی و بیماری میکند. توقف در مهار تب و درد نباید ما را از نگرانی و چاره جویی نسبت به اصل آلودگی باز دارد. اعماق ماجرا چند لایه است. یک لایه ماجرا، مهندسی پروژه محور دشمن در این زمینه برای جابجایی میان مدت ضدارزشها و ناهنجارها با ارزشها و هنجارهای اجتماعی است. اکنون یک مهندسی معکوس تربیتی علیه باورهای اعتقادی و اخلاقی ملت ایران در جریان است. در این روند- ضد- تربیتی که ارزیابی دقیق درباره آن در حوزه روانشناسی اجتماعی و فرهنگی است، ذائقهها دستکاری و نیاز مصنوعی به «سموم قاتل» در فکر و روح قربانیان نهادینه میشود تا آنجا که هنجارشکنی و ارزش گریزی و اخلاق ستیزی تبدیل به یک عادت مطلوب و «نیاز» شود و سپس از دل آن، شکافهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی سر برآورد. درست مانند جسم و ریه سالمی که او را به ماده مخدر معتاد کنند تا آنجا که پس از مدتی فرد معتاد از عدم استنشاق مخدر به رعشه بیفتد و به جای لذتی که دیگر معنایی ندارد، صرفاً دنبال تسکین این درد لعنتی باشد. اصل جنایت و نسل کشی اینجاست. این نهایت استضعاف است که مهاجم، قربانی را دچار حالت «قاتل زدگی» و «استسباع» کند یعنی قربانی مسحور و مفتون و مرعوب قاتل شود و با هدایت او دست به خودکشی خاموش بزند. حکایت برخی شبکههای ماهوارهای و اینترنتی از این جنس است. قربانیان این شبیخون تا به خود بیایند کم یا بیش ابزارهای اخلاقی و اعتقادی صیانت از خود را از دست داده و خود را خلع سلاح کردهاند. تا بجنبند و به خود بیایند که در سراشیبی پرپیچ و خم افتاده و همزمان ترمز ABS خود را از تأثیر انداختهاند، کار از کار گذشته است. و این حکایت در کشور ما شاید هنوز اول ماجراست.
دایه های مهربان تر از مادر
طنز تلخ قصه در میانه این جنایت فرهنگی آنجاست که مهندسان قتل عام اخلاقی و اعتقادی به محض بروز نشانهها و عوارض جنایت، خود در نقشه دایههای مهربانتر از مادر و وکیل مدافع قربانیان ظاهر میشوند و به عنوان مثال جنایتهای دلخراش تبدیل به تیتر اول نشریات و رسانههای زنجیرهای میشود که به هنگام چار ه جویی برای مقابله با ریشه ماجرا، تبدیل به توپخانه مهاجمان برای ممانعت از جنبش اجتماعی و حاکمیتی در دفاع از کیان اخلاقی و امنیت اجتماعی میشوند. این هم یکی از لایههای شبیخون فرهنگی است. خطای بزرگ آنجاست که در بسیج عمومی- حاکمیتی برای دفاع از «امنیت ملی» معطل این توپخانه تبلیغاتی و عملیات ایذایی و فریب آنها شویم. آیا امکانپذیر است که برپا کنندگان اصلی بساط فساد و جنایت از به حرکت درآمدن غیرت مردمان و مسئولان ما خوشحال شوند؟! ما که نمیتوانیم به خاطر پرگویی آنان، گوی آتشین و گلوله سوزان و بمبهای تاول زای اخلاقی و جنسی و اعتقادی را کارت تبریک «تقدیم با عشق»! تصور کنیم و از تلاش سازمان یافته برای میکروبیزه کردن جامعه ایران و تولید انبوه جرم و جنایت و ناهنجاری و بزهکاری چشم بپوشیم، میتوانیم؟ به تعبیر امیر مؤمنان (ع) «همّ و غمّ بهائم، شکمشان و اهتمام درندگان، تجاوز و تعدی به دیگران است» و اگر درست بنگریم جبهه شیطان برخلاف تربیت الهی و دعوت به عقل و تقوا، در سراسر جهان مشغول استراتژی بهائم پروری و درنده پروری (دعوت به جنون و زوال عقل) است تا آنجا که به تعبیر قرآنی نوع انسان را به خواری و برهنگی و فحشا و بیآبرویی و سرافکندگی بکشاند. اینجا موقف بسیج و مبارزه است نه موضع تن آسایی و رفع مسئولیت و انداختن بار تکلیف بر شانه دیگران. اکنون که شیطان پرستهای جدید در جهان برای مسخ روح و جان انسانها و ملتها بسیج شدهاند، باید دو چندان احساس مسئولیت کرد و به تدبیر پرداخت، به ویژه با عنایت به اینکه طبیعت و فطرت متعالی انسان رو به قبله کمالات دارد و گل او را با فضیلت سرشتهاند.
راه حل
کار ویژه تهاجم فرهنگی، کشاندن جوامع به مرز جنون و انهدام جمعی است. نقطه مقابل این جنون و غفلت و مستی و فراموشی، ذکر و تذکر و عبرت از سرنوشت مجانین اخلاقی است. این معنای کار فرهنگی است اما نمیتوان در قفس مجادلات بیارزش اولویت مواجهه فرهنگی یا فیزیکی متوقف ماند و نه به این پرداخت و نه به آن! وجدان عمومی حساس را باید حساستر و آگاهتر کرد و همزمان از سرکوب ترویج کنندگان و دلالان فرهنگ آلوده و کالاها و خدمات مسموم فرهنگی کمترین دریغی نکرد؛ هم پیشگیری و روشنگری و مرهم و هم داغ و جراحی پیش از آنکه دیر شود. هم باید مستنداً هزاران گره نامرئی تنیده در ریزبافت شبیخون و غارت فرهنگی دشمن را نزد افکار عمومی نشان داد و هم بازوهای این غارت را بدون انفعال و تردید زد. این رویکرد مستلزم نگرش حاکمیتی به ماجرا- به مفهوم هماهنگی، انسجام، اقتدار و پشت یکدیگر را داشتن و نه تخطئه همدیگر- است. باید چنان تدبیری کرد که روح تواصی به حق و امر به معروف و نهی از منکر- به عنوان شرط پاکسازی اشرار- در فضای عمومی فراگیر شود و جامعه، رذالتها و ناهنجاریها را خود پس بزند باید باورمان بیاید که شورای انقلاب فرهنگی، رسانهها به ویژه رسانه ملی، حوزههای علمیه و دانشگاهها نقطه مقابل سازمان ناتوی فرهنگی هستند و به همان اندازه در اندیشه سازمان مهندسی و دفاع فرهنگی باشیم.
Sorry. No data so far.