تریبون مستضعفین- اشاره: انتشار خبر شهادت شهید احمد فتاحی در فضای مجازی باعث ایجاد سوالات بسیاری از نحوه شهادت ایشان در ذهن مخاطبین شد، همچنین شهادت و تدفین مظلومانه این شهید نیز متاسفانه از سوی بسیاری از رسانهها محجور ماند، به همین سبب با فرزند این شهید بزرگوار، آقای رضا فتاحی به گفتگو نشستیم.
***
شهید احمد فتاحی دوم تیر ماه ۱۳۴۰ در در شهر باختران دیده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدایی به آبادان عزیمت کرد. فعالیتهای انقلابی خویش را از سال ۱۳۵۵ آغاز کرد و چندین بار توسط ژاندارمری بازداشت شد. با پیروزی انقلاب اسلامی، وی با اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه جندی شاپور اهواز شد. با آغاز جنگ تحمیلی به سمت جبهههای حق علیه باطل شتافت و پس از مدتی وارد نیروی زمینی ارتش شده و پس از گذراندن دورههای تخصصی با درجه ستوان یکم به عنوان فرمانده تانک در لشگر ۸۱ زرهی کرمانشاه مشغول به خدمت شد. در اکثر عملیاتهای غرب کشور از جمله بازی دراز، میمک، سومار و مرصاد حضور داشت ودر همین عملیاتها به درجه جانبازی نائل آمد. این جانباز سرفراز پس از تحمل سالها درد در ۲۵ فروردین سال جاری به جمع شهدا پیوست.
***
درباره نحوه شهادت پدر بزرگوارتان حرف های بسیاری گفته شده، در این باره برای ما توضیح دهید
ایشان چند وقتی شده بوده که داخل منزل گوشه گیر شده بودند و آن شور و نشاط قبل را نداشتند هر چند از قبل هم ناراحتی روحی و روانی را داشتند، چون ایشان فرمانده تانک بودند به دلیل موج منتشره حاصل از انفجار خمپاره درکنار تانک، مسائل روحی روانی ایشان را در طول این چند سال آزار میداد، ولی این اواخر همان فرد ۳ یا ۴ ماه قبل نبود، در ابتدا ما تصور کردیم که ناراحتی ریهی ایشان عود کرده و به دلیل این که در گذشته به خاطر همین ناراحتی دربیمارستان امام خمینی (ره) بستری بودند و پرونده پزشکی ایشان آن جا موجود بود، ایشان را به این بیمارستان انتقال دادیم.
پس از انجام آزمایشات ایشان را در بخش خون بستری کردند و گفتند که نتیجه آزمایشات سرطان خون است و ایشان باید شیمی درمانی شوند با وجود این که ما بارها به عزیزان مسئول و عزیزان پزشک گفتیم که ایشان از جانبازان جنگ تحمیلیاند و دارای مشکلات روحی و روانی و تنفسی هستند و ریههایشان آلوده به گازهای شیمیایی است- با این که خودشان از همه نظر با بیان شدن این حرفها مخالف بودند میگفتند من دوست ندارم که با این حرفها ترحمی صورت بگیرد و راضی نیستم این حرفها را بزنید ولی بنده نمیتوانستم ببینم پدرم جلوی چشمم ذره ذره آب میشود- به هر حال باز هم توجهی نکردند.
تصور میکردم کار تمام شده است…
در روزهای آخر فروردین بود که بنده به دلیل این که شب گذشته پیش پدر بودم به منزل آمدم که استراحت کوتاهی کنم که یکی از اقوام که آن جا حضور داشتند تماس گرفتند و گفتند حال پدر وخیم شده است، من تصور میکردم مثل دفعههای قبل یک تنگی نفس و یا حملهای زود گذر است به همین خاطر و هم به خاطر ترافیک عجلهای نداشتم؛ اما وقتی آن جا رسیدم دیدم دستگاه شوک آوردند و همهٔ پزشکان جمع شدند و درب اتاق ایشان را هم بستند و من ناگهان به لرزه افتادم و هر چند اقوام دلداری میدادند اما من کار را تمام شده میدانستم که درب را باز کردند و گفتند ایشان نفس میکشند؛ من قوت قلب پیدا کردم و دیدم ایشان چشمهایشان را بستند و تمام تجهیزات و دستگاهها به بدنشان آویزان است و دو مریض دیگر که در آن اتاق بودند منتقل شدهاند و فقط ایشان در اتاق هستند.
به هر حال با اقوام به نوبت با دستگاههای مخصوص به صورت دستی به ایشان تنفس میدادیم و هر چه به پرستارها اصرار میکردیم میگفتند خودتان انجام دهید.
دستگاه تنفس مال ۱۵ سال پیش است!
وقتی من پیگیری کردم گفتند دستگاه خودکار خراب است و بنده آنجا خیلی ناراحت شدم. چون ساعت ۳ یا ۴ بعد از ظهر هم بود و مدیر اصلی بیمارستان حضور نداشتند پیش مدیر کشیک رفتم وقتی مشکل را با ایشان مطرح کردم گفتند شما بروید و با سوپروایزر مسئول پرستاری خانم … صحبت کنید وقتی رفتم پیش خانم … و گفتم مریض ما حالش خیلی وخیم است- خیلی به سختی نفس میکشیدند من صدای نفسهایشان را میشنیدم – و گفتم دستگاه خراب است، ایشان گفتند بله این دستگاه برای ۱۵ سال پیش است و بنده آنجا خیلی عصبانی بودم و گفتم حتما باید مثل سازمان هواپیمایی چندتا توپولف سقوط کند و یه عده کشته شوند تا یک هواپیمای نو خریداری کنند و این جا هم باید روزانه هزاران نفر بمیرند تا شما دستگاه ۱۵ سال پیش را تعویض کنید و این بودجههای در این سالها خدا میداند که کجا رفته …
فعلا صبر کنید تا فردا مدیر اصلی بیاید
من با احترام با ایشان صحبت کردم و گفتم چرا نباید این دستگاه تعمیر شود و در دقیقه نود این دستگاه را برای استفاده بیاورند و بعد بگویند خراب است. گفتند ما این دستگاه را چندین بار برای تعمیر فرستادیم بازهم خراب شده. گفتم تکلیف ما اینجا چیست! شما بفرمایید و گفتند شما بروید و با مدیر صحبت کنید و من گفتم مدیر کشیک گفتند به شما مربوط میشود و ایشان گفتند پس صبر کنید تا فردا تا مدیر اصلی بیاید.
من گفتم تا فردا ده بیست ساعت – آن هم آیا مدیر ساعت ۹ بیاید و جلسه نداشته باشد – مریض ما همین جوری باشد؟ حتی پرستارها هم میگفتند ایشان جایشان اینجا نیست و باید به بخش مراقبتهای ویژه منتقل شوند اما میگفتند ما تخت خالی نداریم گفتم اگر بهانه تخت هست با همین تخت خودش ببریدش آن جا. گفتند نه امکاناتش نیشت گفتم یعنی این بیمارستان به این بزرگی امکانات ندارد و حداقل یک دستگاه دیگر از یک ساختمان دیگر و حتی از یک بیمارستان دیگر بیاورید، مریض ما نفس کشیدنش خیلی مشکل است او به خاطر شماها رفته جنگیده، گفتند حالا شما صبر کنید تا فردا، من هم تهدید کردم گفتم تا یک ساعت به شما مهلت میدهم اگه لطف کردید این کار را انجام دادید که هیچ اما اگر نه، این موضوع را رسانهای میکنم.
معرفت مبارز کلیپ بیشتر از صداو سیمای ما بود
اول کمی سست گرفتند و همان وقت خواستم با جناب آقای دلاوری مجری برنامه «صرفا جهت اطلاع» تماس بگیرم که گفتم موضوع گسترده نشود و خدای نکرده آبروی مسئولین بیمارستان در خطر نیفتد، ولی با مسئول سایت مبارز کلیپ تماس گرفتم و واقعا معرفت ایشان بالاتر از صدا و سیمای ما بود و باید دست مریزاد گفت به بچه حزب اللهیها که دست خالی دارند در فضای سایبری بدون هیچ ادعا و انتظاری فعالیت میکنند.
ایشان حتی نمیدانستند که پدر بنده هستند ولی در عرض یک ربع آمدند این جا و با یکی از عزیزان وزارت ارشاد هم هماهنگ کرده بودم و ایشان گفتند نامه نگاریهایش را انجام میدهم و با پیک برای شما میفرستم که اگر ممانعتی انجام گرفت مجوز داشته باشید.
با هم رفتیم به اتاق پدر و ایشان شروع به فیلم گرفتن کردند که پرستارها متوجه شدند و گفتند این جا ممنوع است و من گفتم ایشان به خاطر بنده فیلم میگیرند و از امکانات و اجزا بیمارستان که فیلم نگرفتهاند… ایشان از مریض فیلم گرفتند… که پرستاران با لحن تند برخورد کردند و گفتند تماس بگیرید حراست و نیروی انتظامی بیاید و گفتم تماس بگیرید، من اتمام حجتم را با مسئولین و مدیر شما کردهام و هیچ گونه رسیدگی صورت نگرفته.
فیلم برداری تمام شد و ایشان را تا جلوی درب بیمارستان همراهی کردم که یکی از عزیزان انتظامات گفتند «آقا تو کیف شما چیست؟» و من گفتم به شما ارتباطی ندارد که در کیف ایشان چیست، شاید عکس خانوادگی باشد. گفتند من باید بدانم در کیف این آقا چیست. گفتم شما مقام قضایی نیستی و در جایگاهی نیستی که بخواهی ایشان را تفتیش کنی و نزدیک بود درگیری فیزیکی هم بین بنده و نیروی حراست رخ دهد که آقای … (فیلم بردار سایت مبارز کلیپ) وساطت کردند، بنده در اون لحظات شرایط مساعدی نداشتم.
حتی اگر مجوز هم داشته باشید باید فیلم حذف شود
ماموران حراست میگفتند که دوربین باید توقیف بشود و همهٔ فیلمها و عکسها حذف شود؛ که من گفتم ما مجوز داریم و گفتند حتی اگر مجوز هم داشته باشد باید حذف شود و از نیروی انتظامی آمدند و گفتند بیایید کلانتری بیمارستان تا در آنجا با هم صحبت کنیم، بعد که تحقیق کردم از مسئولین بیمارستان به نیروی انتظامی گفته بودند که حتی اگر مجوز هم داشته باشند به هیچ وجه این فیلم نباید از بیمارستان خارج بشود و آقای … فیلم را برداشته بود و گفت این دوربین مال شما و اصلا هر کاری میخواهید با دوربین انجام بدهید من هم که جا خوردم و خواستم وساطت کنم دوربین را نبینند محسن گفت نمیخواهد و وقتی دوربین را چک کردند و چیزی ندیدند آن را تحویل دادند. محسن رفت دنبال کارهای تدوین و انتشار فیلم، من برگشتم و دیدم مثل این که یک حرکتهایی کردند و یک تکنیسین آمده بود که دستگاه را درست کند و گفت که علی الحساب دستگاه را درست کردم ولی حداکثر یک ساعت بیشتر نمیتوان از آن استفاده کرد. گفتم برادر من حد اقل کاری کنید که تا فردا کار کند. گفت این دستگاه خیلی خیلی فرسوده است و اصلا قابلیت تعمیر را ندارد.
رئیس بیمارستان گفت او را به بیمارستان دیگری منتقل کنید و مرا با لحن تند از اتاق اخراج کرد
آن شب را ما با وضعیت خیلی سخت تا فردا که مدیر بیمارستان تشریف آوردند سپری کردیم. فشار روحی و جسمی زیادی به من وارد میشد و تنفس ایشان به سختی صورت میگرفت و در بعضی مواقع حتی دستگاه هم جوابگو نبود. آن شب وضع وخیمی داشتند و فردا وقتی مدیریت آمدند بنده رفتم و حدود یک ساعت با ایشان صحبت کردیم و در آخر به طریقی گفتند که به من ارتباطی ندارد و مربوط به رئیس بیمارستان است و رفتم پیش رئیس بیمارستان ایشان جلسه بودند و من منتظر ماندم تا ساعت ۲ بعد از ظهر و موضوع را مطرح کردم و با گوشی موبایل خودم به صورت مخفیانه از جلسه خودم و رییس بیمارستان فیلم برداری کردم ان شاءالله بعدا منتشر خواهد شد.
به ایشان گفتم به خاطر این که شما الان پشت میز بنشینید و به خاطر شما و امثال شما ایشان رفتند جنگیدند و تا الان هم هیچ ادعایی نداشته و ندارد حداقل دین خودتان را ادا کنید و یک دستگاه پیدا کنید و ایشان را به بخش مراقبتهای ویژه انتقال دهید. گفتند: خیر نمیشود و بخش مراقبتهای ویژه ما پر شده و دستگاه هم نمیتوانیم پیدا کنیم و به بنده گفت که او را به بیمارستان دیگری منتقل کنیم گفتم ما که تا الان همهٔ هزینهها را واریز کردیم و در این شرایط بحرانی چگونه ایشان را انتقال دهیم و حتی ایشان خودشان اقرار کردند که این دستگاه در انبار بیمارستان بوده و اسقاطی است و در نهایت ایشان با اینکه بودجه نداریم و غیره مسئله را ماست مالی کردند و گفتند که من الان باید به درمانگاه بروم و آن جا ۲۰۰ بیمار منتظر من هستند و وقت من را نگیرید و بنده را با یک لحن تندی بیرون کردند.
شهادت در شب جمعه، تدفین در روز شهادت فاطمه زهرا (س)
ایشان شهید شدند و به آرزوی خودشان رسیدند و من همیشه به این اعتقاد دارم که مرگ دست خداست ولی اگر مسئولین کوتاهی نمیکردند حداقل پدرم دو ماه، ۶ ماه یا یک سال دیگر زنده بود. بودنش حتی با آن وضعیت وخیم از نبودنش بهتراست.
سایت عدالتخواهی تیتر زده بود «جانبازی که بیمارستان شهیدش کرد» و واقعا بیمارستان و کوتاهی مسئولین و پزشکان این کار را کرد. ایشان جمعه شب زیارتی آقا ابا عبدالله به درجه رفیع شهادت نائل شدند و تدفینشان هم مصادف با روز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها شد ولی گلی به جمال مسئولین بیمارستان و هم مسئولینی که از روزهای قبل میدانستند حال پدرم وخیم است و نیامدند عیادت.
سوء استفاده رسانههای ضد انقلاب از این موضوعات
وقتی چنین موضوعی رخ دهد دشمن از آن سوء استفاده میکند. وقتی بنده چند روزی بعد از مراسم که فشارهای روحی و روانی کمتر شد به حالت عادی خود بازگشتم و سایتهای اپوزیسیون را رصد کردم مشاهده کردم که نوشته بودند اینها خودشان به هم ظلم میکنند و با خودشان این طور رفتار میکنند، دشمن از همین مسائل سوء استفاده میکند و وقتی چنین مسائلی پیدا میشود این ضربهها را میدانید چه کسی تحمل میکند، نمیگویند که کم کاری یک مسئول است و موضوع را به رهبری ارتباط میدهند و حتی وقتی خود ما هم رفتاری انجام دهیم نمیگویند فلانی این چنین است میگویند کل بچه حزب اللهیها همین طور هستند وقتی یک مسئول بنیاد جانبازان کوتاهی کند فردای قیامت باید جواب امام زمان را بدهد باید جواب تمام جانبازان را بدهد این بودجهها کجا مصرف میشود؟
به من گفتند چرا آبروی نظام را بردید!
تشییع پیکر این شهید گرامی چطور برگزار شد؟
هیچ کدام از مسئولین در مراسم تشییع حضور نداشتند و فقط تمامشان از بچه مذهبیها و بچه هیأتیها و بچههای سایبری بودند و چندتا از بچههای مجمع ستایشگران اهل بیت که همه جوره همکاری کردند.
در روز سوم پدرم یکی از مسئولین رده بالای یک سازمان که در اینجا اسمش را نمیبرم با من تماس گرفتند و گفتند چرا آبروی نظام را بردید شما حداقل میگفتید که مسئولین حضور داشتند گفتم وقتی شما به خودت این زحمت را ندادی که دو سه قدم بیایی که حداقل دشمن سوء استفاده نکند چرا دروغ بگویم؟ گفت چرا گفتید کم کاری کردند؟ گفتم بنده نمیتوانم دروغ بگویم که آقا ! مسئولین همه کار را انجام دادند و به ایشان گفتم شما آبروی نظام را بردید، شما لطمه زدید به آبروی رهبری شما باید جواب دهید.
نمیخواستم این ماجرا رسانهای شود
وقتی این جریان اتفاق افتاد برخورد رسانه ها چگونه بود؟
به غیر از این که بچههای خودی و دوستانم در فضای سایبری این قضیه را پوشش دادند هیچ یک از رسانهها این موضوع را پوشش ندادند و فقط آقای حسین قدیانی در روزنامه کیهان ۳ اردیبهشت مطلبی در این باره نوشتند و گفتند من از طریق دین خود را به این شهید عزیز ادا کردم. بنده دنبال این موضوع هم نیستم که رسانهای شود.
به جانبازان بگوییم هنوز کسانی به یادتان هستند
به دنبال این هستم که یک گروه را تشکیل دهم و حد اقل هفتهای یکبار به دست بوسی عزیزان جانباز برویم، به خدا قسم خود جانبازها و خانوادههاشان هیچ انتظاری ندارند و فقط انتظارشان این است که فقط مردم بروند و دلداریشان بدهند و ما من خودم تا حالا اینکار را انجام ندادهام ولی از این به بعد میخواهم حداقل هفتهای یکبار با یک شاخه گل بروم و دستشان را ببوسم و بگوییم هنوز کسانی هستند و به یاد شما هستند و فراموشتان نکردند.
بروید آسایشگاهها را ببینید یک آسایشگاه اعصاب و روان در سعادت آباد هست که وقتی ما با عزیزان وبلاگ نویس رفته بودیم انگار تمام دنیا را به این عزیزان جانباز داده بودیند و مثل اینکه مدتها بود کسی به دیدار آنها نرفته بود و خیلی خوشحال شدند و از همهٔ عزیزیانی هم که صحبتهای بنده را میخوانند، خواستارم که بروید و به جانبازان سرکشی کنید.
شما که به نمایش هدی گالبر اعتراض کردید اون در یک مکان مشخص بود و این در همه خانه ها
در ماههای عزیز رجب و شعبان با غفلت یا عمد عده ای شاهد پخش سریال ضد اخلاقی ساختمان پزشکان در تلویزیون اسلامی بودیم از حرمت شکنی در ساختار جامعه تا بی حرمتی به کانون خانواده از ابتدا تا آخرین قسمت ادامه داشت و عجیب اینکه همه ساکت نشستند و هیچ نگفتند تا این واقعه در آینده نیز بارها تکرار گردد
…
راه ائمه این نبود و اخلاقیات اسلام اینچنین نیست که به اسم طنز هجمه به عرف و اخلاقیات و دین کنند و بدعت های ناصحیح در ملک مسلمانان ایجاد کنند
دشمن هم نمیتوانست چنین ضربه ای وارد کند و باید چقدر خرج میکرد که این ضربه از تلویزیون ملی به دین و عرف زده شود
این راه شهدای جنگ و راه دین پیامبر (ص) نبود
پیامبر اسلام بعد از یکی جنگ ها دستور کشتن یکی از اسرا را داد و دلیل آن مسخره کردن دین بود
این بدتر از میمون بازی و مسخرگی یزید در کاخ شخصی خودش بود
اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله و اخر تابع له علی ذلک الی یوم القیامة
به مادرم اقتدا کرد و بی نشان رفت …
اولا ما به جانبازان وشهدای ایران اسلامی می بالیم ثانیا داداش همین شهدا رفتند جنگیدند و این روسا رفتند درس خوندندو الان این همه ادعا دارند حسابشان درقیامت ثالثا بعضی ازاین مسئولین بی لیاقت و بی مسئولیت بایداز خدا و رهبر عزیزمون خجالت بکشن و برن بمیرن که اونا آبروینظام رو می برن نه شما اصلا اونامی فهمند تنگی نفس شیمیایی یعنی چه ودرآخر خدا با ماست