سه‌شنبه 02 آگوست 11 | 12:30

جنایت منورالفکرانه/مشروطه‌ای که مقابل استبداد و استعمار کمر خم کرد

محمد ثقفی

شیخ تمام دارایی‌های شخصی‌اش را به اضافه ‌ی مبالغی قرض، خرج متحصنین و انتشار لوایحش کرد، تا جایی که برای وراثش جز قرض باقی نگذاشت. شیخ پس از مدتی ازتحصن خارج شد و به خانه‌اش رفت. شیخ پناهندگی به سفارت روسیه را رد کرد و به محافظانش دستور داد سلاحشان را زمین بگذارند و دستگیر شد. او را که به دادگاه می‌بردند، هم زمان چوبه‌ی دارش را هم آماده می­‌کردند.


محمد ثقفی

تاریخ نگاری ایدئولوژیک مشروطه

تاریخ را فاتحان می نویسند. هر تاریخ نگاری نوعی تفسیر از وقایع گذشته و ربط دادن هدفمند آن ها به یکدیگر است. تاریخ نگاری ایدئولوژیک است. ارزشگذاری می کند و خائن و خادم معرفی می‌کند. تاریخ نگار سکولار یا لائیک یا غربگرا، یا تاریخ نگار ضد روحانیت به گونه‌ای وقایع را به هم می‌پیوندد که پیش فرض‌های فلسفی و مکتبی‌اش به او می‌گوید. تاریخ مشروطه را هم این دسته نگاشته‌اند. فلذا شیخ شهید نماینده‌ی همه‌ی بدی‌ها و منورالفکران قاتل او نماینده‌ی همه‌ی خوبی‌ها معرفی شده‌اند. گرچه انتشار متون دسته اول از یادداشت‌های بانیان و معاصران مشروطه پس از انقلاب، تا حدودی این فضا را متعادل‌تر کرد، ولی سایه‌ی سرد و سنگین تاریخ نگاری ضد دین و روحانیت ستیز و غربگرای مشروطه هنوز بر سر محیط‌های روشنفکری ما برقرار است.

شیخ فضل­ الله و جنبش تنباکو

با از بین رفتن صفویه و کاهش نفوذ علما در دربار و تقابل نهاد شیعه با حکومت نادری و به تبع آن، انتقال مرکزیت شیعه از اصفهان به نجف، علما از یک طرف از اوضاع مملکتی ایران دور ماندند و از طرف دیگر عملاً به پناهگاهی برای مردم در برابر مظالم حکومت بدل شدند، گرچه همواره دغدغه‌ی این را داشتند که دولت شیعی تضعیف نشود. در واقع نوعی عامل تعادل بین دولت و ملت. نمود واضح این موضوع فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی بود. البته میرزا برای تضعیف نشدن دولت شیعه‌ی قاجار تا مدت‌ها از صدور فتوا اجتناب کرد و حتی سید جمال الدین اسدآبادی را هم که درخواست فعالیت علیه شاه را از او داشت (علیرغم پادرمیانی شاگردش علامه نائینی) به حضور نپذیرفت. اما آن جا که خطر تسلط استعمار انگلیس را جدی دید فتوای تند خود را صادر کرد. آن زمان شیخ شهید نماینده‌ی میرزا در تهران بود و پیگیر اجرای فتوای میرزا. جالب این جاست که سید عبدالله بهبهانی که بعداً از علمای مشروطه خواه دوآتشه شد در این قضیه در برابر فتوای میرزا موضع گیری کرد و در کنار دربار قرار گرفت. [1]

تولد منوالفکری بین اشراف قاجار

در همین ایام بود که دسته‌ای از شاهزادگان قاجاری که در مدارس مبشران مسیحی یا دارالفنون یا کالج‌های اروپایی درس خوانده بودند، دست به کار ترویج مفاهیم جدید اجتماعی-سیاسی شدند. گرچه این قشر در تقابل با هم علما و هم دربار بود ولی به علت زادگاه اشرافی و محافظه کاری و به لطف تخصصش غالباً در سمت‌های دولتی جای گرفت. ضدیت با دین و علاقه به سرتاپا فرنگی شدن و مردم گریزی از صفاتی بود که این مولود نابه جا از بدو تولد به همراه داشت. تغذیه‌ی فکری اصلی مشروطه و رهبری پنهانی آن را همین قشر بر عهده داشتند.

آشفتگی دین و دولت

با وفات میرزای شیرازی مرجعیت واحد شیعه به علمایی چون آخوند خراسانی و سید کاظم یزدی در نجف و سید عبدالله مازندرانی و میرزاحسین میرزا خلیل در ایران منتقل شد. هم چنین با قتل ناصرالدین شاه (اشتباه استراتژیک میرزا رضا کرمانی و سیدجمال الدین اسدآبادی) و روی کار آمدن یک شاه سلطان حسین دیگر یعنی مظفرالدین شاه، نهاد دولت نیز چون نهاد دین ضعیف و از هم گسیخته شد.

مشروطه­‌ی اول: عدالت­‌خانه

شروع نهضت مشروطه در پی چوب زدن بازاریان به دست حاکم تهران به همت سیدعبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی و همراهی شیخ شهید کلید خورد. بست­‌نشینی علما و بازاریان در حرم عبد­العظیم و مطالبه برای تأسیس عدالتخانه (دادگستری) و عزل عین­‌الدوله حاکم تهران آغاز شد. نکته­‌ی مهم این است که عامل اصلی همراه شدن علمای نجف با این حرکت خود شیخ فضل­‌الله بود! وی در اواخر عمر شریفش که علمای نجف با روش او مخالفت تندی می­‌کردند به این موضوع اشاره می­‌کرد. وقتی بست­‌نشینی علما در حرم عبدالعظیم به نتیجه­‌ای نرسید، به همراه شیخ شهید به قم مهاجرت کردند، که این هجرت حکومت را تحت فشار زیادی قرار داد. در همین ایام، منورالفکران به سفارت انگلیس پناهنده شدند و بدون آن که بعداً به روی مبارک بیاورند، حدود یک ماه در سفارت ماندند و از آن­‌جا به پشتیبانی دولت بریتانیا به دربار فشار آوردند. عنوان «مشروطه» هم اولین بار از متحصنین سفارت انگلیس بیرون آمد، چه، قبل از آن تنها صحبت از عدالت­‌خانه بود. فشار علما و منورالفکران به صدور فرمان مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه انجامید، علما به تهران بازگشتند و جلسات تدوین قانون اساسی برگزار شد.

راه شیخ جدا می‌شود

شیخ شهید در جلسات تدوین قانون اساسی احساس کرد که افکار منورالفکران مادی و غیر اسلامی است، فلذا پیشنهاد اضافه­ کردن متممی به قانون اساسی را برای نظارت علما بر مصوبات مجلس داد. این متمم علی­رغم فشار و مخالفت منورالفکران و انفعال علمای همراه منورالفکران (سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی) تنها با اصرارهای شیخ بود که تصویب شد. سفیر آن زمان انگلیس گفت: «بدیهی است به محض این‌که آزادی خواهان زمام امور را به دست بگیرند، مسلم است که این ماده­‌ی کهنه پرستانه به طور دائم در حال تعلیق قرار خواهد گرفت.» [2] و این گونه هم شد!

پس از مدتی با نفوذ بابی­‌ها، بهایی­‌ها و مادی­‌ مسلک­‌ها در مجلس شورای ملی و هم چنین فضای بی­ بند وبار مطبوعات در توهین به مقدسات و زیر سؤال بردن عقاید شیعی، زنگ خطر برای شیخ به صدا در آمد. شیخ به همراه پیروانش در اعتراض به حضور طبیعی و بابی مسلک­‌ها در مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات در حرم عبدالعظیم بست نشست و از آن جا به انتشار نشریه و نامه‌هایی برای ترویج نظرات خود و تحلیل اوضاع کشور پرداخت. روزنامه­‌های متعدد آن دوران که به دست اشراف منورالفکر اداره می­‌شدند (حبل­‌المتین، صور­اسرافیل، روح­‌القدس و …) ، پیکان حملاتشان را به سمت شیخ نشانه رفتند و به او تهمت‌هایی مثل طرفداری از استبداد، آخوند درباری بودن، رشوه گرفتن از دربار، ریاست طلبی، عامل روس­‌ها بودن و… زدند. تهمت‌های بی‌اساسی که در سنت تاریخ نگاری مشروطه­‌ی اخلاف همین منورالفکران امتداد پیدا کرد و از شیخ چهره‌ای مستبد، مرتجع و منفعت طلب ساخت.

تنهایی شیخ میان علما

در این میانه مظلومیت شیخ از آن رو بود که علمای تهران چون سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی که در نهضت مشروطه­‌ی اول از نفوذ شیخ علیه دربار استفاده­‌ی زیادی کردند، نه تنها در برابر این تهمت­‌ها از شیخ دفاع نکردند بلکه در دیدارهای مکرر خود قصد منصرف­ کردن شیخ از ادامه­‌ی بست­‌نشینی را داشتند و به او هشدار می­‌دادند که این جماعت تو را خواهند کشت. سیدعبدالله بهبهانی فردی شجاع و مبارز بود ولی اندیشمند نبود فلذا ریشه­‌های افکار طبیعی و امانیستی منورالفکران را به درستی درک نمی­‌کرد و آن را هم­ عرض اندیشه­‌های اسلامی چون شورا و تحدید قدرت حاکم و … می­‌دانست. البته خود وی بعداً به دست دموکرات­‌های افراطی ترور شد. به گفته تواریخ [3] سیدمحمد طباطبایی پیرو سیدعبدالله بهبهانی بود و ازآن­ جایی که به گفته­‌ی پسرش با محافل ماسونی رفت­ وآمد داشت، متجدد محسوب می­‌شد؛ هر چند که در آخر درباره مشروطه گفت: «سرکه ریختیم، شراب شد!»

علمای نجف به خصوص آخوند خراسانی هم که حتی از دور دستی بر آتش نداشتند و از اوضاع بی‌خبر بودند، به تحریک منابع خبری منورالفکرشان مخالفت شیخ با بی­ بند وباری مطبوعات را مخالفت با نقد حکومت و مخالفت شیخ با حضور قانون­گذاران اسلام­‌ستیز در مجلس را مخالفت با اساس مجلس و مخالفت با منورالفکران غربزده­‌ی نهضت مشروطه را حمایت از استبداد محمدعلی شاه می‌پنداشتند. البته آخوند خراسانی بعداً پس از دیدن چند نمونه زیر سؤال بردن مسلمات اسلامی در مطبوعات، در نامه‌ای به مشروطه خواهان از اوضاع مطبوعات به شدت انتقاد کرد. وی پس از ترور بهبهانی و بروز بحران در ایران، قصد عزیمت به ایران را کرد که قبل از سفر به طرز مشکوکی درگذشت. شیخ ابراهیم زنجانی شاگرد آخوند خراسانی، همان کسی که حکم اعدام شیخ شهید را صادر کرد، در خاطراتش اعترافِ تکان­ دهنده­‌ای می­‌کند: « [مرحوم آخوند خراسانی] می‌گفته [در] این امر مهم مملکت، کاغذها که به من می‌آید و در هر امر مختلف، هر کسی موافق غرض خود، اظهاراتی می‌کند، تا این که از فلان کس [زنجانی] که به من مکتوب می­‌آید، اطمینان پیدا می­‌کنم؛ و می­‌دانم او جز راست نمی­‌نویسد.» [4] این بود که آخوند به نامه‌های شیخ وقعی نمی­‌نهاد.

آن زمان محمدعلی شاه هم با مشروطه درگیر بود و در سخنانش از شیخ زیاد یاد می­‌کرد. این هم مزید بر علت شد که منورالفکران و علما تهمت درباری بودن را به شیخ نسبت دهند. البته شیخ در آن زمان خطر بقای شاه را کم­تر از طبیعی­‌ها و بهایی­‌هایِ مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات می­‌دانست. درست مثل خلف صِدقش مدرس که چون خطر استبداد و دین­‌ستیزی رضاخانی را می­‌دید از احمدشاه و سلسله­‌ی قاجار حمایت می­‌کرد. شیخ می­‌گفت: «با این اشتباه­‌ کاری عوام را فریب می‌دهند که بابا! یک فرقه مجلس­ خواه و دشمن استبدادند و یک دسته ضد مجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بیچاره می‌گویند: حق با آن­‌هاست که ظلم و استبداد را نمی­‌خواهند… ای مسلمانان، کدام عالِم است که می‌گوید مجلسی که تخفیف ظلم نماید و اجرای احکام اسلام کند بد است و نباید باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بی­ دین آزادی­‌طلب که احکام شریعت قیدی است برای آن‌ها، می‌خواهند نگذارند که رسماً این مجلس مقید شود به احکام اسلام و اجرای آن، هر روزی به بهانه­‌ای القای شبهات می­‌کنند.» [5]

هم چنین: «ایها الناس! من به هیچ وجه منکر مجلس شورای ملی نیستم، بلکه من مدخلیت خود را در تأسیس این اساس بیشتر از همه کس می‌دانم، زیرا که علماء بزرگ ما که مجاور عتبات عالیات و سایر ممالک هستند، هیچ یک همراه نبودند و همه را با اقامه‌ی دلایل و براهین من همراه کردم. از خود آن آقایان عظام می‌توانید این مطلب را جویا شوید. الان هم من همان هستم که بودم؛ تغییری در مقصد و تجددی در رأی من به هم نرسیده است. صریحاً می‌گویم، همه بشنوید و به غائبین هم برسانید که من آن مجلس شورای ملی را می‌خواهم که عموم مسلمانان آن را می‌خواهند، به این معنی که البته عموم مسلمانان مجلسی می‌خواهند که اساسش بر اسلامیت باشد و بر خلاف شریعت محمدی و بر خلاف مذهب جعفری، قانونی نگذارد. من هم چنین مجلسی می‌خواهم…»

کدام مشروطه؟

مشکل اصلی این‌جا بود که مشروطه واژه‌ای مبهم بود و معنایی مشخص از آن بر نمی‌آمد. مشروطه خواهان تبریز غالبا روحیه‌ای افراطی، ضدروحانیت، خشن و اهل ترور و منبعث از سوسیال دموکراسی وارداتی داشتند. در مقابل، مشروطه خواهان اصفهان بیشتر پیرو همان مشروعه بودند. در میان متفکران مشروطه هم از جریان‌هایی مثل تقی‌زاده بودند که می‌گفت: «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی­‌مآب شود و بس.» [6] تا کسانی مثل علامه نائینی که علی رغم پذیرفتن ولایت فقیه، به علت عدم بسط ید فقیه (=عدم توانایی فقیه برای اعمال قدرت) حکومت را به مردم می‌سپرد و اعتقاد داشت دموکراسی و مشروطه در اسلام هزار و چهارصد سال پیش بوده است (شورا، امر به معروف و نهی از منکر و… ) و غرب با استفاده از این‌ها پیشرفت کرده و ما با وارد کردن این مفاهیم در واقع به اصل خود بر می‌گردیم.

اشکال اصلی که وجود داشت این بود که غالب علمای بزرگوار با ذات و مبانی انسان گرایانه و مادی گرایانه‌ی نظرات منور الفکران آشنا نبودند و مشروطه‌ی ادعایی آن‌ها را مفاهیمی اسلامی چون آزادی از بندگی دیگران، محدود کردن قدرت مستبدانه‌ی حاکم و نهی از منکر وی و اصل شوری می‌‌دانستند. هم چنین با ماهیت عملگرایانه‌ی غربگرا و ماسونی منورالفکران هم بیگانه بودند، البته عملکرد بعدی منورالفکران به همه نشان داد که دین برایشان لعابی بوده است تا حمایت علما را جلب کنند و آن‌گاه که با خواست‌شان تعارض پیدا کرد شیخ را به دار سپردند و سیدعبدالله را به گلوله. هم چنین نشان دادند چندان به فکر مردم نیستد و در راه دین زدایی و سکولاریسم، حتی با رضاشاه مستبد هم، هم پیاله شدند. منورالفکران (بر خلاف علما) ضد استعمار نیز نبودند، حمایت‌های بعدی امثال میرزا ملکم خان و میرزاحسین خان سپهسالار از امتیاز دادن به دول استعماری، و هم رکاب رضاشاه انگلیسی شدن باقی منورالفکران شاهدی بر این مدعاست.

شیخ بر دارِ منورالفکری

از آن‌جایی که دربار، در ایام تحصن شیخ درگیری‌های زیادی داشت (اگر می‌خواست و حتی اگر شیخ می‌پذیرفت) اصولاً امکان کمک مالی به شیخ را نداشت. شیخ تمام دارایی‌های شخصی‌اش را به اضافه ‌ی مبالغی قرض، خرج متحصنین و انتشار لوایحش کرد، تا جایی که برای وراثش جز قرض باقی نگذاشت. شیخ پس از مدتی ازتحصن خارج شد و به خانه‌اش رفت. شیخ پناهندگی به سفارت روسیه را رد کرد و به محافظانش دستور داد سلاحشان را زمین بگذارند و دستگیر شد. او را که به دادگاه می‌بردند، هم زمان چوبه‌ی دارش را هم آماده می­‌کردند. پس از دادگاه، هنگامی که خواستند او را به سمت چوبه‌ی دار ببرند، گفت: «افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد» (به زودی بیاد خواهید آورد آنچه که به شما می‌گویم و کار خودم را به خدا واگذار می‌کنم، همانا که خدا به حال بندگان بیناست). نزدیک غروب روز سیزدهم رجب بود. هوا به هم خورد و باد وزیدن گرفت. شیخ با طمأنینه به سمت چوبه دار حرکت می­‌کرد… هنگامی که روی چارپایه رفت آخرین سخنانش را این­ چنین گفت:

«خدایا تو خودت شاهد باش که من آن‌چه را که باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود [شیخ در خطابه‌ای به قرآن جیبی‌اش قسم خورده بود که مخالف اساس مجلس شورا نیست، مخالفان شایعه کردند که قرآن نبوده، بلکه پاکت سیگار بوده است!] خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می‌گوید که مؤسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده‌اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمه­‌ی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم حضرت محمد ابن عبدالله.»

شیخ که بر دار رفت مشروطه خواهان هلهله کردند. هوا طوفانی بود و پس از چندی طناب پاره شد و جسد شیخ به زمین افتاد، مشروطه خواهان با هرچه در دست داشتند به جسد شیخ اهانت کردند و یکی از مشروطه خواهان قفقازی بر سر و صورت او ادرار کرد.

بعدها برخی از قاتلین به طرز مشکوکی کشته شدند و برخی دیگر پشیمان شدند و برخی دیگر در دعواهای قدرت به قتل رسیدند. [7]

علمای ساده دل و منورالفکران سالوس

سه جریان تأثیرگذار در ایران معاصر (به غیر از دربار و حکام) در تاریخ مشروطه به بدترین شکل ممکن به هم می‌رسند و تلخ ترین حوادث را رقم می‌زنند. حاصل این تقابل، مشروطه‌ی افسرده‌ای می‌شود که به راحتی در برابر استعمار انگلیس رنگ می‌بازد و به استبداد رضاخانی می‌انجامد. سه جریانِ علمای وجیه و خیرخواه ولی ناآگاه از اوضاع و سطحی نگر در اندیشه‌ها (مثل علمای نجف و سید عبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی)، منورالفکران غربگرا و سکولار ولی سالوس و مسلم نما (مثل میرزا ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار) و علمای تیزبین و شجاع ولی تنها (مثل شیخ شهید فضل الله نوری).

[1] ر.ک: خاطرات احتشام السلطنه، سیدمحمدمهدی موسوی، انتشارات زوار، ص573؛ تاریخ انحطاط مجلس، مجدالاسلام کرمانی، نشر دانشگاه اسلامی، ص143؛ هم چنین شیخ حسن کربلایی در تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، ص 162-163، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

[2] تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، حسن معاصر، انتشارات ابن سینا ج2، ص379. (با استفاده از اسناد محرمانه دولتی که پس از پنجاه سال منتشر شده است.)

[3] مقالات تقی زاده، زیر نظر ایرج افشار، ج1، ص 329.

[4] سرگذشت زندگانی من (چاپ جدید به نام) خاطرات شیخ ابراهیم زنجانی، به تصحیح غلامحسین میرزا صالح، انتشارات کویر، ص27.

[5] رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات و… شیخ شهید فضل الله نوری، م. ترکمان، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، ج1، ص340.

[6] دوره­ی مجله­ی کاوه، سال1-2، ص280-281، 1920م.

[7] وقایع اعدام شیخ همگی به نقل از شاهدان عینی و از کتاب نوه ی شیخ آورده شده است: سرِّ دار، تندر کیا (نوه­ی شیخ)، انتشارات صبح.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.