یکشنبه 07 آگوست 11 | 14:14

چهار موج روشن‌فكری در ایران از دوران مشروطه تا انقلاب اسلامی

در تاریخ معاصر ایران و از آغاز‌ ورود جریان روشن‌فكری به عنوان یك پدیده‌ی نامأنوس و جدید تا امروز، می‌توان چهار موج روشن‌فكری را برشمرد: موج اول كه در دوران مشروطه شكل ‌گرفت. موج دوم كه پس از مشروطه و در دوران پهلوی اول پدید آمد. موج سوم كه مربوط به دوره‌ی پهلوی دوم است و موج چهارم كه به سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد و تا امروز هم ادامه دارد.


یكی از وجوه مهم نهضت مشروطه، نقش‌آفرینی روشن‌فكران غرب‌زده و به انحراف كشاندن این حركت مردمی به سمت منافع بیگانگان بوده است. به مناسبت چهاردهم مرداد ماه، سالروز صدور فرمان مشروطه دكتر محمدرحیم عیوضی، پژوهشگر و استاد دانشگاه به بررسی دوره‌های مختلف روشن‌فكری در ایران پرداخته است.

در تاریخ معاصر ایران و از آغاز‌ ورود جریان روشن‌فكری به عنوان یك پدیده‌ی نامأنوس و جدید تا امروز، می‌توان چهار موج روشن‌فكری را برشمرد: موج اول كه در دوران مشروطه شكل ‌گرفت. موج دوم كه پس از مشروطه و در دوران پهلوی اول پدید آمد. موج سوم كه مربوط به دوره‌ی پهلوی دوم است و موج چهارم كه به سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد و تا امروز هم ادامه دارد.

موج اول؛ روشن‌فكری در دوران مشروطه
تجزیه‌ و تحلیل مقوله‌ی روشن‌فكری در ایران نیازمند توجه به فرهنگ و محیطی است كه این جریان در آن پدید آمده و شكل ‌گرفته است. لازمه‌ی شناخت و سنجش سلامت هر پدیده‌ی سیاسی اجتماعی، شناخت فرهنگ و محیط شكل‌دهنده‌ی آن است. لذا برای تحلیل پدیده‌ی روشن‌فكری در ایران باید به خاستگاه این پدیده توجه كرد.

جریان روشن‌فكری در ایران از تحولات اجتماعی عصر مشروطه آغاز شد. واژه‌ی روشن‌فكری به معنی “انتلكتوئل” واژه‌ای است كه در بستر تحولات جامعه‌ی غربی شكل ‌گرفت. طبعاً این مفهوم، ویژگی‌ها و برداشت‌ها و رویكردهای نظری خاصی را در بر داشت كه كاملاً بین این واژه و محیط شكل‌گیری آن انس و الفت و همگونی ایجاد كرده بود. این واژه در دیگر جوامع نفوذ كرد و رشد نمود و كوشید تا خود را به باورهای محیط مقصد تحمیل كند؛ باورهایی كه مخاطب اصلی این تحول اندیشه‌ای به حساب می‌آمدند، یعنی باورهای نخبگان.

بنابراین و از این منظر، فرهنگ حاكم بر جریان روشن‌فكری فرهنگی غربی همواره با ویژگی‌ها و خصوصیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دیگر جنبه‌های شكل‌دهنده‌ی به آن همراه است. واژه‌ی «روشن‌فكری» با بار معنایی و مفهوم غربی آن، واژه‌ای است كه در قلمرو فرهنگی غرب و در جامعه‌ی غربی شكل گرفته است و محیط غرب با سابقه و دیرینه‌ی ویژه‌ی خود در پیدایش آن مؤثر بوده است. البته این مسئله با اهدافی مهم و كلیدی رخ داده است كه یكی از مهم‌ترین آنها، خروج جامعه‌ی غرب از بن‌بست فرهنگی و یا قیام بر علیه اندیشه‌های ارتجاعی حاكم بر آن جامعه بوده است.

این واژه و این جریان فكری در كشورهای دیگر نیز توسعه ‌یافت و نفوذ ‌كرد. در جامعه‌ی ما هم از همان آغاز حضور، جریان‌های روشن‌فكری خصوصاً در جنبش‌های اجتماعی ایران رشد یافت و طبیعی بود كه این جریان با چالش و مقاومت مواجه گردد، زیرا به‌ دلیل مختصات و ویژگی‌های خاص فرهنگی و اجتماعی ما، كاملاً روشن است كه روشن‌فكری با همه‌ی ابعاد غربی آن نمی‌تواند در فرهنگ و محیط ما منشتر شود و رشد كند. از طرف دیگر، محیط و جامعه‌ی ایران محیطی است كه باید با مختصات و چارچوب ویژه‌ی خودش تعریف و تبیین گردد و پذیرای نخبگان و روشنفكران بومی از جنس فضای مخصوص خودش باشد.

در این‌جا باید باز تصریح كنم كه جریان‌های فكری و فرهنگی با محیط تولیدشان نسبت دارند. این نكته همان حلقه‌ی مفقوده‌ای است كه اگر مورد توجه قرار ‌گیرد، مشخص می‌شود كه چرا جریان‌‌های روشن‌فكری در ایران غیر طبیعی و بیمارگونه پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند. این بیماری هم بُعد ظاهری را در بر می‌گیرد و هم بُعد فكری و اندیشه‌ای را. مانند انسانی كه هم جسمش بیمار است و هم روح و روانش و در نتیجه نمی‌تواند عامل سلامتی و سعادت‌‌خواهی و فضیلت‌پروری در جامعه باشد.

در دوران مشروطیت، جریان روشن‌فكری با شعار تجددخواهی، سازندگی و تحول از جنس غربی شدن وارد جامعه‌ی ما شد كه طبیعتاً باید برای همبستگی و همگرایی بین اندیشه و عمل حركت می‌كرد، اما جامعه را به سوی واگرایی و از هم‌ گسیختگی سوق ‌‌داد، زیرا اصولاً با فرهنگ و محیط این جامعه بیگانه بود. طبعاً این جریان برای جامعه‌ی‌ غربی یك فرصت بود، ولی برای جامعه‌ی ما تبدیل به یك تهدید ‌شد. فرصتی كه جریان روشن‌فكری برای غرب پدید آورد، این بود كه وقتی این جریان به جامعه‌ی ما وارد شد، آن انسجام درونی اندیشه‌های تحول‌ساز را از مسیر اصیل و واقعی خودش خارج ‌كرد و ما نتیجه‌ی آن را در انقلاب مشروطه می‌بینیم. در واقع انقلاب مشروطه مظهر مصداقی این قضیه است؛ یك حركت مردمی با مدیریت نخبگان و اندیشمندان برای رهایی و نجات، اما این حركت به لحاظ مبنایی و اندیشه‌ای و فكری روشن‌فكری غربی با همان مضامین و افكار و اندیشه‌ها مداخله می‌كند و آن را از اصل اصیل خودش منحرف می‌‌كند.

تلقی از واژه‌ی روشن‌فكری در ایران، بیمارگونه شكل ‌گرفت و پا به عرصه‌ی وجود ‌گذاشت. به همین سبب بود كه فرآیندهای شكل‌گیری روشن‌فكری در جامعه‌ی ما، فرآیندهایی ناسالم، غیر اصیل و نامأنوس بود كه فرهنگ و ویژگی‌ها و مختصات خودش را داشت. طبیعتاً این روشن‌فكری چون خود بیمار بود، جامعه را هم مبتلا كرد و مانند یك بیماری واگیردار و خطرناك، همه‌ی حوزه‌های جسمانی و روحانی، اندیشه‌ای و عملی، فردی و جمعی، راهبردی و كاربردی، جامعه را مبتلا كرد و به سوی انحطاط پیش ‌برد. در دوران مشروطه چنین اتفاقی ‌افتاد.

نكته‌ی مهم این‌ است كه وقتی دیدگاه روشن‌فكران عصر مشروطه را مطالعه و بررسی می‌كنیم، می‌بینیم كه انقلاب مشروطه از منظر آنها تولید و احیای هویتی بوده كه حیات و پویایی آن را در اتصال به تمدن و فرهنگ غرب می‌دانسته‌اند. این یك خطا و یك بیماری بزرگ است كه انسان تلاش كند تا هویت خود را در غیر جست‌وجو كند. با این وضعیت جریان روشنفكری ایران وارد موج دوم و عصر پهلوی اول می‌شود و همان اشتباه دوران مشروطه مجدداً دوباره تكرار می‌شود.

موج دوم و سوم: دوران پهلوی
موج دوم ورود روشن‌فكری به ایران در دوره‌ی پهلوی اول است و موج سوم آن نیز در دوره‌ی پهلوی دوم واقع است. در موج دوم كه پس از مشروطه رخ داد، روشن‌فكری از حیطه و تسلط جریان‌های صرفاً طبقاتی غرب خارج ‌شد و وارد بسترهای مردمی ‌شد. غرب برای تسلط بر این بستر نیز استراتژی‌هایی را تبیین ‌كرد، اما در این‌جا دیگر حاشیه‌ی امنیتی وجود نداشت و شكل‌گیری روشن‌فكری برای غرب پراكنده شد و دیگر متمركز نبود.

در این عصر كه هم‌زمان با دوره‌ی سلطنت رضاخان است، تلاطم‌هایی را در حوزه‌ی روشن‌فكری مشاهده می‌كنیم. در مرحله‌ی سوم اما میان موج روشن‌فكری و نگاه به سلطنت و پهلویت با همه‌ی مختصات آن، یك پارادوكس ایجاد شد. همین پارادوكس یك طیف روشن‌فكری جدیدی را سازماندهی ‌كرد كه در سه عرصه‌ قابل بررسی است:

الف) روشن‌فكری غرب‌گرا كه دائماً در تلاش برای حفظ وضع موجود است.
ب) روشن‌فكری با غرب‌گرایی مخالف است، اما دارای رویكرد غیر بومی؛ مثل چپی‌ها و ماركسیست‌ها
ج) روشن‌فكری بومی با گرایش به مردم و جامعه

طیف روشن‌فكری بومی، با گرایش زیادی كه به مردم و جامعه پیدا كرد، در جریان انقلاب اسلامی نیز نقش مهم و مفیدی را ایفا كرد. در واقع موج سوم كه در دوران پهلوی دوم واقع شد، ادامه‌ی روند تعامل همین سه عرصه است. البته روشن‌فكری در دوران پهلوی جای بحث و تحلیل بیشتری دارد كه در این‌جا به همین مقدار بسنده می‌كنیم.

موج چهارم: روشن‌فكری پس از انقلاب اسلامی
موج چهارم روشن‌فكری كه موضوع اصلی بحث ما نیز هست، پس از انقلاب اسلامی پدید آمد. این موج در دو قالب شكل گرفت؛ طیف روشن‌فكر مردمی كه مأنوس با انقلاب و جامعه‌ی ایران بود و طیف دومی كه علیه انقلاب و اصالت آن به اجماع رسید. ما امروزه همچنان تعارض بین این دو جریان را مشاهده می‌كنیم.

در واقع پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌، یك جریان از روشن‌فكران جذب مردم و انقلاب شدند و به‌تدریج تلاش كردند كه حوزه‌ی روشن‌فكری را بومی كنند. با این‌كه روشن‌فكری یك پدیده‌ی وارداتی غربی بود، اما این گروه كوشیدند تا این پدیده و این خصیصه را در روشن‌فكری بومی ایرانی مستحیل كنند. البته روشن است كه وقتی یك پدیده‌ای از یك فرهنگ خاص، در فرهنگ و مكتب دیگری استحاله شود، دیگر آن مورد قبلی به حساب نمی‌آید و به عبارتی تبدیل می‌شود به یك جریان فكری آگاهانه‌ی دیگر و با مختصات و ویژگی‌های دیگر.

گروه دوم روشن‌فكران پس از انقلاب اسلامی، گروهی بوده‌اند كه بر همان فرآیند رویارویی با فرهنگ و محیط ایرانی پافشاری و ایستادگی می‌كنند. رویارویی با فرهنگ و جامعه‌ی ایران هم یعنی رویارویی با انقلاب و خصائص اصیل اسلامی و ایرانی جامعه. به معنی دیگر، این گروه هنوز به غرب و ایجاد تحول از نوع غربی آن امید دارند. امروزه و در اصطلاح جامعه‌شناسی، از این‌گونه روشن‌فكری به عنوان اپوزیسیون یاد می‌كنند، یعنی خواهان براندازی و از بین بردن و اضحملال جامعه‌ای كه پس از انقلاب شكل گرفته است.

این دو جریان بعد از پیروزی انقلاب هم به حركت خود ادامه ‌داده‌اند و همچنان به جلو می‌روند. این‌جانب معتقدم كه هرقدر هم انقلاب اسلامی به پیش برود، با توجه به وجود و حفظ اصالت‌های اسلامی-ایرانی و حاكمیت ارزش‌های بومی در جامعه‌ی ما، این شكاف بین دو حوزه‌ی روشن‌فكری بیشتر خواهد ‌شد، زیرا جریان دوم، خواهان مخالفت و ایستادگی در مسیر بومی شدن اندیشه‌ها، افكار، قابلیت‌ها و توانمندی‌های جامعه است.

شایان ذكر است كه هر جا انحراف یا آسیب‌ یا ركودی می‌بینیم، زمانی است كه ما در عرصه‌ی تحولات، روشن‌فكرانی اقتباس‌گر و تقلیدگر داریم، اما هر جا كه حركت به جلو و پویایی و نشاط را می‌بینیم، حضور روشن‌فكران و نخبگان خودی‌اندیش و بومی‌اندیش كاملاً محسوس است.

امروزه و با همه‌ی این تفاسیر، ما با شرایطی روبه‌رو هستیم كه به هر حال باید بكوشیم تا این وضعیت جامعه‌ی فكری و اندیشه‌ای كشور را مدیریت كنیم. یعنی اصالت‌ها و بایدهای حوزه‌ی اصیل روشن‌فكری را تقویت كنیم و سره را از ناسره تشخیص دهیم و جدا كنیم. تحیكم رابطه‌ی میان روشن‌فكران با مردم، علاوه بر این‌كه خاستگاه اصلی‌ و پایگاه اجتماعی خیلی از آنها را شكل می‌دهد و تقویت می‌كند، خودآگاهی نسبت به شكل منفی روشن‌فكری در ایران را نیز تقویت خواهد كرد.

وقتی ما امروزه صحبت از جنگ نرم و قدرت نرم در دنیا می‌كنیم، قطعاً یكی از مهم‌ترین كارگزاران این عرصه همین روشن‌فكران هستند. باید با دقت و مراقبت عالمانه و نه احساسی و غیر عالمانه، برای مواجهه‌ی با آنها استراتژی مناسبی داشت. اگر این روند پیش برود، ما می‌توانیم در حوزه‌ی روشن‌فكری تحولات دقیقی را شاهد باشیم.

آینده‌ی ما در همین راستا، آینده‌ای است كه همبستگی و وحدت میان جریان روشن‌فكری با مردم و دیگر عرصه‌های مؤثر فكری جامعه مانند حوزه‌ها و دانشگاه‌ها می‌تواند جبهه‌ای بسیار محكم پدید آورد. اگر این‌طور باشد، رویارویی با طیف مخالف، یعنی غرب و روشن‌فكران غرب‌گرای دگراندیش، مؤثرتر انجام می‌شود و آنها را در فرهنگ بومی و دینی حل خواهد كرد. این مقوله كه از چالش‌های آینده‌ی جامعه‌ی ما به حساب می‌آید، چالشی است كه به هر حال با آگاهی‌‌بخشی و خصوصاً تأكید بر بحث علوم انسانی بومی و اسلامی باید برطرف شود.

ما به‌خوبی واقفیم كه جامعه‌ی ما جدای از علوم انسانی مولود انقلاب اسلامی است. لذا این انسان باید به‌وسیله‌ی علوم انسانی كه توسط انقلاب اسلامی متحول شده، مورد بازتعریف قرار گیرد. درواقع انقلاب اسلامی باید علوم انسانی را متحول كند و جهت بدهد، چرا كه موتور انقلاب اسلامی و دستاوردهای كلان آن در آینده وابسته به علوم انسانی است. انسان انقلاب اسلامی با انسان انقلاب فرانسه یا انگلیس یا بلژیك و … متفاوت است. این تفاوت‌ها را چه زمانی می‌توانیم آشكار كنیم؟ وجوه برتری‌ها یا آینده‌ی متأثر از این رویكرد فكری را چه زمانی می‌توانیم مشخص كنیم؟ زمانی كه علوم انسانی ما بتواند راه خودش را برود. چه كسانی می‌توانند این مطلب را جامه‌ی عمل بپوشانند؟ فكرهای سالم، دل‌سوز و اصیل دانشگاهی و حوزوی كه خاستگاه ایشان، همان خاستگاه‌های روشن‌فكری بومی و خودی است.

باید بكوشیم تا میان دو واژه‌ی روشن‌فكری و بومی، روشن‌فكری و خودی، روشن‌فكری و اصالت‌خواهی و اصالت‌پروری، پیوندی درست و جدی برقرار كنیم. این مسئله علاوه‌بر این‌كه می‌تواند مبنای خوبی برای جاذبه و دافعه باشد، موجب می‌شود كه آن گروه از روشن‌فكران كه پس از مشاهده‌ی این همه حجت و نشانه، باز نمی‌خواهند از خواب غفلت بیدار شوند، سرانجام واقعیت را ببینند و به آن پی ببرند.

لذا موجب تأسف است كه پس از گذشت این همه سال و پس از این همه تجربه‌های تاریخی متفاوت، باز یك نفر پیدا شود و با گذاشتن عنوان روشن‌فكر بر خود، تأكید كند كه راه نجات ما پیروی از غرب است و این‌كه دنباله‌روی از كشورهای بیگانه، ما را نجات خواهد داد. این ادبیات و نگاه، ادبیات و نگاه تازه‌ای نیست، بلكه همان نگاه و حرف‌ كهنه و قدیمی و دورافتاده‌ای است كه در تاریخ ما بوده است. این پدیده نشانه‌ی خودناباوری و ناتوانی برخی افراد است و البته به هر حال باید مورد توجه قرار بگیرد.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.