سعید مستغاثی
جنگهای صلیبی به عنوان ایدئولوژیکترین نبردهای تاریخ غرب، همواره جایگاه ویژه و محبوبی نزد سیاسیون آن (مانند روسای جمهور، نمایندگان کنگره، فرماندهان ارتش و روسای احزاب و جمعیتهای سیاسی آمریکا و اروپا) و همچنین عناصر فرهنگیشان از جمله قصهپردازان و حماسه سرایان و به خصوص هالیوود و فیلمسازانش داشته است.
همواره سعی شده که روایتهای متعددی از مراحل، فراز و فرودها و قهرمانهای این جنگها در طی قرون متمادی (و در کنار داستانها و اسطورههای کتاب مقدس) به صورت ادبیات و هنر عامه پسند درون جامعه غرب تزریق شود تا به نوعی فرهنگ صلیبی را در میان مردم اینجامعه زنده نگاه دارد.
فرهنگ جنگ های صلیبی
اساس فرهنگ جنگهای صلیبی بر مبناینژاد پرستی و زرسالاری و سلطه طلبی به قصد تسخیر جهان قرار دارد و در واقع گزیدهای از اندیشههای صهیونی به حساب میآید که به داخل مسیحیت تحریف شده، تزریق گردیده است.
اهمیت جنگهای صلیبی (به عنوان نقطه آغاز برای سرکوب و قتل عام مسلمانان و نخستین زمزمههای حکومت جهانی صهیون) برای غرب صهیونی آنقدر حیاتی و جدی بوده و هست که وقتی پس از گذشت قرنها، در جنگ جهانی اول ژنرال النبی (فرمانده قشون انگلیس) پس از شکست عثمانی همراه با ارتش خود به فلسطین رسید، در بالای قبر صلاح الدین ایوبی شمشیر برزمین کوبید و گفت: حالا جنگهای صلیبی به پایان رسید!
داغ این جنگها و شکستهای سنگین صلیبیون از مسلمانان آنچنان بر دل صهیونیستها سنگینی میکند که جرج دبلیو بوش (از سران صلیبیون امروز)، پس از قضیه ۱۱ سپتامبر و حمله نامی و اشغال افغانستان ضمن هشدار به مسلمانان هشدار داد که جنگ صلیبی دیگری آغاز شده است!!
اسطوره های صلیبی در سینما
به دلایلی که ذکر شد تقریبا از همان روزهای آغازین سینما، جنگهای صلیبی و اسطورههایش همواره دستمایه با اهمیتی برای قصهپردازان و فیلمسازان هالیوود به شمار آمدهاست.
کاراکترهایی همچون شاه آرتور و جنگجویانش (و آن شمشیر معروفش که در سنگ فرو رفته و بایستی فردی برگزیده یا همان منجی آخرالزمانی آن را از سنگ بیرون آورد)، شوالیههای صلیبی و نبردهایشان و بالاخره کاراکتر محبوبی به نام رابین هود (همراه یکی از مشهورترین و در واقع خونخوارترین شاهان
صلیبی با عنوان جعلی ریچارد شیردل) که از زمان سینمای صامت محور بسیار از فیلمهای سینمای هالیوود بوده است.(از رابین هودی که آلن داون در سال ۱۹۲۲ ساخت تا رابین هود سال گذشته ریدلی اسکات که پیش از این هم با آثاری همچون گلادیاتور و «قلمرو بهشت» دین خود را به جنگهای صلیبی ادا نموده بود).
مقابله صلیبیون با مسلمانان،در ردیف جنگ با شیاطین
فیلم «فصل جادوگری» را نیز میتوان یکی از فیلمهایی دانست که داستانش بر بستر جنگهای صلیبی روایت میشود و با مایههایی از جادو و جادوگری و همچنین مقابله با شیطان و ابلیس (بخصوص از همان نوعی که در تفکرات صهیونی برای آنتی کرایست یا ضد مسیح آخرالزمان تصویر شده) با درونمایههای رایج امروز سینمای هالیوود در اسلام هراسی، مقابله صلیبیون با مسلمانان را در ردیف جنگ با شیاطین تصویر کرده است!
شیاطینی که بر اساس الهیات تحریف شده مسیحیت، جسم و روح بشر را تسخیر نموده و او را برای اهدافشان مورد بهرهبرداری قرار میدهند.
در واقع در فیلم «فصل جادوگری»، دو شوالیه صلیبی به جنگ سرنوشتسازی با شیاطین (در زمان و مکانی موعود برای نابود ساختن آخرین بقایای یک سلاح ضد شیطانی که آخرین نسخه کتابی منسوب به حضرت سلیمان نشان داده میشود) کشانده میشوند تا به نوعی انتقام خون مسلمانانی را که در جنگهای صلیبی کشتهاند را باز پس دهند! (یعنی شیاطین به انتقام خون مسلمانان برآمدهاند!!).
در صحنهای از فیلم که شیطانی در جسم دختری متهم به جادوگری حلول کرده، وقتی با مراسم آیینی ضد جادوگری مواجه میشود به فریاد بر میآید و با کلمات و صدای یکی از فرماندهان صلیبی، جنایات شوالیهها را به خاطرشان آورده و میگوید:
«… شما قرنها هرکس را که با شما مخالفت کرد یا به دار زدید یا سوزاندید و یا به صلیب کشیدید…»
فیلم «فصل جادوگری» با نمای یک کتاب قدیمی شروع میشود که بعدا متوجه میشویم کتابی منسوب به حضرت سلیمان و برای مقابله با جادوگران و باطل کردن سحر آنهاست.
سپس به نیمه اول قرن سیزدهم و مراسم به دار کشیدن ۳ زن متهم به جادوگری میرویم و مراسم باطل کردن جادو را با استفاده از همان کتاب مذکور مشاهده میکنیم که توسط یک کشیش صورت میگیرد اما گویی روح شیطانی در وجود یکی از قربانیان حلول کرده و همین باعث میشود که هم کتاب را بسوزاند و هم کشیش را به دار بکشد.
زمان یک قرن به جلو میرود، به منطقهای صحرایی در خاورمیانه و صف آرایی ارتش صلیبیون در برابر سپاه اسلام. بیمن (با بازی نیکلاس کیج) و فلسون (با بازی ران پرلمن) دو شوالیه صلیبی هستند که در این جنگ صلیبی و جنگهای مشابه دیگر شرکت داشته و بیرحمانه انسانهای مقابل را از دم تیغ خود میگذرانند، در حالی که فرمانده آنها مدام فریاد میکشد و آنان را سربازان خدا اعلام میکند که علیه منکران حق میجنگند.
جنگ آنها در زمستان و تابستان و شب و روز نشان داده میشود که میکشند و قتل عام میکنند تا اینکه زمانی به خود آمده و در مییابند زنان و کودکان را قتل عام کردهاند؛ پس میدان جنگ را ترک کرده و به موطن خود در اتریش باز میگردند که آنجا را سرزمینی طاعون زده و تیره روز مییابند.
بیمن و فلسون را به جرم فرار از جنگ دستگیر کرده و نزد کاردینالی به نام «آمبرویز» (با بازی کریستوفر لی) میبرند که بر اثر طاعون در بستر مرگ است. او برای جبران گناه فرار از میدان جنگ از دو شوالیه میخواهد که همراه عدهای دیگر از وابستگان کلیسا، دختری متهم به جادوگری را به صومعهای در سوراک (جایی که آخرین نسخه کتاب سلیمان حفظ میشود) ببرند تا با استفاده از آن، سحر و جادوی یاد شده را از بین برده و بلای طاعون که به نظر کاردینال نتیجه سحر و جادو است، رفع شود.
دو شوالیه به همراه جوان جنگجویی به نام «کای»، یک کشیش به نام بلزاک و دستیارش، یک جنگجوی کلیسا به نام اکهارت و دو محافظ راهی سوراک شده و در راه با ماجراهای عجیب و غریبی مواجه میشوند؛ از جمله توهم اکهارت که منجر به مرگش میشود، گذر از درهای عمیق بوسیله پلی چوبی که به طناب پوسیدهای بند است و نجات کای در آخرین لحظات سقوط توسط قدرت باورنکردنی دختر و بالاخره حمله گرگها که به مرگ یکی دیگر از افراد گروه منتهی میشود تا اینکه در آستانه قتل دختر توسط بیمن، آنها به سوراک میرسند اما آنجا نیز طاعون زده است.
بیمن با اشاره یکی از بازماندگان در حال مرگ، کتاب سلیمان را پیدا کرده و کشیش بلزاک را وادار میکند تا با خواندن آن، خودشان به دفع سحر و جادو اقدام نمایند. اما با علائمی که دختر از خود بروز میدهد، متوجه میشود قضیه فقط سحر و جادو نیست و شیطان وجود دختر را تسخیر کرده است و بالاخره متوجه میشوند که عمدا به آنجا کشانده شدهاند تا آخرین نسخه کتاب یاد شده را یافته و در معرض آتش شیطان قرار دهند.
ساختار دوگانه فصل جادو گری
فیلم «فصل جادوگری» چه به لحاظ ساختار روایتی و چه از نظر ساختار سینمایی از فرم دوگانهای رنج میبرد. فیلم در وهله اول، اثری از اینگمار برگمان به نام «مهر هفتم» را به خاطر میآورد که در آن فیلم هم شوالیهای صلیبی خسته از جنگ به روستا و شهرش باز میگردد و در آنجا با بلای طاعون مواجه میشود.
این در حالی است که دختری را هم به جرم جادوگری مجازات میکنند. فضای سیاه و سرد فیلم «فصل جادوگری» به طور قابل قبولی دوران تاریک قرون وسطی در اروپا را تداعی کرده و آن را در ابتدا بسیار به فیلم برگمان نزدیک میسازد اگرچه سازنده آن کارگردانی به نام دامینیک سنا است که در ساخت فیلمهای حادثهای و اکشن با مایههای معمایی مانند «اره ماهی» شهره باشد و اگرچه فیلمنامه نویسش، برگی اف شانت، اثر قابل اعتنایی در کارنامه سینمایی و تلویزیونیاش نداشته باشد.
اما ورود فیلم به یک فضای حادثهای پرتعلیق با فرمولهای رایج هالیوودی، ذهنیت فوق را زدوده و اثری در حد و حدود فیلمهای معمولی این سینما را در برابر چشمان مخاطب قرار میدهد.
فرمول نخ نما شده نجات در آخرین لحظه در بسیاری از صحنههای به خصوص حادثهای فیلم، لحاظ شده؛ از جمله در صحنه حرکت پرتعلیق گاری حامل دختر و همچنین اسبان از روی پل چوبی بسیار لرزان که در حال سقوط، آخرین چرخ آن گاری به زمین آن سوی دره میرسد یا در سکانس درگیری آخرین با شیطان که آخرین جملات کتاب سلیمان در حالی قرائت میشود که همه افراد از جمله کشیش و فلسون مردهاند و کای کتاب را میخواند و بیمن با آخرین رمقش، شیطان را نگاه داشته تا جملات کتاب خوانده شده و نابودی شیطان را به همراه آورد.
اما در روایت هم در کنار داستان پرحادثه و سوسپانس فیلم، تفکر فلسفی صهیونیسم و اندیشههای آخرالزمانی را تمام و کمال شاهدیم به گونهای که فیلم «فصل جادوگری» را میتوان یکی از تازهترین آثار ایدئولوژیک سینمای آمریکا برشمرد.
این فیلم شامل عناصر ایدئولوژی هالیوود است
این فیلم تقریبا بسیاری از عناصر ایدئولوژی سینمای آمریکا را در خود دارد: از جنگهای صلیبی علیه مسلمانان به عنوان نمایش دشمنی دیرین و کهن صهیونیسم و اسلام و همچنین تقدیس شوالیههای صلیبی به عنوان اسطورههای تاریخی غرب صلیبی-صهیونی گرفته تا نسبت دادن سحر و جادو به مسلمانان (همچنانکه جادوگران فرعونی و مصر باستان معجزات حضرت موسی را سحر آشکار برمی شمردند) و دفاع شیطان از آنها (شیطانی که همه نشانههای جانور گفته شده در مکاشفات یوحتا یعنی همان آنتی کرایست یا ضد مسیح و دجال را داراست با همان سر و شکل معروف بافومت یعنی کله بز و دو شاخ بر سر و دم دراز و…) و اینکه کتابی منتسب به حضرت سلیمان تنها سلاح علیه این شیطان است! (کتابی که با انتساب به حضرت سلیمان، واجد آموزههای یهودی و جهتگیری حکومت جهانی میشود یعنی دارای اندیشههای صهیونی است)
در یکی دو سال اخیر، این دومین فیلمی است که پس از فیلم «کتاب ایلای» برمبنای تعالیم یهودیت و مسیحیت و برخلاف ماهیت این دو دین و آیین الهی، جهت نجات جهان به کتاب متوسل شده است.
رویکردی که اساسا به اسلام تعلق دارد، معجزه پیامبر اکرم (ص) به شمار میآید و از سوی خداوند متعال باعث نجات بشریت اعلام شده است.
از همین رو فیلم «فصل جادوگری» یک اثر آخرالزمانی بدعتگذار محسوب میشود که به جای جنگ آتشین و کوبیدن بر طبل نبرد فیزیکی (آنچنانکه در فیلمهایی مانند «مگیدو» یا «امگا کد» شاهد بودهایم) به نبرد اندیشه و فکر از طریق کتاب متوسل میشود که میتوان با تعبیر امروز و با تکیه بر فرهنگ سیاسی کنونی آن را همان «جنگ نرم» دانست.
ورود شوالیه ها به جنگ نرم
در واقع سازندگان فیلم «فصل جادوگری»، شوالیههای صلیبی و اسطورهای غرب را از میدان جنگ رو در رو و کشتار و قتل عام به عرصه نبرد فکری در مقابله با شیطان (که از نظرگاه فیلم همان موازی جنگ با مسلمانان ترسیم شده!!) میکشانند تا به مخاطب القاء نمایند که جنگ اصلی غرب صهیونی با دشمنانش در کارزار فکر و اندیشه اتفاق میافتد و نه میدان قتل و غارت فیزیکی.
همچنانکه ۱۶ سال پیش یکی از سرکردگان بنیاد صهیونیستی اعانه ملی برای دمکراسی اعتراف کرد که: امروز به بزنگاه برخورد اندیشهها رسیدهایم و در این برخورد نبایستی میدان را به دشمنانمان واگذاریم.
در فیلم «فصل جادوگری» هم جنگهای صلیبی و دلاوری شوالیههای آن در مقابل آنچه نبرد با شیطان و دشمنان خدا اعلام میشود، گره اصلی فیلم قرار نمیگیرد. بلکه همچون «جن گیر»، شیطان و افکارش در فکر و درون دختری معصوم از هموطنان شوالیههای صلیبی نفوذ کرده تا آنها را به صومعه سوراک (مکان حفاظت از آخرین نسخه کتاب سلیمان) بکشاند و تنها نسخه باقیمانده از کتابی که میتواند مانع از حاکمیت جهانی شیطان شود را نابود سازد.
یعنی اگرچه به مانند تمامی آثار سینمای آخرالزمانی، خطر حکومت شر یا شیطان یا دجال و ضد مسیح بر دنیا عمده میشود اما راه رویارویی با آن در یک جدال فکری تصویر میشود.
و در اینجا «کای» (همان جوان جنگجو که اینک نیز به مقام شوالیهگری یعنی همان اسطوره باستانی ارتقا یافته) در نقش منجی موعود ظهور میکند، اوست که کتاب سلیمان را تا آخر میخواند و باعث نابودی شیطان میشود و وجود دختر را از شر شیطان رها ساخته و در صحنه پایانی فیلم، کتاب سلیمان را همراه خود میبرد یعنی که مسیح موعود این بار با کتاب همراه گشته تا بشر را براساس خواندن آن از شر شیاطین نجات داده و حکومت جهانیاش را برپا سازد (در واقع با رویکرد جنگ نرم به سبک و سیاقی که اکنون مشی اصلی نظام سلطه را تشکیل میدهد).
تاکید دوربین دامینیک سنا در سکانس پایانی بر کتاب سلیمان حکایت همین دیدگاه به نظر میرسد.
همان گونه که در فیلم «کتاب ایلای» مرد حامل کتاب (با بازی دنزل واشینگتن) چنین ماموریتی داشت و با فداکاری و مرگ او، دختری به نام سولارا، جانشین او شد. اما در فیلم «فصل جادوگری» با انتخاب یک شوالیه صلیبی به عنوان منجی و مسیح موعود، وجه ایدئولوژیک فیلم تکمیل میشود.
منشاء ظهور غرب صلیبی صهیونی
لقبی که امروزه اغلب سردمداران غرب صلیبی -صهیونی (مانند جرج بوش یا تونی بلر) خود را مفتخر به آن دانسته و خویش را اخلاف همان صلیبیون قرون وسطی به شمار میآورند و از همین رو لشکرکشیهای خود به دیگر سرزمینها و به خاک و خون کشاندن مردم سایر کشورها را ادامه همان جنگهای صلیبی به حساب میآورند و چه مقایسه مناسبی که قتل عامها و نسلکشیهای امروز غرب صلیبی – صهیونی در سرزمینهای اسلامی، بسیار وحشیانهتر و ددمنشانهتر از آنچه اسلافشان مرتکب شدند، است.
این در حالی است که جنگهای صلیبی از فاجعه بارترین وقایع تاریخ بشری محسوب شده و بنا بر اسناد و شواهد مستند موجود، به تحریک کانونهای اشراف یهود اروپا و با سرمایه آنها، سپاهیان مسیحی توسط کلیسای واتیکان، سازماندهی شدند تا برای فتح سرزمینهای مسلمانان و قلع و قمع آنها راهی خاورمیانه شوند.
هدف اصلی و اولیه، تصرف اورشلیم یا بیتالمقدس بود که همواره نقطهای کلیدی برای آرمانهای صهیونی محسوب شده و قرار بوده و هست که حکومت جهانی صهیون به مرکزیت اورشلیم برپا شود.
از همین رو برخی کارشناسان و نظریهپردازان تاریخ، جنگهای صلیبی را نخستین میدان مشترک اندیشههای صهیونی و مسیحیت تحریف شده کلیسا علیه مسلمانان میدانند.
برای نمونه جیمز اول از فرماندهان صلیبیونی بود که کشتارهای دهشتناکی در سرزمینهای اسلامی به راه انداخت؛ او به عنوان یک شوالیه صلیبی و خادم کلیسای مسیحی به این اعمال دست زد اما مدارک و شواهد مستند امروزه نشانگر آن است که جیمز اول اساسا مورد حمایت شدید اسحاق کور و شاگردش موسی بن نهمان معروف به نهمانیدس (از بنیانگذاران فرقه صهیونیستی کابالا معروف به تصوف یهود) قرار داشت و با پولهای کانونهای صهیونی، سپاه خود را تشکیل داد و به سوی سرزمینهای اسلامی شتافت.
لازم به یادآوری است که در همان قرون ۱۳ و ۱۴ میلادی بود که توسط همین فرقه کابالا، جنبش مسیحاگرایی یا همان آخرالزمانگرایی (براساس آموزههای عبرانی و عهد عتیق) برای بازگشت حضرت مسیح و لشکرکشی به سراسر جهان برای تسخیر آن، پدید آمد و به سرعت در میان گروهی از مسیحیان رواج یافت.
همین آخرالزمان گرایی صهیونی بود که پس از رنسانس و اوجگیری پروتستانتیزم فرقههایی مانند کالوینیسم و پیوریتنیسم و اخلاف امروزیشان یعنی اوانجلیستها (که اینک بر ارکان مختلف نظام سلطه جهانی حاکم هستند) را با مختصات تهاجمی بوجود آورد. از همین روست که غرب ایدئولوژیک امروز را غرب صلیبی- صهیونی مینامند.
بنا به آنچه در تاریخ آمده است، پاپ اوربان دوم در سال ۱۰۹۵ میلادی (که امروزه کمتر مورخی در نزدیکیاش به کانونهای پنهان اشراف و اشرار یهود شک و تردید دارد) در مجلس کلرمونت فرانسه، مسیحیان را برای به چنگ آوردن سرزمینهای مقدس از دست مسلمانان به جنگ فراخواند و در پی آن لشکر بزرگی از صلیبیون با هزینه و سرمایه همان اشرار و اشراف تشکیل شد که سربازان نظامی و دهها هزار نفر از مردم عادی بدنه آن را تشکیل میدادند.
بنا به گفته «دانالد کوئلر» از دانشگاه ایلینویز، «… شوالیههای فرانسوی به دنبال زمینهای بیشتر بودند. تجار ایتالیایی امیدوار بودند تجارت خود را در بنادر خاورمیانه توسعه دهند و شمار وسیع مردم بینوا نیز تنها برای فرار از سختی زندگی روزمره خویش به هیات اعزامی پیوستند…»
جنایات صلیبیون
این جمعیت حریص در راه خود به شرق، بسیاری از مسلمانان را به امید یافتن طلا و جواهرات، قتل عام کرد. در کتب تاریخی آمده است صلیبیون حتی شکم قربانیان را برای یافتن طلا و سنگهای قیمتی که گمان میکردند آنها را قبل از مرگ بلعیدهاند، پاره میکردند.
گروه مختلط و چند چهره صلیبیون پس از سفری طولانی و سخت و غارت و قتل عام وسیع مسلمانان در سال ۱۰۹۹ میلادی به اورشلیم رسیدند و پس از فتح آن جنایاتی مرتکب شدندکه بسیاری از مورخین نوشتهاند جهان به ندرت شاهد بیرحمی و وحشیگری مانند آنچه صلیبیون انجام دادند، بوده است؛ آنها همه مسلمانان شهر را به دم شمشیر سپردند.
در این باره «گست فرانکوروم» در کتاب «مهاجرین دیگر به سوی اورشلیم» نوشت:
«… آنها (صلیبیون) همه اعراب و ترکهایی را که مییافتند، چه مرد و چه زن، میکشتند…»
ارتش صلیبیون، طی دو روز چهل هزار مسلمان را با وحشیترین شیوه ممکن به قتل رساندند. یکی از صلیبیون به نام ریموند در کتاب «اولین جنگ صلیبی: اعتبار چشمها» نوشته «آگوست سی کری» در توصیف آن فجایع میگوید: «مناظر شگفتآور بودند. بعضی از مردان ما سر دشمنان خود را قطع میکردند، برخی آنها را در حالی که روی برج بودند، هدف تیر قرار میدادند تا سقوط کنند، بعضی آنها را بیشتر شکنجه میکردند و در آتش میانداختند. در کوچههای شهر، پشتههای سر و دست و پا دیده میشد. برای حرکت باید با احتیاط از میان اجساد انسانها و اسبها عبور میکردیم. اما اینها در مقایسه با آنچه در معبد سلیمان صورت گرفت، بیاهمیت است. در معبد و رواق سلیمان، مردان ما در حالی که خون به زانوها و افسار اسبهایشان میرسید، عبور میکردند…»
به وجود آمدن شوالیه های معبد
در همین جنگهای صلیبی و همان معبد سلیمان است که گروهی از شوالیههای صلیبی به نام «شوالیههای معبد سلیمان»، تحت آموزههای شرک آمیز جادوگران مصر باستان قرار گرفتند و از همین جا بود که فرقههای مخوف صهیونی همچون کابالا و فراماسونری بوجود آمدند و از همین جا بود که آرمانهای به اصطلاح مسیحایی برای حکومت جهانی صهیونی، تئوریزه شد.
گروهی از مورخان و همچنین کتب معتبر تاریخی (از جمله کریستوفر نایت و رابرت لوماس در کتاب «کلید حیرام»)، فراماسونری را برآیند هم آرمان بودن و ارتباط اشرافیت یهود با بخشی از مسیحیت (موسوم به صلیبیون) دانسته که بیشتر روحیات و منش جنگطلبی و کشورگشایی داشتند و پیدایش این سازمان مخوف و مرموز را به زمان جنگهای صلیبی و ماجرای شوالیههای معبد مرتبط میدانند؛ کانونی که نخستین بارقههای تفکر صهیونیستی را اگرچه در خفا و نهان، در آغاز هزاره دوم میلادی پدیدار ساخت.
در واقع میتوان رخداد جنگهای صلیبی را نتیجه همراهی یهودیان صهیونیست با بخشی از مسیحیت دانست که سه تا چهار قرن بعد تحت عنوان پروتستانتیزم، آیین حضرت عیسی مسیح (ع) را با اندیشههای صهیونی، درآمیختند و فراهم آوردن زمینههای بازگشت حضرت مسیح (ع) را به شرط کوچاندن قوم یهود به سرزمین فلسطین و تشکیل دولت اسراییل، از تکالیف واجب آن قرار دادند.
از همین جاست که پدیدهای به نام صهیونیسم مسیحی قرنها پیش از صهیونیسم یهودی رسمیت مییابد و برای دستیابی به آرمانهای خویش، برپایی کشور اسراییل در فلسطین، بازگشت قوم یهود به این سرزمین مقدس و جنگ آخرالزمان تحت عنوان آرماگدون را تدارک میبیند.
در تاریخ آمده است، این گروه (شوالیههای صلیبی) از همان زمان در صدد تشکیل امپراتوری بود که کانونهای صلیبی اروپا از اوایل سده یازدهم میلادی به دنبالش بودند و از همین روی جنگهای صلیبی را به پا کردند.
در آن زمان آرمانهای مسیحاگرایی، ایدئولوژی این سلطه طلبی جهانی را تشکیل میداد. کانونهای اشراف و سرمایهسالاران اروپا در آن زمان مدعی بودند، به دنبال استقرار حاکمیت مسیح بر جهان هستند که پایتخت آن باید بیت المقدس (اورشلیم) باشد.
همین ایدئولوژی، یک مکتب مفصل از مسیحاگرایی، بویژه از قرن هفدهم، ایجاد کرد که هسته اصلی این ایدئولوژی، صرف نظر از پوشش دینی آن، اندیشه استقرار امپراتوری جهانی غرب صهیونی بود.
چرا کانونهای صهیونی و تفکر مسیحی – صهیونیستی را از زیر ضربات افکار عمومی بیرون میبرند؟
همان اندیشه و ایدئولوژی، امروز توسط صلیبیون جدید مانند جرج بوش و آنگلا مرکل و تونی بلر و سارکوزی و… بیش از ۱۵۰۰ کانال ماهوارهای رادیو و تلویزیونی که ۲۴ ساعته بر طبل جنگ آخرالزمان میکوبند در همان مسیر صلیبیون قرون وسطی پیش میرود.
چنانچه گاهی نیز همان تحرکات قرون وسطایی نمود پیدا میکند که نمونهاش را در همین ماه گذشته توسط یک جوان اوانجلیست نروژی شاهد بودیم که با همان تفکرات صلیبی و باور به شوالیههای معبد، بیش از ۱۰۰ نفر نوجوان و جوان را قتل عام کرد فقط به این گناه که پدرانشان بر علیه گسترش اسلام در اروپا موضع نگرفته و از طرف دیگر با تاکید برحق مسلم فلسطینیان، تحرکات اسراییل را در سرزمینهای اشغالی محکوم نمودهاند!
فقط تعجب اینجاست که چرا کارشناسان و ناظران سیاسی ما از اینکه ایدئولوژی و خاستگاه تفکرات اندریاس برویک (همان جوان نروژی) را بازکرده و تحلیل کنند، پرهیز داشته و وی را به سبک و سیاق رسانههای غربی یک مسیحی افراطی مینامند؟! چرا از اینکه حقیقت باورها وی را بگویند و هویت مسیحی -صهیونی او را روشن سازند، ابا دارند؟ چرا موضوعی را به مسیحیت نسبت میدهند (که اساسا با مسیحیت ناب ارتباطی ندارد) و در واقع قرنهاست به شاخههایی از مسیحیت تحمیل شده و تحت عنوان پروتستانتیزم و پیوریتانیسم و اوانجلیسم امروز بخش وسیعی از قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جهان را در اختیار دارد؟
چرا بدینوسیله کانونهای صهیونی و تفکر مسیحی – صهیونیستی (که خطرناکترین و ضد بشریترین اندیشه سیاسی- ایدئولوژیک امروز دنیاست) را از زیر ضربات افکار عمومی بیرون میبرند؟
من این برداشت حمایت شیطان از مسلمانان را نداشتم، بیشتر به سخره گرفتن استفاده ی ابزاری کشیشان بود و ضد دین. گرچه به هر حال اثر نهایی فیلم، قدسیت دین مسیحی و کتاب سلیمان بود و یک جور مسلمانی را ندیده می گرفت.
یه سریال به اسم خاطرات یه خوناشام هست که خیلی از جادوگری و علائم شیطان پرستی استفاده شده یه سر بهش بزنید.