مادری که با پسری جوان رابطه دارد، به بهانه واهی به بیرون از منزل میرود و دختر جوانش را تنها با پسر رها میکند و پسر کف عنان میبازد و آنچه که مدتها در خلوت مادر داشته به یکباره برای دختر سوغات شوم میآورد و در این میان، مادر وارد خانه میشود و بهت زده فرزندش را در آغوش پسر مییابد و از شدت حسادت و حرص به پسر حمله میبرد و بالطبع با مقاومت و دفع حمله پسر مواجه میشود؛ دختر که آبروی خود را در پیش مادر از دست داده سراسیمه مسلح به کارد آشپزخانه به پسر حمله میکند و او را میکشد و تا غروب مادر و دختر بهت زده به دستمایه کار خود نظارهگر میشوند.
مادر که خود را بانی این فساد میداند خود را به عنوان قاتل معرفی میکند و دادگاه به قصاص نفس قاتل قرار صادر میکند و دختر بهدنبال رضایت صاحبان دم به هزار راه خاکی و آسفالت میانبر میزند تا شاید بتواند مادر را از عقوبت جنایت مشارکتی خود رها نماید؛ از نظافت تا بازیگری و از فروش کلیه تا دیگر اجزای خود به صاحبان هوسهای سرگردان میکوشد تا پول جنایت را فراهم آورد.
وی در سکانس آخر فیلم سامان خودکشی میکند که با اصلاحیه پخش، به بازی فراخوانده میشود و سامان که جزء مافیای پر کار سینماست و سرش به هر کاری، سفارشی بند است، همسرش را مامور اصلاح فیلم مینماید.
«نیکی کریمی» در نقش «سحر رحیمی» همسر سامان در جستجوی دختر برای گرفتن آخرین نمای فیلم است که وی باید از خودکشی جلوگیری نماید و همین خود باعث میشود که وی ناخواسته وارد ماجرای دختر شود و هزار کس را واسطه تخفیف و عفو خانواده مقتول میکند که هر بار تیرش به سنگ میخورد و نالان در پی فروش خانه و ماشین و… میافتد که با زحمت خمس دیه را میتواند تهیه کند و در آخر، خانواده مقتول که از ظاهر مذهبی برخوردارند بعد از وقت اذان صبح روز ۲۵ مادر را به عنوان قاتل به بالای چوبه دار میبرند و فیلم تمام میشود.
سکانس آخر فیلم درون فیلم، قصه کل فیلم است که کارگردان میکوشد خودکشی را به خاطر مصلحت پخش از چشم همگان حذف کند.
فیلم میکوشد با نشان دادن صحنههای خارجی همراه با ترافیک و شلوغی و بینظمی جامعه دینی را جامعهای خسته معرفی کند جامعهای با راههای باریک و بن بست و خراب و گاهی تاریک و اگر وقتی، ظاهری شاد مانند نیمه شعبان پیدا میکند آن را باعث ظلم به دختر به ظاهر مظلوم اما دروغگو به مخاطب معرفی میکند که همان شادی در سیاهی بخت دختر گم میشود.
جامعهای که سحرش با صدای کسی که میخواهد وقت صلاة صبح را اعلام کند، نمازی که بغض مخاطب را برای نفرت از شنیدن این بانگ به همراه دارد، شروع میشود… بانگ اذانی که موید وقت به دار کشیدن قاتل است و میوهاش نفرت از این حکم الهی قصاص.
فیلم گویی در کل میکوشد مدافع شیطان باشد و با نگاه زنانه از پسر انتقام بگیرد و او را باعث جنایتی بس بزرگ معرفی نماید که مادر را به بالای چوبه دار راهی کرده است ولی زنهار که همین مادر هوس باز بوده که با پسری رابطه داشته و با چراغ سبز خود دخترش قربانی جنایتی میشود که هر سه به مکافات آن دچار میشوند.
آنچه از دیدن این فیلم میتوان دریافت، این است که کارگردان با صرافتی خاص در کل فیلم میکوشد با القای فضای احساسی حکم مترقی قصاص را مورد هجوم قرار دهد. هجومی که ناجوانمردانه در دنباله سینمای الحادی در خارج مرزهای ایران نیز جاری و ساری است، حال اینکه کل داستان، داستان جنایت و مکافات است، جنایت مادری فاسد که دخترش را به درد خود دچار کرده و از دیگر سو پسر جوانی را سوار بر پرنده هوس خود میکند که البته خانم کریمی با نگاهی مغرضانه و یا سفارشی خاص، در اعتراف بیانیههای درآمده از زبان کارگردان داخل فیلم باید هر کاری انجام دهد تا شاید بتواند ماوایی بیاید و با حمله به حکم الهی قصاص، صداقت زبان هنر را به تلخی زهر دیونیزیوسی فرش قرمز جشنوارههای آن سوی مرز ترجیح داده آن هم برای خرید ۷۰ متر که هیچ تضمینی برای آرمیدن در زیر سقفش وجود ندارد!
سازنده فیلم اعتقاد خود را با زبان سینمائی خود بیان میکند، بیانی که میکوشد تا جامعه را وادار به فرار از حدود الهی دعوت کند اما سرکار خانم کارگردان! آیا میتوان از مجازات الهی در قیامت هم گریخت؟ یا آنجا هم میتوان دست به دامان چند هم کسوت برای شفاعت در دادگاهی که قاضی همان شاهد است و همان شاکی!
من از خدای خود عذر تقصیر و عفو خواستارم چرا که روزی که حضرت امام خمینی (ره) فرمان قتل سلمان رشدی را صادر کرد و اگر میشد آن ملعون را به سزای توهین به ساحت پیامبر اعظم (ص) برسد دیگر این فتنه به فیلمهای کمپانی شیطان (هالیوود) در اهانت به ساحت ملائک مقرب پروردگار تبدیل نمیشد و بیشرمانه همان خط در ظاهری دلسوزانه در درون حکومت اسلامی هجمهای را بر اعتقادات این مردم از سوی سجدهگزاران غرب دنبال نمیشد.
Sorry. No data so far.