يكي از مهمترين مطلوبهايي كه همه ما در زندگي اجتماعي پيگيري ميكنيم رسيدن به نقطهي عدالت است؛ ميل به عدالت ميلي است كه خداوند متعال در فطرت همه انسانها قرار داده است. البته پرورش اجتماعي و تاريخي بشر در درك از عدالت و نوع شكل بندي انگيزهي عدالت خواهي مؤثر است. اما اين عدالت چيست و راه رسيدن به آن كدام است؟ براي عدالت تعاريف مختلفي آوردهاند، تعريف رايج آن كه به حكمت يونان برميگردد اين است كه «هر ذي حقي به حق خود برسد» گويا هر چيزي اقتضايي دارد كه بايد در مسير حركت خودش به آن برسد. در درون ما نيز يك نوع تعلق, كشش, ميل و خواهشي است كه ميخواهيم موجودات به آن نقطهي مطلوب و اقتضاي مطلوب خودشان برسند.
تعريف ديگر كه بعضي از بزرگان هم طرح كردهاند, اين است كه انسان براي اينكه به منافع خود برسد، به حيات اجتماعي نياز دارد و براي اينكه به حيات اجتماعي برسد ديگران را در خدمت و مسير هدف خود به كار ميگيرد. وقتي زندگي اجتماعي شكل گرفت يك سلسله اعتبارات ضرورت مييابد, كه يكي از آنها، اعتبار عدالت است؛ يعني انسان احساس ميكند كه به ميزاني كه جامعه به منفعت برسد او هم ميتواند به منافع خودش دست پيدا كند، لذا عدالت را اعتبار ميكند. عدالت يعني اينكه همه جامعه به حق خودشان برسند.
اساس اين عدالت مناسباتي است كه در نهايت به منافع من ختم ميشود، يعني ميخواهم همه جامعه به حق خودشان برسند كه من هم به منافع خودم برسم؛ بنابراين عدالت يعني تناسباتي كه منافع من را تأمين ميكند؛ و يا به عبارت ديگر ميل به عدالت يعني ميل به كمال من، منتهي اين منافع چون از مسير منافع همه عبور ميكند و همه بايد به منفعتشان برسند عدالت موضوعيت مييابد. ولي آيا عدالت خواهي يعني ميل به منافع خود؟ و يا آيا عدالت خواهي يعني اشياء در عالم اقتضاءهايي دارند و من تعلق به اقتضاء اشياء دارم و مي خواهم اينها به حق و منافع خودشان برسند؟ يا عدالت خواهي به فطرت انسان بازگشت ميكند و آن فطرت ميل به گسترش توحيد است؟ عدالتخواهي ميل به تحقق مناسبات توحيد در عالم و از جمله در حيات اجتماعي انسان است كه در فطرت همه ما گذاشته شده است. اين نظريه را تبيين و الزامات آن را بيان ميكنم.
ميپذيريم كه عدالتخواهي ميل به تحقق حقوق است، موجودات حقوقي دارند و در درون ما هم اين ميل گذاشته شده است كه آنها حق خودشان را استيفا كنند؛ اما سؤال اين است كه حق از كجا ميآيد؟ آيا اشياء به خودي خود داراي حقي هستند؟ آيا موجودات بر اساس انديشههاي توحيدي به خودي خود چيزي هستند كه حقي داشته باشند؟ يا همه اين حقوق، حقوق اعطايي است. خداي متعال حقوقي را به مخلوقات اعطا كرده است و اين اعطا هم يك اعطاي اعتباري و قراردادي نيست بلكه واقعاً يك حق تكويني را عنايت كرده است؛ حق تكويني چيست؟ خداوند متعال در موجودات ظرفيت رسيدن به كمال و قربي را قرار داده و ميل رسيدن به آن قرب را هم داده است. و چون حقّ تكويني جعل كرده است، هيچ موجودي در نظام خلقت مأذون نيست كه آن حق را منع كند؛ يعني جلوي رسيدن يك موجود را به آن ظرفيتي كه خداي متعال براي او قرار داده است بگيرد؛ ولو اين موجود يك جماد يا نبات باشد. خداي متعال در هر موجودي ظرفيتي براي رشد قرار داده است اين ظرفيت مبدأ پيدايش حق است، اگر موجودات تكامل پيدا نميكردند، حركت و تغيير نداشتند، از نقطهاي به نقطهي ديگر نميرفتند، داراي شعور و درك و اختيار نبودند، اصلاً مسئلهي عدالت درباره آنها بيمعنا بود؛ عدل از آنجايي معنا ميشود كه خداي متعال موجوداتي را آفريده و در آنها درك و شعور و اراده و احساس و مطالباتي قرار داده و ظرفيت رسيدن به آن طلبها را هم در وجودشان نهاده باشد؛ حال اين موجود حق پيدا ميكند كه به اين نقطه برسد؛ اين حق از كجا آمده است؟ پايگاه اين حق بازگشت به فعل و مشيت خداي متعال ميكند. موجودات در ذات خودشان حقي ندارند؛ آنها ذاتي ندارند كه حقي داشته باشند. حق براي موجودات, بدون تصور حركت، تكامل، رشد، درك, فهم و اختيار بيمعناست. وقتي خداي متعال موجودات را داراي شعور, اقتضا و ميل ميآفريند به همان اندازه براي آنها حق ايجاد كرده است.
دومين نكتهي قابل تأمل اين است كه اين حقي كه خداي متعال در موجودات قرار ميدهد جدا از هم نيست. يعني اينطور نيست كه خداي متعال موجوداتي آفريده و در هر كدام ظرفيتي قرار داده باشد كه ارتباطي با رشد بقيه نداشته باشند, بقيه رشد كنند يا سقوط كنند آنها به رشد خود برسند. خداي متعال نظامي آفريده است كه موجودات آن ظرفيت، استعداد، توانايي و مطالباتي در درونشان هست كه رويهم يك نظام مطالبات و استعداد هماهنگ است. تمام اجزا و اندام يك ارگانيزم زنده ميل به يك شكوفايي دارند و همه هماهنگ با هم رشد ميكنند؛ با يك قواعد و تناسبات دقيق رياضي كه خداي متعال حاكم كرده است همه اندام يك كودك هماهنگ و هنجار رشد ميكنند. در درون كل عالم هم همينطور است؛ ظرفيتي كه خداي متعال براي رشد عالم قرار داده است يك ظرفيت هماهنگ است؛ يعني اگر همه موجودات به رشد خود برسند، كمال و رشد هماهنگي در عالم اتفاق خواهد افتاد. اگر در نظام عالم جلوي رشد يك موجود گرفته شود در واقع به هماهنگي كل خلقت لطمه وارد ميشود.
سومين نكته اينست كه موجودات عالم هم عرض آفريده نشدهاند, درون يك نظام هستند كه ترتب سطوح و اركان و ترتب طولي دارد. به عنوان مثال قوا و امكاناتي كه خداوند در استخدام ما قرار داده است وقتي به رشد خودشان ميرسند كه در استخدام ارادهي يك مؤمن قرار بگيرند و مؤمن آنها را در مسير تقرّب خداي متعال به كار برد و آنها هم خودشان را در اختيار قرار بدهند. به تعبير ديگر اگر شما روزي حلال ميل كنيد و اين روزي حلال قواي شما شود و با اندامتان عبادت كنيد، آن خوراك و اين اندام هم به رشد خودشان ميرسند؛ اينطور نيست كه رسيدن ما به قرب و كمال مزاحم رسيدن اين امكانات باشد، بلكه بالعكس! رشد آنها به اين است كه در اختيار ما قرار بگيرند، از بستر ارادهي ما عبور كند. تا به كمال خودشان برسد؛ كما اينكه كمال ما هم به اين است كه خداي متعال اين امكانات را براي ما بيافريند كه با آن عبادت كنيم؛ چشمي كه به من دادهاند هم وسيلهي كمال من است و هم استخدام او در مسير كمال من وسيلهي كمال اوست. جماد و نبات هم اينطوري است, اگر تبديل به قواي مومن شد كه با آن عبادت كرد، به انوار عالم ملكوت تبديل و وارد عالم قرب ميشود، ارادهي انسان صراط كمال اوست. بنابراين عالم داراي نظامي است و متوازن آفريده شده است؛ استعدادها و ظرفيتها متوازن است؛ يك نظام هماهنگ متعاضدند كه مكمّل يكديگر هستند.
اگر موجودي از مسير كمال خود فاصله گرفت يا موجودات ديگر را از مسير كمال خودشان دور كرد، به كمال كل عالم به اندازهي ممكن و توان خودش لطمه زده است؛ به يك موجود كه ضربه زده ميشود به اندازه آن به كل عالم ضربه وارد ميشود، وقتي حق يك موجود سلب شود به رشد كل عالم ضربه وارد ميآيد. اگر يك ميكروب، سلولي از بدن شما را از بين ببرد به همان اندازه به كل ارگانيزم زندهي شما صدمه زده است هرچند اين سلول در يك گوشهاي از بافت جزئيترين عضو شما باشد.
وقتي عالم نظام و سطوح دارد، طبيعتاً داراي محور است؛ نظام، سيستم و ارگانيزم زنده نميتواند بدون محور باشد. بنابراين كمال كل, در طريق كمال آن محور است، كما اين كه كمال آن محور هم واسطهي كمال كل است؛ بنابراين كمال كلّ خلقت متناسب با كمال نبي اكرم (ص) خلق شده است. در اين وجود مقدس ظرفيت تقربي قرار داده شده است كه اگر ايشان بخواهد به كمال قرب خودش برسد همهي عالم بايد براي او خلق بشود و همه عالم هم به گونهاي خلق شدهاند كه اگر در مسير تبعيت از ايشان قرار بگيرند، به كمال خودشان ميرسند. هم او به كمال ميرسد و هم عالم به كمال ميرسد؛ كمال كلّ عالم در صلوات خداي متعال بر نبي اكرم است، اين معناي عدالت است.
عدالت يعني تحقق ولايت نبي اكرم (ص) در سراسر عالم، اگر ايشان با ظرفيت خودشان خدا را عبادت كنند و اين عبوديت منشأ مقام ولايت و ولايت مقدمهي شفاعت بشود يعني ايشان نسبت به عالم ولايت كليه و مقام خلافت دارند. و اين خلافت طريق شفاعت ايشان است كه همهي اسماي حسناي الهي به شفاعت ايشان در عالم جاري ميشود و به مخلوقات ميرسد. جريان توحيد، جريان اسماي حسناي الهي، جريان قرب، كمال و رشد در عالم به واسطهي پرستش ايشان واقع ميشود. اگر جامعه تحت ولايت ولي عادل قرار بگيرد و او هم تحت ولايت وليّ معصوم باشد و رو به پائين هم، امكاناتي كه در اختيار افراد است تحت ولايت آنها قرار بگيرد، همه اين مجموعه يك منظومه هماهنگي است كه در مسير قرب حركت ميكنند؛ جماد, نبات, حيوان, ملك, جن و انسان بر محور پرستش نبي اكرم (ص) و جاري شدن اين پرستش در عالم, به كمال خودشان ميرسند.
عدالت يعني ظهور توحيد, يعني اينكه ولايت و تناسبات سرپرستي نبي اكرم (ص) در عالم جاري بشود و عالم هم اين تناسبات را بپذيرد. بنابراين عدالت به رشد و كمال مقيد ميشود، اگر حركت و رشد و تكامل در عالم نباشند عدالت بيمعناست؛ در يك سلسله موجودات ساكن بدون رشد و تأثير و تأثر و بدون اينكه هيچ رابطهاي با هم داشته باشد، عدالت بيمعناست. پس آن عدالت و رشدي كه براي عالم واقع ميشود اول اينكه رشد هماهنگ است؛ دوم غايت اين رشد هماهنگ، توسعه به مفهوم اصطلاحي رايج نيست؛ عدالت به تبع اين توسعه تعريف نميشود؛ در نظام سرمايهداري آخرين مرتبه هدف رسيدن به توسعهي همه جانبه است. يعني به جاي رشد (به مفهوم اقتصادي) توسعه را گذاشتهاند. توسعه يعني تغييرات همه جانبه و هماهنگ كه جامعه را از نقطهي الف به نقطهي ب ميبرد تا جايي كه بر اساس بعضي از تعاريف حتي تناسبات تمدّني عوض شود، جامعه از يك تمدن وارد تمدن ديگري شود و مدنيت جديدي شكل گيرد.
يكي از مصوبات سازمان ملل حق توسعه است، اينكه حق توسعه را تصويب كردهاند، ميخواهند عدالت را به توسعه برگردانند ميگويند همه ملل حق توسعه دارند و اين اصليترين حقي است كه بايد مدار ساماندهي جامعه شود؛ جامعه در حوزه ي سياست و فرهنگ و اقتصاد بايد به گونهاي ساماندهي شود كه به توسعه ختم شود و اين توسعه و مناسبات آن همان عدالت است؛ دعواي اصلي ما در اين مفاهيم زيربنايي است كه اصليترين مفاهيم حاكم بر ساختارهاي جهاني است؛ يعني آن مكتبي كه مفاهيم زيربنايي عدالت را در حوزهي سياست و فرهنگ و اقتصاد تعريف ميكند، در قدم بعد اين مفاهيم را به مفاهيم جهاني تبديل ميكند و بر اين اساس تكاليف ملل را تعيين و متناسب با اين تكاليف بازخواست و كيفر و مجازات معين ميكند و دادگاههاي بين المللي تشكيل ميدهد؛ مكتبي عدالت را در جهان به دست ميگيرد كه زيربناييترين مفاهيم عدالت را تعريف كند. اينطور نيست كه به آنها بتوان گفت مناسبات سرمايهداري غير عادلانه است و آنها هم بپذيرند كه غير عادلانه است! تعريف عدالت را به توسعه برميگردانند و ميگويند عدالت تناسبات توسعه است. انسانها بايد به توسعه برسند, توسعه هم اجتماعي واقع ميشود و عدالت تناسبات توسعهي اجتماعي است. عدالت جهاني هم به اين معنا است كه يك توسعهي واحد هماهنگ بر كل جامعه ي جهاني حاكم شود؛ بنابراين براي تحقق اين عدالت ساختارسازي ميكنند و عقلانيت درست ميكنند. ميگويند تحقق اين عدالت يك عقلانيت پيچيدهي اجتماعي نياز دارد كه همان عقلانيت مدرن است. اين عقلانيت مدرن ابزار تحقق توسعه، تحقق ليبرال دموكراسي در مقياس جامعه جهاني و تحقق عدالت جهاني است؛ ميگويند عدالت با حرف درست نميشود معادله ميخواهد. بنابراين مدلها, فرمولها و رياضياتي درست ميكنند كه معادلات را به گونهاي تعريف كند كه به اين توسعه ختم شود.
ما هم اگر بخواهيم در حيطهي عدالت و مناسبات عدالت سخن بگوئيم بايد بنياديترين مفهوم عدالت را تعريف كنيم. ما عدالت را به يك چيز بيشتر برنميگردانيم، عدالت اين است كه توحيد در همه عالم جاري شود و به تعبير ديگر عدالت اين است كه پرستش گسترش يابد و مناسبات سجده در مقابل خداي متعال در همه شئون حيات اجتماعي بشر جاري شود؛ همين جريان تناسبات سجده, جريان قرب و جريان كمال هماهنگ عالم است. بنابراين عدالت تحقق ولايت نبي اكرم (ص) در عالم است.
اگر كسي عدالت را به كمال خود برگرداند و گفت هر موجودي طالب كمال خود است پس مناسباتي را در جامعه محقق ميكند كه به رشد خود برسد، كُنه اين تعريف عدالت به خود پرستي برميگردد؛ روابطي عادلانه ميشود كه من رشد كنم، اين پرستش نفس است. اگر عدالت اومانيستي معنا شد (عدالت يعني مطالبات نوع انسان) انسان پرستي ميشود و بعد هم اگر گفته شود در فطرت انسان عدالت جويي است، يعني انسان ميخواهد اهواي اجتماعي محقق بشود تا همه به نفسانيات خودشان برسند؛ ولي ما ميگوييم ميل به عدالت ميل به تحقق مشيت است، خداي متعال براي اين موجودات اندازهها و حدودي قرار داده است كه همين پايگاه حق است؛ اقداري قرار داده است كه همه نظام عالم ميتوانند در ظرف خودشان به كمال قرب برسند و كمال قربشان هم يك كمال هماهنگ است؛ و چون نظام است داراي سطوح و محور است و محورش هم اولياي معصوم (ع) هستند؛ رسيدن آنها به كمال عبوديت, و هماهنگي عالم و از جمله عالم انساني در تبعيت از آن بزرگواران، بستر تحقق عدالت است. اگر ما ميگوئيم عصر ظهور, عصر تحقق عدالت است يعني عصر جريان ولايت حقهي وجود مقدس امام زمان عليه السلام در همه زواياي ارادهي انسان است. و همين جريان ولايت ايشان است كه مبدأ جريان همهي اسماي حسناست؛ و در آن حيات، نور، علم و همهي حقايق جاري ميشود. دورهي ظهور, عصر جريان كلمهي نور و كلمه علم در عالم است؛ و جاري شدن كلمه نور و حيات در عالم, جاري شدن ولايت معصوم (ع)، يعني جاري شدن عبوديت و عبادت او در حيات است. يعني ولايت او به گونهاي در عالم جاري ميشود كه همه عالم با سجدهي او سجده ميكنند و همه زندگي اجتماعي يك سجده جمعي ميشود و عالم به عصري ميرسد كه عصر گسترش حيات طيبه، ايمان، نور و امثال اينهاست كه اينها از شئون عبوديتند؛ عصر ظهور, عصر آزادي انسان، رهايي انسان، (حالا تعابير دقيقي نيستند،) رفاه و امنيت انسان در سايه ولايت است.
پس حقيقت عدالت چيزي جز جريان ولايت حقه در عالم نيست، اگر همه عالم آن ولايت را با تمام ظرفيت بپذيرند، آن ولايت جاري مي شود و ظهور پيدا ميكند؛ و وقتي ظهور پيدا كرد، حقيقت آن جريان الهي در عالم جاري ميشود. پس عدالت در يك كلمه يعني گسترش عبوديت در جهان.
مأموريت دولت ديني هم اين است كه مناسبات پرستش را بسط بدهد نه مناسبات اهواء را؛ مناسبات فطرت انسان را گسترش بدهد نه مناسبات نفس را؛ البته حكومت باطل و تمدن مادي هم، نفسانيّات انسانها را محور قرار ميدهد و نفوس را به هم گره ميزند و جامعهي انفسي درست ميكند و اقتضاءات نفوس را به فعليت ميرساند؛ اين نفوس انساني از شعب شيطان هستند، كارشان خودپرستي و منفعت پرستي و استخدام ديگران به نفع خودخواهي و خودبيني است؛ كارشان استكبار علي الله و تكبر بر انسانهاست؛ نظام استكبار و تكبر بر محور نفس شكل ميگيرد، و اين نظام بر اساس حاكميت نفس هماهنگ است؛ يعني اگر نفسها اصل شدند، تناسباتش همين است. در دستگاه شيطان عدالت به حاكميّت و ولايت شيطان بر همه است؛ اينكه مدعيان نظام سرمايهداري، ليبرال دموكراسي را عادلانه ميبينند، گزافه و ادعا نيست واقعاً با عقلانيّتي كه درست كردهاند عدالت همين است.
پس عدالت حركت به سمت گسترش عبوديت و ظهور ولايت و رسيدن همه عالم به ظرفيتهاي رشدي است كه در آن قرار داده شدهاند، يعني استيفاي حقوق همه عالم كه جز بر محور جريان عبادت نبي اكرم (ص) و ولايت ايشان جاري نميشود؛ معناي ميزان بودن هم همين است؛ امير المؤمنين عليه السلام ميزان است يعني ترازويي است كه عدل بر محور ولايت او تعريف و حاصل ميشود. هر موجودي ظرفيتي دارد كه با اختيار رشد ميكند، و معصومين (ع) ظرفيتشان ظرفيت قرب كل هستي است؛ اختيارشان هم برابر با كل هستي است و در آن ظرفيت عصمت دارند؛ البته معناي اين سخن آن نيست كه مجبورند، در ظرف اختيار خودشان كه ظرف هدايت كل است معصومند. معناي امين الله هم همين است؛ يعني آن امانت, الهي است؛ سرّ ولايت به ايشان داده شده و ايشان آن سر را حفظ و با آن عالم را اداره ميكند. و اين با اختيار منافات ندارد؛
موجودات ظرفيتهاي متفاوتي دارند و اين ظرفيتهاي متفاوت هماهنگ است؛ هر موجودي اگر در مسير ولايت حقه قرار گرفت به كمال خودش ميرسد و به كمال كل عالم كمك ميكند؛ و اگر از آن مسير منحرف شد از مسير كمال خودش منحرف شده و به كل عالم به اندازهي خودش لطمه ميزند. البته معنايش اين نيست كه كسي ميتواند جلوي كمال نبي اكرم (ص) را بگيرد؛ البته من ميتوانم جلوي جريان ولايت نبي اكرم را در حوزهي اختيار خودم و آنچه متعلق به من است بگيرم و ميتوانم نگيرم! ميتوانم بستر ارادهي نبي اكرم (ص) بشوم، روح و جسمم را نوراني بكنم و متعلقات مادي خودم را هم نوراني كنم و ميتوانم ظلماني كنم و اراده خودم را تحت ولايت ظلمت قرار بدهم و آنچه هم تحت ولايت خودم هست را ظلماني كنم، الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور الذين كفروا اولياء هم الطاغوت يخرجونهم من النور الي الظلمات, اين دو كار از ما ساخته است. البته در اين صورت كمال نبي اكرم (ص) در مقابله با جريان ولايت طاغوت است.
عدالت در پايهاي ترين مفهوم يعني اين كه موجودات به حقوق هماهنگ خودشان كه حق اعطايي خداي متعال و حق قرب است برسند. لذا حقِ محوري در مقابل حق توسعه، حق قرب است؛ همه موجودات بايد به قرب برسند، و راه رسيدن به قرب عدالت است؛ عدالت مناسبات تحقق تقرب در كل هستي است. حال اين عدالت اگر بخواهد در عرصهي حيات اجتماعي محقق بشود اول بايد عقلانيت پايه آن در حوزه كلام و عرفان بازنگري و تكميل و سپس عقلانيت تخصصياش توليد بشود.
بحمدالله امروزه عقلانيت مدرن در حال فروپاشي است و قابل تكيه نيست! اينكه غرب بعد از يكي دو قرن كه از استعمار كهنه گذشته است، از نو به لشكركشي رو ميآورد و در كشورهايي كه به نفعش نيست دموكراسي را خط ميزند و به آراي مردم بياعتنايي ميكند, مبين آن است كه فلسفهي رياضي آنها، يعني آن فلسفهاي كه معادلات حاكم بر رفتار انسان را شناسايي ميكند و از آن طريق رفتار انسانها را كنترل مينمايد، پاسخگو نيست؛ اگر به روشهاي علمي ميتوانستند رفتار بشر را كنترل و انگيزههاي آنها را قانونمند كنند، دليلي نداشت كه رو به استعمار كهنه بياورند و با لشكركشي و قرباني كردن دموكراسي به دنبال تثبيت قدرت خودشان در جهان باشند؛ اين به معناي ناتواني علم مدرن و حتي فلسفه رياضيات مدرن است؛ ما از نو بايد عقلانيتي ايماني طراحي كنيم و آن را حتي تا سطح رياضياتي كه تناسبات كمّي را تبيين ميكند، گسترش دهيم.اين لوازم تعريف بنيادي ما از عدالت است.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
Sorry. No data so far.