اشاره:
در دورهاي به سر ميبريم كه بايد ارزشهاي جنگ را با محيط كسب و كار پيوند داد. كار سختي است كه با نشستن و شعار دادن و انتقاد كردن و امثال اينها پيش نميرود. شايد جنگ ما به همين خاطر فراموش شد. ما در ورود ارزشهاي جنگ از شلمچه، خرمشهر، طلائيه و چزابه به تهران كوتاهي كرديم. ما آمديم پوكههاي جنگ را وارد شهرها كرديم اما همهاش مشقي از آب درآمد! معلوم است كه پوكههاي مشقي چي ميشود. اين ريشة اصلي انحراف است و به اعتقاد من، اين هم به بچههاي جنگ بر ميگردد. بچههاي جنگ بايد به اين اشتباه اعتراف كنند و قبول كنند كه اين اشتباه بزرگ تاريخيشان بوده است. آنها نبايد منتظر نهادهاي فرهنگي، از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي گرفته تا حوزه هنري و مراكز ديگر، باشند. همين انتظار يكي از بزرگترين تضادهايي است كه مغاير با جنگ است.
آن موقعي كه طبق برنامه آمريكا قرار بود صدام بيايد و خوزستان را تجزيه كند، جمهوري اسلامي را بيهويت بكند، موقعيت نظامي آن موقع ايجاب نميكرد كه جلويش بايستيم. از لحاظ نظامي درست هم بود. اساس اختلاف بنيصدر با نهادهاي مردمي مثل سپاه از همين جا آغاز شد. مشاور آقاي بنيصدر يك تكيهگاه صرفاً نظامي و با ديدي نظامي بود. آنها از جهاتي هم درست ميگفتند. با ارتش شكستخورده و درب و داغون كشوري كه تازه انقلاب كرده، درست نبود كه در برابر ارتش منسجم و مسلح صدام بايستد. اما يك تئوري آمد مسئله را عوض كرد مبني بر اينكه ما نبايد منتظر كسي باشيم تا دستمان را بگيرد. حالا ما كه هستيم؟ آنهايي كه از دل انقلاب جوشيدند؛ آنهايي كه درك كردند اين انقلاب اسلامي به چه قيمتي به دست آمده است؛ آنهايي كه 15 خرداد در كوچه و پسكوچههاي ورامين و ميدان 15 خرداد تهران راهپيمايي ميكردند؛ آنهايي كه در اطراف 17 شهريور تهران بودند و با چشم خودشان ديدند كه چه اتفاقي افتاده؛ آنهايي كه در روز عاشورا ديدند ميدان آزادي چه شد، آنهايي كه 22 بهمن شاهد جشن پيروزي بودند، اينها كساني بودند كه ميتوانستند بفهمند كه جنگ را بايد با روش ديگري دنبال كرد و به آن از ديد ديگري نگاه كرد و ما ميتوانيم بگوييم كه جنگ ما، جنگ ديگري بود. الكي نميشود حرف زد. بچههاي جنگ، به نظر من، در اينجا اشتباه كردند. من هم خودم جزءشان هستم. اينكه ميگويم بچههاي جنگ، مسئله ريشهداري است و آن به اين خاطر است كه من در اكثر عملياتها شركت داشتم و كمتر عملياتي بوده كه در آن حضور نداشته باشم و از جمله نويسندگاني بودم كه به جبهه ميرفتم، با چشم خودم ميديدم و بعد مينوشتم؛ شب ميديدم، صبح مينوشتم، در دل عملياتها بودم. من نميتوانم از آن درسهايي كه گرفتم فرار كنم. من در حال حاضر بسياري از روشهاي مديريتي فرماندهان لشكرها را براي مديران پياده ميكنم. حالا وارد اين بحث نميشوم تا از مسير اصليمان منحرف نشويم. بايد از اينجا شروع كنيم و بپرسيم كه آيا استخوان خوردكردههاي جنگ، بعد از جنگ متوجه رسالتشان شدند يا نه؟ به نظرم نه! و براي اين است كه دشمن بعد از جنگ، بحث فرهنگ را در دستور كار خودش قرار ميدهد، چون در دستور كار نظامي ناموفق بوده.
الكي، روي جنگ تحليلهاي سطحي نكنيم. ما دنبال جنگ نبوديم. دشمن ميخواست خوزستان را بگيرد و انقلاب را از بين ببرد. نگرفت، نتوانست و رفت سر جاي اولش. كي اينجا برنده است؟ ما نبايد خودمان را علّاف روشنفكربازيهاي بعد از شروع جنگ بكنيم كه معتقد است نبايد جنگ ميشده، نبايد اين اتفاق ميافتاده! جنگ بايد بعد از خرمشهر متوقف ميشد! بنابراين نبايد ما خودمان را اين قدر درگير و علّاف بحثهاي انحرافي بكنيم، شايد آنها دنبال همين بودند كه ما به بحثهاي فرهنگي جنگ نپردازيم. شايد بتوان گفت متأسفانه از اين بابت موفق هم بودهاند و ما كوتاهي كردهايم. زود كوتاه آمديم. خب، اگر طبق اين نظر قرار بود مردم و بسيج جلوي صدام نايستند، الان چه اتفاقي افتاده بود؟ حالا اين سؤال پيش ميآيد كه چرا بعد از جنگ، نهادهاي فرهنگي را در اين زمينه مقصر ميدانيد؟ نهادهاي فرهنگي در جنگ چه گُلي به سر ما زدند كه حالا بيايند در اين زمينه فعاليت بكنند!
دومين نقد اين است كه ما ديديم كار فرهنگي در زمينه جبهه و دفاع مقدس به جاي حرفهاي شدن به تدريج تبديل به كسب و كار شده است. براي نمونه ميخواهم موردي را برايتان ذكر كنم اما اجازه دهيد كه نامي از آن نبرم. يك مسئول رده بالا از يك ارگاني به من مراجعه كرد و گفت كه ميخواهند فرهنگ دايرة المعارف دفاع مقدس را در آورند و من را براي اين كار انتخاب كردهاند. گفتم كه خب، حالا شما برنامهتان چيست؟ بعد از سه چهار جلسه با آنها به نكتهاي پي بردم كه باعث انصراف من از ادامه همكاري با آنها شد. آن نكته اين بود كه آنها احساس ميكردند كه جنگ تمام شده است اما نقشي در آن نداشتهاند و حالا ميخواستند با اين كار بگويند كه ما هم روي جنگ كار كردهايم اما نه از منظر غفلت و توبه. چرا كه اولاً اين نهادهاي فرهنگي هميشه بدهكار بچههاي جبهه و شهدا هستند. چون در زمان جنگ كوتاهي كردند و به عبارت ديگر بيسعادت بودند. اين جنگ پروندهاش بسته شده و ديگر قابل جبران نيست مگر اينكه همت والايي داشته باشيم. اين جبران كردنها همت والايي ميخواهد كه من هنوز كسي را نديدم كه مثل حر بشود. من حر فرهنگي بعد از جنگ نديدم. آويني حر نبود چون همان اول جنگ در جبههها حضور داشت و برخلاف بسياري كه بعد از جنگ دنبال كار و كاسبيشان رفتند، ايشان ماند. پس ايشان حر نيست بلكه عباس(ع) است، علي اكبر(ع) است. او از اولش با امام حسين(ع) بود. بعد هم با امام (ع) بود. حتي بعد هم زينب (س) ميشود. بايد بر اين نكته تأكيد كنم كه من تا كنون نديدهام كه كسي از جنگ سوء استفاده بكند و چوبش را نخورد. مثلاً يكي بگويد من رزمندهام، سابقه رزمندگياش را بگيرد و در جايي استفاده بدي از آن بكند.
يكي از بزرگترين انتقادات ما به بچههاي جنگ اين است كه زيادي دنبال طلب بودند. در حالي كه عدهاي با مظلوميت از طلبشان چشم پوشيدند و الان هم خبري از آنها نداريم. هر دو دسته را داريم. آنهايي كه زيادي طلب كردند كاسه داغتر از آش بودند و آنهايي هم كه اصلاً دنبال چيزي نبودند، بعد از جنگ رفتند دنبال زندگيشان. پس الان اين عدهاي كه خيلي ادعاي بسيجي بودن دارند همهشان بچههاي جنگ نيستند.
بزرگترين چوبي كه ارگانهاي مرتبط به جنگ خوردند اين بود كه به دليل عدم اخلاص كامل، موفق نبودند. اين كم چوبي نيست. به نظر خيلي ساده است. حوزه ميتوانست بيشتر از اين سهم داشته باشد، بنياد همين طور و كساني ديگر هم. اگر اين مجموعهها و نيروها كار كردند دستشان درد نكند ولي كار آنها در برابر يك عمليات كربلاي 5 صفر است. نكند ما فكر ميكنيم كاري كرديم و ميخواهيم حالا سر جنگ و مردم منت بگذاريم! ما هيچ كاري نكرديم. اگر كاري كرديم پس چرا اين همه شبيخون فرهنگي زده شده است؟! تعبير مقام معظم رهبري به جايي ميرسد كه ميگويند شبيخون فرهنگي. پس كار نكرديم. پس اين جوانهايي كه در مدارس و دانشگاه دنبال ترياك و... ميگردند به خاطر چيست؟ پس اين مدهايي كه از اروپا ميآيند براي چيست؟ كار نكردن ما باعث اين چيزها شده است. اين قدر نگوييم كه فلان شد و بهمان شد. من به جرئت ميگويم يك عقبنشيني فرهنگي رخ داده چون تهاجم فرهنگي به عنوان استراتژي از سوي دشمن تعريف شد و اين همان تعبير شبيخون فرهنگي است كه مقام معظم رهبري هم مطرح فرمودهاند.
آقاي ايكس! چند درصد از كتابهاي شما در قلب جامعه توسط پول خود مردم، به فروش رفت و خوانده شد و بعد هم كنار گذاشته شد؟ كتاب به صورت مجاني بين مردم توزيع كردن كه كار نشد. من بايد براي اين مجله يا آن كتاب پول بدهم تا دو تا مقاله از آن بخوانم اينجا براي ما مرتباً مجله ميآيد. اما منشي من آنها را ميبرد، چون ميداند كه من آنها را نميخوانم. اما وقتي براي مجلهاي ارزش قائل باشم، پول ميدهم. وقت برايش ميگذارم و از آن نهايت استفاده را ميكنم. بنابراين يكي از بزرگترين ايراداتي كه به ارگانهاي فرهنگي در حوزه كتاب وارد است اين است كه اينها در توزيع بسيار ضعيفاند و فكر ميكنند كه اگر كتاب چاپ كنند، به رسالتشان عمل كردهاند!
خيليها دنبال كتابهايي با موضوع جنگ بودند اما نميدانستند كجا بروند اين مسئله هنوز هم ادامه دارد. چرا فكر ميكنيد يك بچه شهرستاني يا بچه خيابان نازيآباد و خانيآباد براي خريد يك كتاب بايد بيايد جلوي دانشگاه تهران و مجبور باشد سه برابر هزينه آن كتاب پول كرايه ماشين بدهد؟ چرا برايش اين امكان را فراهم نميكنيم؟ اصلاً جوانها از موضوعاتي كه ما كتاب منتشر كردهايم اطلاع دارند تا بتوانند بخرند؟ ما در توزيع بسيار ضعيف عمل كرديم و اگر از اينجا شروع كنيم ميبينيم كه در واقع، بين نياز جامعه پس از جنگ و فرهنگ غني جنگ ارتباط برقرار نشد. چون برقرار نشد به هدف هم نتوانستند برسند. اين طوري است بنياد به يك نسبتي، سپاه به يك نسبتي و من محمودزاده نويسنده كه تا حالا دوازده كتاب چاپ كردم به يك نسبتي نتوانستيم كاري بكنيم. اين طوري ميتوانيم بهتر كوتاهيها را تقسيم كنيم و حتي به نظر من هي نگوييم كوتاهي شده و دنبال راه حل، از افراد، بنيادها و نهادها باشيم. مثلاً ميگويم بنياد حفظ آثار به جنگ و جبهه بازگردد. راهحل خودت را پيدا كن و اسير مسائل فيزيكي نشو. اين همه توزيع پوستر و اين همه تبليغات به درد زمان جنگ ميخورد، الان بايد كارهاي عمقي انجام داد. ما بعد از جنگ بايد كارهاي استراتژيك بلندمدت فرهنگي را در دستور كار خودمان قرار ميداديم. حالا من خواهش ميكنم كه چشمانداز بيست ساله و برنامه درازمدت بنياد را از آنها بخواهيد، چرا؟ براي اينكه ميدانم بنياد آثار تنها در زمينه تدوين دايرة المعارف دفاع مقدس كار كرده و اين كار بلندمدتي است. اما ديگر چه كاري كرده؟ نميدانم.
پس اگر از نهادهاي انقلابي و غير انقلابي و ارگانهاي فرهنگي بپرسيد كه استراتژيتان چيست؟ آن وقت مشخص ميشود كه چه كوتاهي صورت گرفته است.
يكي از اقبالهايي كه به بنياد حفظ آثار روي كرده است همين حضور يك ماهه مردم در مناطق جنگي است. به نظر من، اين حركت را مردم به بنياد تحميل كردند. توفيق اجباري براي بنياد پيش آمده نه اينكه بنياد برنامه استراتژيك براي اين كار داشته باشد! حالا دوستان بهشان بر نخورد! اين خواسته مادر شهيدي بود كه ميخواست بداند بچهاش كجا شهيد شده است. ميخواست برود آنجا و حال بكند. آيا تا حالا بنياد براي اين چند ميليون نفر برنامهريزي داشته كه تداركات فرهنگي براي آنها تهيه كند؟ چرا من در فروشگاه كتاب شلمچه كتاب «كسروي» ميبينم؟! چرا در فروشگاههاي كتاب چزابه و طلائيه و جاهاي ديگر اصول آشپزي را ميبينم؟! من خواهش ميكنم فكري براي اين مسائل بكنيد. باز هم سال ديگر در مجموعههاي استقرار راهيان نور و مناطق عملياتي جبهه كتابها را ليستبرداري كنيد و ببينيد كه چند درصدش مال جبهه و جنگ است.
چه لزومي دارد كه اصول آشپزي را در طلائيه بفروشيم؟! اين نشان ميدهد كه برنامهاي وجود ندارد. من به فرمانده آن قسمت كه از قم بود گفتم و از وي خواهش كردم كه به اين زايران بگويد شهيد زينالدين كي بود؟ خواهش كردم كه به اينها بگويد چرا بسيجيان ما در رمل گم شدند؟ اما از آن طرف پابرهنه رفتن آنها را نيز، همان كار سطحي ميبينم و سطحي بار آوردن آنها! براي چه اينها را پابرهنه ميبريد؟ براي چه اينها را سطحي بار ميآوريد؟ براي چه چفيه را بدون فرهنگ چفيه ارائه ميكنيد؟ بياييد بگوييد كه يك بسيجي هجده تا كاربرد از چفيه عنوان ميكند، سفره، عرقگير، روانداز و ... و آخرش هم ميگويد كفن من است. ببينيد انحرافها و كوتاهيها را! آن برادر قمي جز تأسف حرف ديگري براي گفتن نداشت. گفتم چرا كتاب شهيد زينالدين اينجا نيست؟ چرا كتابي كه خودت در قم چاپش كردهاي اينجا نيست؟ چرا؟ ديدم اين فرمانده تازه دارد به خودش ميآيد. من قبول ندارم كه بنياد اين طوري به خودش بيايد يا مجريان راهيان نور اين طوري به خودشان بيايند. من قبول ندارم و نميخواهم اينها بيايند از كساني استفاده بكنند كه خاطراتشان اصلاً واقعي نيست. چرا ميآييد يك كوسهاي را در اروند پيدا ميكنيد و ميگوييد كه پلاك صد تا بسيجي درون شكمش پيدا شده! چرا دروغ ميگوييد؟! يعني بسيجيها اين قدر بيعرضه بودند! چرا به بسيجيها تهمت ميزنيد؟ من اينها را تهمت ميدانم. بسيجيها قبل از عمليات ماهها تمرين غواصي ميديدند. برويد به بخشي از كتاب «عقيق» من مراجعه كنيد و ببينيد كه كسي مثل حاج حسين خرازي روي گردان مخصوص اين كار ـ فكر ميكنم اسم گردان يونس بود ـ چقدر كار كرد. شب آنها را به رودخانه كارون ميبرد و صبح بر ميگرداند! حالا صد تا از بسيجيها اسير يك كوسه شدند و آن وقت اين بسيجيها ميخواهند به درياچه نمك هم برسند! ميخواهند فاو را هم بگيرند!
اين مسائل نشان ميدهد كه ما از اين منظر نتوانستيم فرهنگ جبهه و شجاعتها و ابتكارات بسيجيها و رزمندگان را انتقال بدهيم. كار نكرديم. كوتاهي كرديم. آقايان بسيجي! آقايان جبهه و جنگ كه اين همه ادعا ميكنيد بياييد به جاي اين همه سر و صدا، به داد بچههاي راهيان نور برسيد. برويد بگوييد چي شد؟! كسر آورديد؟! يكي از انتقاداتي كه به بچههاي جنگ وارد است همين است.
شما بياييد صحبت اين افراد، اين راويان را ضبط كنيد. ببينيد چند درصد از اينها، و چه مدت در جنگ حضور داشتند. نميگويم كه نبودند. طبيعي است يك بسيجي در يك يا چند عمليات حضور داشته اما بقيه را نبوده. شما وظيفه داريد برنامهريزي بكنيد كه آقاي رزمنده شما فقط دو ساعت بايد به شلمچه برويد و براي اين كاروان صحبت كنيد.
در دورهاي كه با بنياد همكاري داشتيم پيشنهادهاي متعددي داديم مبني بر اينكه مناطق را به مراكز بزرگ توريسم فرهنگي تبديل كنند. نه اينكه با آهن 18 سوله بسازند! اين نماد شهداي ما نيست! خب، به هر حال دوستان اعتقاد ديگري داشتند. ميخواهم بگويم كه اگر ما اين طوري نگاه كنيم بنياد و مراكز ديگر در اين مسائل بسيار كاراتر خواهند بود.
همين جا از اين دوستان تشكر ميكنم كه محفلي ايجاد كردند تا سالانه دو سه ميليون نفر بتوانند به آنجا بروند. اما در اينكه با خودشان چه ميآورند حرف دارم. ما ميتوانيم بسيار زيبا كار كنيم، هزينه كنيم. اگرچه اين هزينهها مثل شهداي گمناماند! از اين منظر نگاه كنيم بهتر ميتوان مسائل را تجزيه و تحليل كرد و راه حل داد ... .
حالا از همين زاويه ميتوانيم وارد عرصه ادبيات و قضاياي ديگر بشويم. بنده اعتقاد دارم در عرصه ادبيات بايد به دنبال كارهاي ماندگار رفت. اين وظيفه كيست؟ مشخص است. كارهاي ماندگار تعريف خاص خودش را دارد. حركت سنگين و لطيف است و افراد خاص و سازماندهي خاص خودش را ميطلبد. از قرن نوزدهم تا حالا ده تا رمان برتر شناخته شده، مانند «جنگ و صلح»، «برادران كاراموزف»، «بينوايان» و... . حالا ما چقدر بايد كار بكنيم كه دو تا اثر ماندگار و بزرگ بيرون بيايد؟ چه كسي بايد اين كار را بكند؟ وظيفه كيست؟ پس از اين به بعد، ما نبايد ادبيات روزمره داشته باشيم. البته نه اينكه نداشته باشيم بلكه جزء هزينههاي مستمر و بسترسازي ما باشد. نگراني من از نسل پس از ماست. وقتي در نسل فرمانده لشكر اين اتفاقها ميافتد واي به زماني كه اين فرمانده لشكر ديگر نباشد! پس هشدار ميدهم به بچههاي جنگ، اگر هنوز اعتقاد به آن روزهاي حضورتان داريد، دست از كوتاهي برداريد. اگر بريديد كه خب، خدا ان شاء الله قوت بدهد. ما ديگر نميتوانيم با شعار كار بكنيم. بايد برنامه داشته باشيم. برنامههاي ما در تئاتر، ادبيات، سينما و هنرهاي دفاع مقدس چيست؟ خود من در عرصه ادبيات دفاع مقدس كار ميكنم و تا زماني كه كتابم به رمان بزرگي دربارة فتح خرمشهر تبديل نشود كارم تمام نميشود. اما اين كار طول ميكشد. براي اينكه همين طوري نوشت و قلم را رها كرد تا چيزي بنويسد. تحقيقات عميق، تفكرات عميق و ساختار عميقي ميخواهد. من حق ندارم با اين علم موجودم ادعا بكنم كه رماننويس بزرگي هستم. چون ديگر من نيستم كه حرف ميزنم بلكه آن كتاب ماندگار است كه ميخواهد حرف بزند. مگر چند تا خرمشهر داريم كه منِ محمودزاده بيايم حيف و ميلش بكنم! ميخواهم بگويم كه يكي از غفلتهاي ما نويسندگان اين بود كه بسياري از سوژههاي ناب را با نوشتههاي بسيار سبك حيف و ميل كرديم. مگر ما چند شهيد خرازي داريم كه با نوشتن كتاب «عقيق»ام بتوانم ادعا كنم كه حق مطلب را ادا كردهام! بنابراين بعد از اينكه زندگينامه شهيد خرازي، شهيد بروجردي و شهيد رضي را نوشتم هنوز كه هنوز است درباره طرح روي جلد دوم شهيد بروجردي مردد هستم. نميخواهم عقب انداختن جلد دوم كتاب «مسيح كردستان» را توجيه بكنم، اما اين واقعيتي است كه ما از تفكر و عمق دادن به ادبيات دفاع مقدس غافليم. حالا شما از اين منظر بياييد كتابهاي منتشره را در دستور كار خودتان قرار بدهيد، آنها را تجزيه و تحليل بكنيد بعد ببينيد كه چه دستگيرتان ميشود؟ بعد ميتوانيد بگوييد كه حوزه هنري، بنياد حفظ آثار، سپاه پاسداران و ديگران اشتباهاتشان از كجاست و چطور ميشود آنها را جبران كرد. بچههاي حوزه هنري، آقاي سرهنگي، آقاي بهبودي، آقاي كمري جسارت كردند و كارشان را از يك كانتينر شروع كردند! يادم است كه آقاي زم كانتينري هجده متري به آنها داده بود.
به نظر من اينان بايد افتخار بكنند كه اين طوري كارشان را شروع كردند. آن موقع به قول معروف كانتينري بودند. ما در آن كانتينر مينشستيم و بحث ميكرديم. اينها كار كردهاند و چون كار كردهاند ميتوانم از آنها انتقاد بكنم. پس اولاً بايد اين دوستان را تحسين كرد، چون همين انتقاد هم مديون كار آنهاست. آنها ديكتهاي نوشتند كه ميتوان آن را غلطگيري كرد. اما برادران! اكتفا كردند به اين ديكته نوشتنها، از اين به بعد ـ به نظر من ـ اشكال دارد. بايد به دنبال آن باشيم كه ديگر هر خاطرهاي را كه هر كسي گفت نياوريم به عنوان خاطره دفاع مقدس چاپ بكنيم. خاطره يك بسيجي را كه براي اولين بار وارد منطقه ميشد و اولين بار در صد مترياش خمپارهاي ميافتاد و آسيبي نميديد و ميگفت كه معجزه الهي بوده نبايد اشاعه داد. از نظر او معجزه الهي بوده اما از نظر كساني كه در جنگ بودند معجزه نيست. آخر، مرد حسابي در فاصله صد متري مشخص است كه خمپاره نبايد به تو بخورد! اين چه معجزهاي است! بعد هم بيچاره از جنگ بيرون ميآيد فكر ميكند معجزه شده! آيا منِ اشاعهدهنده ادبيات دفاع مقدس نبايد فكر بكنم كه ديگر اينها را چاپ نكنم؟
اين خاطره در برابر خاطرات شهدا يا عزيزان ديگري مثل شهيد همت هيچ است، شهيد همتي كه وقتي فهميد امام (ره) به وي تكليف كرده تا جزاير مجنون حفظ شود ديگر اصلاً خمپارههاي چند متري هم حواسش را پرت نميكرد چون عاشق شده بود. اصلاً صداها را نميشنيد، در دنياي ديگري بود و همان هم باعث شد كه ما توانستيم جزاير مجنون را نگه داريم. خب، حالا كدامش معجزه الهي است؟ بنابراين ما با انتشار كتابي كه اين خاطرهها را اشاعه ميدهيم ظلم ميكنيم به آن خاطرات بسيار زيباي شهيد همت و ديگر شهدا و... اگر تا صبح هم بنشينيد از آن خاطرات زيبا ميگويم. لحظات فراموشناشدني. تصورش را بكنيد شهيدي به نام شهيد شوريده در جبهههاي الله اكبر قنوت ميخواند در همان حين يك گلوله تانك مستقيم به سمتش نشانه ميرود. چه حالي داشته؟ من از شهيد بزرگواري حرف ميزنم كه در جريان مرحله تكميلي عمليات كربلاي 5 ميبيند كه راكتي در بين يك گروه بيستنفره منفجر ميشود و همه شهيد ميشوند و اغلب دست و پايشان جدا ميشود. آن فرمانده كه در سنگر بوده بيرون ميآيد. وقتي كه اين صحنه را ميبيند بلند فرياد ميزند: «كجاييد اي مقتلنويسان؟» و با دستش آن شهداي قطعهقطعه شده را نشان ميدهد و ادامه ميدهد: «كجاييد اي مقتلنويسان كه مظلوميت اين بچهها را بنويسيد؟ كجاييد اي فيلمسازان كه اين صحنهها را فيلم برداريد؟ كجاييد وقايعنگاران كه ثبت كنيد تاريخ درخشان اين شجاعان را؟» نميگفت بسيجي. ميگفت بچهها. اين شخص كسي بود كه هميشه از دوربين و خبرنگار فرار ميكرد و به قول بعضيها معتقد به اين چيزها هم نبود. اگر نبود، پس چرا اين حرفها را در آن لحظه گفت؟ ايشان شهيد حسين خرازي، فرمانده لشكر امام حسين (ع) بود. پس ببينيد محمودزاده منظورش چيست؟ چراغقوه را دستتان بگيريد برويد اينها را پيدا كنيد. از آنجا كه خاطرات ناب جنگ در دل بچههاي ناب جنگ است برويد سراغ آنهايي كه زنده ماندهاند. كار سختي است. تأمل، صبر و اعتقاد ميخواهد. اگر نداريد با ضبط دنبال اين بچهها نرويد و اين بساطتان را جمع كنيد. هر جا كه اين كار تبديل به كاسبي شده ديگر سراغ اينها نميروند. چون اينها به راحتي حرف نميزنند. ميروند سراغ يكي كه خاطرهاي هم بگويد.
خداي ناكرده نميخواهم به آن بسيجي، كه ولو يك روز در جنگ بوده، توهين كنم براي اينكه او هم همان اندازه مقدس است و نزد خدا تقرب دارد. شهيدي را سراغ دارم كه طي يك ساعت حضور در جبهه شهيد شد. شهيدي هم سراغ دارم كه در آخرين لحظات جنگ شهيد شد. شهيدان ديگري نيز بعد از جنگ شهيد شدند مثل آويني. مراتب اين شهدا چيست؟ آن مراتب را بايد به روز قيامت وا بگذاريم.
باز برگرديم به آن مباحث نظري كه شهيد آويني در سوره داشت. پس من نويسنده بايد چراغ قوه به دست بگيرم و سپس در مورد ادبيات دفاع مقدس بنويسم، چرا؟ براي اينكه اينها ميشوند تاريخ ما. هر چه كه از خودمان بگذاريم تبديل به تاريخ ميشود. پس فردا، يا بيست سال ديگر، يك قرن ديگر ميگويند كه خودشان اينها را نوشتهاند. اينها كه مسخرهبازي است. اينجاست كه مقاومت طلائيه، چزابه، مقاومت مردم خرمشهر و مقاومتهاي ديگر بايد باز شود. بعد آن پيرزن بداند كه چرا بچهاش شهيد شده؛ مقاومت نهر جاسم، مقاومت كنار درياچه ماهي و الي آخر.
اعتقادم بر اين است كه هر نويسنده صد سال هم عمر كند باز هم الحمد الله از لحاظ خوراك و خاطره چيزي كم ندارد. مثلاً خودم از لحاظ خاطره كم ندارم، از لحاظ صلاحيت كم دارم. بنابراين اگر اين طوري نگاه كنيم ميبينيم كه سرفصلها تعريف ميشوند. وقتي تعريف شدند، حرفي ميزنيم كه امام (ره) در مورد بچههاي جنگ ميزند كه شما برويد وظيفهتان را انجام بدهيد. به پيام امام (ره) بعد از عمليات بدر توجه بكنيد. برويد ببينيد كه ايشان چه گفت؟ به جرئت ميتوانم بگويم يكي از دلايلي كه كارهاي جنگي در سينما اندك است، نداشتن سوژههاي جنگي است، نداشتن فيلمنامههاي ناب است. دوستان بزرگواري كه قبلاً با آنها همكار بوديم و هنوز هم دارند كار ميكنند بيايند در يك جلسه درباره اين قضيه كار بكنند. دلايل ديگري هم هست. بيايند يك نشستي از بچههاي سينماي جنگ تشكيل دهند بررسي كنند كه آيا نداشتن سوژهها، فيلمنامههاي سينمايي و سريالي دفاع مقدس بر اثر كمبود كارهاي جنگي در سينما و تلويزيون بوده است؟
من به حاتميكيا، كمال تبريزي و همه بچههايي كه همكار بوديم حق ميدهم كه با سوژههاي ضعيف حاضر نباشند فيلم بسازند. آقاي حاتميكيا حق ندارد كه بعد از «مهاجر» فيلمي بسازد كه سوژهاش خيلي عادي باشد. پس ما اينجا اگر به ادبيات دفاع مقدس ميپردازيم به نوعي به مجموعههاي ديگر هنري هم توجه ميكنيم. در همين حوزه هنري يك كار مشتركي با آقاي بهروز افخمي داشتيم به نام «لحظه گرگ و ميش»، فيلمنامهاش تهيه شد اما سوره در ساختنش اقدامي نكرد گرچه پول تحقيقاتش را هم سوره داده بود. «لحظه گرگ و ميش» لحظهاي است در دل عمليات، هوا ميخواهد روشن شود و يك لحظه بسيار زيبا براي بچههاي عمليات است. براي اسمش هم گفتم خوب است اشكالي ندارد. همه تلاشمان در اين فيلم اين بود كه خلاصهاي از يك سال جنگ را ارائه دهيم؛ از عمليات هويزه تا عملياتهاي كوچكي مثل دارخوين، فرمانده كل قوا، طريق القدس، فتح المبين و فتح خرمشهر. براي ما اين مسئله مطرح بود كه چه بايد كرد تا يك تماشاچي، يك جوان، يك محصل هجده ساله امروز وقتي از سينما بيرون ميآيد با افتخار تمام، شهيد باقري را الگوي خودش قرار دهد. افتخار بكند كه مانند شهيد باقري شود.
براي شروع به آبادان منطقه دارخوين، كوي ذوالفقار و... رفتيم و با دوستاني از سپاه و بسيج به تحقيق ميداني وسيعي دست زديم. به ياد دارم كه از سردار رحيم صفوي هم سؤالاتي پرسيديم. با چند نفر ديگر هم صحبت كرديم و يك عمليات ميداني كاملاً تحقيقاتي انجام شد. حالا چرا فيلم نشد مهم نيست. مهم اين است كه اگر اين كارها در دستور كار فيلمنامه قرار بگيرد غير ممكن است كه از نظر سوژه و موضوع كم بياوريم.
اين مسائل بستر ميخواهد بايد بستر كارهاي فرهنگي در بنيادهاي مدعي فراهم شود. بايد بياييم ارزشهاي والايي را كه قبول داريم جايگزين ارزشهاي كاذبي بكنيم كه دوباره جان گرفتهاند. نظر من اين است اما ببخشيد، از اين به بعد نبايد هيئتي كار كرد! بايد برنامهريزي وجود داشته باشد.
با جمعي از نويسندگان خدمت مقام معظم رهبري رسيديم. آنجا ايشان اشاره كردند كه برويد «بينوايان» را بخوانيد. برويد «جنگ و صلح» را بخوانيد و ببينيد كه مقاومت مردم روسيه در برابر هجومي كه اروپا ميكند چطور بوده و بعد آن را با مقاومت مردم خرمشهر مقايسه بكنيد. سؤال من اين است كه اگر «تولستوي» سوژهاي بهتر از جنگ و صلح به نام «خرمشهر» داشت بايد چيزي بهتر از جنگ و صلح مينوشت يا نه؟ اين نشان ميدهد كه ما داريم كوتاهي ميكنيم. اگر نويسندگان بزرگي كه موفق شدند كار نويي انجام بدهند، به خودشان جرئت دادند كه آن حصارها را بشكنند. حالا ما چرا خود كمبين هستيم؟ چرا خودمان را اسير اين سبكها كردهايم؟ اينك ميگويند آقا بايد اين باشد، نخير درست نيست. چرا فكر ميكنيم اگر لحظه شهادت يك بسيجي را تعريف كنيم شعار است و توصيف نيست؟! چرا آقاي ارنست همينگوي دو سه صفحه از موي لطيف يك زن تعريف ميكند، رمان است ولي ما نبايد از لحظه شهادت يا الله اكبر گفتن بسيجي كه دارد روي ميدان مين از بين ميرود دو صفحه بنويسيم و بگوييم كه اين كار شعار است! ما ضعيفيم كه نميتوانيم اين جريان را روي كاغذ توصيف بكنيم. صحنه درست است. همان طوري كه موي يك زن هم زيباست. ارنست همينگوي مخاطبانش را اين طوري جذب ميكند. شيطنت هم نميخواهد بكند چون اين چيزي است كه خداوند در انسان ايجاد كرده، فطرت زيبادوستي. در اينجا، من نبايد از همان عوامل جذبي استفاده كنم كه ارنست همينگوي استفاده ميكرده. ما بايد بنويسيم كه چطور يك مادر شهيد در شلمچه با بچهاش، كه نميداند چطور شهيد شده، عشقبازي ميكند همين طور همسر شهيد يا مادر و اقوام شهيدي كه با استخوانهاي شهيدشان روبهرو ميشوند.
من بايد چگونه به اين قضيه نگاه كنم كه وقتي يك گردان در عملياتي با ميدان مين مواجه ميشود و نتوانسته آنجا را پاكسازي كند و ميداند اگر پاكسازي نشود گردان ديگر قلع و قمع ميشود، يكدفعه چهار نفر داوطلب ميشوند در جايي كه ميدانند جايي ميروند كه دست و پا و تمام بدنشان تكهتكه ميشود! خودش هم بايد برود. لبخند هم ميزند! خب اينجاست كه قلم من كسر ميآورد، كار كسر نميآورد.
به اعتقاد من اگر نويسندگان تسليم شرايط آن افراد بشوند موفق ميشوند. يعني دميدن در هنر از روح هنر دفاع مقدس و از درون هنر بسيجي. بنابراين بايد با خلق اين حركت جديد ادبيات و اثر جديدي خلق كرد. مطمئن هستم اگر روزي در آينده اثر جديد و ماندگاري از ادبيات دفاع مقدس بيرون بيايد، رمز موفقيتش همين خواهد بود. غير ممكن است كه با تفكر آقاي تولستوي بتوانيم ادبيات ماندگاري خلق كنيم. اين دليلي بر رد تولستوي نيست. كما اينكه اگر بخواهم جنگهاي «كريمه» را مطرح كنم بايد به آقاي تولستوي توسل بجويم.
يك نويسندهاي كه ميخواهد كار بكند اگر اين چارچوبها را نداند، نويسنده نيست. بايد سريع از اين مسائل بگذريم و زياد به آنها نپردازيم. به نظر من آنها بيست درصد كار است. هميشه 80 درصد وقتمان براي پرداختن به آن بيست درصد صرف ميشود.
اگر ما اسلوبها را داشته باشيم لازم نيست همه چيز را تقليد كنيم و اگر اين كار را نكنيم توقعي نبايد داشته باشيم كه در عرصه جهاني حرفي براي گفتن داشته باشيم. ما ميتوانيم ادبيات جهاني داشته باشيم به شرطي كه از نگاه و بينش خودمان بنويسيم. خب اين نياز به كار دارد. خيلي سخت است كه آدم بتواند رجزخواني شهيد باقري در پل شيطات را تبديل به اسطورهاي بكند كه مثل شاهنامه بشود. اما ميشود، خيلي خوب هم ميشود.
متأسفانه كارهايمان عمق ندارد، تنبل شديم. خودم را هم ميگويم. شايد حرفي براي زدن ندارند. شايد درد دلهايي دارند. شايد آنها پس از ديدن كوتاهيهاي نهادهايي كه با ديد كاسبكارانه به اين قضيه نگاه ميكنند ديگر نتوانستند طاقت بياورند.
به نظر من غني كردن يك نويسنده مثل غني كردن يك قاضي است. قاضي بايد آن قدر غني باشد تا در قضاوتهايش هيچ چيزي را نقضي نكند. صاحبان ادبيات و هنر هر كشور هم بايد آن قدر غني باشند كه هيچ چيز فكرشان را منحرف نكند و قلمشان اسير لغزش نشود. با بررسي اينكه ادبيات و هنر ما كجا موفق بوده به اين دو نكته ميرسيم كه اولاً، كساني موفق بودهاند كه عشق جوهر درونيشان بوده و منتظر هيچ كس نشدند. دوماً، جامعه و حكومتي كه از نظر مالي به هنرمند رسيدگي و در اين زمينه هزينه كردهاند. اين دو باعث خلق كارهاي هنري در همه حوزهها شدهاند. حال از نقاشيهاي پيكاسو و لئوناردو داوينچي گرفته تا ادبيات، سينما و ... .
بنابراين نهادهاي متولي بايد اين شرايط را فراهم بكنند و بعد منتظر خلق آن ادبيات ماندگاري باشند كه قرار است در عرصه جهاني تأثيرگذار باشد. بنابراين اگر اين كار را نكنيم آنهايي كه به دنبال سبكهاي رمانهاي خارجي هستند سوژهها را هم از آنجا ميگيرند و انحراف از همين جا شروع ميشود. به همين خاطر من چنين انحرافاتي را خيلي به گردن نويسندهها نمياندازم. مجموعه بايد با همديگر اين مشكل را حل كنند تا بستر بهتر فراهم شود.
بسيجي كه آن موقع تعريف ميشد با بسيجي كه الان تعريف ميشود فرق ميكند. اينها را زمان مشخص ميكند و فقط زمان ميتواند آن را حل بكند. ما دائم از جنگ خرج ميكنيم. همين طوري كه دين را خرج ميكنيم! همين طوري كه از پهلوي شكسته حضرت زهرا (س) خرج ميكنيم! چيزي به آن اضافه نميكنيم. دائم داريم خرج ميكنيم و اين خرج كردنها بالاخره كار دست ما ميدهد. همه ما مسئوليم. هر كس بايد وظيفه خودش را انجام بدهد.
خيلي جالب است. پول ميگيريم به نام جنگ، خرج ميكنيم براي چيز ديگر! ببينيد چقدر براي جنگ هزينه فرهنگي گرفتيم و چقدر كار كرديم. منتها به نظر من اين بحثها و انتقادها جواب نميدهد. چون خود آنها ميدانند كه چه كار دارند ميكنند و نيازي نيست كه به آنها تذكر داده شود. فقط همين را بگويم كه هر كه با جنگ در افتاد، يك روزي بر افتاده! به دوستاني كه در جنگ حضور داشتند هشدار دوستانه ميدهم كه براي پول در آوردن به فكر راه ديگري باشند. براي اينكه دوستشان دارم اين را ميگويم. به همين خاطر هميشه رزق و روزيام را از كار ادبيات دفاع مقدس جدا كردهام و هيچ وقت در محافل ادبيات و هنر و اين گونه جلسات حاضر نميشدم. بعضيها هم ما را فراموش كردهاند. شايد صلاحيتش را نداشتم كه ان شاء الله همين است.
بگذريم، فقط دوستانه ميگويم مراقب اين قضيه باشيد و خودم اين تذكر را به خودم هم ميدهم كه خدا بدجوري بر سرمان بلا ميآورد. چون آه شهدا پشت سرش است. متأسفانه بعضيها وقيح شدند و اصلاً حواسشان نيست. من از اين جهت ميترسم. دير و زود دارد ولي سوخت و سوز ندارد!
حرفهاي آقا در مورد فرهنگ دفاع مقدس بيست درصدش بيشتر پياده نشده است. اين بيست درصد هم ميگويم كه ظلمي نشود. از اينها بايد بترسيم و به خودمان بياييم. اين قدر مست نباشيم. آيا روزگار هميشه اين طوري ميماند؟ برويد تاريخ تشيع علوي را بخوانيد. حالا يك حكومتي دست ما افتاده، بايد هر كاري دلمان ميخواهد بكنيم؟ همه اينها را بايد جواب پس بدهيم. مگر حكومتداري كشك است؟! آيا صلاحيتش را داريم؟ اگر آره، پس اين همه فقر، فحشا و تبعيض براي چيست؟ دانشآموزان اين دوره در چه اوضاعي به سر ميبرند كجاي كارمان ايراد دارد؟ بنابراين براي كسب و كار برويد جاي ديگر!
هرچقدر ما سطحي كار كنيم از عمق فاصله ميگيريم. اگر عمقي كار نكنيم ته ميكشيم. آن موقع ديگر دير است و نميشود جبران كرد. ان شاء الله كه مسئولان و متوليان امر بيدار شوند. اينها براي خودم هم است. خودم به اين مطالب بيشتر احتياج دارم. غفلت خود ما كم نيست. به جز از خودم و بچههايي كه به جبهه و جنگ رفتهاند از كسي توقعي ندارم. اگر كاري انجام شد واقعاً زهي سعادت و اگر كسي حركتي كرد بايد او را روي تخم چشمها گذاشت. آنهايي كه در جبهه و جنگ بودند بايد بنويسند. الان خيليها را ميبينيم كه جبهه و جنگ نرفتهاند اما در اين مورد مينويسند. افتخار ميكنم. اما قرار نيست همه كارهاي اصلي روي دوش آنها باشد. مگر چند سال ديگر زندهايم؟
اگر قرار باشد يك روزي كار ماندگاري ببينند اول به سراغ شاهدها ميروند. آيا ما شاهدهاي خوبي بوديم؟ به نظر من نه. ما شاهدهاي خوب كه نه، بلكه جاهل هستيم! اين را كه ميگويم به خاطر غفلت از دفاع مقدس است شاهدان كارشان را كردند ديگر نميتوانند كوتاه بيايند.
پس اين طور تعبير نشود كه هيچ كس، هيچ كاري نكرده. من از حضور آقاي كمري، آقاي بهبودي، آقاي سرهنگي و ... در حوزه هنري به عنوان امري مقدس ياد ميكنم. اما اينها فقط مقدمه است.
اگر كوتاهي را ادامه بدهيم يا به كارهاي انجامشده مغرور شويم، بنابراين معلوم نيست كه آيا خدا ما را خواهد بخشيد يا نه.
نگاههاي ما به آقا و جبهه و جنگ بايد اين طوري باشد. به اين مرد ظلم نكنيم. پس فردا اگر خدا اين آقا را از ما بگيرد و كسي بيايد كه اصلاً در اين مايهها نباشد چه خاكي بايد بر سرمان بريزيم؟ روزي اين اتفاق خواهد افتاد. قرار نيست كه آقا، امام زمان (عج) بشود. مگر قرار بود خدا امام (ره) را از ما بگيرد؟! قدري واقعبين باشيم. مقام معظم رهبري سمبلي از ادبيات دفاع مقدس و تئوريسين ادبيات دفاع مقدس است كه در ميان ما مثل ماهي در آب است. بارها گفتهام كه از اين منظر به آقا نگاه ميكنم. از منظر رهبري، بحث ديگري است و از منظر مرجعي بحثي ديگر.
اما بيانصاف! چه سعادتي بالاتر از اينكه رهبر و مرجع تو، خودش تئوريسين ادبيات دفاع مقدس باشد. پس اين طوري خودم را بدهكار ميدانم. بدهكاران بعدي هم نهادهايي هستند كه از دين، از انقلاب و از جنگ خرج ميكنند كه اين ظلم است. ان شاء الله كه موفق باشيد.
ای آبادان پر بلا!
گلهای پرپرت کو؟
یاران رهبرت کو؟
http://abadanman.persianblog.ir/
http://abadanman.webphoto.ir/
http://abadanman.blogspot.com/